با محمد بستهنگار از بدو ورودش به دانشکده حقوق دانشگاه تهران آشنا شدم و آشنایی بیشتر در صفوف انجمنهای اسلامی دانشجویان ایران و نهضت آزادی ایران بود.
در سال 1339 در منزل آقای هاشم صباغیان جلسه انتخابات سراسری انجمنهای اسلامی دانشجویان برگزار شد و محمد حنیف نژاد مسئول انجمنها شد. در آن جلسه من کنار محمد بستهنگار نشسته بودم.
شبهای جمعه در مسجد هدایت و همزمان با برگزاری اعیاد و مجالس سوگواری و همچنین در جلسات ماهانه شاهد فعالیتهای ایشان بودم. در شب 30 آذر 1342 مأموران اطلاعات شهربانی به مناسب فعالیتهایی که در رابطه با دادگاه سران نهضت آزادی داشتم مرا بازداشت کردند.
به دنبال قیام ملی 15 خرداد و سرکوب آن، اطلاعات شهربانی، مرکز فرمانداری نظامی هم شده بود. بازجویی من در اطلاعات شهربانی چهار روز طول کشید پس از آن مرا به بازداشتگاه موقت شهربانی بردند و در طبقه سوم در یکی از بندها بین زندانیان عادی جای دادند. این بازداشتگاه محوطهای داشت که به آن فلکه میگفتند و زندانیان دور فلکه راه میرفتند. اتفاقاً مرحوم عباس رادنیا را آنجا درحالیکه راه میرفت دیدم. علامتی دادم و مرا شناخت و از طریق افسر نگهبان مرا از زندان عادی به اتاقی در فلکه منتقل کرد. در این اتاق علاوه بر آقای رادنیا مرحوم رحیم عطایی و مرحوم عباس سمیعی و آقای بستهنگار حضور داشتند. این افراد پس از 15 خرداد 42 بازداشت شده بودند. آن شب تمام اطلاعات بازجویی را نوشتم و به آقای رادنیا دادم. آقای رادنیا هم از طریق ظرف غذا به سرعت این اطلاعات را به زندهیاد احمد صدر حاج سیدجوادی رساند. آن شب را تا صبح با بستهنگار درددل کردم. زمان زیادی نگذشت که مأموران زندان مرا از آنها جدا کردند و به سلول انفرادی زندان قزلقلعه فرستادند و پس از هفت ماه موقتاً تا تشکیل دادگاه آزاد شدم.
بستهنگار به چند سال زندان محکوم شد و من یکی دو بار به ملاقات سران نهضت و همچنین بستهنگار پشت میلههای زندان قصر رفتم. پس از آزادی بستهنگار به ملاقات او رفتم و با ماشین فولکسی که داشتم به سراغ دیگر دوستانش رفتیم.
هر وقت به شرکت سهامی انتشار میرفتم ایشان را ملاقات میکردم. در سال 1350 بازداشت شدم و در سال 51 دومرتبه ایشان را در زندان قصر ملاقات کردم. در این مدت مراوده زیادی با هم داشتیم و هر دو عضو کمون بزرگ زندان منسوب به جنبش مسلحانه بودیم. سعی داشتیم موقع ناهار و شام روبهروی هم بنشینیم که مبادا از سادهزیستی عدول کنیم. زیرا در آن زمان پس از اعتصاب غذای زندانیان وضع غذا بهتر شده بود و مرحوم حاجی عراقی به نمایندگی از همه زندانیان بند سه و چهار مسئول آشپزخانه شده بود و با هزینه زندانیان ادویه به غذا میافزود و از این بابت غذا خوشمزگی خاصی داشت، ولی ما سعی میکردیم که زیاد غذا نخوریم.
شهریور 52 که از زندان شیراز آزاد شدم و به دیدار آیتالله طالقانی رفتم ایشان از بستهنگار پرسید و اینکه رویه او در زندان چگونه بود؟ من توضیح کاملی دادم و ایشان لبخند رضایت بخشی زدند. در همان زمان بستهنگار در شرکت سهامی انتشار فعال بود. او میزان مطالعاتش خیلی زیاد بود و کتابی نبود که نخوانده باشد. از همین رو بود که به مرحوم طالقانی کمک میکرد و بسیاری از پانویسهای کتابهای طالقانی مربوط به بستهنگار بود.
در یکی از همین ملاقاتها بود که بستهنگار به من گفت که علامه جعفری در جلد ششم کتاب شرح مثنوی خویش معادل 100 صفحه درباره «تضاد» مطلب دارد. من این کتاب را خریدم و در همان فرصت محدود یک مطالعه گذرا کردم ولی بعداً که دوباره بازداشت شدم در زندان قصر این 100 صفحه را عمیقاً مطالعه کردم. بستهنگار در این زمان با طاهره طالقانی ازدواج کرده بود و آدرس منزلش را به نام خانه امن به من داد که هر وقت ایجاب کرد از آن استفاده کنم. اتفاقاً چند روز پس از مخفیشدن من در زمستان 52، دکتر کریم رستگار دستگیر شد و من که خانه امنی نداشتم به خانه بستهنگار رفتم. ولی محمد حضور نداشت و بعد از سلام و علیک با همسر ایشان، به جای امن دیگری رفتم. ملاقاتهای بعدی ما به آبان 57 کشید که از زندان آزاد شدم.
فعالیت او بیشتر حول و حوش منزل آیتالله طالقانی و صفوف نهضت آزادی ایران و بیشتر در کنار مهندس عزتالله سحابی بود.
یادم میآید در تیرماه سال 40 قرار بود مراسمی در ابنباویه برای شهدای 30 تیر سال 31 داشته باشیم. نهضت آزادی در تراکتهای مختلف از مردم برای آن مراسم دعوت به عمل آورده بود. با آقای بستهنگار به کوچههای خیابان خیام رفتیم و تراکتها را در منازل و مغازهها میانداختیم. تراکتهای محمد تمام شد و من چون میخواستم به او تراکت بدهم به داخل مسجدی رفتیم دیدیم در صحن مسجد مردم نماز میخوانند و ما را میبینند؛ بنابراین به داخل سرویس بهداشتی رفتیم و تراکتها را منتقل کردیم وقتی بیرون آمدیم یک نفر ما را دید و گفت شما دو نفر اینجا چه میکردید؟ این خاطره را محمد نیز بارها در محافل مختلف گفته است.
خاطره دیگری که دارم مربوط به اسفند 79 میشود که ایشان و عده زیادی از شخصیتهای ملی مذهبی را بازداشت کردند. من صبح زود به خانه بستهنگار رفتم و از همسرشان جریان را پرسیدم. خانم طالقانی به من گفت دفترچه تلفن ما را هم بردند من از آنجایی که حافظهام آن زمان قوی بود شماره تلفن 120 نفر را در دفترچهای برایشان نوشتم تا ارتباطاتشان حفظ شود.
محمد شخصیت گمنامی نیست که من یا دیگری به ملت او را بشناسانیم، میزان مطالعات، فداکاریها، سخنرانیها و آثار و کتابهای او به حدی است که او باید درباره دیگران خاطراتش را بگوید. من از بدو آشنایی تا این زمان حتی یک ترک اولی از او ندیدم. در زمستان 94 با ایشان گفتوگویی درباره «راه انبیا راه بشر» و همچنین «هدف انبیا تنها خدا و آخرت» داشتیم که بخش اول آن در شماره 91 چشمانداز ایران (اردیبهشت و خرداد 94) و بخش دوم آن در همین شماره منتشر شده است. از خداوند شفای عاجل ایشان را خواهانیم.
منبع: چشم انداز ایران