شهرام اقبالزاده

چرا باغچۀ کوچک خانۀ ما سیب نداشت؟

وقتی خبر هولناک خودکشی دانش آموز ۱۱ سالۀ بوشهری را به خاطر نداشتن گوشی هوشمند را شنیدم، خودبه‌خود همراه با اشک این شعر اخوان بر لبم جاری شد:

قاصدک ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می‌گریند

«م.امید»

تخلص شعری مهدی اخوان ثالث، م. امید بود؛ اما خود به‌غایت ناامید بود. شعر او روایتگر جنبشی ناکام و به خون نشسته بود.

نمی‌دانم که این چه سرنوشت شومی است در این کهن دیار که رند عالم سوزش، حافظ، می‌گوید «از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود» یا «دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت»؛ شاعر مروج خوش‌باشی و هدونیسم ما، خیام هم نوید به فردایی موهوم می‌دهد «یاران به موافقت چو دیدار کنید / باید که ز دوست یاد بسیار کنید»؛ آنجا هم که از حال سخن می‌گوید از «خوشبختی» خبری نیست، بلکه صحبت «مدهوشی» است: بر نامده و گذشته بنیاد مکن / حالی خوش باش و عمر بر باد مکن» که بی‌شباهت به خوش باشی‌های امروزی جوانان و نوجوانان سرمست «کرک» و «شیشه» نیست!

باری، شاعران معاصر ما هم بیشتر راوی همین چهره از میهن بلادیده هستند،  نیما یوشیج می‌سراید «به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندۀ خود را؟» و «بر بساطی که بساطی نیست/ در درون کومۀ خاموش من که ذره‌ای با آن نشاطی نیست» «خشک آمد کشتگاه من/ در جوار کشت همسایه»؛ و سایه سروده «در این سرای بی‌کسی کسی به در نمی‌زند/ به دشت پرملال ما پرنده پر نمی‌زند» و باز اخوان «سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت که سرها در گریبان است»؛ شاملو هم سروده «آی عشق آی عشق چهره آبی‌ات پیدا نیست» «در دیاری که مزد گورکن بیشتر از بهای جان آدمی است» «دهانت را می‌بویند تا مبادا گفته باشی دوستت دارم»؛ و سیاوش کسرایی «قلب من زندانی است فروبسته به هم / نقب در نقب / داغگاهی است دلم/  غیرت آنجا زندانی/ شجاعت سیلی خور/ میهنم قلب من است»؛ شفیعی کدکنی «چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی/  به شکوفه‌ها به باران برسان سلام ما را» اما گویی قرار نیست شکوفه‌ای در خاک این «کهن بوم و بر» بردمد (اخوان) و به «دشت پرملال شب» تیرۀ میهن  و «زندان سکندر» نوری بتابد «فریبت می‌دهد، این سرخی پس از سحرگه نیست…»؛ و ما همچنان چون نیما می‌پرسیم «قاصد روزان ابری داروگ / کی می‌رسد باران؟»…

حتی شاعران انقلاب اسلامی هم، نمونه‌اش قیصر امین‌پور، از پژمردگی و دل‌مردگی و افسردگی روایت می‌کنند «سراپا اگر زرد و افسرده‌ایم/ اما دل به پاییز نسپرده‌ایم…گواهی بخواهید اینک گواه / همین زخم‌هایی که نشمرده‌ایم»؛ و سید حسن حسینی «چون‌که شد انقلابی منحرف/ منحرف‌ها انقلابی می‌شوند» …

در چنین فضای تیره و تاری، فرزندان اقشار طرد و حذف‌شده و فرودستان حاشیۀ تاریخ بشری، حتی از  سرخوشی‌های آنی بچه شهری‌ها هم محروم مانده‌اند.

