شبِ یَلدا و انقلابِ زمستانی (1)

چند این شب و خاموشی؟ وقت است که برخیزم

وین آتش خندان را با صبح برانگیزم

گر سوختنم باید افروختنم باید

ای عشق بزن در من کز شعله نپرهیزم

صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد

تا خود به کجا آخر با خاک در آمیزم

چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان

صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم

برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش

وین سیل گدازان را از سینه فروریزم

چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم

چون خشم رخ افروزد در صاعقه آویزم

ای سایه ! سحرخیزان دلواپس خورشیدند

زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم

هوشنگ ابتهاج سایه

این بحث در مورد شب یَلدا یا بهتر بگویم شب چلّه (بلندترین شب سال در نیم‌کره شمالی زمین) است؛ اما پیش از آن، به چرایی پیدایش زمستان و نیز به انقلاب زمستانی اشاره می‌کنم. ویدئوی ضمیمه؛ تنها بخش اندکی از این مقاله است.

از جمله رازهای پیدایش چهار فصل سال این است که زمین کَج کجَکی می‌رقصد و می‌چرخد و همین متمایل‌بودن زمین باعث تغییر شدت تابش نور خورشید در طول سال و تغییرات آب و هوا در مناطق قطبی و معتدل می‌شود.

به عبارت دیگر؛ محور زمین بر صفحه مداری آن عمود نیست. اگر غیر از این بود هیچکدام از فصول سال از جمله زمستان به وجود نمی‌آمدند و بهاری هم در راه نبود.

فصل‌های سال حاصل حرکت انتقالی زمین به‌دور خورشید و متمایل بودن محور چرخش زمین نسبت به صفحه حرکت انتقالی ا‌ست.

محور گردش زمین نسبت به خط عمود بر صفحهٔ گردش آن ۲۳٫۴ درجه «انحراف» دارد؛ و همین کژی که عین راستی است، باعث ایجاد تغییرات فصلی می‌شود.

(برای پایدار‌شدن زاویهٔ انحراف محور زمین، ماه نقش موثری دارد که از چرایی و توضیح آن می‌گذرم.)

گفته می‌شود زمستان‌های نیم‌کره‌جنوبی سردتر از زمستان‌های نیم‌کره‌شمالی است و دلیل آن به دورتربودن از خورشید برمی‌گردد.

واقعش؛ نه تابستان‌ها زمین به خورشید نزدیک‌تر است و نه زمستان‌ها دورتر.

کژی محور زمین، تعیین می‌کند نور خورشید چگونه به زمین برسد و هر بخشی از آن چه مدت زیر تابش خورشید باشد. فصل‌ها هم به خاطر تفاوت فاصله زمین از خورشید در طول سال، به وجود نمی‌آیند. (بگذریم که این تفاوت‌ها خیلی هم زیاد نیست.)

انقلاب زمستانی

انقلاب زمستانی، یا خوریستان زمستانی، در ستاره‌شناسی، نام لحظه‌ای است که خورشید از دید ناظر زمینی در بیش‌ترین فاصله زاویه‌ای با صفحه استوا در آن سوی نیم‌کره ناظر قرار دارد. به دلیل دقت گاهشماری ایرانی و انطباق آن با تقویم طبیعی، همیشه، انقلاب زمستانی برابر با شامگاه سی‌ام آذرماه و بامداد یکم دی‌ماه است.

انقلاب زمستانی منشاء بسیاری از آئین‌های باستانی است و آن‌را جشن می‌گرفتند.

گفته می‌شود مراسم شب یلدا (شب چله) از طریق ایران به قلمرو رومیان راه یافت و جشن «ساتورن» Saturnalia (جشن خدای زحل) هم از آن متأثر شده‌است. نمی‌دانم این موضوع واقعی است یا نه. اما می‌دانم که در روم باستان پرستش «سول اینویکتوس» Sol Invictus (خورشید شکست ناپذیر) شایع بود و رومیان میلاد او را هنگام انقلاب زمستانی جشن می‌گرفتند.

شباهتهای مراسم شب یلدا؛ با جشن‌های رومیان یا یونانیان قدیم، ارامنه، آشوریان و تاجیکان و… به تنهایی چیزی را ثابت نمی‌کند.

حَنوکا؛ کریسمس و یَلدا، از جمله جشنهای انقلاب زمستانی است.

