رقص های دسته جمعی، رهاسازی بدن های رام شده، آتش بازی، آواز خوانی و سرودخوانی، پرفورمنس و نمایش های اجرا محور جمعی دست در دست یکدیگر در دانشگاه و فضای شهری، بوسیدن و به آغوش کشیدن دختران و پسران صحنه هایی بود که در خیزش شورانگیز زن زندگی آزادی بر اذهان نشست. صحنه هایی که زمانی تابوی جامعه ایرانی بود و چه بسا حیرت نسل های پیشین و برخی از نیروهای سیاسی را نیز برانگیخت. به نظر می رسد یکی از تمایزات مهم خیزش زن، زندگی، آزادی با حرکت های اعتراضی پیشین در همین “شیوه متفاوت بازنمایی رفتار اعتراض در کنشگران” بود که از نوعی “جوشش و فوران میل نهفته” حکایت می کرد.
گویی نوعی حسیت و سامان حسی به اعتراض منضم شده بود و نیروی عظیمِ میل و لذت نیز به خیابان دعوت شده بود. حسیتی که به کنش تبدیل شد و آواز و رقص و بوسه و زیبایی را بعنوان شکلی از هستی اجتماعی به خیابان فراخوانده بود. این گزاره ها اگر درباره تمام معترضان این خیزش صادق نباشد اما دست کم درباره عده ای از معترضان که اغلب نوجوان و جوان بودند (و ازآن ها با عنوان نسل Z یاد میشود)، صادق است.
یعنی بخشی از سوژه معترض این خیزش با دعوت اروس(الهه عشق در یونان باستان و به معنای مجموعه غرایز معطوف به لذت) و فراخواندن اصل لذت به عرصه عمومی، در صدد شکستن سلطه تام و تمام واقعیتی است که بر بدن، ذهن، طبیعت و غرایز او خیمه زده است و او را در بعد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، جسمانی و حتی جنسی، رام و سرکوب شده و در چنگ می خواهد.
با وام گیری از ادبیات هربرت مارکوزه می توان نام عقلانیتی که در پس این نوع متفاوت از رفتار اعتراضی در این خیزش وجود دارد را، “عقلانیت اروسی” نامید. در این مقاله می کوشیم تا کیفیت و خاستگاه این عقلانیت حاضر در خیزش اخیر را تبیین کنیم و در پاسخ به این سوال برآییم که این خرد تاچه میزان در جامعه ایران می تواند رهایی بخش باشد؟ و در ادامه ذیل عنوان عقلانیت اروسی یا عقلانیت وحیانی به خرد وحیانی بعنوان بدیلی رهایی بخش برای عقلانیت اروسی می پردازیم.
خیزش زن، زندگی، آزادی و عقلانیت اروسی:
به نظر می رسد سرکوب سیستماتیک میل و لیبیدو(انرژی روانی_جنسی، مقصود از لیبیدو کلیه تظاهرات دینامیک موجود در حیات است و تنها به معنای میل جنسی نیست) طی دهه های اخیر توسط اسلام فقاهتی و شریعت مدارانه که برای همه ساحات زندگی این انسان در حال شدن و در حرکت، احکام ایستا و جزم اندیشانه و لایتغیر ارائه می دهد، نوعی خاصیت انفجاری و فورانی به “میل” و “لیبیدو” داده است و بازنمایی متفاوت رفتار اعتراض در خیزش اخیر نیز برخاسته از همین خاصیت انفجاری میل است. تبلیغ امساک و خویشتنداری های ظاهری و پرهیزگاری های تصنعی و هم چنین اجبار و قهر در پوشاندن هر چه بیشتر بدن با هدف مطیع و رام کردن آن از سوی حاکمیت، مهم ترین دلیل این انفجار لیبیدویی است. میلی که از بیشماری ممنوعیت ها و محدودیت هایی که بر بدن و ذهن وارد میشود، سر به شورش برداشته است و بر سازمان روانی سوار شده است و سوژه را به حرکت و رقص و بازی و لذت و اعتراض سوق می دهد. به عبارت دیگر چون سرکوب لذت، شادی و میل از سرکوب ضروری و لازم برای زندگی فراتر رفته است و به تعبیرهربرت مارکوزه به “سرکوب مازاد و اضافی” تبدیل شده است، میل نوعی خاصیت انفجاری پیدا کرده است.
