ابراهیم یزدی از نگاه پسرش یوسف

پدر قهرمان زندگی من است

 توضیح:این مصاحبه در ویژه نامه “ابراهیم یزدی در مسیر بازرگان” در تاریخ دی ماه ۱۳۹۳ تهیه شده بود که به مناسبت درگذشت ایشان از سوی سایت ملی مذهبی بازنشر می شود 

دکتر یزدی را خیلی ها می شناسند. منتها دکتر یزدی به عنوان دبیر کل نهضت آزادی و فعال سیاسی دیرپای ملی-مذهبی که در دو نظام دو تجربه متفاوت اپوزیسیون داشته است. اما “دکتر یزدی پدر” را باید از زبان فرزندانش شناخت. تلاش کردیم تا از چهره “یزدی پدر” و نه یزدی دبیر کل نهضت آزادی ایران و مبارز سیاسی دیرپای ملی-مذهبی، رونمایی شود. برای همین به سراغ یوسف یزدی رفتیم. فرزند چهارم دبیر کل نهضت آزادی که ترک وطن کرده اما هنوز دلش هوای ایران دارد. از او خواستیم بیشتر از پدر بگوید و دنیای خصوصی تری را از او باز کند. از نگاه فرزندان به او، نگاه یزدی به فرزندان و از مادر و رنج هایش، از حس فرزندان یزدی به سیاست ،به ایران، به مذهب بگوید. برای پرده برداشتن از دنیای عمومی یزدی و ورود به دنیای خصوصی اش، ابتدا از یوسف یزدی خواستیم از خودش بگوید. از تحصیلاتش، سنش، وضعیتش، از برادران و خواهرانش، از مادر و روحیه اش. یوسف اکنون هوای ایران در سر  دارد اما در آمریکا هم چهره موفق ایرانی بوده است. او به سایت ملی-مذهبی می گوید:” من فرزند چهارم یزدی هستم . در ایالت نیوجرسی به دنیا آمدم. تقریبا سه سال بعد از مهاجرت پدر و مادرم به آمریکا به دنیا آمدم . در هوستون در جنوب آمریکا بزرگ شدم. از کودکستان تا دانشگاه آنجا بودم. برای فوق لیسانس و دکترا هم در تکسزاس بودم. لیسانس را در مهندسی برق گذراندم. فوق لیسانس و دکترا را در رشته مهندسی پزشکی گذراندم و به مدت 12 سال برای کمپانی بین المللی به نام “جانسون ان جانسون” کار کردم و مدت شش سال است که استاد دانشگاه در دانشگاه جانز هاپکینز هستم و رئیس مرکزی هستم که کارهای مهندسی پزشکی را انجام می دهد. “

برای شناخت سایر فرزندان یزدی هم از او اطلاعات می خواهیم. فرزند دکتر یزدی در مورد برادران و خواهرانش اینچنین می گوید:”دکتر شش فرزند دارند. پدرم بچه ها را از سنی به ایران می فرستادند. البته آن موقع هم درآمدyousef2 پدر کم بود و هم مسافرت گران بود. من تا مدت زیادی ایران نرفته بودم. تا زمان انقلاب ایران نرفته بودم بجز یک بار در سن پنج سالگی انقلاب که شد 16ساله بودم. درست خاطرم هست چهلم مرحوم مطهری به ایران رسیدم.به مدت  یک سال و ششماه درایران ماندم. وقتی که وارد ایران شدم پدرم در وزارت خارجه مشغول به کار بود. اتفاقا وقتی ما وارد ایران شدیم در یک سوئیت  پشت اتاق وزیر با پدر زندگی می کردم تا اینکه یک آپارتمان گرفتیم. قبل از اینکه بقیه خانواده بیایند. “

ولی با تمام این حرف ها معتقدم پدر انتخاب درستی کرده و من صد در صد راضی هستم  از تصمیم پدر. ولی خوب بچه های دیگر اعتقاد دارند باید وقت بیشتری برای خانواده می گذاشت. من بعد از یکسال و نیم برگشتم اما مادرم و دو خواهرکوچم در ایران ماندند. آنها زمانی در ایران بودند که هر روز باید مدرسه می رفتند. باید فریاد مرگ بر بازرگان و یزدی را می شنیدند. باید هر روز صبح فریاد مرگ بر یزدی و مرگ بر ضد ولایت فقیه را در صف مدرسه می شنیدند. آنها در ایران خیلی اذیت شدند. چهره بسیار بدی از اسلام و روحانیون شیعه در آن سالها دیدند. برای آنها دین جنبه حقه بازی وکلک وریا داشت. آنها تناقضهای رفتاری معلمها درمدرسه رامی دیدند. اثرمنفی جمهوری اسلامی روی دین خیلی واضح بود. قانع کردن خواهرهای کوچکم برای اینکه دین ازلحاظ اجتماعی با ارزش است خیلی سخت بود . آنها ازدین دورویی ودوگانگی دیدند. پدردرددل می کرد ومی گفت بدترین چیزی که درانقلاب رخ داد زده کردن جوانان ازدین بود. خیلی دردناک بود.

پدر در مخالفت با پارتی بازی نگذاشت در دانشگاههای ایران ثبت نام کنم!