حَنوکا یا خَنوکَه חֲנֻכָּה، عید اخلاص(عید روشنایی‌ها) یکی از جشن‌های یهودیان است. هشت‌روز‌ طول می‌کشد و تقریباً با شب یلدا و ایام کریسمس هم‌زمان است. عید حنوکا به نبرد یهودیان با یونانیان اشاره دارد و یادآور داستانی است که به باور یهودیان، تنها چراغ باقی‌مانده در نیایشگاه مکابیان מכבים، در حالی که تنها برای یک روز روغن داشته، به مدت هشت روز، روشن می‌ماند که البته همه اینها معانی سمبلیک دارد.

کریسمَس یا نوئل جشنی است در آیین مسیحیت که به منظور گرامی‌داشت زادروز عیسا مسیح برگزار می‌شود. این جشن اگرچه ۲۵ دسامبر هر سال برگزار می‌شود اما معنی‌اش این نیست که مسیح حتماً در این روز به دنیا آمده‌است. برخی از مسیحیان ارتودوکس در روسیه، اوکراین، ناحیه تاریخی فلسطین و…جشن کریسمس را در روز ۷ ژانویه برپا می‌دارند. درواقع میلاد مسیح همزمان با انقلاب زمستانی است که تاریکی به حداکثر می‌رسد، یعنی ۲۱ دسامبر هر سال که جشن یلدا هم برگزار می‌شود.

یَلدا به زمان بین غروب آفتاب از ۳۰ آذر (آخرین روز پاییز) تا طلوع آفتاب در اول ماه دی (نخستین روز زمستان) گفته‌می‌شود…

گفته می‌شود در ایران باستان؛ فردای شب یَلدا (اول دی‌ماه) که به آن «خور روز» و «دی‌گان» می‌گفتند، همگان از جمله شاه لباس ساده می‌پوشیدند تا یکسان به نظر آیند و کسی حق دستوردادن به دیگری را نداشت و جنگ‌کردن و خونریزی، حتی کشتن گوسفند و مرغ ممنوع بود.

 شب یَلدا(شب چِلّه)

شب یَلدا یکی از جشن‌های کهن ایرانی است. در این جشن، طی‌شدن بلندترین شب سال و به دنبال آن بلندترشدن طول روزها در نیم‌کرهٔ شمالی، که مصادف با انقلاب زمستانی است، گرامی داشته می‌شود. در شب یَلدا؛ هر میهمانی برای رفتن به شب نشینی، چراغی را همراه خود می‌بُرد و بدلیل فراوانی چراغ‌ها، آن شب، شب چراغ و چهل چراغ هم نامیده شده‌است.

به شب یَلدا؛ شب چله نیز گفته می‌شود. چلّه برگرفته از چهل و مخفف «چهله» و صرفاً نشان‌دهنده گذشت یک دوره زمانی معین (و نه الزاماً چهل روز) است.

در گذشته‌های دور گاهشناسی بر اساس چله (چهل‌روزه) بوده است که آثار آن را در چله‌بزرگ، چله‌کوچک، چله‌سرما، چله‌نشستن و چلچله می‌بینیم. عدد چهل نزد نیاکان ما گرامی‌ بوده‌است.

به اعتقاد آنان؛ چله بزرگ زمستان، از شروع این فصل (آغاز دی ماه) شروع می‌شود و مدت آن چهل روز است و چله کوچک زمستان، از شب دهم بهمن ماه تا پایان بهمن ماه، که مدت آن بیست روز است. (این دوره زمانی بعضی جاها متفاوت است)

بر خلاف چله؛ یَلدا واژه‌ای فارسی نبوده و برگرفته از واژهٔ سُریانی ܝܠܕܐ به معنای «زایش» و «تولد» است. یَلدا با مسیحیان سریانی به سرزمین‌های آریایی آمد و از آن روزگار تاکنون این واژه در ایران مانده‌است.

ابوریحان بیرونی از جشن یَلدا با نام «میلاد اکبر» نام برده و منظور از آن را «میلاد خورشید» دانسته‌است.

روز اول دی ماه، در آثارالباقیه بیرونی، «خور» و در قانون مسعودی (نسخه موزه بریتانیا در لندن)، «خُره روز» ثبت شده‌است و برخی منابع دیگر آن را «خرم روز» و «خور روز» و «دی‌گان» هم نامیده‌اند.