اگر در خیزش های پیشین بنا به “اصل ضرورت” برای نفی سلطه تام و تمام حاکمیت اسلام فقاهتی تنها به مشت گره کردن و شعار دادن و تحصن و اعتصاب و … بسنده می شد و بدن ها کماکان چارچوبمند بودند و میل به نفی در قالب های از پیش تعیین شده ی مالوف و معمول ریخته می شد اما در خیزش زن، زندگی، آزادی بنا به “اصل لذت” گویی “بدن از چارچوب و انضباط معمول رها می شود” و با آزادسازی لیبیدو اشکال تازه ای از نفی و اعتراض همراه با بوسه و شادی و حرکت و آواز و عشق به منصه ظهور می رسد. اینجا دیگر سوژه در برابر سختی اصل واقعیت، مقابله به مثل نمی کند و ابرو در هم نمی کشد، بی انعطاف هم مشت گره نمی کند و در میدان نمی ایستد، بلکه انگار با “واقعیت” بازی می کند و گرد او می چرخد و گویی به او تنه می زند و در گوشش زمزمه می کند، “به جای اینکه گوشه ای دست به سینه، بی حرکت و با نفرت بایستی، میتوانی بیایی وسط میدان و با ما رقص کنی و آواز سر دهی و بازی کنی، شاید رهایی به مذاق تو نیز خوش آمد.”
بنابراین در این خیزش نوعی کنش بازی محور مبتنی بر “اصل لذت”، دعویی تام و تمام، به طرفیتِ خصلت صلب و عصبانی “اصل واقعیت” طرح می کند و با “بازی” او را می شکند و این انجماد و دست به دست سینه ایستادن و ابروهای درهم کشیده واقعیت سرکوبگر را به ریشخند می گیرد. به عبارتی گویی میل خود را از سلطه این عقلانیت سرکوبگر موجود رها می کند و از قالب های آن بیرون می زند و از شوق این قالب شکنی تنانه و اخلاقی و سیاسی، دست افشانی و پایکوبی می کند و خود را به حرکت در می آورد.
هربرت ماکوزه در کتاب اروس و تمدن، در پی طرح ریزی پایه های تمدنی نا_سرکوبگر و آزاد با برگیری مفهوم لیبیدو از فروید، براهمیت رهایی بخش بعد بازی(کیف و لذت)، اروس(الهه عشق در یونان باستان_استعاره ازعشق)، زیبایی شناسی و هنر در مسیر اعتراض و انقلاب تاکید بسیاری می کند.
در واقع او در واکنش به نظریه مارکسیستی_هگلی که بهای چندانی به زیبایی شناسی، هنر و اصل لذت نمی داد در تلاش بود تا فانتزی و تخیل و اروس را به لوگوس(عقل) تمامیت خواه هگل بیافزاید و در میان سلطه غیر انقلابی امر کلی که به آسانی قابل مصادره توسط دولت و … است، جایی برای لذت و هنر و رقص و بازی جزیی نیز باز کند. مارکوزه معتقد بود : “تحت سلطه عقلگرایی، عملکرد شناختی حسیت پیوسته به حداقل رسیده است. شناخت، در همسویی با مفهوم سرکوبگرانه عقل بدل به رابط نهایی قوای متعالی و غیر حسی ذهن شد. منطق و متافیزیک، زیبایی شناسی را در خود مستحیل کردند.” 1(اروس و تمدن)
به باور او افزودن سامان زیبایی شناسی به مقوله انقلاب، سامان حسیت(اروس) را در برابر سامان عقل(لوگوس) می نشاند و عقل را با منافع حواس آشتی می دهد و این آشتی “ذاتا خصیصه پیش برنده و انقلابی” دارد. یعنی “خرد اروسی”، عقلانیت سرکوبگر را به چالش می طلبد و سلوک سرکوبگرانه ای که عقل در مواجهه با حسیت و حتی بدن به کار می گیرد را نفی می کند و انسان را هم به لحاظ اخلاقی، هم به لحاظ سیاسی و هم به لحاظ جسمانی آزاد می کند.