در مورد خاطرات یوسف از حوادث اول انقلاب می پرسیم. اینکه چه اتفاق ویژه ای از آن روزها به خاطر دارند؟ یوسف از صحبت مهندس چمران با پدرش  می گوید وقتی آنها در مورد تشکیل نیرویی مستقل از ارتش صحبت می کردند:” دوره ای برای آموزش جوانان در باغ شاه میدان سپه تشکیل شد و من هم جزو دسته اول یا دوم آنها بودم. فکر کنم چند دسته آنجا تعلیمات نظامی می دیدند و خیلی از آنها بعد درجنگ تحمیلی به شهادت رسیدند. بعد از آن دوره با پدر همه جا به عنوان محافظ می رفتم. مثلا با اعضای هیئت دولت که برای دیدن آقای خمینی به قم می رفتند یا مسافرتی که برای بررسی درگیری در زاهدان صوت گرفت همراه پدر بودم.درسفرپدرم به کوبا برادربزرگم ایشان را همراهی کرد. قبل از انقلاب هم در آمریکا بیشتر جلسات را با ایشان بودم.” او در خاطراتش به مسئله پارتی بازی در دانشگاه های زمان  اول انقلاب اشاره می کند و توضیح می دهد چگونه پدر از ورود او به دانشگاه به خاطر مخالفت با این موضوع ممانعت کرده است:” مسئله پارتی بازی برای پدر خیلی دردناک بود. می گفت ما انقلاب نکردیم که دوباره مسائل پارتی بازی اول انقلاب شروع بشود. من هم خیلی دلم می خواست ایران بمانم ولی فارسیم خیلی خوب نبود. در واقع فارسی من در سطح کلاس پنجم ابتدایی بود و نمی توانستم کنکور قبول بشوم. اما او  نخواست که با پارتی بازی  من و سایر اعضای خانواده را به دانشگاه بفرستد. در نتیجه از من خواست به امریکا برگردم. درس هایم را بخوانم و برای خدمت به وطن برگردم.” از یوسف می پرسیم بعد از بازگشتتان به آمریکا ارتباطتان با ایران به چه صورت بود؟ می گوید:” بعد از بازگشتم می توانستم هر دو سال یک بار به ایران بیایم. تا سال 2009 زمان انتخابات جنجالی ریاست جمهوری تقریبا هر دو سال یک بار ایران آمده ام. اما از آن موقع هر بار که سعی کرده ام به دلایل مختلفی نتوانسته ام بیایم.” از علاقه او به مسائل سیاسی می پرسیم و تعلق خاطرش به مسائل ایران . فرزند دکتر یزدی می گوید:” نه مسائل سیاسی به معنای حرفه ای اش اما به مسائل اجتماعی و مسائل سیاسی به صورت عام علاقه دارم و اخبار را پیگیری می کنم و تحلیل ها را می خوانم.  مسائل را هر روز پیگیری می کنم. اما این سعادت را نداشته ام که فعالیت سیاسی برای آزادی در ایران داشته باشم. چون این سعادتی است که خدا به انسان می دهد.” از او می پرسیم با توجه به این دید مثبتش، باقی فرزندان یزدی نیز چنین اعتقادی به فعالیت سیاسی دارند؟ او پاسخش تقریبا منفی است. او به معرفی فرزندان دکتر یزدی می پردازد و می گوید:”خلیل دکترای اقتصاد دارد و الان هم در کارهای آی تی مشاور است. سارا پزشک است و متخصص سالمندان. پزشک خانواده است و مسئول یک مرکز پزشکی در ایالت پنسیلوانیاست. لیلا فرزند سوم دکتر لیسانس روانشناسی خواند و در ترکیه با همسرش زندگی می کند. مریم یزدی فرزند پنجم، پزشک هستند و ایمان فرزند ششمشان هم در آمریکا زندگی می کند و فارغ التحصیل فوق لیسانس علم مواد است. سه فرزند اول در ایران به دنیا آمدند و من به عنوان فرزند چهارم در آمریکا به دنیا آمدم. پدر ؛من و مادر و  خلیل را به ایران فرستاد تا خلیل وارد مدرسه بشود و در ایران درس بخواند. مریم خواهر کوچکم در ایران به دنیا آمد و ایمان در آمریکا به دنیا آمد. یعنی آمیزه ای از تولد در ایران و در  آمریکا در خانواده ما وجود دارد. “

اعتراض بعضی از فرزندان یزدی به پدر: چرا برای ما وقت نگذاشتی!

فرزند چهارم دکتر یزدی سپس از تجربه متفاوت اعضای خانواده نسبت به دین، بین فرزندانی که در ایران و فرزندانی که در آمریکا بزرگ شدند می گوید. از تجربه زیست در خارج از کشور صحبت می کند:” من در خارج از کشوربزرگ شدم. دو تن از خواهرانم در جوانی در ایران بودند. بعد به آمریکا مسافرت کردند و به مدت 18 سال در  آمریکا بودند. از لحاظ مالی، پدر زیر فشار بود. دوران سختی بود. دوران تبعید و زندگی تحت فشار. آن هم زمانی که تعداد مهاجران کم بود. آن موقع دید مردم آمریکا نسبت به اسلام فرق داشت. خیلی ها بی تفاوت بودند یا اطلاعات نداشتند یا دید مثبت داشتند. می توان گفت پدرم زندگی خصوصی نداشت، همه هم و غمش ایران واسلام بود و تمام ارتباطاتش حول محور مسئله ایران و سازمانهای اسلامی در آمریکا می گشت. خانه مان هم دائما از دانشجو پر بود. چند برابر رفت و آمد به خانه مان در تهران که شما دیدید در آمریکا جریان داشت. میز ناهارخوری خانه، مثل کافه تریا بود برای خیلی از دانشجویان ایرانی یا مسلمانان دیگر. هر کسی می آمد مشکلش را می گفت. یکی می آمد درد و دل می کرد. از مشکلاتش می گفت. محیط اجتماعی آن موقع خیلی برای من جالب بود. علاقه داشتم. اما بعضی از بچه ها دوست نداشتند. می گفتند بابا بیشتر باید برای بچه هایش وقت می گذاشت تا اینها. یادم نمی رود یک سال که برادرم داشت ازدواج می کرد پدربزرگم یعنی پدر دکتر یزدی از ایران برای عروسی آمد و نشست از همه ما خواست حمد و سوره را بخوانیم و نماز را تکرار کنیم. من خوب خواندم ولی عالی نبود. پدربزرگم پدر را سرزنش کرد و گفت شما وظیفه نخستتان این است که بچه هایتان را مسلمان بزرگ کنی و کارهای سیاسی وظیفه ثانوی است. پدرم اصلا به این اعتقاد نداشت. زمانی خودم معترض بودم از مادر پرسیدم  چرا بابا علاقه ندارد ما را در جاهایی همراهی کند. مادر گفت فرزند در نهایت به اجتماع می رود . پدر معتقد است این اجتماع درست بشود بزرگترین خدمت به فرزندانش میکند و کل ایران کشوری آزاد خواهد شد. در درازمدت روی شما و فرزندانتان اثر مثبت می گذارد و اگر ایران درست شود نبودنش در کنار شما ارزش دارد. این به دل من چسبید و من قانع شدم. هنوز هم ما به پدر و مادر در آمریکا نیاز داریم. سن ما هم طوری است که این نیاز بیشتر هم می شود. ولی با تمام این حرف ها معتقدم پدر انتخاب درستی کرده و من صد در صد راضی هستم  از تصمیم پدر. ولی خوب بچه های دیگر اعتقاد دارند باید وقت بیشتری برای خانواده می گذاشت. من بعد از یکسال و نیم برگشتم اما مادرم و دو خواهرکوچم در ایران ماندند. آنها زمانی در ایران بودند که هر روز باید مدرسه می رفتند. باید فریاد مرگ بر بازرگان و یزدی را می شنیدند. باید هر روز صبح فریاد مرگ بر یزدی و مرگ بر ضد ولایت فقیه را در صف مدرسه می شنیدند. آنها در ایران خیلی اذیت شدند. چهره بسیار بدی از اسلام و روحانیون شیعه در آن سالها دیدند. برای آنها دین جنبه حقه بازی وکلک وریا داشت. آنها تناقضهای رفتاری معلمها درمدرسه رامی دیدند. اثرمنفی جمهوری اسلامی روی دین خیلی واضح بود. قانع کردن خواهرهای کوچکم برای اینکه دین ازلحاظ اجتماعی با ارزش است خیلی سخت بود . آنها ازدین دورویی ودوگانگی دیدند. پدردرددل می کرد ومی گفت بدترین چیزی که درانقلاب رخ داد زده کردن جوانان ازدین بود. خیلی دردناک بود.”