در دوران کهن فرهنگ اوستایی، سال با فصل سرد شروع می‌شد و در اوستا، واژه Sareda, Saredha «سَرِدَ» یا «سَرِذَ» که مفهوم «سال» را افاده می‌کند، خود به معنای «سرد» است.

ظلمت نماینده اهریمن بود و چون در طولانی‌ترین شب سال، تاریکی اهریمنی بیشتر می‌پاید، نیاکان ما با برافروختن آتش و غلبه بر ظلمت نشان می‌دادند که شبهای ظلمانی هرچقدر هم دیر بپاید حتماً سپری خواهد شد.

باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش

صبح صادق ندمد تا شب یَلدا نرود

ایرانیان قدیم گاه شب یَلدا را تا دمیدن صبح در دامنهٔ کوه‌های البرز به انتظار باززاییده‌ شدن خورشید می‌نشستند. برخی در میترائیوم (پرستشگاه‌های پیروان آیین میترائیسم=مهرابه‌ها) به نیایش مشغول می‌شدند تا پیروزی مهر و شکست اهریمن را از خداوند طلب کنند.

روزگاری که مردم دلشون خوش بود

در شب یَلدا مردم ایران گرد هم جمع می‌شدند. سفره شب یَلدا، «میَزد» Myazd نام داشت. کنار آن، آتشدان و عطردان، همچنین میوه‌های تر و خشک، و آجیل یا به اصطلاح زرتشتیان، «لُرک» Lork می‌گذاشتند. کشمش، گردو، بادام، قیسی، برگه زردآلو یا برگه گلابی، جوزقند، انجیر، خرما و میوه بخصوص انار و هندوانه و سیب، در سفره روی کرسی می‌چیدند تا شب چله را از سر بگذرانند، اگر برف آمده بود، برف و شیره هم می‌خوردند. دلها خوش بود. همه شعر و ترانه می‌خواندند و با شادی و پایکوبی و گفتگو از پس بلندترین شب سال(یعنی از پس سخت‌ترین مصیبت‌ها) برمی‌آمدند.

برای نیاکان ما که به میترائیسم(آئین مهر) دلبستگی داشتند، رنگ قرمز(نماد نور خورشید) گرامی بود. رنگ سرخ انار و هندوانه، و انتخاب سیب قرمز و سنجد در سفره شب یَلدا چه بسا اشاره به همین موضوع است.

خرم‌دینان که خود را از مزدکیان می‌دانستند (از جمله بابک خرم دین)، سرخ‌جامه بودند (سرخ جامگان) و شعار و پرچم سرخ داشتند. اگرچه بابا نوئل و کاردینالهای مسیحی هم لباس‌شان قزمز است اما نباید شبیه سازی کرد و نتایج دلخواه گرفت.

برخی هم گفته‌اند میان سنت‌های مسیحیان و آئین میترائیسم شباهت‌های زیادی وجود دارد اما اسناد و شواهد کمی در باره این فرضیه وجود دارد. میترائیسم رومی با الهه‌ای به همین نام (میترا) که در آئین ودایی و زرتشتی پرستیده می‌شود متفاوت است. ضمناً نشانه‌های پرستش الهه میترا به پیش از اسناد موجود در باره آئین زرتشتی برمی‌گردد. (میترا یعنی قرارداد)

این مسئله را از قضا پروفسور آلموت هینتزه Almut Hintze استاد زرتشتی‌شناس مدرسه مطالعات مشرق‌زمین و آفریقا در دانشگاه لندن، به صراحت بیان کرده‌اند.

موسیقی یَلدایی

در گذشته‌های دور؛ جدا از قصه‌گویی و دورهم‌نشینی در شب چله، موسیقی یَلدایی هم از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بود.

هنوز هم در لرستان همزمان با شب یَلدا شعرهای محلی با مقام موسیقایی موسوم به «چهل سرو» خوانده می‌شود. (لُرهای خرم آباد و حومه، آن را به صورت آوازی و لک‌ها با تنبور می‌خوانند.)

این شعر‌خوانی‌ها که به صورت آوازی است با رقص‌های محلی لرستان درهم می‌آمیزد.

در تبریز در موسم یَلدا «عاشیق‌ها» مى‌نوازند و کوراوغلو Koroğlu می‌خوانند.

