مسلمانم و ایرانی

به دفعات با این سؤال روبه‌رو شده‌ام که چرا از ایران نرفتید؟ شما که در دوران تحصیلات تکمیلی خود در خارج از کشور سابقه کار در رشته تخصصی خودتان را دارید و به‌سهولت می‌توانید اشتغال و زندگی خوبی داشته باشید، چرا از این فرصت‌ها استفاده نکرده‌اید؟!… این سؤالات در حالی مطرح می‌شود که طبق آمار رسمی حداقل سالانه بیش از 180 هزار نفر از دانشجویان و فارغ‌التحصیلان نخبه و بااستعداد کشور از ایران مهاجرت می‌کنند و به تعبیری پدیده «فرار مغزها» رخ می‌دهد و با استقبال کشورهای میزبان هم روبه‌رو می‌شوند!! زیرا هزینه‌ای که جامعه برای هر یک از این شهروندان نخبه از دوران تولد و آموزش‌های دوران دبستان، دبیرستان، دانشگاه و… متحمل می‌شود، آن‌قدر زیاد است که کشورهای میزبان با اشتیاق از پذیرش رایگان این سرمایه‌های انسانی استقبال می‌کنند. گاهی برخی مسئولان هم خطاب به فارغ‌التحصیلان خارج از کشور که آماده بازگشت و خدمت در کشورشان هستند، می‌گویند: «بهتر است برنگردید چون برای شما کاری نداریم!».

البته آمار مهاجرت‌های ایرانیان ارقام بیشتری را نشان می‌دهد که همه شاهد آن هستیم. گفته می‌شود امروز حدود شش میلیون ایرانی عموما بااستعداد در کشورهای خارجی به‌ویژه در آمریکای شمالی و اروپا زندگی می‌کنند و عموما سرمایه‌های انسانی ارزشمندی هستند که می‌توانند نقش مؤثری در رشد، پیشرفت و توسعه آینده کشور داشته باشند. اما پاسخ به این سؤال: «چرا از ایران نرفته‌ام»؛ این واقعیت است که من «مسلمانم و ایرانی».

مسلمانم نه به این معنی که وظیفه خود را منحصر به عباداتی چون نماز و روزه بدانم، بلکه اسلام را پیوند خود با خالق هستی و راهنمای برنامه زندگی انسانی‌ام می‌دانم تا بر این اساس در عرصه عمومی و کار جمعی حضور دارم و علاوه بر خدمات کارشناسی در رشته تخصصی‌ام، به فریضه دینی و انسانی خود که خدمت به مردم و آگاهی‌بخشی است، عمل کنم. اگرچه این وظیفه را در خارج از ایران هم می‌توان در شرایط خاص تا حدودی انجام داد، اما حضور در کنار مردم و تلاش برای توسعه همکاری‌های اجتماعی برای ارتقای آگاهی مردم، کاملا متفاوت بوده و از جایگاه تأثیرگذارتری برخوردار است.

اما ایرانی‌ام و با وجود مشکلات در ایران مانده‌ام و ایران را دوست دارم؛ به خاطر اینکه در این سرزمین به دنیا آمده‌ام و از تمامی سرمایه‌های فرهنگی و اجتماعی آن بهره گرفته‌ام و شخصیت من ساخته شده و خود را مدیون این مواهب می‌دانم و به همین علت ایستاده‌ام تا به نوبه خود به ایران و ایرانیان خدمت کنم. در ایران مانده‌ام و ایران را دوست دارم؛ به خاطر سرمایه‌های انسانی و پیشگامانی که در طول تاریخ از جمله در دو قرن اخیر، از انقلاب مشروطه، نهضت ملی ایران و انقلاب اسلامی، پرچم آگاهی‌بخشی را در جامعه ما بر دوش گرفته‌اند و زمینه‌های توسعه فرهنگی، اجتماعی و سیاسی را فراهم کرده و راهبردها را برای جامعه امروز ما فراهم كرده‌اند؛ شخصیت‌هایی چون قائم‌مقام، امیرکبیر، آخوند خراسانی، حسن مدرس، محمد مصدق، مهدی بازرگان و دیگران و امروز ما این راه را، هرچند طولانی، باید به عنوان یک وظیفه دینی، انسانی و ملی با مقتضیات روز ادامه دهیم.
در ایران مانده‌ام و ایران را دوست دارم؛ اما هرگز نمی‌گویم هنر نزد ایرانیان است و بس.

ایران‌دوستی ما نباید ملازم با تعصب نژادی باشد، بلکه باید مبتنی بر قبول نواقص و معایب خود و احترام به فضائل و ارزش‌های دیگران باشد. ما باید از یک سو نسبت به ارزش‌ها، حیثیت، استقلال و تعالی کشورمان ایران، همواره پافشاری کنیم و از سوی دیگر مخالف ارتباط و تعامل با سایر ملل و زندگی در جهانی که روز به روز پیوندها و احتیاجات متقابله شدیدتر می‌شود، نباشیم.

در پایان، در ایران مانده‌ایم و ایران را دوست داریم، برای اینکه؛ با توکل به خداوند متعال و امید به آینده، بتوانیم با تعامل و همکاری جمعی و صبوری بیشتر به وظایف دینی، انسانی و ملی خود عمل کنیم، تا شرایط اجتماعی ما به تدریج با رفع موانع توسعه، متحول و زمینه برای بازگشت همه ایرانیان عزیز و توانمند به وطن فراهم شود و با قرارگرفتن این سرمایه‌های اجتماعی در جایگاه شایسته خود و بهره‌گیری از سرمایه‌های طبیعی فراوان کشور، شاهد ایرانی آباد، آزاد و سرافراز باشیم.
/شرق

مطالب مرتبط

سعید مدنی / زندان دماوند

بی‌تردید تفاوتی ماهوی در دامنه و ابعاد خشونت علیه دانشجویان و دانشگاهیان حامی مردم غزه و طرفدار آتش‌بس در آمریکا با سرکوب دانشجویان در اعتراضات «زن، زندگی، آزادی» ایران در سال ۱۴۰۱ وجود دارد

رضا خندان / زندان تهران بزرگ

به جرئت می توانم بگویم هیچ حکومتی در تاریخ چنین جفایی نسبت به فرزندان کشورش نکرده است. آن ها مرز وحشی گری، سرکوب و خشونت عریان را جابجا کردند. زندانیانی که ساعاتی قبل، آسیب دیدگان را نجات می دادند، حالا خود، هدف حمله ی نظامیان و مقامات شده بودند

ابوالفضل قدیانی و مهدی محمودیان

لحظاتی را از نزدیک دیدیم که نفس کشیدن در میان آتش و دود و انفجار، خود به یک رویا تبدیل شده بود. زمانی که صدای جنگنده‌ها و بمب‌ها همچون کابوسی بی‌پایان بر سر ما فرود می‌آمد، زنده ماندن تنها آرزویی دست‌نیافتنی بود. هر لحظه ممکن بود صدای انفجاری دیگر، جان هر یک از ما را بگیرد

مطالب پربازدید

مقاله