واقعیتها گاه چنان در نزد یک فرد، تلخ و تیره جلوه میکنند که او ترجیح م دهد برداشت خود از آن واقعیتها را در دل نگه دارد و آنها را عمومی نکند.
برای توضیح این موضوع ناچارم به مسئلهای بازگردم که ختم آن را اعلام کرده بودم؛ اما ورود دوستانی از موضع انتقادی به آن مسئله، ناچارم میکند که به احترام آنها، پرده از برخی تحلیلهای پنهان خود بردارم.
مسئله همان دو یادداشت من در بارۀ توئیتر و فضای آن است. دوستانی که شاید لزومی به نام بردن از آنها نباشد؛ بر من خرده گرفتهاند که چرا حکمی کلی در بارۀ توئیتر صادر کردهام و دیگر اینکه همۀ براندازان را یک کاسه کرده و به مواضعی ناشایست و ادبیاتی سخیف متهم کردهام.
در مورد توئیتر موضوع روشن است. توئیتر یک امکان تکنولوژیک است که هر لحظه در هر گوشۀ آن، میلیونها اظهار نظر یا تبادل فکر، به صورتهای مختلف از جمله به صورتی متین و علمی و مدنی جریان دارد. طبعاً من تا آن اندازه خام یا بی اطلاع نیستم که تمام این شبکۀ عظیم را در جدلهای غیرمدنی روزانۀ چند صد ایرانی واقعی یا غیر واقعی خلاصه و حکمی قطعی در بارۀ تمامیت آن صادر کنم. واضح است که منظور من از توئیتر، همان فضای محدودی است که این عده از کاربران مشغول هتک حیثیت و آبروی مخالفان و منتقدان خویشاند و نه چیزی فراتر از آن. بنابراین اینکه برخی دوستان “دیوانه خانه” یا “چاله میدان” نامیدن توئیتر را به خود گرفتهاند؛ جای گله از جانب مرا دارد نه آنها را.
مسئلۀ دوم اما بحث “براندازان” است. مسلماً منظور از برانداز کسی نیست که در دل یا زبان خود؛ خواهان محو جمهوری اسلامی است؛ چرا که اگر بنا براین موضوع باشد؛ بسیاری از همان افرادی که در شبکههای مجازی “استمرارطلب” نام گرفته اند نیز در خلوت و جلوت شرایطی کاملاً متفاوت از وضع موجود را آرزو میکنند. اسامی به قول عربها گاهی “عَلَم” می شود و انحصار معنایی خاصی پیدا میکند. در واقع واژۀ برانداز در ادبیات سیاسی جاری، به طیفی از نیروهای خارج از کشور از جمله حامیان رضا پهلوی، سازمان مجاهدین خلق، برخی گروههای چپ نظیر حزب کمونیست کارگری و امثال آنها اطلاق میشود. در عین حال، سایر نیروهای مخالف حکومت که با گروههای فوق مرزبندی دارند و در عین حال اصلاحطلبی را بی نتیجه و محو حکومت را ضروری میدانند؛ تا کنون به برانداز معروف نبودهاند و بیشتر تمایل داشتهاند که خود را تحولخواه یا نیروی سوم و غیره بنامند!
بنابراین، اینکه دوستانی از این دست، خود را مصداق براندازانِ مورد اشاره در نوشتههای من بدانند؛ باز هم جای گله و شکایت از جانب مرا دارد نه آنها را.
سخن این دسته از دوستان اما این است که چون از یک طرف اصلاحطلبی به بن بست رسیده و از اعتبار افتاده و از طرف دیگر، نیروی برانداز نیز چشم به کمک خارجی بویژه ایالات متحده دارد و در عین حال، برخی از آنها به دمکراسی و اصل عدم خشونت هم پایبند نیستند، پس بهتر است که از بین دیگر نیروهای مخالف ساختاری جمهوری اسلامی، نیروی سومی به صورت مدنی وارد میدان شود که هم جمهوری اسلامی را محو کند و هم امکان پر کردن فضا از طرف براندازان مورد حمایت خارجی را سلب کند.
صرف نظر از هر نوع ارزشداوری در این باره، حقیقت این است که به دلایل متعدد شکلگیری چنین نیروی سومی در شرایط امروز ایران امکانپذیر نیست!