به نظر می رسد به دلیل وجود همین عقلانیت اروسی در اعتراض نیز عده ای مشابهت هایی میان خیزش زن، زندگی، آزادی و جنبش می 68 فرانسه می یابند.
اما تا اینجا از وجوه پیش برنده و رهایی بخش فوران میل سخن گفته شد. وجوهی چون آواز و شادی و رقص و پایکوبی و آغوش و بوسه. اما خاصیت انفجاری لیبدو در ایران، که از سرکوب مازاد و اضافی این نسل در دهه های پیشین ناشی شده است ابعاد ارتجاعی، تکانشی و ناخودآگاه نیز می تواند داشته باشد. جاری کردن ناسزاهای رکیک و زننده جنسی بر زبان در قالب شعار در میانه اعتراض و یا بطور کلی سکشوالیته متعرض و آزاردهنده در جای جای شهر، خود نمونه ای از وجه تکانشی، نافرهیخته و ناخودآگاه آزادسازی انفجاری میل است.
امروزه حتی به دلیل اجبار در پوشاندن هر چه بیشتر بدن با هدف کنترل آن در چند دهه پیش، طی یک رویکرد تقابلی، نوعی میل به نمایش دادن بدن و موی سر و “تشویق” به برداشتن پوشش سر به عنوان یک کنش سیاسی مترقی، گاه در میان بخش هایی از جامعه یا حتی میان نیروهای سیاسی و برخی روشنفکران به چشم می خورد که این خود امری متمایز از مخالفت با حجاب اجباری و مطالبه انتخاب اختیاری پوشش است. گاه حتی برخی نیروهای مذهبی که مرزبندی های جدی با حکومت دارند و زمانی به اختیار خود حجاب بر سر گذاشتند، در این فضا دچار نوعی خود کم بینی و خودباختگی شده اند و به جای بازخوانی مبانی اندیشگیشان، برای مترقی جلوه دادن خود به ترویج پوششی آزاد تر از گذشته و پذیرش بی قید و شرط فضای اعتراضی موجود روی آورده اند که این پذیرش بی قید و این مواجهه غیرانتقادی نیز امری متمایز از همدلی و همراهی سیاسی با خیزش زن، زندگی و آزادی است.
بهرحال آن چه مسلم است این است که بدن، تنانگی، غریزه و حسانیت نقش مهمی در سازمان روانی و رفتاری عده ای از معترضان این خیزش دارد و گویی به تعبیر ماکوزه نوعی “عقلانیت اِروسی” است که حرکت را به جلو می راند. اما این عقلانیت اروسی و فوران میل و انفجار لیبیدویی در جامعه ایران دو وجه پیش برنده و ارتجاعی یاد شده را توامان در دل خود دارد. به عبارتی سوژه تا این حد آگاه شده است که این میل سال ها سرکوب شده و او از ظرفیت های انقلابی و تحول آفرین میل استفاده نکرده و آن را سوزانده است. او متوجه محرومیت از میل شده است و در تلاش است تا آن را جبران کند، اما به دلیل اضطرار، ناامنی و وضعیت تکانه ای که خصیصه بارز زیست ایرانی است، شاید در تمام مواقع توان تشخیص ساماندهی درست میل را نداشته باشد و نتواند لیبیدوی سیاسی و جنسی اش را درست جهت دهی کند. به همین دلیل به جای اینکه سوژه، معنا را بر میلِ رها شده سوار کند و آن را به سوی شکل رهایی بخش پیش ببرد، این میل است که بر سوژه سوار می شود و گاه او را به سوی ابتذال سیاسی و حتی جنسی می راند و گاه او را به سوی وجوه اتوپیایی، شورانگیز، رمانتیک و رهایی بخش سوق می دهد و این دو ممکن است عینا در یک لحظه به وقوع بپیوندد و وضعیت بغرنجی را ایجاد کند و ادعای ماکوزه مبنی بر رهایی بخش بودن عقلانیت اروسی را تماما دست کم در جامعه ایران زیر سوال برد.
