علی تقی پور

نگاهی به کتاب «سِفر خروج؛ گزارشی شخصی از واقعه سقوط افغانستان و خروج از کابل»

“ من همواره فکر می‌کردم که اگر نمی توان راهی گشود، دست‌کم می‌توان سنگ‌هایی را به عنوان علامت و نشانی برجای گذاشت تا مسیر رنج و دهشتی که پیموده‌ایم،برای همیشه محو و نابود نشود»

اسم کتاب را از یکی از دوستان در فضای مجازی شنیدم، در گوشه‌ای یادداشت کرده بودم تا بعد از پایان کتاب‌های که در دست دارم آنرا تهیه کنم. کتاب را نشر ناسوت از ناشران تازه تاسیس افغانستان منتشر کرده بود و من هرچه سرچ می‌کردم سایتی از این انتشارات برای تهیه کتاب پیدا نکردم. ناگذیر نام کتاب را سرچ کردم و آن را در سایت lulu یافتم. در مقدمه کتاب امده بود که این انتشارات هم مانند نویسنده این کتاب بعد از سقوط کابل به غربت پناه آورده و اکنون جزو ناشران در تبعید است.

 

راست‌ش انتظار نداشتم با قلمی به این اندازه گیرا و دلچسب مواجه شوم و از خواندن کتاب تا این اندازه لذت ببرم، گرچه لذتی همراه با غم و اندوه بود. نویسنده کتاب، علی امیری یک استاد دانشگاه و عاشق فرهنگ و ادب است که دستی هم در سیاست دارد و با زبانی تند و بی پروا در صفحه فیسبوک‌ش دولتمردان فاسد را به چالش می‌کشید.او از مردمان هزاره است که مانند بسیاری از مردم افغانستان با رفتن طالبان در سال ۲۰۰۱ امیدهای بزرگی در دل‌ش شکوفا شد و با عشق به میهن به کشورش بازگشته بود.

عشق‌ به کتاب و مطالعه، و یادداشت برداری‌ها و روزمره نویسی‌های این استاد دانشگاه شیوای و جذابیت و عمقی به روایت‌هایش می‌دهد که مرا بیشتر از همه به یاد آثار سوتلانا آلکساندرونا آلکسیویچ می‌اندازد. روایت‌های شخصی که خود تاریخ احساستی هستند درس‌آموز و خواندنی. علی امیری نیز با اذعان به اینکه اینها تنها روایت شخصی و قضاوت‌های فردی خود اوست، خواننده را با خود همراه و هم‌دل می‌کند و صادقانه از احساسات خشم و نفرت و امید خود می‌گوید.

گرچه کتاب سراسر روایت رنج و دهشت است اما نویسنده امید دارد این روایت انگیزه‌ای برای تامل نیز باشد:

“اگر امروز شهامت بیان دردها و شکست‌های خود را به عنوان حقایق مسلم زمانه نداشته باشیم، به طور قطع فردا توان تامل در مورد این شکست‌ها را نیز نخواهیم داشت.بنابراین درست به همان اندازه ایجاد امید، سخن گفتن از درد و نومیدی، اگر به نیت فراهم کردن موادی برای تامل در سرشت سوگ‌ناک زندگی کنونی باشد، اخلاقی و موجه است. از شوربختی‌ها سخن گفتن به این معناست که اگر آنها را به عنوان واقعیت تحمل کنیم هرگز به عنوان تقدیر قبول نمی‌کنیم.”

 

کتاب ‌با ذکر افسانه‌ای ایکاروس یونانی آغاز می‌شود،زندانی‌ای که به مدد دیدالوس بالهای از پر برای خود می‌سازد و از زندان رها می‌شود ولی شوربختانه چنان اوج می‌گیرد و به آسمان می‌رود که با نزدیک شدن به خورشید و تابش گرمای آن پرهایش می‌سوزد و به زمین می‌افتد. به مدد این افسانه نویسنده نشان می‌دهد که امید او و بسیاری مانند او به آینده میهن پس از رهایی از دست طالبان در سال ۲۰۰۱ تا چه میزان بلندپروازانه و خوش‌بینانه بود و به همین میزان سقوط کابل برایشان غافلگیر کنند و سخت و دهشناک:

« آمریکا در مقام دیدالوس صنعت‌گر، پری از جنس موم ساخته بود که در گرما آب می‌شد…کلیت نظام سیاسی که از سال ۲۰۰۱ به بعد در افغانستان به وجود آمد، برآیند اراده ملی و واقعیت‌های اجتماعی و فرهنگی و تنوع قومی افغانستان نبود، بلکه حاصل مناسبات و توافقات بین المللی بود. در این شرکت سهامی، سهامدار اعظم ایالات متحده آمریکا بود و اصرار آمریکا بر تشکیل دولت از مهره‌هایی وفادار به خودش، دموکراسی و مشارکت را به نوعی مناسک و نمایش تبدیل نموده بود و گوهر نظم سیاسی جدید چیزی جز انحصار قدرت و فساد تشکیل نمی‌داد”

