سقوط خلافت عثمانی با اوجگیری جنبش های اسلامی همراه شد. در آنهنگام ملت مسلمان مغلوب و کشورهای اسلامی اشغال شدند و مسلمانان احساس تهدید کردند. این تفکر باعث تحریک میشود و بذرهای آن عصبانیت را شکل میدهد. در چنین شرایطی مردم از سیاستهای سرکوبگرانه تغذیه میکنند. پس دستاورد آن دوره، انتقامجویی و قرائت ستیزجویانه از اسلام میشود. همچنین وفاداری به خود و بیگناهی از هر چیز.
این نگاه جهالتآمیز یعنی عصبانیت مجانی، نتیجهاش تولید یک قرائت خشن از اسلام میشود و این یعنی پذیرش اسلام جاهلی که ضد خود اسلام به حساب میآید. از طرفی ضد انقلاب در یک کودتای عقیدتی بر این باور است که امور را به اصل و منشاء خود باز میگرداند، در صورتی که اصل و منشائی وجود ندارد جز بحران.
از عصبانیت، نفرت بیرون میآید، و یکی از شاخههای آن، مظلومیت را شکل میدهد، و با این نگاه همه چیز تفسیر میشود. آنها حکم صادر میکنند و آنها هستند که بیعدالتی را احساس میکنند. آنها خود خوانده نماینده افرادی میشوند که قدرت تشخیص سرنوشت خود را ندارند.
در این میان خبرهایی هستند که عملکرد آنها را به سخره میگیرند. در نگاه آنها دولت در سایه است که با آنها میجنگد، این نیروهای خارجی هستند که علیه آنها دستور صادر میکنند و نیروهای داخلی هستند که نسبت به آنها حسادت میکنند. در نتیجه این نگاه نسبت به همه هستی با تنفر مینگرد.
در چنین شرایطی است که انتقامجویی حاکم میشود. در این وضعیت کسی که بیشتر عصبانی است، دیندارترین فرد به حساب میآید. در این موقعیت آگاهترین فرد از صحنه دور و از مسیر روشنگری حذف میشود. در نظر آنها این فرد نقضکننده عهد با خدا به حساب میآید. با این جهتگیری صاحبان خشم، خود را از ثمره نقد محروم میکنند، حتی انتقاد آگاهانه نسبت به خودشان را نیز برنمیتابند.
محمد غزالی در نقد این اندیشه قلمفرسایی کرده و یوسف قرضاوی نیز جنبش بیداری اسلامی را مورد نقد قرار داده است. محمد عماره جنبش موجود را به نقد کشیده است. شخصیتهای دیگری نیز در این باره نظراتی دادهاند. این نویسندگان از شخصیتهای شناخته شده هستند و از نمادها به حساب میآیند ولی چون اهل خشم نیستند، تمامی آثارشان تأثیر خود را در مقابل جزوات بزرگان انتقامجویان تندرو از دست داده است. همچنین نوارهای کاست و تلویزیونهای ماهوارهای که از راه دور پخش میشوند نیز بیتأثیر هستند. افزون بر اینها جنبش خط بیداری و اخوان المسلمین همه اینها در جامعه حضور دارند ولی در اصل بی تأثیر هستند و در واقع از تأثیرگذاری غایب هستند.
در این روند تلاشهای اصلاحطلبی دینی از درون شکست خورد. عبد المنعم ابوالفتوح یکی از اصلاحطلبان دینی است که با بیماری فشار خون و دیابت مواجه است، به همین علت نمیتواند در این زمینه به راه حلی دست یابد. او اقدام به تأسیس حزب جدید میکند. پاسخهایی را که اخوانالمسلمین در طول نود سال به دست نیاورد او مییابد. سمت و سوی اقتصادی و یک نگاه سیاسی پخته و یک تجربه جدید توسط نسل قدیمی بلعیده میشود و این باعث تیره تر شدن بیشتر موضوع میشود، در ضمن نظام در تحریف این روند نقش بازی میکند.
هنگامی که عبدالمنعم ابوالفتوح دستگیر و به زندان منتقل میشود، این طیف صدای شادیشان بلند میشود و آن را کمک خدا به حساب میآورند. قبل از او أبو العلا ماضی از جانب این جمعیت بیشتر رنج برد تا از طرف دولتی که 16 سال از ثبت حزب او خودداری کرد.
از سوی دیگر محمد البلتاجی و حلمی الجزار و محمدعلی بشر و چندی دیگر از اعضای اخوان در داخل سازمان، به تلاشهایی دست زدند ولی نتیجهای در بر نداشت.