زندگی شأن تلنبار رنج بر رنج شده است، آن‌ها حتی سرباز صفر «آموزش پادگانی» هم به شمار نمی‌آیند و نمی‌توانند فرمان پیشفنگ – پسفنگ فرماندهی را اجرا کنند! از این‌رو احساس عذاب وجدان می‌کنند که لابد سربازان وظیفه‌شناسی نیستند! (بخوان دانش‌آموز کودن و تنبل و کندذهن و…‌)

با همه تلخ‌کامی‌های فردی و تبهکاری‌های پیرامون، در نوشته‌ای به یاد محمدرضا شجریان از تداوم پژواک ترانۀ «ایران ای سرای امید» و امید به آینده سخن گفته بودم، اما اکنون یاد سخن کافکا می‌افتم «هزاران خروار امید هست، اما نه برای من!»

اینک سه  روایت دربارۀ خودکشی دانش‌آموز فلک‌زده ۱۱ ساله:

روایت اول

دست‌نوشته‌ای از معلم سید محمد دانش‌آموز یازده‌ساله‌ای که قربانی فقر شد:

خسته بودم، به خودم گفتم دیگه از تدریس غیر حضوری بدترم داریم؟

روزگار از این سخت‌ترم هست؟

داشتم عکس‌های فعالیت‌های بچه‌ها رو توی گروه (شاد)، از بین پیام‌ها و ویس‌ها جدا می‌کردم که باهاشون کلیپ بسازم.

همین‌طور که گروه رو زیر و رو می‌کردم، جابه‌جا پیام سید محمد بود که اجازه گوشی من خرابه، اجازه گوشی من عکس نمی‌گیره، فیلم ارسال نمی‌کنه…

دیروز آقای مدیر به هم زنگ زد و گفت سید محمد از دنیا رفته.

و من الآن نشستم پای گروه بدون تدریس، بدون تکلیف…

از این به بعد کی وسط تدریس ریاضی بپره و بگه من گوشیم خرابه

کی بعد از وویسای روخوانی فارسی بچه‌ها بگه من نمی‌تونم وویس بذارم

کی بعد از کنفرانس‌های مطالعات بچه‌ها بگه خانم معلم عزیزم من چطوری فیلم ارسال کنم؟؟؟

الآن کی و چطوری منو آروم کنه

الآن می‌فهمم که روزگار ازین سخت‌ترم هست

سخت‌تر از نداشتن گوشی، نداشتن صاحب گوشیه

برای شاگردم، که هیچ‌وقت ندیدمش اما شاگردم بود.

 روایت دوم

محمد کریم صالحی

این پیام را که خواندم، یک لحظه وحشت بدنم را فراگرفت و کنترلم را از دست دادم و گونه‌هایم تر شد. یاد اشتباه خودم افتادم. صبح که تدریس می‌کردم دانش‌آموزم دو سه بار پی‌وی پیام داد، آقا گوشی من ویس و عکس نمی‌فرسته، گرم تدریس شدم و تکالیف و تدریس را که شب قبل آماده کرده بودم، تا ساعت یازده در دو کلاس قرار دادم البته با سختی و تکرار چندباره ارسال پیام. ساعت یازده کلاس آخرم شروع می‌شد، نظرسنجی حضور و غیاب را در بالای کلاسم پین کردم، سلام و خداقوت گفتم، تا خواستم کلیپ آموزش لغات درس را قرار دهم پس از تلاش ده‌ها باره، شاد یاری نکرد و کلافه شدم و گوشی را کناری گذاشتم، دانش‌آموزانم از طریق واتس‌آپ پیگیر بودند و علت را جویا می‌شدند که شاد چرا قطعه و کی وصل می‌شه. اکثراً می‌نوشتم! God knows و استیکر لبخندی برایشان ارسال می‌کردم، آن‌ها هم پیام تشکر و خداحافظی می‌دادند. ساعت ۳ دوباره سری به شاد زدم و چند بار تلاش کردم کلیپ‌ها را ارسال کنم، اما درمانده‌تر از گذشته و نومیدانه دوباره گوشی را کنار گذاشتم ولی ذهنم درگیر درس و یادگیری بچه‌ها بود، معلمان می‌دانند که یاد دادن چقدر لذت‌بخش است، تا اینکه در ساعت ۴ موفق به ارسال کلیپ‌هایم شدم و در دلم احساس رضایت خاصی به وجود آمد.