در فصل اول نویسنده به مرور انتقادی خاطرات خود در زمان سقوط کابل می‌پردازد و با این پرسش اصلی دست و پنجه نرم می‌کند که چرا با وجود همه سلسله اخبار بد از پیش‌روی طالبان، به امید یا توهم امید یک منجی در مخیله‌اش سقوط کابل را به این صورت تصور هم نمی‌کرد؟.چه چیز مانع آن شده بود که این سیل عظیم را ببیند ولی باورش نکرده باشد. در کندوکاو در خاطراتش بیاد میاورد که “ در بیست سال گذشته میزان مداخله آمریکا در امور افغانستان به حدی بود که ما را به این اطمینان برساند که بدون اراده و اجازه آمریکا طالب توان پیش‌روی و پس‌روی را ندارد”

او بخاطر می‌آورد که در تمامی انتخابات‌ها و اختلافات‌ها در نهایت با مداخله آمریکا مشکلات به نفع هوادارن انها حل و فصل می‌شد. فرماندهان ارشد نظامی بدون اجازه آمریکا تعویض نمی‌شدند و مردم نیز چون بودجه این ارتش را آمریکا می‌داد این حق را برای آنها قائل بودند. میزان مداخله آمریکا انقدر عادی و پذیرفته شده بود که ارتباط با سفارت آمریکا برای سیاستمدران افغان یک افتخار بود.

این اعتماد بیش از حد به آمریکا و میدی واهی به خرد آمریکایی و شعار لیبرال‌دموکراسی آنها، باعث شده بود که کسی به مسئولیت فردی خودش و پیامدهای رفتار خودش آنطور که می‌بایست نمی‌اندیشید، نه دولت‌مردان و قدرتمندان مسئولانه رفتار می‌کردند نه مخالفان قدرت مسئولانه نقد می‌کردند.

اما آمریکا با معرفت شناسی غلط بجامنده از انگلستان وارد افغانستان شده بود و در پیش فرض‌های آنها “ تکلیف همه اقوام از قبل مشخص بود؛پشتون‌ها لنگر ثبات هستند و باید به هر بهایی با آنان و با هر جناحی از درون آنان سازش کرد؛تاجیک‌ها متحدان هند و روسیه هستند و هرگز دوست آمریکا نخواهند شد؛ ازبک‌ها نفع و ضررشان یکسان است و در نهایت می‌توانند تابعی از متغیر رابطه آمریکا با ترکیه باشند؛ هزاره‌ها پایگاه نفوذ ایران است و در حد امکان باید پرو بال‌شان قیچی گردد” این معرفت‌شناسی غلط آمریکا باعث حمایت آمریکا از غنی و تحمل دولت فاسد آن بود.

در ادامه فصل نویسنده با ارجاع به پست‌های قدیمی فیسبوک خود در زمان غنی، او را با تند‌ترین الفاظ می‌نوازد و خود را بعنوان یکی از منتقدین دائمی اشرف غنی نشان می‌دهد و فساد و کینه‌توزی این دولت‌مرد را یکی از دلایل فروپاشی دولت معرفی می‌کند:

“واقع این است که فرار غیرمنتظره غنی به بسیاری حسی دوگانه می‌داد:شادمانی از رفتن خودش و نگرانی از آینده. لطف او در حق مردم افغانستان این بود که خودش را گم کرد و خیانت‌ش این بود که این کار را دیرهنگام انجام داد. دقیق مانند یک نیروی شر عمل کرد؛ تا از شریر بعدی در جای خود مطمین نشد، مسند را ترک نکرد”

در فصل دوم نویسنده به وقایع روز سقوط کابل می‌پردازد که باز از غافلگیری خود می‌گوید و اما اینبار از ورود بدون خون‌ریزی طالب می‌گوید. از طالبی که سالها با زبان ترور و انتحاری با مردم سخن گفته بود و در دلها ترس و کینه و نفرت کاشته بود، این ورود بدون کشتار و انتقام بعید بود و همین مسئله او را در گیجی فرو برده بود. امیری با مرور خاطرات طالب و کشتار آنها به خود حق می‌دهد که این چنین پیش‌داوری در مورد آنها داشته بود و ترسش از این بود که هیچ زبان مشترکی برای گفتگو با این نیرو دهشناک نیز نداشت.