به نظر می رسد این نوع عقلانیت برخاسته از عصر و مختص جوامعی است که معنویت درآن رنگ باخته است و انسان در باتلاق شکست انقلابات و نوعی یاس و پوچی برآمده از آن بدنبال معنایی تازه می گردد اما چنان واژگان در نظام موجود مبتذل شده است و معنا تحریف شده است و نوعی بدبینی به معنویت ایجاد شده است که برای دستیابی به حقیقت و معنا نیز نمی توان خاستگاهی جز خاستگاه ماتریالیستی متصور شد. عقلانیت اروسی نیز که گرچه در پی دست یابی به میانجی زیبایی شناسانه و واسطه ای بنام هنر برای رهایی است، اما به دلیل زیربنایی انگاشتن لیبیدو، خاستگاهی به شدت ماتریالیستی و مادی دارد و به دلیل همین خاستگاه مادی در بزنگاهی قابلیت اعتراضی و رهایی بخشش را از دست می دهد و مقابل اشکال دیگر سلطه سپر می اندازد. یعنی در این خرد، تکانه اتوپیایی در برهه ای، خود میتواند شی واره شود و وجه اتوپیاییِ میل، مستحیل سلطه دیگری شود. این تهدیدی است که شوربختانه علیرغم برحق بودن مطالبات و نفس اعتراض اخیر، معروض خیزش زن، زندگی، آزادی نیز می شود که نباید و نمی توان آن را نادیده گرفت. یعنی عقلانیتی که در پس این اعتراض وجود دارد به طور مطلق ضد انقیاد نیست، بلکه شکلی از انقیاد و سلطه را (که حکومت دینی باشد) نفی می کند.
به عبارت دیگر در این عقلانیت نقش زیربنایی به لیبیدو داده می شود و البته که میل حقا شورمندی حیات است و جامعه ی بدون میل جامعه ای مرده است. اما لیبیدو خاستگاهی کاملا غریزی دارد و غریزه به تعبیر فروید بازنمایی ذهنی نیاز بدن است. مثل زمانی که نیازی مانند گرسنگی ایجاد می شود و حالتی از برانگیختگی فیزیولوژیکی را در بدن ایجاد می کند. یعنی یک انرژی فیزیولوژیکی و انرژی بدنی یا نیاز در ذهن تبدیل به “میل” می شود.
در این نوع عقلانیت، رهاسازی و گسترش نرم میل با خاستگاه فیزیولوژیک، زیربنایی می شود برای رهایی در عرصه سیاسی و اجتماعی.
اما سوال اینجاست که این میل چگونه می تواند خود را سازمان بدهد و ابعاد ویرانگر و مخربش را در این گسترش، مهار کند؟ مگر این نیست که بسیاری از غرایز و امیال ما متاثر از تروماهای گذشته، ناخودآگاه فردی و جمعی و تکانه ها و سوائق مخرب و هیجانی جنبه ابتدایی و بدوی و ارتجاعی دارد؟ آیا میل در دل خود نوعی خصلت هوشمندی وقابلیت تشخیص و تمییز دارد؟ به این معنا که می تواند مرزها، اصول اخلاقی و … را تشخیص دهد و اینگونه خود را مهار بزند و سامان بخشد تا راهی به سوی آزادی و زندگی بدون سرکوب بگشاید؟ چه تضمینی وجود دارد که میل مطلقا و بی قید و شرط ما را به خودآگاهی برساند؟
بهرحال بنظر می رسد در این قرائت، با نوعی ساده انگاری، “میل” یک عنصری تک بعدی و ذاتا در جهت انقلاب پیش فرض گرفته شده است و به همین دلیل در این عقلانیت، نوعی جبرگرایی و مادی گرایی به چشم می خورد.