اما درآمریکا قبل از انقلاب دین زیبا یی خودش راحفظ  کرده بود. در دوران نوجوانی ، فرد می خواهد شور عصیانگری علیه آموزش های سنتی جامعه را بروز دهد اما پدرم در کلاسهایش در آن زمان یاد میداد که این شور و انرژی را در کارهای انقلابی و مثبت باید جهت داد. ما بچه ها در تظاهرات ها و چاپخانه و کپی نوار و جدال با چپی ها و امریکاییها و …به  این انرژی جهت میدادیم. یادم می آید یک سال ماشین کرایه کردیم تا واشنگتن رفتیم. شاه  می خواست از آمریکا دیدن کند و ما تظاهرات کردیم. درگیری شد و گاز اشک آور پرتاب شد ولی خستگی آن و پاکدلی برادران و خواهران آن زمان جای برای عصیانگری علیه دین نگذاشت.

ازآمریکا عصبانی بودم اما تسخیر سفارت را احمقانه می دانستم!

از یوسف می پرسیم زمانی که به آمریکا بازگشتید ظاهرا هفده ماه بعد از انقلاب بود. این زمان با دوره گروگانگیری مصادف شده بود. شما هم فرزند دکتر یزدی وزیر خارجه وقت جمهوری اسلامی ایران بودید. آیا این واقعه بازتابی yousef3در بین همکلاسی هایتان داشت؟ برخورد آنها با شما چه بود؟

او ابتدا از تجربه خود از این واقعه می گوید.:” نسبت به آمریکا در آن دوران تند بودم.” از کتاب هایی می گوید که پدر برای خواندن به او می داده:” در مورد پاتریس لومومبا، جنگ ویتنام،کنگو، آفریقا…خوب برای ما خشم نسبت به آمریکا طبیعی بود اما تسخیر سفارت احمقانه بود. از لحاظ عملی کار احمقانه ای بود. پدرم در همه عمرش پراگماتیک فکرمی کند. به منطق کار فکر می کند. برای من ناراحت کننده بود که عده ای از آمریکایی ها  که خیلی از انها ایرانشناس و عاشق ایران و فرهنگ ایران بودند اذیت می شوند. هر چند که عصبانیت ایرانی ها موجه بود اما تسخیر سفارت احمقانه بود. به بابا افتخار می کردم که می گفت این کار غلط است. نمی توانم در دولتی باشم که منفعت انقلاب و ایران را زیر پا می گذارد. شما وقتی تاریخ  انقلاب را می خوانید متوجه می شوید چقدر رهبران آمریکا از جمله جرج واشنگتن دید بلند مدت داشته اند. جرج واشنگتن می توانسته مدت زمان زیاد سر کار بماند اما در نوشته هایش گفته اگر یک دقیقه بیشتر در این سمت بمانم تجربه سلطنت پادشاه انگلیس بر این سرزمین تکرار می شود.”

او در ادامه می گوید:” وقتی به ایران آمده رفته است مدرسه ای به نام ایران زمین. در شهر ک غرب. در آن مدرسه بچه های پولدار و بورژوا می آمدند. اکثرا از افرادی بودند که از انقلاب ضرر دیده بودند. اما آنها با من خوب رفتار می کردند. ولی آمدن من ازآمریکا به ایران عجیب بود. باوربه علاقه من به ایران و انقلاب برای آنها سخت بود. زندگی برای ما خلقی بود. اهل تجملات نبودیم. ما وقتی عروسی بعضی انقلاببیون می رفتیم و تجملات را می دیدیم و اختلاف بین شعارهای مطرح شده در میان مردم و عملکرد خصوصی خانواده هایشان برای ما آزار دهنده بود. اما در آمریکا برخورد نامناسبی با من نشد. هر چند برای  آمریکایی ها مسئله گروگانگیری عامل عصبانیت و تحقیر بود. آنها سئوال می کردند. پدرقبل از انقلاب موفق شده بود با گروه های لیبرال و چپ گرا ارتباط برقرار کند و در نتیجه در آمریکا طبقه ای بود که حامی انقلاب و یا آزادی  ایران بودند. واکنش آنها نسبت به من به عنوان یک ایرنی مسلمان در حد پرسیدن سئوالات بود  که چرا ایرانیها اینطوری بانمایندگان مارفتارکردند؟”

زحمت مادرم نبود پدر موفق نمی شد

از دید همسر دکتر یزدی به فعالیت های شوهرش می پرسیم. اینکه آیا زمانی مادرش ابراز خستگی کرده و از دکترخواسته است کمتر فعالیت می کند؟

یوسف می گوید هنوز که هنوز است به رابطه میان پدر و مادرش غبطه می خورد. کمتر دیده ام دو نفر این اندازه همدیگر را دوست داشته باشند. هر موفقیتی هم که پدر دارد مرهون مادر است. مادر واقعا فداکاری کرده. بزرگ کردن شش فرزند در آمریکا کار سختی بود . دو سه سال قبل از انقلاب پدر سر کار نمی رفت. همه  کارهایش سیاسی و انقلابی بود . برای ما از لحاظ مالی سخت بود برای مادرم هم سخت بود. برای من قابل حل بود. به جای اینکه کفش نو بخرم کفش برادرم را می پوشیدم. ولی برای مادرم دردناک تر بود و فشار زیادی را تحمل کرد. ولی به کار پدر، به رسالت در زندگی و داشتن هدف اعتقاد دارد. او  واقعا یک زن انقلابی است. به خاطر انقلاب فداکاری کرد. خیلی از انقلابیون در میز ناهاخوری هوستون نشستند. همه آنها فداکاری مادر را دیدند. پدر بدون گذشتن از بسیاری از امور زندگی نمی تواسنت موفق بشود. او مجبور بود کمتر به خانواده برسد.  مادر گاهی ایراد می گرفت اما به کار پدر اعتقاد داشت. در کنار او بود.از همان ابتدا  وقتی به همراه ه پدربعد ازماه عسل از شیراز به تهران برگشت مادرم در بطن جریانات بود. از همان اول همراه پدر بود.