شغل ما به‌گونه‌ای است که کودکی‌مان تمام نمی‌شود، بخشی از وجودمان تا آخر عمر کودک می‌ماند. ناگهان پست ارسالی قبلی شما را خواندم و ترسی وجودم را گرفت، یاد پیام دانش‌آموزم که صبح پیام داد، آقا گوشیم ویس و فیلم نمی‌فرستد افتادم، اتفاقاً سید هم بود سید ع. ا. سریعاً در بین پانزده کلاس و پانصد دانش‌آموزی که در طی روزها پیام‌ها و تکالیف و سلام و صبح به خیر و تشکر و… دنبال دانش‌آموز مورد نظر گشتم. چشمانم انگار کم سو شده بود. پس از چند لحظه پیامش را دیدم و جواب دادم اشکال نداره فقط از تلویزیون برنامه‌ها را دنبال کن، راه و چاره‌ای دیگر به ذهنم نرسید!

معلمان و همکاران ارجمند و خانواده‌های گرامی بیشتر از گذشته مراقب فرزندانتان و خواسته‌هایشان باشید که بیش از این شاد، ناشادمان نکند.آموزش آنلاین، گوشی هوشمند، فقر و باقی ماجرا!

روایت سوم

خودکشی تلخ محمد آفتاب یزد- گروه شبکه: از آن زمان که کرونای لعنتی وارد کشور شد همه‌چیز رنگ و بوی تلخی به خود گرفت به‌خصوص تحصیل دانش‌آموزان. آنجا که دانش‌آموزان مدرسه نرفتند و شد سرآغازی برای دردسرهای والدین به‌ویژه آنکه آموزش مجازی است و نیازمند یک گوشی هوشمند. اما آموزش و پرورش یادش رفته که بسیاری از خانواده‌ها صورتشان را با سیلی سرخ نگه می‌دارند و آن‌قدر توانایی ندارند که برای دلبندشان گوشی هوشمند تهیه کنند. گوشی‌ای که حالا شده بلای جان یک پسربچه یازده‌ساله. فقر و نداری پسرک که بیشتر از هر زمان دیگری تو ذوق می‌خورد باعث شد او به خاطر نداشتن گوشی همراه و محروم بودنش از آموزش مجازی تصمیم بگیرد خودش را بکشد و این کار را هم کرد. حالا هرچقدر آموزش و پرورش تصمیم بگیرد که علت خودکشی این پسر یازده‌ساله را تکذیب کند در اصل ماجرا فرقی نمی‌کند چراکه هستند خانواده‌هایی که از خرید گوشی برای فرزندانشان عاجزند.

کذب است

ماجرا از این قرار است که یک دانش‌آموز 11 ساله ساکن شهرستان دیّر در جنوب استان بوشهر که در خانواده‌ای بی‌بضاعت زندگی می‌کرد به دلیل نداشتن گوشی همراه و عدم امکان حضور در کلاس‌های آنلاین، خود را با طناب حلق‌آویز کرده است! اما آموزش و پرورش خودکشی این دانش‌آموز به دلیل دسترسی نداشتن به تلفن همراه و کلاس‌های مجازی را رد کرده و طی اطلاعیه‌ای در این مورد نوشته است: «با توجه به تحقیق و بررسی‌های میدانی و جمع‌آوری مستندات مربوط اعلام می‌دارد، نامبرده از روز بازگشایی مدارس در ۱۵ شهریورماه تا روز حادثه بنا به درخواست ولی دانش‌آموز با توجه به شرایط متأثر از کرونا در مدرسه حضور نداشته و کار آموزشی خود را از طریق شبکه شاد با تلفن همراهی که توسط شخص مدیر مدرسه در فروردین‌ماه ۹۹ به ایشان اهدا شده بود، تا آخرین ساعات روز حادثه در سامانه شاد به‌صورت فعال و در کلاس‌های درس مجازی آنلاین انجام می‌داده که تمامی مستندات، اعم از فایل‌های صوتی، تصویری و تکالیف و تمرین‌های درسی دانش‌آموز در گروه درسی موجود است، برخی از این مستندات برای تنویر و اطلاع افکار عمومی پیوست است. ضمناً نامبرده جزو دانش‌آموزان بی‌بضاعت و کم برخوردار

بوده که در سال‌های تحصیلی به‌صورت مکرر مورد حمایت مدرسه و انجمن اولیا و مربیان آموزشگاه بوده است و خانواده نامبرده این موضوع را تأیید می‌نماید.»