گرچه مارکوزه در پی تبیین گسترش متوازن و نرم “میل” در عرصه عمومی است و گسترش با فوران و انفجار میل تمایزات جدی دارد. اما هیچ تضمینی وجود ندارد که لیبیدو در صورت فقدان عنصر معنوی سامان بخش، به نحو متوازن گسترش یابد و سرریز نکند و ویرانگری به بار نیاورد. چنانچه جنبش می 68 فرانسه نیز ابعاد ویرانگر و تابوشکنی های زننده را نیز در دل خود داشت و یا در خیزش اخیر ایران که تاحدی ابعاد نافرهیخته و ناخودآگاه و تکانه ای نیز در دل اعتراض وجود داشت و دارد که احتمال دارد در دراز مدت این اعتراضات و مطالبات برحق را استحاله کند.
به نظر می رسد که میل گرچه لاینفک زیست بشر است اما قابلیت خودسامان دهی ندارد و باید امر متعالی ومعنویتی وجود داشته باشد که آن را مهار بزند. گرچه سخن گفتن از امر متعالی در شرایط امروز جامعه ایران که در پوشش دین و به نام معنویت و به کام قدرت، هم معنا ذبح شده است و هم ماده و جسم و بدن تحقیر شده است، بسیار دشوار می نماید. اما حقیقتا چاره ای جز پرداختن به سامان تازه ای که در آن هم شورمندی حیات و میل تضمین شود و هم امر متعالی به رسمیت شناخته شود و به رشد و پیشرفت دو اقنوم مادی و معنوی این انسان دو وجهی به گونه ای موازی و هماهنگ و عادلانه پرداخته شود، وجود ندارد. امر مادی و گیتیانه تنها در پرتو سامانی معنوی است که مهار می خورد و ابعاد ویرانساز و مخربش به سوی رهایی والایش می شود.
عقلانیت اروسی یا عقلانیت وحیانی:
در تعابیر قرآنی، انسان موجودی دوگانه و دووجهی توصیف شده است و وجودش جولانگاه دو بعد روحانی و نفسانی است(و اذ قال ربک الملائکه انی خلق بشرا من صلصال من حماء مسنون فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین_حجر 28 و 29)
وجود آدمی، میدانگاه دو وجه نفس و روح است که نه همیشه اما گاه در تضاد با یکدیگر جلوه گر می شوند. نفس و روح دو کارکرد و خاستگاه کاملا متفاوت در وجود انسان دارند. نفس با بهره گیری از غریزه، شورمندی حیات را بگونه کور و لجام گسیخته فرمان می راند. در واقع نفس گوهری است که مدام در کار چنگ انداختن به حیات و زنده بودن است و همه عناصر وجود ما را به کار خود می گیرد. اساسا بسیاری از اعمال ما همان تمنیات نفس ماست و از آن جا که نفس پس زمینه ای از خاک و زمین دارد، زندگی را صرفا گیتیانه و مادی و بی هیچ افق روشنی از خودآگاهی سامان می دهد. به تعبیر دیگر اشتیاق نفس به زادن زندگی، چندان سودایی و پرشور است ک زیبا را از زشت، پاک را از پلشت و محرم را از نامحرم باز نمیشناسد.(2) در واقع تمنای نفس، تمنای بودن از حیث بیولوژیک است بی هیچ قید و بندی، بی هیچ اما و اگری. مطالبه او ، تنها زنده بودن و زنده ماندن به هر قیمتی است. او به گونه ای لجام گسیخته و به هر قیمتی تنفس را می خواهد و از ابعاد مادی انسان صیانت و پاسداری می کند تا او را همچنان زنده و سرپا نگه دارد. چه بسا به همین سبب “نفس” بگونه ی کاملا غریزی، قابلیت ایستادن مقابل هر نظمی که راه را بر زندگی سد می کند، دارد.
مکانیسم نفس کاملا غریزی است و در این مکانیسم، گرچه شورمندی زندگی و بودن و زنده ماندن تامین می شود اما اگر مهار نخورد، بدلیل تکانشی و ناخودآگاه بودن، ویرانسازی و تخریب فاجعه بار و تمام عیاری به بار می آورد. وجه دیگر این شورمندی ناپرورده می تواند، قدرت پرستی، سلطه گری، شهوت دوستی، شکمبارگی، خوش باشی و شادخواری، ستمگری و تعرض به حیات دیگران باشد.