توصیه پدر به فرزندی که به مسیحیت علاقه مند شده بود!

در مورد حساسیت دکتر یزدی نسبت به امر آموزش مذهبی پرسیدیم. فرزند چهارم دبیر کل نهضت آزادی ایران می گوید:”یادم نیست پدر در مورد مسائل به من فشار آورده باشد. در مورد برخی از مسائل خوب طبیعی است پدر حساسیت هایی داشت خصوصا در مورد نوع پوشش دختران.اما در مورد مسائل مذهبی هیچ فشاری نمی آورد. مثلا می گفت ما نمونه ای هستیم برای شما اگر دوست دارید دنباله اش را بگیرید.در انتخاب آزادید. واقعا به آزادی بشر اعتقاد دارد. من با پدر خیلی جاها رفتیم در آمریکا. خیلی ها در مورد مسائل مختلف برای امور خانوادگی از پدر مشورت می خواستند. حرف پدر به ما و آنها در مورد مسائل خصوصی و خانوادگی یکی بود. می گفت نمی شود به بچه ها فشار آورد. خدا انسان را آزاد آفریده. همین رفتار پدر بوده که باعث شده اکثر بچه هایش نسبت به دین و اسلام عشق داشته باشند. در ظاهر بعضی بچه ها رعایت می کنند بعضی نه. اما در باطن اعتقاد و عشق عمیقی هست. اعتقادی که منشا آن نه فشار اجتماعی است و نه سنت بلکه از درون هست. ولی به خصوص از طرف خانواده پدری که سنتی تر هستند ایراد گرفته شده که چرا مثلا فرزندتان روسری سر نکرده است. چرا بچه تان نمازش درست نیست. یادم هست زمانی خواهر بزرگم علاقه به مسیحیت پیدا کرده بود. پدر می گفت خوب برو گوش بوده. اما همان دید انتقادی که نسبت به اسلام را داری را نسبت به مسیحیت نیز داشته باش.همیشه می گفت مسیحیت جذابیت عجیبی دارد برای بچه ها و نوجوانان ولی وقتی سوال های جدی راجع به خدا و انسان در یک جوان پیدا میشود اسلام جواب های متقاعدکننده تری دارد.دید پدر به مسئله منطقی بود. به همین خاطر دین هم برای او  یک امر منطقی هست. به همین دلیل اگر درتعریف سنتی اسلام و تشیع چیزی منطقی نباشد من قبول ندارم یا شک میکنم تا جواب قانع کننده پیدا کنم. دید سیاسی بچه ها متفاوت است. دیدشان نسبت به دین هم فرق دارد. ولی کلا فرزندان یزدی اعتقاد دارند انقلاب می توانست مثبت باشد و برای مردم ایران فرصتی طلایی بود و دین هم امر مثبتی برای بشریت است. “

یادم نیست پدر در مورد مسائل به من فشار آورده باشد. در مورد برخی از مسائل خوب طبیعی است پدر حساسیت هایی داشت خصوصا در مورد نوع پوشش دختران.اما در مورد مسائل مذهبی هیچ فشاری نمی آورد. مثلا می گفت ما نمونه ای هستیم برای شما اگر دوست دارید دنباله اش را بگیرید.در انتخاب آزادید. واقعا به آزادی بشر اعتقاد دارد. من با پدر خیلی جاها رفتیم در آمریکا. خیلی ها در مورد مسائل مختلف برای امور خانوادگی از پدر مشورت می خواستند. حرف پدر به ما و آنها در مورد مسائل خصوصی و خانوادگی یکی بود. می گفت نمی شود به بچه ها فشار آورد. خدا انسان را آزاد آفریده. همین رفتار پدر بوده که باعث شده اکثر بچه هایش نسبت به دین و اسلام عشق داشته باشند.

اعدام های شصت و هفت شد، اعتقادم را به خمینی از دست دادم

پرسیدیم بعد از انقلاب به مرور حس پشیمانی در مردم به وجود آمد و به خصوصدر دهه شصت برخی می گفتند حالا که وضعیت این است و اعدام و بازداشت برقرار است و اقتصاد هم رو به عقب ماندگی است چرا انقلاب کردیم؟ دکتر یزدی و بازرگان و برخی از چهره های مطرح ملی-مذهبی نسبت به ولایت فقیه، تداوم جنگ، اعدام ها و شکنجه ها معترض شدند. آیا این حس پشیمانی برای شما هم به وجود آمد؟

یوسف در پاسخ به این سئوال  از کتابی که پدرش به بچه ها و دانشجوها توصیه میکرد به نام کالبد شکافی انقلاب می گوید. کتابی که در آن، تاریخ 5 انقلاب بزرگ جهان شرح داده شده. انقلاب چین، انقلاب آمریکا، انقلاب روسیه،انقلاب انگلستان و فرانسه. او می گوید:”پدر به همراه مرحوم قطب زاده و شهید چمران برروی نقاط ضعف این انقلاب ها، دلایل انحراف یا پیروزی شان تحقیق کرده اند . جهت منفی انقلاب غیر قابل پیش بینی نبوده است. اکثرا فکر می کردند این جهت منفی رخ نخواهد داد. ایرانی ها به تحول فکری رسیده اند. به قول دکتر شریعتی انقلاب واقعی بدون انقلاب عمیق فکری تحقق نمی یابد. اما اکثرا فکر می کردند انقلاب عمیق فکری انجام شده و به این خاطر است  میلیون ها نفر به خیابان ها ریختند و حاضر هستند جانشان را به خطر بیاندازند برای آزادی. برای ما دردناک بود وقتی جهت انقلاب عوض شد. احترام من به آقای خمینی صد در صد بود. سه بار همراه پدر به دیدار خمینی رفتم. یادم می آید یک بار با وزیر خارجه سوریه به دیدارش رفتیم. یادم هست آقای خمینی به وزیر خارجه سوریه گفت شما عرب ها زیاد سرو صدا می کنید اگر هر کدامتان یک لیوان آب می ریختید اسرائیل را آب خواهد برد.17 سالم بود و علاقه عجیبی به او  داشتم.امابعد از جریان 67 وقتی شنیدم چه کار وحشتناکی انجام شده وبادستورمستقیم او صورت گرفته فهمیدم چقدرکوربودم.”