آموزش و پرورش خلاف واقع می‌گوید!

این در حالی است که مادر این پسر یازده‌ساله که محمد نام دارد در گفت‌وگو با رکنا می‌گوید: «آموزش وپرورش دروغ می‌گوید. مدیر مدرسه می‌گفت می‌خواهد به محمد و 2 دانش‌آموز دیگر گوشی تلفن همراه بدهد اما این وعده عملی نشده بود.» رکنا شرح ماجرا را از زبان مادر محمد این‌گونه می‌نویسد: «شنبه ظهر بود که مادر محمد برای خرید نان از خانه بیرون رفته بود. پدر مریض محمد و برادر معلولش و دو برادر خردسالش در اتاق محقرشان منتظر مادر بودند و لابد با خودشان فکر می‌کردند که محمد گوشه‌ای از آشپزخانه نشسته و دارد درس می‌خواند. مادر که از راه رسید، چندین بار بر در کوفت اما کسی در را باز نمی‌کرد. پدر از داخل خانه و مادر بیرون در منتظر بودند که محمد به سمت در بدود و تصویر لبخندش در قاب در رو به مادرش پدیدار شود. انتظار که طولانی شد، پدر از بستر بیماری بلند شد و دوان‌دوان راه حیاط کوچک را طی کرد. در را که به روی مادر باز کرد، نگاه متحیر و نگران هر دو در حیاط دنبال محمد می‌گشت اما خبری نبود که نبود. مادر به داخل آشپزخانه سرک کشید. صدای فریادهایش محله را پر کرد و نان از دستش به زمین ریخت. تصویر جسد بی‌جان پسرک که کبود کف آشپزخانه افتاده بود، کمر او را خم کرد.

پسرم گوشی می‌خواست

صدای مادر محمد موسوی‌زاده گرفته است. انگار گلوله‌ای از غم راه گلویش را بسته است. با همان صدای غم‌زده می‌گوید: «محمد دانش‌آموز کلاس پنجم بود. او بچه درسخوان و دانش‌آموز زرنگی بود. دلش می‌خواست گوشی هوشمند داشته باشد و بتواند برای معلمش عکس و فیلم‌هایی را که خواسته می‌شد بفرستد. اما ما در خانه‌مان فقط یک گوشی خراب داشتیم که نه فیلم‌برداری می‌کرد و نه می‌شد با آن ویس فرستاد. همین باعث غم و غصه پسرم شده بود.» او در ادامه گفت: «همسر من مریض است و یک فرزند معلول هم دارم. در خانه‌های مردم کار می‌کنم و زندگی‌مان را به‌سختی و با کمک اقوام و مردم شهر می‌گذرانیم. می‌خواستم کار کنم و برای محمد گوشی بخرم. او به من می‌گفت خودم بزرگ می‌شوم و کار می‌کنم. اما الآن نیاز به یک گوشی یا تبلت داشت که از بقیه بچه‌ها در درس‌هایش عقب نیفتد که ما هم توان مالی برای خرید آن نداشتیم.» مادر محمد با همان بغضی که در گلو دارد می‌گوید: «فکرش را هم نمی‌کردم که محمد چنین بلایی سر خودش بیاورد. او آخرین شب به من گفت هوس رنگینک کرده است. بعد گفت دلش می‌خواهد آن شب را در آغوش من بخوابد. نمی‌دانستم چه در سر دارد و فکر نمی‌کردم فرزندم با من بی‌وفایی کند و به خاطر غصه نداشتن گوشی خودش را از بین ببرد.» درحالی‌که آموزش و پرورش تکذیبیه‌ای در مورد علت خودکشی محمد صادر کرده و ادعا کرده است مدیر مدرسه محمد به او گوشی داده بوده است، از مادر می‌پرسیم که آیا مدیر مدرسه محمد به او گوشی داده بوده است؟ او با تعجب، نه غلیظی می‌گوید و ادامه می‌دهد: «مدیر مدرسه محمد چند بار گفته بود که می‌خواهد به سه دانش‌آموز گوشی بدهد اما این اتفاق نیفتاد. هیچ گوشی‌ای در کار نبود و تنها دلیل غصه پسرم که باعث شد این بلا را سر خودش بیاورد همین نداشتن گوشی بود. مدرسه تا به حال هیچ کمک مالی‌ای هم به ما نکرده بود.»

