دکتر محمدرضا افخمی

کار حزبی جرم است کار مدنی هم جرم؟

یکی دوماهی است که از حزب اتحاد استعفا کرده ام . دارم کمی استخوان سبک می کنم از کل کل کردن با خودم برای ماندن و رفتن که یکی دو سالی بود رهایم نمی کرد. در مطب نشسته ام و فکرم فقط مشغول طبابت است که پدر یکی از بیماران اوتیستیک که شب و روز در انجمن اوتیسم می دود تا بلکه کمی از رنج بیماران و خانواده هایشان بکاهد زنگ می زند و می گوید دکتر ما می خواهیم شما مدیر عامل انجمن ما باشید .

جا می خورم و می گویم فلانی من آدم سیاسی هستم روی من حساسیت هست ممکن است برایتان باعث دردسر شود . می گوید اشکال ندارد عوضش می دانیم شما فلان و بهمان هستید و دلسوزیدو. .. می خواهیم از توان و نفوذ شما استفاده کنیم . در دل خنده ام می گیرد و می گویم نفوذ؟! می گویم اجازه دهید فکر کنم. باز همان کرم همیشگی قلقلکم می دهد که بالاخره ما مسئولیت اجتماعی داریم و این بچه ها مظلومند و فلان و … از طرفی آنقدر سرم شلوغ است و خسته ام که اضافه شدن این بار، بیشتر کمرم را خم می کند .

با زنم مشورت می کنم اول مخالفت می کند ؛می گوید باز شروع کردی؟ تازه کمی داریم نفس می کشیم . مثل همیشه شروع می کنم به شعار دادن که ای بابا آدم که نباید فقط فکر خودش باشد . بالاخره اگر کاری از آدم برای مردم بر می آید باید انجام دهد . مثل همیشه این ترفند جواب می دهد . می گوید باز خوب است که کار سیاسی نیست .

پدر آن بیمار اوتیستیک زنگ می زند می گویم باشد قبول می کنم . خوشحال می شود و می گوید باید یک سری فرم پر کنید و از چند جا استعلام شود و … فرمها را پر می کنم و به ذهنم می آید که احتمالا باز استعلام ها به مشکل می خورد . به آقای پ (همان پدر بیمارم) هم می گویم و او باز با خوش خیالی می گوید نه بابا مشکلی نیست .

اصرار دارد که کار را زودتر شروع کنیم . می گویم بگذارید جواب استعلام ها بیاید تا بعد . چند روز بعد زنگ می زند می گوید مرا به پلیس امنیت احضار کرده اند ؛ می گویند این همه دکتر حالا چرا فلانی؟ ولی باز با خوشبینی می گوید البته من توجیهشان کرده ام ؛ مشکلی نیست فقط گفته اند آقای دکتر یک سر بیاید تا با هم صحبت کنیم .

اول می گویم باشد می آیم . اما بعد به فکر فرو می روم . من می خواهم اگر کاری از دستم بیاید برای این بچه ها انجام دهم؛ بر فرض که جواب استعلام مثبت باشد ؛ نکند آنها و خانواده هایشان به خاطر من زیر ذره بین امنیتی بروند یا از لجشان با من ، کار این بندگان خدا گرهش باز نشود هیچ بیشتر هم گره بیفتد. شب از نیمه گذشته و من یاد توتمم میفتم؛ قلمم . راضی به ایجاد مشکل و زحمت برای بیماران مظلوم و خانواده هایشان نیستم اما دلم هم رضا نمی دهد که این درد را هم مثل خیلی های دیگر ناگفته بگذارم . قلم را بر می دارم و شرح ماجرا را می نویسم .

اگر کارشان درست است که نباید از اینکه همه بدانند ناراحت شوند و اگر هم غلط است چرا می کنند؟ یاد آن پیرمرد می افتم که به وزیری گفت : من گفتم ؛ شما می دانید و مملکتتان . آقایان! می خواهید من نباشم ؛ چه بهتر بار مسئولیت از دوشم بر می دارید و وجدانم را راحت می کنید. به هدفتان رسیدید ؛ شما که همه مشکلات مملکت را حل کرده اید مانده بود این یکی . این را هم خودتان حل کنید. شما می دانید و مملکتتان !

دکتر محمدرضا افخمی

رئیس سابق منطقه همدان حزب اتحاد ملت

مطالب مرتبط

سعید مدنی / زندان دماوند

بی‌تردید تفاوتی ماهوی در دامنه و ابعاد خشونت علیه دانشجویان و دانشگاهیان حامی مردم غزه و طرفدار آتش‌بس در آمریکا با سرکوب دانشجویان در اعتراضات «زن، زندگی، آزادی» ایران در سال ۱۴۰۱ وجود دارد

رضا خندان / زندان تهران بزرگ

به جرئت می توانم بگویم هیچ حکومتی در تاریخ چنین جفایی نسبت به فرزندان کشورش نکرده است. آن ها مرز وحشی گری، سرکوب و خشونت عریان را جابجا کردند. زندانیانی که ساعاتی قبل، آسیب دیدگان را نجات می دادند، حالا خود، هدف حمله ی نظامیان و مقامات شده بودند

ابوالفضل قدیانی و مهدی محمودیان

لحظاتی را از نزدیک دیدیم که نفس کشیدن در میان آتش و دود و انفجار، خود به یک رویا تبدیل شده بود. زمانی که صدای جنگنده‌ها و بمب‌ها همچون کابوسی بی‌پایان بر سر ما فرود می‌آمد، زنده ماندن تنها آرزویی دست‌نیافتنی بود. هر لحظه ممکن بود صدای انفجاری دیگر، جان هر یک از ما را بگیرد

مطالب پربازدید

مقاله