یوسف ادامه می دهد:”دردناک تر از این هم عدم آمادگی مردم اوایل انقلاب برای آزادی بود. یادم می آید اوایل انقلاب یک عده ای برای تجمع چپی ها پوستر می چسباندند و یک عده دیگری آنها را می کندند. من گفتم چرا این پوسترها را می کنید؟ مگر انقلاب برای آزادی نشده است؟ طرف گفت شما نمی فهمید. مردم اینجا ساده هستند. این پوسترها را ببینند اعتصاب می کنندو اقتصاد انقلاب می خوابد. یادم هست مرحوم طالقانی سخنرانی داشت در زمین کاخ سعدآباد و گفت “اینها مردم راگاو و گوسفند حساب می کنند. دید من نسبت به انقلاب رمانتیک بود و با واقعیت رشد سیاسی مردم ایران فاصله داشت. مثلا دید مردم ایران به روحانیت همان دید مردم اروپا به روحانیت در قرون وسطی بود.البته به نظرم با توجه به وضعیت وخیم آزادی اما ایران استقلالش را حفظ کرد. جوانان زیادی  شهید  شدند و یا درسهای سختی خواندند و موفقیتهای زیادی به دست آوردند و این باعث افتخارمردم ایران است. باید دید درازمدت داشته باشیم. 40 سال در تاریخ ایران چشم به همز دنی بیشتر نیست. دردناک است  ولی لااقل از اهداف انقلاب مقداری از استقلال ایران حفظ شده اما آزادی را هنوز به دست نیاورده است. ایران هنوز اسلامی نیست. وضعیت فعلی هیچ شباهتی به اسلام ندارد لااقل به اسلام و آن تشیعی که پدرم به ما یاد داد شباهت ندارد. مخصوصا دغدغه ایشان عدالت و اخلاق بود نه قدرت و ثروت.”

یکی ازداستانهای که پدرم تکرارمیکرد این بودکه مردی پیش امام صادق علیه السلام آمد وگفت که من به وجود خدا شک دارم.  شماداستان راحتما می دانید که امام چه رفتار زیبایی با او داشت.ولی در جمهوری اسلامی این داستان هنگام طرح سئوال تمام می شد و پاسخ امام صادق طرح نمی شد.  الان هم  نمی توانم بدبین باشم چون پدرم همیشه تا امروز از آینده ایران خوشبین است.  شاید این خصلت همه انقلابیون است و نباید صد در صد پذیرفت.ولی نمی شود منکر شد  که روند مثبت فکری نهضت باعث شده حرف هایی که آن موقع چند نهضتی می زدند حالا بسیاری از سران و مسئولان جمهوری اسلامی همان حرف ها را می زنند. یادم می آید زمانی ایراد می گرفتند چرا اصلا انتخابات می گذارید؟ این مسخره بازی های غرب زده چیست؟ خود امام رئیس جمهور را  انتخاب کند. فقط برای راضی کردن غربی ها صندوق رای گذاشتید؟ ولی الان جا افتاده. اتخابات آزاد نیست ولی حداقل  خجالت می کشند به کلی آن را بردارند.

بزرگترین حسرتم نماندن در ایران هست

در مورد تاکید دکتر یزدی بر ایران ماندن گفتیم. اینکه دبیر نهضت به جوانان توصیه می کرد در ایران بمانند و از یوسف پرسیدیم احساس شما از اینکه از ایران دور هستید چیست؟ آیا دکتر نسبت به بازگشتتان توصیه ای داشته اند؟yousef4

او از بزرگترین درد و احساس پیشمانی اش می گوید. اینکه ایران نمانده. به حرف پدر و مادرش گوش داده و آمده آمریکا درس بخواند:”  بعد از اینکه برگشتم چند هفته بعد جنگ شد و بسیاری از همدوره ای های من در باغ شاه رفتند و شهید شدند.همه ما به ایرانی بودنمان افتخار میکنیم.خوشحالم که حداقل مقداری از دین و فرهنگمان را اینجا حفظ کردیم. حتی دختر من که در آمریکا بزر گ شده اما به ایران عجیب علاقه دارد. در دانشگاه هم با ایرانی هاست.به سنت ایرانی علاقه دارد. چند بار فرصت شد بروم حج. از مسجد محلی پرسیدم اینقدر پس انداز دارم ایران رفتن و دیدن پدر و مادر واجب است یا حج؟ هر دفعه که پرسیدم از ملای محل گفت صد در صد صلاح این است به پدر و مادر برسی. چند بار می خواستم برگردم اواسط جنگ بودو پدر و مادر می گفتند وضع اقتصاد خراب است و نمی توانی زندگیت را بگردانی. بعد از گرفتن دکترایت بیا تا استاد دانشگاه بشوی. این کار را کردم. حتی درخواست برای کار در دانشگاههای ایران فرستادم. اما خیلی ها گفتند کار سخت است اینجا شایسته سالاری نیست. نمی شود کارت را پیش ببری. پدر و مادر گفتند چند سالی در آمریکا کار کن. اما زمان گذشت و نشد. چند وقت پیش برای کنفرانس علمی می خواستم ایران بیایم. اما یکی مشاوره داده بهتر است الان نیایید. شاید اذیت بشوید. اگر به عقب بر می گشتم انتخابم ایران بود. شاید از لحاظ مالی اینجا بهتر باشد اما به خدا زندگی در آپارتمان کوچک در هوای آلوده ایران نفس کشیدن خیلی بهتر است تا از کسانی که دوستشان داری دور باشی.البته مطمئنا برخی در تهران این رابخوانند میگویند این آدم در تهران نیست که از این حرف ها می زند.”

باخجالت باید بگویم که من هم مثل اکثرایرانی ها درخارج تا امروزهیچ کارمثبتی برای آزادی ایران نکردم. درمقایسه پدر و مادر که در طول ۱۸ سال خارج ازایران چندین سازمان ایرانی,اسلامی و سیاسی تشکیل دادند و امروز دو تا از این سازمان ها بزرگترین سازمان های اسلامی در آمریکا هستند من هیچ کاری نکرده ام.  پدرم با همه ارتباط مثبت داشت. با فرزندان، با خاخام محل، با برادر،…تنها کسانی که در خانواده ما پذیرش نمی شدند شاهی ها بودند. تنها استثنایی که داشتیم یک دایی داشتیم که معاون وزیر شاه بود. من به پدر و مادر اعتراض می کردم چرا این ساواکی را به خانه راه می دهید. پدر و مادر از ما بچه ها تعادل بهتری برقرار می کردند.  در غرب این تعادل شرطط اول سلامت و تندرستی است. کسی که بخواهد زیادی لیبرال باشد یا سنتی بچه هایش را از دست می دهد.