با تعاریفی که اکنون از نفس و پیشتر در خصوص میل و لیببیدو ارائه شد، می توان خاستگاه لیبیدوی فرویدی را (که در عقلانیت اروسی آغازگاه اعتراض در نظر گرفته شده است)در ادبیات قرآنی همان نفس در نظر گرفت. لیبیدو در واقع همان نفس است، نفسی که گرچه نافرهیخته و غریزی و ابتدایی و ناپرورده است اما امکان تعالی و ظرفیت شدن را نیز در دل خود دارد.
به عبارت دیگر بدلیل غریزی بودن مکانیسم نفس(میل-لیبیدو)، تکانه های ناهوشیار و ناخودآگاه بسیاری در آن وجود دارد ، «اماره به سو» می کند و با سرکشی بر انسان سوار می شود و بر او حکم می راند. اما این نفس اماره و تمنیات شیطانی که ریشه در ناخودآگاه دارد، قابلیت خودآگاه شدن دارد، قابلیت تربیت پذیری و پرورش دارد و انسان با بهره گیری از روح و با شدن ها و مجاهدت ها و خودسازی هایش می تواند آن را سامانی نو دهد و به سوی “نفس مطمئنه” و “امر متعالی” حرکت کند. بنابراین نفس را نباید و نمی توان سرکوب کرد اما می توان آن را در پرتو روح والایش کرد و با روح امتزاج داد. آن چه به نفس امکان والایش می دهد، روح است.
روح اما خاستگاه الهی دارد.( و یسئلونک عن الروح، قل الروح من امر ربی: تو را از حقیقت روح می پرسند جواب ده که روح از عالم امر خداست_ اسرا 85) در تعابیر قرآنی اینگونه آمده است که خداوند از روح خود در کالبد انسان می دمد (نفخت فیه من روحی) و اینگونه روح، ظرف و امکانی برای درک بیواسطه حقیقت الهی می شود. در واقع روح آدمی بواسطه خاستگاهش، ظرفیت آن را دارد که تجلیگاه صفات الهی باشد. انسان می تواند با پذیرش تجلیات الهی، وجود کرانمندش را به روح بیکران پیوند بزند و آن را توسعه و بسط دهد. پیوند بی واسطه کرانمند با بیکران، بنیادی ترین و انقلابی ترین کنش موجود در سراسر هستی است. «منِ بیکران»(خداوند)، خود دائما در حال تحول و انقلاب و آفرینش و خلقت در هستی است( کل یوم هو فی شان ) اساسا خداوند انقلابی ترین وجود، در هستی است و هر کرانمندی که متخلق به اخلاق این بیکران انقلابی باشد نیز، صلاحیت رهایی از بندهای مرئی و نامرئی در درون و بیرون را می یابد و منقلب می شود و منقلب می کند.
روحی که با بیکران پیوند می خورد، می تواند پای انسان را از زمین بلند می کند و او را بسوی ایده های متعالی فراخواند.
روح به مشعلی می ماند که فتیله اش فراسوی این عالم در نزد خداست و کارش اینکه چون در آدم افروخته شود، نیک از بد و پاک از پلشت را وا می نماید.(2) آرمان هایی چون عدالت، آزادی، استقلال، امنیت، صلح، شکوفایی و زیستی خواهرانه و برادرانه در سایه برابری، فراخوانی است که روح در اثر وصل و مواجهه بیواسطه با من بیکران به انسان عرضه می دارد.