درترکیه تجربه جدی در زمینههای متفاوت بهوجود آمده بود. در آن موقعیت اردوغان و رفقایش وارد صحنه شده، اخوان مصر را مورد حمله قرار میدهند. محمد مرسی رحمه الله، مقالهای با عنوان اخوان مسلمین و احزاب اسلامی معاصر منتشر میکند و در آن، اسلامگرایی حزب عدالت و توسعه اردوغان را زیر سؤال میبرد، با این عنوان که آنها از سکولاریسم و زیادهخواهی آن راضی هستند. به همین جهت محمد مرسی بر این باور است که آنها از میان خواهند رفت. ولی پس از آن که ترکها در ترکیه موفق میشوند، او آنها را پس از آن انتقاد، مورد ستایش قرار میدهد و خود را به آنها معرفی میکند.
اکنون راشد الغنوشی و عبدالفتاح مورو در تلاش هستند ولی اسلامگرایان درشرق سعی دارند همان برخوردی را که با اردوغان انجام دادند با راشد الغنوشی و عبدالفتاح مورو تکرار کنند. در آن شرایط آنها به اردوغان توهین کردند، به او اتهام کاسبکاری، خائن و گرایش به سکولاریسم نسبت دادند و اکنون همان شیوه را نسبت به راشد الغنوشی و عبدالفتاح مورو در پیش گرفتهاند. حتی آنها کار را به آنجا رساندند که وقتی به مناسبت درگذشت رئیس جمهور الباجی السبسی، عبدالفتاح مورو مرگ او را تسلیت گفت، با این عنوان که او در دینداری حداقلی است، به عکسی از دختر مورو که بدون حجاب بود، اشاره کرده و آن را دلیلی برعدم مسلمان بودن دختر مورو گرفتند، چرا که وقتی روسری نیست پس اسلام هم در آنجا نیست.
اکنون شرایط غیر قابل تحمل در مسیر اصلاحطلبی دینی یا بازسازی آن بهوجود آمده است. در این هنگام دینداری مستقیماً با حجم و اندازه صاحب فریاد و نعره و با شعار توخالی متناسب شده است. بیشتر کسانی را که من میشناسم از نجات فردی خود عبور کرده و آن مسیر را ترک کردهاند تا صحبت کنند. اکثر آنها که اقدام به چنین عملی کردهاند را میشناسم، آنها از موضوع شخصی عبور کرده و نجات فردی خود را از دست دادهاند تا صحبت کنند، یا همان راه را در سکوت وترس ادامه میدهند..
از جانب دیگر آنها جرأت نمیکنند با خط مقابل روبرو شوند یا آنچه که فکر میکنند را بیان کنند، در غیر اینصورت، خرسهای سازمان آنها را برای محافظت در برابر آگاهی نفرین شده، خواهد کشت و آنها را به جاده و مسیری که تخریب شده است، باز خواهد گرداند.
اکنون جوانان به دنبال راه حل هستند، اخوان المسلمین از اهداف خود عبور کرده است.
اکنون پرسش این است که: پسا سازمان و پسا اخوانالمسلمین چه خواهد شد؟ سلفیهای پیشین و آگاه، مانند احمد سالم و عمرو بسيونی، و دیگرانی بودند که به هر صورت آنها بودند که این پرسش را آغاز کردند. بنابراین پرسش “پسا سلفیسم” را مطرح کردند. آنها به نوبه خود از این وضعیت رنج میبردند.
آنها شروع کننده این پرسش هستند. از طرفی سازمان اخوان المسلمین هدفهایش را فرسوده و ناتوان کرده، از جانب دیگر زمان از اخوان المسلمین عبور کرده است آنها در گذشته در حکومت داری شکست خوردند، و نیز در اداره رسانه ها، چون مخالفت آنها ازخارج صورت میگیردموفق نبودند.
از سوی دیگر تجربه جنبش احیاگری در روند خودش هرگز موفق نبوده که هیچ بلکه ناکام هم بوده است. به همین خاطر تنها رژیمهایی حاکم بودند که آنها را استخدام کرده و از آنها سود بردهاند، اما واقعیت شعارهایی که اینها در مقابل انقلابها، کودتاها، دستگیریها و اعدامها دادهاند، تمام آنچه را که امروزه ما شاهد آن هستیم، ادعایی برای پایداری و ثبات مطرح میشود در صورتیکه همه تلاشهای اخیر که صورت میگیرد تنها برای انکار و ندیدن واقعیت است، در صورتیکه واقعیت غیر از اینها است.
پس جوانان اکنون از این خطوط عبور کنید، در پی راه حلها باشید و نامهای خود را در دفترهای عصر جدید پیگیری کنید..