بدترین خاطره ام خیانت معدودی از دوستان به پدر آمد

از یوسف خواستیم تا خاطره ای تاثر برانگیز و خاطره ای شاد از دوران همراهی با پدرش بگوید. اندی مکث می کند و شادترین لحظات دوران زندگی در آمریکا را گردش های دسته جمعی برای جلسه در مورد مباحث اسلامی می داند و می گوید:” زمانی که همه با هم سوار ماشین می شدند و بین راه چادر می زدند و مادر آشپزی می کرد. خوش ترین لحظات همان سفرها بود. اکثراوقات  زندگی مان شاد بوده و پر از خوش بینی . اما دوران سختی هم داشتیم و داریم. الان هم دوران سختی است برای ما. دردناک ترین خاطره هم  خیانت چند مورد از دوستان به پدر بود. افرادی که پدر به آنها اعتماد داشت اما به پدر و ایران و انقلاب خیانت کردند.بعد ازانقلاب وقتی پدر و بازرگان وچمران ودور هم جمع می شدند لذت می بردم. همیشه می گفتم مگرایران چند بازرگان و طالقانی و چمران و سحابی دارد که اینگونه باید با اینها رفتار بشود. هر کدام اگر زندگیشان را برای کارهای شخصی می گذاشتند میلیونر می شدند. همین مهندس چمران می توانست میلیونر شود. توانایی پدر در سازماندهی امور فوق العاده است . قبل از انقلاب کیفیت سازماندهی جریان های دانشجویی در آمریکا عجیب بود.”

اما سخت ترین سئوال آخرین سئوال ما هم بود سئوالی که یوسف بعد از چند ثانیه مکث پاسخ گفت. از یوسف خواستیم از این مصاحبه هر پیامی که دوست دارد به پدرش برساند. او گفت دوست دارد پدرش بفهمد اینکه زندگی اش را فدای ایران کرده و از خانواده و بچه ها گذشته برای ما ارزش دارد. خودم احساس می کنم قهرمان های زندگی من افرادی مثل پدرم، مهندس بازرگان، سحابی ها، مهندس توسلی،چمران،… هستند. همه اینها خانواده هایشان، بچه ها و زن هایشان یاشوهرهایشانسختی کشیدند. غیر از تحمل این سختی ها  کشور ساخته نمی شود. الان شاید زندانی شان کنند، اتهام بزنند، …اما صد سال دیگر دریک ایران آزاد ومرفه وقوی مردم به این افراد افتخار می کنند.

به رغم بی محبتی، هیچ کینه و دشمنی به بهشتی و سایر انقلابیون نداریم!

اما ازفرزند دبیرکل نهضت آزادی ایران در مورد دید خودش و پدرش نسبت به بهشتی و انقلابیونی که قبل از انقلاب صمیمانه در خانه شان رفت و آمد داشتند اما بعد از انقلاب یزدی و دوستانش را در ردیف دشمنان قرار دادند؟ می پرسیم. او پاسخ می دهد:” هیچ گاه حس دشمنی نداشته ایم. زمانی با آنها رفت و آمد داشتیم. روابط صیمی داشتیم. دشمنی نداریم. خوب این روابط علاقه عمیق ایجاد می کند.منتها آنها راه اشتباهی را رفتند. یادم می آید با پدر رفته بودیم جلسه عروسی یکی از دانشجویان. عده ای زیادی از دانشجویان قبل از انقلاب آمده بودند. خیلی ها از آنها در دولت کاره ای بودند. بسیاری از آنها که زمانی مخالف دکتر یزدی بودند حالا طرفدارش شده بودند. پدر با اینها با مهربانی رفتار می کرد. تا حالا خیلی از اینها گفته اند حرف یزدی درست بوده.خیلی از اینها می گویند اگر ما علنی طرفداری کنیم چون نمی توانیم در ساختار قدرت کار مثبتی انجام بدهیم.در نتیجه مقداری سازش می کنند تا کار مثبت انجام دهند.  ولی در عوض می توانیم کار مثبت انجام بدهیم. پدر دید دراز مدت دارد. می گوید اگر مردم اشتباه هم کرده اند آن را جبران خواهند کرد. پدرم با مخالفانش با دید برادرانه یا پدرانه رفتار می کند نه با دلخوری.”

همیشه نگران جان پدر بوده ایم

از نگرانی فرزندان یزدی نسبت به خطر جانی برای پدرشان چه قبل از انقلاب و چه پس از آن پرسیدیم؟

یوسف می گوید همیشه نگران بوده ایم. مثلا وقتی پدر به لبنان رفت و آمد داشت از زد و بند ساواک با دولت های مستبد منطقه برای استرداد پدر می ترسیدیم.  وقتی پدر برای دیدن آقای خمینی به عراق می رفت خیلی نگران بودیم. سر جریان تشییع مرحوم علی شریعتی نگران بودیم. در عراق هم صدام وحشی بود و می توانست خمینی و خیلی از افراد اطرافش را بکشند. بعد از انقلاب هم همین طور بود. ترورهای گروه فرقان ما را نسبت به جان پدر نگران کرده بود. یادم هست هر وقت کوه می رفتیم یوزی و کلت با خودمان داشتیم.در زاهدان وسط تیراندازی رفتیم. ولی اینطور نبود آدم خیلی بترسد.درآنزمان شهادت و کشته شدن در راه اعتقاد بد نبود. دید ما فرق داشت. هیچ وقت وحشت زده نبودم که بابا چه بشود. وقتی ما به زاهدان رسیدیم وسط جنگ بودیم. گروه سنی ما را به مدرسه مولوی عبدالعزیز بردند. ما فکر کردیم که شاید می خواهند همه را بکشند. در واقع هیچ تضمینی برای ما نبود. قرار بود پدر به همراه مولوی و آیت الله کفعمی بروند سخنرانی کنند در محیطی که آماده شده بود،اما بلوچ ها محیط را به رگبار بستند.  هیچ وقت مسئله ترس از جان مطرح نبود.”