شوق وصل به من بیکران و رنج فراق از او (یا به تعبیر مولانا رنج جدایی نی از نیستان) همان شوق انقلاب و رنج فراق از آرمان هاست. همان شوق همیشگی به تغییر و تحول و رنج از فاصله ای است که میان وضع موجود و وضع مطلوب وجود دارد. منتهی این شوق برخلاف اروس خاستگاهی تنانه ندارد بلکه خاستگاهی الهی و لایزال و لاینقطع دارد. انسانی که در این وصل و اتصال الهی قرار می گیرد و خصلت مدام در حال شدن هستی را درک می کند، لاجرم همیشه انسانی انقلابی باقی می ماند. (می وصلم بچشان تا در زندان ابد_ به یکی عربده مستانه به هم درشکنم)
بنابراین باید گفت، نفس(میل) عنصری دو وجهی است که در دیالکتیک با روح، می تواند انسان را منقلب کند و از او سوژه ای نو و نوشونده ای و گشوده به هستی بزاید. دیالکتیک نفس و روح خصلت رهایی بخش و انقلابی دارد. درست برخلاف عقلانیت اروسی که در بن بستی مادی و تنانه قرار می گیرد و از حرکت و دیالکتیک باز می ماند و انقلاب را جا می گذارد و ارتجاعی می شود.
گرچه عقلانیت اروسی به این دلیل که لبریز از “شهوتِ بودن” و “سودای زندگی” است، امروز قابلیت پس زدن و اعراض از سلطه و استبداد دینی را دارد، اما چون مهار نخورده است و ابعاد ناهوشیار و تکانشی اش والایش نشده است، بعید بنظرنمی رسد که فردا و فرداها خود شکل فجیع تری از سلطه را بازتولید کند چرا که هر نوع خردی که دیالکتیک میان دو بخش روح و نفس انسان را نادیده بگیرد، راه را برای تحولی اصیل و زاده شدن انسان های نو سد می کند. ممکن است در عرصه سیاسی فرم ها و نظام ها تغییر کنند اما در واقع انسان تازه ای متولد نمی شود. فرم ها نو می شوند و انسان ها در کهنگیشان می پوسند. اساسا نوزایی در دیالکتیک میان نفس و روح اتفاق می افتد. هم رویکردی که قائل به معنویتی خشک و خالی و فرمالیته و ظاهری و متشرعانه باشد و در آن نفس و میل و معنویت راستین نادیده گرفته شود (مانند عقلانیت فقاهتی کنونی) و هم رویکردی که در آن برای نو شدن خاستگاه لیبیدویی و مادی در نظر می گیرد و حتی زیبایی و معنا را با شاقول امر مادی می سنجد(مثل عقلانیت اروسی) هر دو محکوم به شکست است و انسان را ناتوان از نو شدن می کند. در غیاب انسان نو، سلطه وقت را مغتنم می شمارد و خود را نونوار می کند و بارها و بارها رخ می نمایند.
شکل ها تغییر می یابد، فرم ها عوض می شود، پوشش ها متفاوت می شود، حجاب ها بر سر گذاشته می شود و بار دیگر حجاب ها از سر برداشته می شود، اما در هر حالت انسان نو و سوژه خودآگاهی زاده نمی شود. کماکان انقلاب ها یکی پس از دیگری مصادره می شود و ما بارها و بارها اجبار به تکرار تاریخ خود داریم.
به همین دلیل می توان گفت انسان ایرانی، خواه ناخواه، برای رهایی، برای آفرینش و ابداع، برای عصیان علیه هر نوع از سلطه و برای طی کردن این دوره گذار فرسایشی و طویل المدت، به عقلانیتی رهایی بخش نیاز دارد. عقلانیتی که می توان نام آن را “عقلانیت وحیانی” نامید. فقط در این نوع خرد است که نوعی پیوستگی یا بعبارت درست تر ارتباط دیالکتیکی میان نفس و روح برقرار می شود و سنتز این ارتباط رهایی خرد فرد و جمع است که شرط لازم برای نجات از سلطه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی حاکم است. فقط در این صورت است که روح، با ساماندهی میل طغیانگر، به جای سرکوب آن( چنانکه در ساختار فعلی می بینیم)، می تواند آن را در تمام ساحات حیات به گونه ای متوازن منتشر و توزیع کند و دم به دم تحول انفسی و اجتماعی بیافریند و هوای کهنه را که بیش از یک سده از مشروطه تا کنون در پی تازه کردن آنیم، تازه سازد.
1_اروس و تمدن، هربرت مارکوزه
2_حج (از مناسک نوزایی تا فرآیند فردیت)، علی طهماسبی
شهریور و مهر 1402