بعد از مدتی دانشکده ما پر شد از کسانی که برای بهدست آوردن آینده بهتر لازم بود که علوم سیاسی یا روابط بینالملل خوانده باشند. به این ترتیب٬ دانشکده حقوق وعلوم سیاسی دانشگاه تهران دهه شصت گذرگاه اکثر کسانی شد که بعدها به طیف اصلاحطلبان وارد شدند و حداقل برای مدتی در جایی کارهای بودند و پست و مقامی داشتند. نه مثل من و علیرضا رجایی و همچنین احمد زید آبادی و غلامرضا کاشی و احمد خالقی که عشق علوم سیاسی داشتیم و با این رشته تحصیلی و مفاهیم آن زندگی میکردیم و نفس میکشیدیم. البته علیرضا رجایی و یکی از دوستان بعدها بنیانگذار انتشارات “گام نو” شدند که خیلی سریع مدارج عالی را طی کرد و بهترین شد. هرچند براساس این قاعده جمهوری اسلامی که هر کس با ما نیست اصلا بودنش خیلی لازم هم نیست انتشارات مزبور نیز به سقف شیشهای برخورد و به محاق رفت.
صورت زیبا و نازنین هموطن درد کشیده و همدانشکدهای ما ـ منظورم علیرضا رجایی است ـ بهخصوص آن پیوند و تکهای که به سمت راست صورت او نصب شده است مانند یک علامت یا تابلو یا حتی مانند یک چراغ راهنما مرتبا چراغ میزند و توجه جلب میکند برای یادآوری و فراموش نشدن یک قاعده و اتفاق مهم در تاریخ جمهوری اسلامی؛ آن اتفاق این است که ببینید جوان مردم را برای عشق نماینده مجلس شدن امثال جناب حداد عادل یا آقای پدر زن به چه روزی انداختند.
و اینکه صورت زیبای علیرضا رجایی سند تاریخی ابطال سلامت انتخابات در کشوری است که ۹۹ درصد همه پستهای عالی آن معمم هستند و پینه بر یشانی دارند؛ اما عمامه آنها مانند کلاهک هواپیمای آواکس از آن بالا همهچیز را با دقت و سرعت بالا اسکن میکند تا نکند چیزی از دست آنها و رفقایشان خارج شود و در دست نااهلانی مانند علیرضا رجایی بیفتد که اهل معامله و بده بستان و توافق بر سر زیرمیزی نیستند.
منبع: زیتون جشن نامه تولد علیرضا رجایی