پدر می گوید مبارزه سیاسی هزینه هم می خواهد

در مورد بازداشت اخیر دکتر یزدی در سال 88 پرسیدیم . یوسف می گوید:” طبیعتاخیلی نگران بودیم, ولی هراس از اینکه دکتر یزدی با توجه به بیماری جسمی اش از اعتقاداتش دست بکشد نداشتیم .”

او می گوید خواهرانش احساسی تر بودند. همه هم ناراحت شدیم اما برای من مسئله غیرقابل پیش بینی نبود. چرا که مردم هزینه سنگین داده بودند. امثال سحابی و توسلی زندان های سخت کشیده بودند. برای سلامتی و سن بابا

yousef5ترسناک بود اما پدر اعتقاد دارد اگر می خواهید فعالیت سیاسی کنید باید هزینه را هم بدهید و مطمئن هستم اینها نتوانستند پدر را عمیقا اذیت کنند. هر وقت با پدر صحبت می کردیم حتی وقتی که از خانه امن با اوصحبت کردیم او امیدوار بود. با روحیه مثبت صحبت می کرد. مثلا خواهرم چون پزشک است با توجه به بیماری پدرم نگران بود. همان چشم بندهایی که در آب کثیف می گذارند و بدون شستشو به چشم زندانی می زنند باعث عفونت چشم پدر شد. درد ناک اینجاست انقلاب به اینجا رسید که افراد را اینگونه اذیت کنند. این جوانان را یا جانشان را گرفتند یا سال های عمرشان را.  واقعا اسراف است.

علاقه دکتر یزدی به علم،شطرنج و شنا

خواستیم از علائق دکتر یزدی بدانیم. علاقه او به موسیقی است یا سینما یا رمان خواندن یا آشپزی ؟

اما ظاهرا هیچ کدام نیست. یوسف می گوید: پدرش به علم علاقه دارد اگر سیاسی نمی شد به کارهای علمی روی می آورد.عاشق کشف کردن نکات تازه است. به موضوع های علمی خیلی علاقه دارد. اینکه کشف کند که فلان نکته علمی با فلان آیه قرآنی تطابق دارد. مثل همان کتاب “خطی در دریا”  یک بار من را  به آرشیوNASAفرستادیک عکس پیدا کنم از این خط دریاکه پیدا شد! پدر کیف می کرد که فضا نوردان هم این خط  را در دریا می بینند. پریروز در مورد سوره نمل و جابجایی  صندلی در یک چشم به هم زدن صحبت می کردیم. فضا نوردان در فضا به یک آچار نیاز داشتند. به جای ارسال آچار آن را ایمیل کردند و یک چاپگر سه بعدی دارند و چاپش کردند.پدرگفت عجب, اگربا سرعت ایمیل بشود آچارفرستاد چراکرسی نشود؟ پدر به کشف دنیا و افراد بزرگ تاریخ علاقه فراوانی دارند. اینکه اثبات کند حقیقت خدا در جهان و میان افراد پخش است. اما به سینما، موسیقی و تفریحات از این دست علاقه ای ندارد. از جوانی شطرنج دوست داشت. شنا می کرد و در ایران هم هفته ای یک بار شنا می کند و ما را هم همیشه شنا می برد. هر چند روز یک بار ورزش می کند، کوه می رود و مرتب ورزش می کند. وقتی در کوه قدم می زدیم چیزی پیدا می کرد تا توضیحی علمی در مورد آنها بدهد. برای پدر جا افتاده بود قرآن حرف خداست و جهان حرف خداست. من اول فکر می کردم همه اینطور فکر می کنند. تا وقتی که رفتم دانشگاه. برخی از همفکران و  دانشمندان اعتقاد دارند که خدایی وجود ندارد. یا افراد مذهبی احساس می کنند علم ضد دین است. متوجه شدم  افرادی مانند پدر که به خدا اعتقاد و ایمان دارند و عاشق دین  و مذهب هستند اما در عین حال عاشق علم و آزادی فکرهستند کم هستند ومثل جواهراتی هستند میان جوامع.”

پدر و مهندس بازرگان در پاسخ به اتهامات بی اساس تعلل کردند!

از یوسف در مورد  اتهامات منتسب به پدرش  پرسیدیم. اینکه وقتی شما اتهام قتل و اعدام را به پدرتان می شنوید مثلا در مورد پرونده رحیمی چه احساسی دارید؟

یوسف از برخورد پدربا این افراد می گوید و اینکه زمانی در شمال با پدرش در دریای خزز میان ویلای یکی از آشناهای پدرش بوده اند.  قدم می زده و خانمی به دکتر یزدی می رسد و می گوید شما ابراهیم  یزدی هستید؟ من از شمامتنفر هستم شما برادر عزیز من را کشتید. پدرم 45 دقیقه نشست در آن نیمکت و برای خانم اطلاعات که داشت درمورد برادرش …توضیح داد و در نهایت آن خانم عذرخواهی کرد.

 در مورد فیلم مربوط به رحیمی دادگاه نبود بلکه مصاحبه تلویزیونی بود.پدرمی خواست که رحیمی درتلویزیون دستوربدهد که سربازها به مردم تیراندازی نکنند. مسئله جلوگیری از خونریزی بود. ولی از آن زمان کلیپی بین طرفداران شاهنشاه در مورد دادگاه رحیمی پخش شده.   بدترین چیز این است که به کسی بی جهت ظلم شود ولی به جای اینکه به ظالم حمله شود به بی گناه حمله می شود. حماقت از این بالاتر نیست. بعضی از اینها حتی به کشتن هم فکر می کردند. غافل از اینکه این طرز فکرشان با امثال خلخالی فرقی ندارد.  اگرکسی ایراد بگیرد که اصلآ چرا برای انقلاب کاری کردی , سوال منطقی است , ولی این اتهام بی انصافی است. این در حالی است که بازرگان  و همفکرانشان تلاش می کردند دادگاه ها علنی و با حضور هئیت منصفه برگزار شود  و به خاطر این تلاش ها مورد حمله قرار می گرفتند. آنها هزینه دادند که این کشتارها در انقلاب نوپا سنت نشود. هر کسی مدعی شود یزدی دست رحیمی را قطع کرده به او می گویم برایت متاسفم که این دروغ ها را باور کرده ای. اگر واقعا به عدالت و حتی انتقام باور داری بهتر است بفهمید چه کسی آنها را کشته است. یادم می آید به چمران هم اتهام قتل عام صبرا و شتیلا و..را می زدند. یا به امام موسی صدر اتهام قتل عام منتسب می کردند و این دروغ ها را می سازند. اما عمیقا اعتقاد دارم در بلند مدت مردم حقیقت را می فهمند.

