از اعتراضات دی ماه ۹۶ به این سو، “بی قراری” شاید دقیق ترین توصیفی باشد که وضعیت بخش قابل توجهی از کنشگران و فعالان سیاسی ایران را توضیح می دهد.
کنشگر بی قرار، کنشگر نا آرامی ست که از وضعیت موجود به تنگ آمده و دیگر توانی برای تحمل آن ندارد. او بی تاب شده است و همه ی تلاش خود را انجام می دهد تا در این وضعیت، تغییری ایجاد کند. “رویایی هم در سر دارد”، همان وضعیت مطلوبی که به مردم وعده می دهد تا برای تحقق آن همبسته شوند: “وضعیت دموکراتیک”.
کنشگر بی قرار، هرچند سخنان شورانگیزی می گوید، اما در درون، غمگین و فسرده است، زیرا با آنکه درد مردم را به درستی می شناسد و نشانه های دقیقی از آن به دست می دهد، مردم، عموما کشش و رغبتی به پیچیدن نسخه ی او نشان نمی دهند!
در چنین وضعیتی، کنشگر بی قرار به تدریج از مردم “ارتفاع” می گیرد و علیرغم دلبستگی اش به آنها، ریز و توده وارشان می بیند. از جایی که او به مردم نظر می کند، هیچ تمایز و تفاوتی میان آحاد جامعه دیده نمی شود، همه ی رنگ ها در هم فرو شده اند و تنها یک رنگ است که دیده می شود: سیاهی و کنشگر بی قرار، از سیاهی بیزار است.
مردم اما منطق پیچیده ی خودشان را دارند، گاهی صبورند و پرتحمل، گاهی جان به لب رسیده و معترض، گاهی عاشق اند و امیدوار، گاهی سرخورده و نا امید! فهم این منطق، نیازمند کاهش فاصله و زیست مشترک با مردم و در میان آنان است.
برای مثال، خواست و تمنای “وضعیت دموکراتیک” برای کنشگر، ناظر به مشاهده ی امتیاز مناسبات دموکراتیک در چهارچوب قرارداد اجتماعی در درون دولت – ملت هاست. آنها در مورد چنین وضعیتی، یا بسیار مطالعه کرده اند و رجحان آن را بر سایر مناسبات، با احتجاجات عقلی پذیرفته اند و یا این که بخت یار بوده اند تا در این جوامع زندگی کنند.
حال آنکه مردم عموما از مسیر دیگری “وضعیت دموکراتیک” را ارزیابی می کنند. آنها از قاب رسانه هاشان، رهبران دنیای دموکراتیکی که وعده داده می شود را می بینند، آنها بر خلاف کنش گر بی قرار، وضعیت دموکراتیک را در مناسبات بین المللی به داوری می نشینند و نه لابلای صفحات کتاب ها و در چهارچوب دولت – ملت ها ، مناسباتی نابرابر که کارکردش بر مبنای “قدرت” و “ثروت” است. آنها تاثیر چنین مناسباتی را در زندگی خود، با گوشت و پوست و استخوان لمس می کنند و لذا نمی توانند با کنشگر مدعی گفتمان دموکراتیک، بویژه اگر حساسیتی هم نسبت به مناسبات ناعادلانه بین المللی نداشته باشد، ارتباط معناداری برقرار کنند!
در وضعیتی نظیر این، معمولا دو اتفاق می افتد: کنشگر بی قرار که فاقد توان بسیج عمومی برای تبدیل وضعیت موجود به وضعیت مطلوب است، یا با پیشگامی دل به دریا می زند تا با فدا کردن هستی خود، بیدارباش قافله ی خوابزده ای باشد که از کاروان جا مانده و یا اینکه “صبر” می کند و “انتظار” می کشد تا جبر روزگار این وظیفه را انجام دهد.
اما حتما راه سومی هم هست. شاید “بازسازی گفتمانی با زیست در میانه ی میدان” یکی از این راهها باشد.
پیوست تاریخی:
پسری به نام آقا رضا در خانه دکتر صدیقی زندگی و کار می کرد که مثل پسرش بود، او راننده دکتر هم بود..با هم خیلی صمیمی بودند.در این خانه، خانمی کار می کرد که نامش یادم نیست.این دو نفر به هم علاقمند شدند و عروسی کردند. در مجلس عروسی بزرگی که دکتر صدیقی برای آن دو نفر ترتیب داد، شادروان غلامرضا تختی هم شرکت داشت. او در آن زمان، اوایل دهه۱۳۴۰، در اوج عنوان ورزشی خود بود. دیگر کشتی نمی گرفت ولی عضو شورای رهبری جبهه ملی شده بود و موقعیت سیاسی مهمی داشت.
هنگام شام، مرحوم تختی به دکتر گفت: آقای دکتر! تا کی باید تحمل این حکومت گردن کلفت محمدرضاشاه را بکنیم؟ شما را هم تا الان، چند بار زندان بردند، بس نیست این کار؟ باید الان چه کرد؟
دکتر صدیقی در پاسخ به تختی گفت برویم غدا بخوریم، بعد صحبت کنیم…تختی به ایشان اصرار کرد نه، همین جا جواب بدهید!
[دکتر] گفت من تا الان سه بار به زندان افتاده ام. شما که از مبارزات نهرو یا گاندی در هند یاد می کنی و می گویی ما چرا مبارزه می کنیم و به جایی نرسیدیم، دلیلش این است که در هندوستان، اگر گاندی را زندانی کردند، صبح فردا، صدهزار نفر از طرفداران او، پشت در زندان جمع شدند و با رهبر خود همراهی کردند! هر کاری آنها در زندان کردند، مردم هم در بیرون زندان همان کار را کردند، اما مرا چندبار بردند، آقایان حتی در خانه ی مرا هم نزدند و این رفتار کار را مشکل می کند! (منبع: هفتادسال پایداری، زنده یاد حسین شاه حسینی)