نامه ای به فرزندانم

نور چشمان عزیز ؛ #بامداد و #ماهور

مدتی است که پدرتان را به زندان برده اند. جرم او دفاع از حق مردم شیراز و ایران بود. دفاع از حق مردم یعنی، باغات شیراز نباید برای پولدار شدن عده ای نابود شوند. خانه های قدیمی شیراز میراث پدران ماهستند، بایدحفظ شوند تا آیندگان بتوانند از دیدن آنها تاریخ گذشته را به یاد آورند.سد سازی‌ها باید علمی و حساب شده باشند، نه برای منافع عده‌ای معدود. این ها جرم پدرتان بود.این ها هز نظر آنان جرم های خطرناکی هستند.

شما بزرگتر که شدید با افرادی درتاریخ ایران آشنا خواهید شد که شبیه پدرتان بوده اند و به زندان افتاده اند، ولی یاد انها زنده است ولی نامی از آنانی که آنها رابه زندان انداخته اند، نیست.
پدرتان آدم مهربانی بوده، مهربان با مردم شیراز، مهربان با مردم ایران و مهربان با شما و مادرتان و با پدر بزرگ ومادر بزرگ. مهربان با باغهای شیراز، با خانه های قدیمی، با رودخانه ها، بامحیط زیست، با بی‌خانه ها، با بیکاران شیراز، با آوارگان.

این کارها جرم نیست. ولی بعضی ها میگویند جرم را آنها تعریف میکنند، و از دید آنها پدرتان مجرم است و باید زندان برود تا کسی برای باغهای شیراز وخانه های تاریخی ومحیط زیست ومستمندان وبیکاران، ودرماندگان، دلسوزی نکند.

نام پدرتان در تاریخ شیراز و ایران و شورای شهر شیراز برای هزاران سال ماندگار خواهد شد. او جاودانه خواهد شد. در آینده خواهند گفت که حاجتی ،مواظب حاجت های مردم شیراز بود ولی عده‌ای به دنبال حاجت‌های سیری ناپذیر خودشان بودند.

خیلی‌ها پدرتان را دوست دارند، همچنان که شما او را دوست دارید. نگران زندان او نباشید. او از زندان خواهد آمد وباز هم از حاجت مردم باغهای شیراز، خانه‌های قدیمی آوارگان و حاشیه نشینان شیراز سخن خواهد گفت.

زندان، برای امثال پدر شما مرز است. مرز بین دلسوزی واستعداد سوزی.
موفق باشید.

مطالب مرتبط

سعید مدنی / زندان دماوند

بی‌تردید تفاوتی ماهوی در دامنه و ابعاد خشونت علیه دانشجویان و دانشگاهیان حامی مردم غزه و طرفدار آتش‌بس در آمریکا با سرکوب دانشجویان در اعتراضات «زن، زندگی، آزادی» ایران در سال ۱۴۰۱ وجود دارد

رضا خندان / زندان تهران بزرگ

به جرئت می توانم بگویم هیچ حکومتی در تاریخ چنین جفایی نسبت به فرزندان کشورش نکرده است. آن ها مرز وحشی گری، سرکوب و خشونت عریان را جابجا کردند. زندانیانی که ساعاتی قبل، آسیب دیدگان را نجات می دادند، حالا خود، هدف حمله ی نظامیان و مقامات شده بودند

ابوالفضل قدیانی و مهدی محمودیان

لحظاتی را از نزدیک دیدیم که نفس کشیدن در میان آتش و دود و انفجار، خود به یک رویا تبدیل شده بود. زمانی که صدای جنگنده‌ها و بمب‌ها همچون کابوسی بی‌پایان بر سر ما فرود می‌آمد، زنده ماندن تنها آرزویی دست‌نیافتنی بود. هر لحظه ممکن بود صدای انفجاری دیگر، جان هر یک از ما را بگیرد

مطالب پربازدید

مقاله