ارائه سند توسط آموزش و پرورش

بعد از انتشار این خبر، اداره آموزش و پرورش بوشهر در اقدامی عجیب اقدام به انتشار اسنادی کرد که نشان می‌داد محمد در فضای مجازی با معلمش در ارتباط بوده است و این را گواه آن دانست که پسرک گوشی هوشمند در اختیار داشته است. اما بار دیگر مادر محمد این ماجرا را رد و گفت که آن‌ها خجالت می‌کشیدند از دوستان محمد برای قرض گرفتن گوشی همراه کمک بخواهند. اما گاهی پسرک از روی استیصال از اقوام خود گوشی قرض می‌کرد تا بتواند راهی برای ارتباط با معلم خود پیدا کند. پسردایی محمد نیز در خصوص پیام‌های ردوبدل‌شده محمد با معلمش به رکنا توضیح داد: «این پیام‌ها با گوشی پسرعموی من به معلم محمد فرستاده شده بود. عادل پسرعموی من یعنی یکی دیگر از پسردایی‌های محمد است که محمد چند بار وقتی کنار عادل بود با گوشی او به معلمش پیام می‌داد.»

< ۳ میلیون دانش‌آموز گوشی ندارند

از سوی دیگر به دنبال انتشار خبر خودکشی محمد به دلیل نداشتن گوشی هوشمند که وزارت آموزش و پرورش این ادعا را تکذیب کرد، احمد حسین فلاحی، سخنگوی کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس شورای اسلامی در گفت‌وگو با سایت خبری مدآرا گفت: «متأسفانه حدود ۳ میلیون دانش‌آموز در کشور وجود دارند که از امکانات سخت‌افزاری شامل گوشی و تبلت برای آموزش مجازی برخوردار نیستند که باید این این‌گونه افراد از طریق تلویزیون آموزش ببینند اما متأسفانه در این زمینه کم‌کاری صورت گرفته و بیشتر دانش‌آموزان مجبور شده‌اند که از برنامه شاد استفاده کنند.» وی با اشاره به برنامه شاد آموزش و پرورش گفت: «اپلیکیشن شاد به دلیل نبود زیرساخت‌های مناسب سرعت خوبی ندارد و در برخی موارد ما شاهد این هستیم که مشکلاتی برای بارگذاری فیلم در این برنامه به وجود می‌آید. به‌گونه‌ای که بارگذاری فیلم از سوی معلم به قدری طول می‌کشد که زمان کلاس به پایان رسیده و دانش‌آموزان هم می‌روند.» فلاحی با اشاره به زیرساخت‌های آموزشی گفت: «وزیر ارتباطات مدعی است که در ۹۰ درصد روستاها پهنای باند اینترنت توسعه پیدا کرده و به اینترنت دسترسی دارند درصورتی‌که اصلاً این‌گونه نیست و می‌توان گفت که بالای ۵۰ درصد از روستاها به اینترنت دسترسی ندارند و با مشکل مواجه هستند.»