دلایلاش نیز واضح تر از آن است که نیاز به تفصیل داشته باشد. هر حرکت سیاسی و اجتماعی تأثیرگذار، نیاز به تشکیلات و سازمان، رسانۀ معتبر و منابع مالی دارد؛ اما نیروی فرضی سوم هیچکدام از اینها را در اختیار ندارد و به مجرد تلاش برای کسب آنها در همان گام نخست نیست و نابود میشود. از این رو، اینکه چند چهرۀ رسانهای هر چند وجیهالمله در شرایط حاضر میتوانند در نقش اپوزیسیون مدنی برانداز در ایران ظاهر شوند؛ از نگاه من توهمآمیز و خیالپرورانه است؛ اما گویا این حقیقت به ذائقۀ برخی از طرفداران این راهکار خوش نمیآید.
نمونهای از این راهکار، حرکت دکتر قاسم شعله سعدی است. او ظاهراً برای به دست گرفتن رهبری اعتراضهای مدنی در موقعیت نیروی سوم، در جلو مجلس حضور یافت، اما بلافاصله به زندان فشافویه منتقل شد؛ بدون آنکه به زعم من، حتی گامی به هدف خود نزدیک شده باشد.
اینکه چرا شرایط اینگونه است به خدا تقصیر من نیست! هزاران علت و معلول دست به دست هم داده و این وضعیت را پدید آورده است. بنابراین، هر حرکتی از طرف نیروی فرضی سوم، حتی اگر موفق شود اوضاع را هم بشوراند؛ خودش حذف و نتیجۀ کارش نیز به دلیل فقدان سازمان و تشکیلات و رسانه، به سود براندازان مورد اشاره تمام خواهد شد و عملاً نقض غرض پیش خواهد آمد.
براندازان مورد اشاره هم اما به اتکای نیرو و توان خود، هیچ امکان و شانسی برای غلبه بر جمهوری اسلامی ندارند؛ از همین رو، نگاه آنها به آمریکا و دیگر کشورهای همسوی آن است تا بلکه آنها را به عنوان یک نیروی اپوزیسیون به رسمیت بشناسد و با حمایت مالی، رسانهای و دیپلماتیک از آنها، امکان سوار شدن آنها بر اعتراضهای اجتماعی بدون سازمان در ایران را فراهم کند.
آمریکا فعلاً در سطح رسمی خواهان اعمال فشار بر جمهوری اسلامی برای “تسلیم” آن است. اگر جمهوری اسلامی تسلیم شود؛ در روندی کوتاه به طور بنیادی استحاله خواهد شد. در عین حال، نیروی برانداز مورد اشاره نیز بلافاصله حیاتاش به پایان خواهد رسید.
جمهوری اسلامی اما به رغم اطمینان ترامپ، فعلاً قصد تسلیم شدن ندارد. با این حساب، آیا آمریکا به سمت حمایت جدی و علنی و رسمی از براندازان حرکت خواهد کرد؟ اگر این اتفاق رخ دهد، رضا پهلوی نه به دلیل تواناییهای شخصی خود بلکه به علت نوستالژی دورانی که نسل جدید آن را مظهر رفاه اقتصادی و آزادی اجتماعی تصور میکند؛ در بین سایر نیروها از شانس بیشتری برخوردار است. اینکه بعد از آن چه خواهد شد فعلاًچشمانداز روشنی ندارد.
بنابراین، حقایق امروز ایران به همین اندازه تلخ و ناگوارند و یک نیروی ملی در این صحنه عملاً فلج است! این در حالی است که اصلاحطلبان نیز به نوبۀ خود در کلاف تناقضات خود گرفتار آمده و حوزۀ مانورشان بی نهایت محدود است. البته من به خلاف برخی دیگر، اصلاحطلبان را طاعون سیاه تلقی نمیکنم که از هرگونه اشارۀ محترمانه به اسم آنها نیز وحشت داشته باشم! مشکل نیروهای صادق و پاکدست آنها استراتژیک است و نه اتهاماتی مثل “خودفروخته” و “خائن” که غیرمنصفانه علیهشان رایج شده است.
برای همین، من آگاهانه و تعمدانه از ورود به این صحنه که هیچ جزئش در اختیار ما نیست، فرار میکنم و خود را صرفاً تحلیلگر و نویسندهای تعریف کردهام که از یک سو، ناظر اوضاع و توضیح دهندۀ آن است و از طرف دیگر، در حوزۀ تأثیرگذاری محدود خود میکوشد تا نسبت به برخی خطرات فرهنگی از جمله ایلغاری که علیه هویت تاریخی و میراث حیات بخش این کشور در حال رخ دادن است؛ هشدار دهد. وقتی حتی این هشدار نیز در این شرایط وانفسا با واکنشی چنان روبرو شود؛ در مورد سایر مسائل خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
منبع: کانال تلگرام نویسنده