در کرمان موسیقی جزئی از مراسم‌ شب یَلدا محسوب می‌شود. در جنوب کرمان در شب یَلدا داستان‌های «شاهنامه خرم و زیبا» را؛ به همراه ساز قیچک (چنگ) اجرا می‌کنند. (شاهنامه خرم و زیبا؛ غیر از شاهنامه فردوسی است)

همچنین مراسم دیگری با عنوان «دیهو» به شب چله اختصاص دارد که شعرهای کوتاه چهار کلمه‌ای خوانده می‌شود و با سازهایی مثل سه تار، دپ (دف) یا ترکیب تنبک و تار همراه می‌شود.

ترکمن‌ها هم درشب یَلدا شعرهای «مختوم‌قلی فراغی» را می‌خواندند.

متاسفانه الانه در شب‌ یَلدا آنچنان که باید، نوایی از سازهای قدیم ایران بلند نمی‌شود و برای شنیدن موسیقی یَلدایی باید کفش و کلاه کرد و به گوشه و کنار شهرهای ایران رفت و جستجو کرد…

زمانی بود که این موسیقی شاد و حزین از لابه‌لای درزهای پنجره‌ها شنیده می‌شد و مرهم دلهای خسته بود. زمانی را می‌گویم که هنوز موسیقی‌ به اصطلاح امروزی جایگزین نواهای قدیم عاشیق‌های آذربایجان، اسونه‌خوانی کرمان و قاره‌خوانی‌های لرستان نشده بود.

 شب یَلدا در آذربایجان‌غربی

مراسم یَلدا در آذربایجان غربی که به چیلله گجه سی موسوم است، برای اعضای خانواده فرصتی فراهم می‌کرد که همه کنار هم بنشینند و تا پاسی از شب با هم باشند.

آیین‌های شب یَلدا در استان آذربایجان‌غربی هم مشابهت‌های زیادی با سایر نقاط ایران دارد و هم برخی از این آیین‌ها و رسم‌ها ریشه در باورهای قومی و منطقه‌ای مردم این استان دارد.

از قدیمی‌ترین رسوم منطقه آذربایجان در شب چله برگزاری جشن خدر (خضر) نبی و قورتولوش بایرامی (عید نجات) است که نشان از باورهای ایرانیان باستان دارد. (از شرح آن می‌گذرم)

در گذشته که زمستان‌ها سوز بیشتری داشت و لوازم گرمایشی وضعیت امروزین را نداشت بانوان آذربایجانی برای گرما بخشیدن به شب چله در روزهای نخست پاییز اقدام به تهیه نوعی سوخت سنتی به نام «کوندالا» می‌کردند که به صورت گداخته در داخل یک سینی و در زیر کرسی قرار می‌گرفت وگرمای شادی‌آوری را به اتاق می‌بخشید.

این سوخت سنتی ترکیبی از زغال و خاکستر درخت مو بود که با کمی آب ترکیب می‌یافت و شکل گلوله‌ای پیدا می‌کرد و در طول زمستان استفاده می‌شد.

شب چله بزرگترها قصه کوراوغلو، آرشین مالالان و داستانهای حماسی و عاشیقی را برای نوه‌های خویش تعریف می‌کردند. غذای مخصوص این شب نیز در قدیم کوفته بود و با حضور بر سر سفره اعضای هر خانه این غذا مشاهده می‌شد.

«ائویز آباد اولسون» (خانه تان آباد باد)، «پایینیز چوخ اولسون» (نعمت تان به وفور)، «تانری خوشلوق وئرسین» (خداوند همیشه دلخوشتان کند) و نظایر اینها از جمله دعاهای شب یَلدا بود.

خانواده‌ها در ارومیه در شب یَلدا نوعی حلوای محلی موسوم به «داش حالوا» می‌پختند که بچه‌ها کشته مُرده آن بودند. حلوای هویج و گردو هم سر سفره گذاشته می‌شد.

یکی از غذاهای شب یَلدا؛ خشیل بود. برای تهیه آن بلغور را خیس می‌کردند و بعد از چند ساعت با آب می‌پختند تا آب آن کشیده شود. سپس می‌گذاشتند تا سرد شود.

بعد ۴ قاشق آرد را در ۴ پیمانه آب سرد حل کرده، بلغور پخته شده را به آن اضافه نموده و روی حرارت قرار می‌دادند و هم می‌زدند تا غلیظ‌تر از حلیم شده، بوی خامی آرد از بین برود. آماده که می‌شد این خشیل را در ظرفی ریخته، وسط آن را گود کرده و شیر و عسل می‌ریختند و اطراف آن را نیز کره‌ی آب شده اضافه می‌کردند و با شیره، مزه آن را به حد اعلا می‌رساندند.