یک داستان خنده دار بگویم. اول انقلاب یکی از شایعات علیه پدرم این بود که ایشان جاسوس آمریکا هستند و زن آمریکایی دارد و این زن با 12 سگ آمریکایی وارد فرودگاه مهرآباد شده است. مادرم در تاکسی بود که راننده این شایعه را به عنوان یک خبر صددرصد درست می گفت. مادرم می خندید و گفت من همسر دکتر یزدی هستم. اهل تبریزم. ترکم. سگ هم ندارم. راننده نگاه می کرد ولی قبول نمی کرد. تا اینکه در نهایت قبول کرد و ولی آخر سر گفت از کجا معلوم شاید یک زن آمریکایی هم دارد. شاهی ها همیشه می گفتند بابا مامور سیا بود آمده بود شاه را بردارد. آنها هنوز این ادعا را تکرار می کنند. برای آنها این همه تظاهرات، کشتار،قیام مردم هیچ است. همه آنها را طرح سیا می دانند. شاهی ها مثل آخوندها مردم را هیچ می دانند.

 او به اشتباه پدرش اشاره می کند و اینکه چرا گروهی را را برای پاسخ به این اتهامات مامور نکرده اند:” اینها فکر می کردند اگر ما کار درستی انجام بدهیم مردم می فهمند. ولی اشتباه کردند. باید در کنار فعالیت سیاسی تبلیغات سیاسی هم باشد و اتهامات مطرح شده را پاسخ گفت. چون زمان بگذرد در ذهن مردم این اتهامات نهادینه می شوند.  اما عمیقا اعتقاد دارم در بلند مدت مردم حقیقت را می فهمند.”

پدرخواست داروخانه تاسیس کند تا به دولت وابسته مالی نباشد

یوسف در مورد شغل پدرش هم می گوید او رشته اش داروسازی بوده و بعد از انقلاب تلاش کرده شغل مستقل دولتی داشته باشد تا محتاج به دولت نباشد. چون معتقد بود شغل دولتی فساد و وابستگی می آورد و استقلال آدم را از بین می برد. پدر خانه هوستون را فروخت و به  فکر یک داروخانه بود.بعدها توانست باچند نفریک شرکت داروسازی تاسیس کند وپدرم به کارعلمی درآن علاقه داشت. یک سال به ایران رفتم . فعالیتش را  رصد کردم. نمی خواست شرکت به خاطر سیاسی بودنش به خطر بیفتد در نتیجه کنار کشید . ولی به آن کارهای داروی گیاهی علاقه دارد. علاقه او به کارهای علمی است. یکی از اقوام ما به آمریکا آمد و خیلی اهل مشروب خوری و کارهای دیگر بود.به بابا گفت یزدی تو که نه مشروب می خوری و نه دختر بازی می کنی صبح تا شب هم  در آزمایشگاه با موش ها هستی.اصلآ چرا زنده هستی؟ “

دو ویژگی بارز پدر: عملگرا بودن و پر کار بودن

از او خواستیم دو ویژگی بارز و مهم تر پدرش را بگوید.یوسف از خصوصیت پراگماتیک پدرش می گوید. در نظر “یزدی پدر” ایدئولوژی و فلسفه نباید اصل باشد باید دید آیا کار آدم  فایده مثیت دارد یا نه؟ این نگاه هم در امور سیاسی و هم دینی رایج است. مثلا در مورد نماز در مورد فایده هایش به ما توضیح می داد. مثلا نمی گفت اگر نماز نخوانید جهنم می روید. یادم می آمد خانمی دخترش می خواست با یک مسیحی ازدواج کندوسخت عاشق هم بودن ومادرنگران بود اگر فشار بیاورد دخترش را ازدست میدهد. مشاوره پدر برای من جالب بود. می گفت بگذارید ازدواج کنند و تلاش کنید دامادتان را با محبت به اسلام جذب کنید. در امور سیاسی هم همین بود. می گفت باید شعار را کنار گذاشت به دنبال فایده کار گشت. یک خصوصیت دیگر پدر پرکاری اش بود. وقتی از کار برمی گشت تا دو نصف شب در اتاقش کار می کرد. خیلی خیلی کار می کرد. دوستان زیادی را دارم که پدرشان پیر هستند اما هیچ کس اندازه پدرم کار نمی کند حتی در سن هشتاد سالگی هنوز هم پر کار و فعال است.

پیام یوسف به پدرش: ارزش رنج هایت را می دانیم

اما سخت ترین سئوال آخرین سئوال ما هم بود سئوالی که یوسف بعد از چند ثانیه مکث پاسخ گفت. از یوسف خواستیم از این مصاحبه هر پیامی که دوست دارد به پدرش برساند. او گفت دوست دارد پدرش بفهمد اینکه زندگی اش را فدای ایران کرده و از خانواده و بچه ها گذشته برای ما ارزش دارد. خودم احساس می کنم قهرمان های زندگی من افرادی مثل پدرم، مهندس بازرگان، سحابی ها، مهندس توسلی،چمران،… هستند. همه اینها خانواده هایشان، بچه ها و زن هایشان یاشوهرهایشانسختی کشیدند. غیر از تحمل این سختی ها  کشور ساخته نمی شود. الان شاید زندانی شان کنند، اتهام بزنند، …اما صد سال دیگر دریک ایران آزاد ومرفه وقوی مردم به این افراد افتخار می کنند.

مطالب مرتبط

«گنجشک درنده» چگونه نظام مالی ایران را مختل کرد؟

هکرها در عملیات علیه «نوبیتکس» کلیدهای کیف‌پول‌های رمزارزی این صرافی را که در اختیار افراد کلیدی در شرکت بود، به‌دست آورند. به گفته آقای راد، این کلیدها در اختیار کارکنان معتمد بوده است

دریای خزر در حال کوچک شدن است

فعالان محیط زیست قزاقستان می‌گویند حتی با چشم غیرمسلح هم می‌توان دید که دریای خزر در حال کوچک شدن است. مطالعات می‌گویند تا پایان این سده ممکن است ۳۴ درصد از مساحت دریای خزر از دست برود.

به بهانه هشتادمین سالگرد تأسیس سازمان ملل

۸۰ سال پیش در چنین روزی سازمان ملل با امضای منشور ملل متحد تأسیس شد. در مقر این سازمان در نیویورک، این مناسبت در نشست ویژه مجمع عمومی جشن گرفته می‌شود. با این حال، بسیاری سازمان ملل را گرفتار بحرانی ارزشی می‌بینند

مطالب پربازدید

مقاله