“ کابل با تیر طالبان زخمی و خونین نشد، اما با ترس و دهشت طالبان از نفس بازماند…ترس برای طالبان هم وسیله بود و هم هدف، هم تاکتیک بود و هم استراتژی”

او اکنون که پرده‌های توهم و خوش‌باوری از مقابل‌ چشمان‌ش کنار رفته بود به بازخوانی حوادث و تحولات سالهای پیش می‌پردازد و بخاطر میاورد که چگونه دولت ترامپ و بایدن به نیت هموار کردن راه طالبان و امادن کردن اذهان عمومی مردم آمریکا برای خروج از آمریکا تا چه اندازه به ساختار قبیله‌ای جامعه افغانستان تاکید می‌کردند تا خروج خودشان و تسلط طالبان را توجیه کنند و آن را نتیجه ساختار قبیلوی مردم افغانستان جابزنند و اشتباهات خودشان را نپذیرند.

“ آمریکایی‌ها در کل به مردم افغانستان بدبین بودند و آنان را چون دشمنان بالفعل و بالقوه می‌دانستند و احساس می‌کردند که تنها یک حلقه کوچک وفادار راستین در میان مردم افغانستان دارند. حلقه غنی به طور علنی خودشان را بعنوان نورچشمان آمریکا در میان مردم معرفی می‌کردند و با اتکا به آن زور می‌گفتند و فساد می‌کردند”

نویسنده معتقد است آنچه که این روایت رسانه‌ای غربی ها را باطل کرد و آنها را مجبور کرد که دوباره در نقش منجی ظاهر شوند و تا در پیشگاه افکار عمومی جهان اندکی دچار شرم شوند سقوط دو جوان افغان (یکی از آنها زکی انوری بود) از چرخ‌های هواپیما بود. سقوطی که “نشان داد افغانستان تنها افغانستان قبیلوی که رسانه‌های آمریکایی و خلیل زاد تبلیغ می‌کنند نیست، بلکه افغانستان زکی انوری‌ها نیز است که حاضرند از لای چرخ هواپیما آسمان را به زمین بخیه بزنند، اما در سایه امارت طالبان زندگی نکنند”

در فصل سوم کتاب به روزهای سخت فرار و جمع‌شدن مردم در فرودگاه کابل می‌پردازد و روایتی از ازدحام جمعیت و بیم‌ و امیدهای آن می‌دهد. روایت مردمانی که تنها دهشت‌های خود را پشت سر نگذاشته بودند که خوشحال باشند، بلکه رویاهای خود را نیز در آن شهر جا گذاشته بودند.روایتی‌های که به تصویر هیچ عکاس و مستندسازی در نیامد و تنها به مدد کلمات می‌‌‌شد آن را به تصویر در آورد.

در فصل چهارم که آخرین فصل است نویسنده تاملات درونی خود بعنوان یک آواره را به تصویر می‌کشد که از خانه و تعلقات کوچک و بزرگ‌ش در وطن دور شده و با حسرت به گذشته و البته با امیدی برای مقاومت به آینده می نگرد:

“شاید گذر زمان همه چیز را بخورد و نابود کند جز غصه‌ها و غم‌هایی که در دل‌های ما خانه کرده است. این شکایت از روزگار نیست، بیال حال است”

مطالب مرتبط

صبحي حديدي */ مترجم : علی سرداری

برگزاری این کنفرانس ملی به عنوان یک گام اولیه ضروری تلقی می‌شد که خواسته بسیاری از مردم بود. با این حال، کارکردها و مؤلفه‌های آن در فضای رسانه‌های اجتماعی و نهادهای بین‌المللی مبهم باقی ماند

مهدی رجبی

گذشته از انگیزه های مختلف و برداشت های ناهمساز در برخورد با این جنگ، واقعیتی که بگونه یی تردید ناپذیر فراروی ما سربلند می کند، همانا شکسته شدن فضای ژئوپولیتیک یک قطبی به رهبری آمریکا و فراز آمدن جهانی چند قطبی است که دربردارنده پدیده یی تازه و بی سابقه، یعنی سربر کشیدن اروپا در برابر امریکاست

نویسنده: د. فيصل القاسم | مترجم: علی سرداری

ما هرگز نمی‌توانیم مشکلات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خود را با تقسیم سرزمین‌های خود و تکه‌تکه کردن آن ها به کانتون‌ها، ایالت‌های کوچک و تحت‌الحمایه برای انتقام از این یا آن رژیم حل کنیم.
این یک راه حل نیست، بلکه تلاشی برای تخریب و تکه‌تکه کردن وطن است. به جای تکه‌تکه کردن کشورمان و تکه‌تکه کردن آن، به دموکراسی واقعی متوسل شویم و یک دولت شهروندی بسازیم که بتواند همه تضادها، فرقه‌ها، دکترین‌ها و نژادها را گرد هم آورد و آن ها را در یک بوته ذوب کند.

مطالب پربازدید

مقاله