شب یَلدا در آذربایجان شرقی

اکثر مردم استان آذربایجان‌شرقی در شب یَلدا چیلله قارپیزی (هندوانه چله) می‌خوردند و معتقد بودند باخوردن هندوانه، لرز و سوز سرما به تنشان تاثیر نداشته و اصلا سرمای زمستان را حس نمی‌کنند.

در آذربایجان خیلی جلوتر که ارتباطات به این آسانی نبود از اواخر تابستان مقدار زیادی هندوانه و خربزه در تور می‌گذاشتند و آن را از سقف آشپرخانه آویزان می‌کردند یا در کاه قرار می‌دادند تا محفوظ بماند.

در تبریز در موسم یَلدا «عاشیق‌ها» مى‌نواختند. عاشیق‌ها خنیاگران محلى هستند که اشعار و موسیقى آنان برگرفته از موسیقى مردمى است.

آنها در حین اجراى برنامه داستان مى‌خواندند، فى البداهه شعر سروده و ساز مى‌زدند. قصه‌هایى که عاشیق‌ها در شب یَلدا مى گفتند ریشه در افسانه‌هاى کهن ایرانى داشت. قصه‌هایى مثل کوراوغلو و نگار، و قصه‌هاى مهر و محبت شبیه «قربانى و پرى» از حکایات مشهور عاشیق‌ها بود.

در شب یَلدا درست زمانی که ریش سفید خانواده با چاقو هندوانه را قاچ می‌کرد؛می‌گفت قادا بلامیزی بو گئجه کسدوخ (بلاهای خودمان را امروز بریدیم)

در تبریز پوست‌ میوه و اشغال‌ها را درآب روان می‌ریختند و این رفتار را خوب و خوش یمن می‌دانستند. البته همه معانی نمادین داشت.

بعد از خوردن تنقلات و میوه بزرگان خانواده به نقل حکایات و داستان‌هایی از حماسه‌های ملی این سرزمین نظیر، اصلی و کرم، بایاتی خواندن و ضرب‌المثل پرداخته و تا پاسی از شب به صحبت و گفت و گو مشغول می‌شدند.

زنان معمولا تا پایان چله کوچک خانه تکانی نمی‌کردند و معتقد بودند اگردر طول این دو چله کسی خانه تکانی نماید، چله او را نفرین خواهد کرد و اگر چله کسی را نفرین کند به نکبت و بدبختی گرفتار می‌شود.

شهریار؛ شب‌نشینی‌های زمستان و نقل داستان‌ها و روایات را در منظومه «حیدربابایه سلام» به تصویر کشیده‌است:

قاری ننه گئجه ناغیل دینده

کولک قالخیب قاپ – باجانی دوینده

قورد گئچینین شنگولوسون یینده

من قاییدیب بیرده اوشاق اولئیدیم

بیر گول آچیب – اوندان سورا سولئیدیم

قاری ننه چو قصّه شب ساز می‌کند

کولاک ضربه‌ای زده در را باز می‌کند

با گرگ – شنگلی سخن آغاز می‌کند

ای کاش باز گشته به دامان کودکی

یک گل شکفتمی به گلستان کودکی

ادامه دارد

مطالب مرتبط

آصف بیات

«فوراً تخلیه کنید؟ کجا؟» یکی از دوستانم در تهران پرسید؛ «اصلاً می‌دانند تهران کجاست؟ آیا تا به حال در خیابان‌ها یا بازار بزرگ آن پرسه زده‌اند تا زندگی پر جنب و جوشش را حس کنند؟» تهران شهری با حدود ۱۰ میلیون نفر جمعیت است

عزت‌الله سحابی

ما به ضرورت سراسری بودن و فراگیر بودن یک نهضت نجات‌بخش در ایران پی برده‌ایم‌. «همه پاسخ به چه می‌توان کرد؟» ما به‌طور خلاصه و کلی، در سعی و تلاش برای آغاز و پرورش یک نهضت عمومی فراگیر و سراسری هستیم

محمدرضا نیکفر

جنگ به جز به فرماندهان و هوراکشانش، به بقیه حس ناتوانی می‌دهد. ماشینی عظیم به راه افتاده که منطق حرکت آن به صورت قطبی دربرابر منطق امر مردم است. چگونه می‌توان در برابر این غول آدمی‌خوار ایستاد؟

مطالب پربازدید

مقاله