 توضیحات دادستان

با این حال علی یزدانی‌پور،  دادستان عمومی و انقلاب دیر،  گفت: «پرونده حادثه جان باختن دانش‌آموز پسر یازده‌ساله در دست بررسی است و هنوز علت جان باختن برای ما محرز نشده است.» او بیان کرد: پزشکی قانونی با توجه به اینکه برای بررسی حادثه نیاز به وجود جسد نبوده جواز دفن را صادر کرده و جسد او به خانواده‌اش تحویل و خاکسپاری شده است، اما پرونده این حادثه در شعبه بازپرسی دیر باز و در حال بررسی است».

  دلنوشته معلم محمد

خودکشی محمد هرچه که هست احساسات مردم را جریحه‌دار کرده تا آنجا که معلم سید محمد دل نوشته‌ای برای او پس از این واقعه تلخ منتشر کرده و نوشته است: «خسته بودم، به خودم گفتم دیگه از تدریس غیر حضوری بدترم داریم؟ روزگار از این سخت‌ترم هست؟ داشتم عکس‌های فعالیت‌های بچه‌ها رو توی گروه (شاد)، از بین پیام‌ها و ویس‌ها جدا می‌کردم که باهاشون کلیپ بسازم. همین‌طور که گروه رو زیر و رو می‌کردم، به پیام سید محمد رسیدم که نوشته بود اجازه گوشی من خرابه، اجازه گوشی من عکس نمی‌گیره، فیلم ارسال نمی‌کنه… دیروز آقای مدیر بهم زنگ زد و گفت سید محمد از دنیا رفته. و من الآن نشستم پای گروه بدون تدریس، بدون تکلیف… از این به بعد کی وسط تدریس ریاضی بپره و بگه من گوشیم خرابه کی بعد از ویسای روخوانی فارسی بچه‌ها بگه من نمی‌تو‌نم ویس بذارم کی بعد از کنفرانسای مطالعات بچه‌ها بگه خانم معلم عزیزم من چطوری فیلم ارسال کنم الآن کی و چطوری منو آروم کنه الآن می‌فهمم که روزگار از این سخت‌ترم هست. سخت‌تر از نداشتن گوشی، نداشتن صاحب گوشیه».

خودکشی در میانه دعوای اتاق و میدان

عصر ایران نیز طی یادداشتی به قلم مصطفی داننده در این خصوص می‌نویسد: «پسرک 11 ساله بوشهری به خاطر نداشتن موبایل، خودکشی کرده است. الآن فکر می‌کنید سرپرست خانواده این پسر چه حسی دارد؟ قطعاً گوشه‌ای نشسته است و به سر می‌زند که چرا نتوانسته است برای فرزندش یک گوشی هوشمند تهیه کند. آموزش و پرورش بوشهر می‌گوید که مدیر مدرسه یک گوشی به پسرک داده است و او در سیستم شاد حضور داشته است و مادر این پسر می‌گوید «مدیر مدرسه می‌گفت می‌خواهد به محمد و 2 دانش‌آموز دیگر گوشی تلفن همراه بدهد اما این وعده عملی نشده بود.» استدلال آموزش و پرورش اگر راست باشد باز هم در اصل ماجرا فرقی نمی‌کند. خیلی از خانواده‌ها توان خرید یک گوشی هوشمند را ندارند. قیمت تلفن‌های هوشمند، سر به فلک می‌زند و ارزان‌ترین آن‌ها به‌اندازه حقوق یک ماه یک سرپرست خانواده است. پدر یا مادری که خرج خانواده را می‌دهد باید چه کند؟ حقوق یک ماه زندگی‌اش را بگذارد برای خرید یک گوشی یا تبلت؟ پسر 11 ساله نمی‌فهمد که دلار 31 هزار تومانی یعنی چه. او که نمی‌داند تورم چه بلایی سر زندگی خانواده‌اش آورده است. پسر یا دختر بی‌نوا، می‌بیند که همکلاسی‌هایش گوشی هوشمند دارند یا حداقل یکی از اعضای خانواده موبایلی دارد که بتوانند به سیستم شاد وصل شوند. این‌ها را می‌بیند و به پدر یا مادرش می‌گوید که گوشی هوشمند می‌خواهد. آن‌ها هم با حالت شرمندگی جواب منفی به او می‌دهند و وعده فردا و فرداها را می‌دهند. بچه سرشکسته می‌شود از این‌همه نداری و سرپرست خانواده خجل از این‌همه ناتوانی. چندی پیش رئیس پلیس تهران گفت: «۵۰ درصد سارقانی که در سه ماه گذشته دستگیر شدند، هیچ سابقه‌ای نداشتند و بار اولی است که به این اتهام دستگیر شده‌اند.» این افراد چرا به فکر دزدی افتاده‌اند؟ درآمدشان کفاف زندگی را نمی‌دهد. آن‌ها نمی‌توانند درخواست‌های خانواده‌شان را برآورده کنند. به هر دری می‌زنند، نمی‌شود که نمی‌شود. دلاری که هر روز بالاتر می‌رود و سفره‌ای که هر روز کوچک‌تر می‌شود. تورم و گرانی جامعه را تبدیل به دو بخش کرده است؛ ندارها و داراها. برخی آن‌قدر دارند که نمی‌دانند پول خود را چگونه خرج کنند و بخش بزرگی از جامعه هیچ ندارند که خرج کنند. صدای خُرد شدن استخوان طبقه ندارها به‌وضوح قابل شنیدن است. عرق شرمندگی سرپرست خانواده قابل دیدن است و البته برخی همچنان نمی‌خواهند بشنوند و ببینند. آن‌ها فکر دعوای سیاسی خود هستند. وقتی برای مردم ندارند و به دعوای اتاق و میدان مشغول هستند. کاش می‌شد با حرف زدن، شغل ایجاد کرد و درد مردم را دوا کرد. واقعاً اگر می‌شد با وعده دادن، انرژی تولید کرد، ایران در رتبه نخست تولید انرژی بود. فکری به حال مردم کنید. دیگر توانی در بدن نیمه‌جان این مردم نمانده است. هرچقدر می‌دوند، نمی‌رسند. سرپرست خانواده بازنشسته شده است اما مجبور است دوباره و دوباره کار کند تا شرمنده نباشد. این روزها پدران و مادران ایرانی، حس شرمندگی را خوب درک می‌کنند. حسی که بعد از هر جواب «نه» که به درخواست‌های فرزندانشان می‌دهند به سراغشان می‌آید. کاش یکی از آن‌هایی که از پشت تریبون به هم می‌پرند، خود را برای یک شب جای این افراد می‌گذاشتند و می‌دیدند چگونه می‌شود با حقوق 2 میلیونی در عصر کرونا و دلار 31 هزار تومانی زندگی کرد.»

مطالب مرتبط

سعید مدنی / زندان دماوند

بی‌تردید تفاوتی ماهوی در دامنه و ابعاد خشونت علیه دانشجویان و دانشگاهیان حامی مردم غزه و طرفدار آتش‌بس در آمریکا با سرکوب دانشجویان در اعتراضات «زن، زندگی، آزادی» ایران در سال ۱۴۰۱ وجود دارد

رضا خندان / زندان تهران بزرگ

به جرئت می توانم بگویم هیچ حکومتی در تاریخ چنین جفایی نسبت به فرزندان کشورش نکرده است. آن ها مرز وحشی گری، سرکوب و خشونت عریان را جابجا کردند. زندانیانی که ساعاتی قبل، آسیب دیدگان را نجات می دادند، حالا خود، هدف حمله ی نظامیان و مقامات شده بودند

ابوالفضل قدیانی و مهدی محمودیان

لحظاتی را از نزدیک دیدیم که نفس کشیدن در میان آتش و دود و انفجار، خود به یک رویا تبدیل شده بود. زمانی که صدای جنگنده‌ها و بمب‌ها همچون کابوسی بی‌پایان بر سر ما فرود می‌آمد، زنده ماندن تنها آرزویی دست‌نیافتنی بود. هر لحظه ممکن بود صدای انفجاری دیگر، جان هر یک از ما را بگیرد

مطالب پربازدید

مقاله