گفتگوی سایت ملی - مذهبی با ایراندخت انصاری

اول پیدا شدن مزارهای گم شده؛ بعد حرف زدن از بخشش

دهه ۶۰ و آنچه که در زندان‌های جمهوری اسلامی گذشته، همچنان رازی است همگانی که نیازمند بازخوانی چند باره و گره گشایی از نقاط کور است.

ایراندخت انصاری از فعالان سیاسی پیش و پس از انقلاب ایران که به همراه همسر و برادرانش در دهه ۶۰ زندان را تجربه کرده و برادر – مسعود انصاری – و همسرش – جمشید سپهوند – از جمله اعدام شدگان دهه ۶۰ در ایران هستند. او در گفت‌و‌گو با سایت ملی – مذهبی می‌گوید که نباید از رویارویی با حقیقت ترسید. آنچه که در دهه ۶۰ در ایران رخ داده، بخشی از واقعیت تاریخی ما ست و برای جلوگیری از تکرار و بازتولید آن باید به بازخوانی و روشنگری در باره آن نشست، کاری که حکومت پس از انقلاب در باره حکومت پهلوی انجام نداد.

.

به نظر می‌رسد که ایران در مرحله گذار قرار دارد، حال سوال این است که در این شرایط گروه‌های سیاسی در برخورد با اعدام‌های دهه ۶۰ باید چه رویکردی در پیش بگیرند که به روند دموکراسی در ایران کمک کند؟

در باره روند دمکراسی در ایران بحث‌های فراوانی مطرح است اما مستقل از اینکه به مساله دمکراسی چگونه نگاه کنیم، باید با این وقایع، به عنوان مقطعی از تاریخ یک ملت نگاه کنیم. به این معنی که یک حکومتی در فردای به قدرت رسیدن، حکومتی که از فردای انقلاب به سر کار آمد و یک حکومت دیکتاتوری، کودتایی و یا حکومت مورثی نبوده بلکه یک حکوت انقلابی بوده که مردم به صورت گسترده بر علیه یک حکومت دیکتاتوری که فرزندان این ملت و روشنفکران، نویسندگان و دانشجویان این کشور را زندان و شکنجه می‌کرد و به چوبه‌های اعدام می‌سپرده در آن شرکت داشتند. یکی از شخصیت‌های اصلی این انقلاب که آقای خمینی هستند، همیشه می‌گفتند که آن پدر و پسر گورستان‌ها را آباد کردند؛ اولین جایی که خمینی بعد از وارد شدن به ایران به آنجا رفت بهشت زهرا بود، ولی می‌بینیم که در فردای به قدرت رسیدن خمینی و اطرافیانش نه تنها ایران آباده نشد، بلکه در حدی گورستان‌ها را آباد کردند که اعدام‌های رژیم شاه اگر نگویم به فراموشی سپرده شد که امیدوارم نشود، متاسفانه کم رنگ شد. این وقایع را باید در این مجموع شرایط تاریخی که اتفاق افتاده نگاه کرد.

این حکومت از ابتدای به قدرت رسیدن به بد‌ترین شکل ممکن اعدام و سرکوب مخالفین پرداخت؛ این مخالفین می‌توانستند از دسته مخالفین نظریش باشند و لزومی نداشت که دست به اسلحه برده باشند و اقدام مسلحانه‌ای کرده باشند؛ وقتی به این مساله نگاه می‌کنیم، سوای اینکه در فردای ایران چه اتفاقی می‌افتد، ما نمی‌توانیم که مداد وپاکن به دست بگیریم و این مقطع از تاریخ را پا ک کنیم. باید یک نگاه بی‌طرفانه و منصفانه داشته باشیم و ببینیم چه اتفاقی افتاده است.

نتیجتا بدون پرداختن به اتفاقاتی که افتاده نمی‌توان نه از استقرار دمکراسی ونه یک جمع بندی درست تاریخی در ایران صحبت کنیم. نه تنها گروه‌های سیاسی و نهادهای اجتماعی، جامعهٔ مدنی ایران هم نمی‌تواند از کنار بیش از سه دهه اتفاقاتی که در این ابعاد افتاده، گذشت کند و پیشرفت تاریخی داشته باشد.

در فردای انقلاب افرادی که شکنجه گر ساواک بودند آمدند تا برای آنان دادگاه تشکیل بدهند، اتفاقا نظام اسلامی به خاطر اینکه بسیاری از خانواده‌ها آمدند سوال کردند که چه اتفاقی افتاد و با بستگان ما چکار کردید و چه اتفاقی افتاد؛ جالب اینجاست که اکثر آنان از خانواده‌های نیروهای چپ و دمکرات بودند که در برابر رژیم شاه مبارزه کرده بودند و وقتی آمدند سوال و جواب کردند و می‌خواستند ببینند چه اتفاقی می‌افتد به شکل شتاب زده‌ای نظام اسلامی تازه پا، دادگاه را متوقف و همین انسان‌ها را اعدام کرد. شاید‌‌ همان زمان نیرو‌های سیاسی باید از خودشان می‌پرسیدند چرا؟ و از چرایی مسئله می‌پرسیدند؛ من از پرداختن هر مسئله دیگه حتی اعدام بدون دادگاه سران رژیم اجتناب می‌کنم، یعنی در هر صورت هر اتفاق تاریخی که دریک جامعه می‌افتند بدون بازنگری منصفانه و غیر جانبدارانه نمی‌توان از آن درس گرفت. اینکه من جزء خانواده‌هایی باشم که عزیز‌ترین گوهر زندگی را از دست دادم، وظیفه شهروندی تک تک ماست که ببینیم در تاریخ کشور ما چه اتفاقی افتاده است.

در شرایط فعلی، برخی راهکار ببخش اما فراموش نکن را در برخورد با این وقایع توصیه می‌کنند. به نظر شما می‌توان از این ایده برای برخورد با آنچه که در دهه ۶۰ گذشته بهره گرفت؟

از نظر من این سوال ببخشید و فراموش نکن، یک ایده نادرست و انحرافی است. این ایده از جانب کسانی آمده که بازخوانی این رویداد‌ها از نظر حیثیتی و اعتبار سیاسی به نفع شان نیست.‌‌ همان گونه که در قسمت اول گفتم آنچه که گذشته، یک اتفاق فردی نیست، اینگونه نیست که من به عنوان فردی که اعضای خانواده‌ام، عزیز‌ترین‌هایم اعدام شدند، شکنجه شدند و آسیب دیدند، بیایم ببخشم و فراموش کنم. این یعنی تقلیل اتفاقاتی که در این سی سال رخ داده به یک مساله شخصی و خصوصی و همین دقیقا مانع از برخورد با این مساله از نگاه مسئولیت اجتماعی و وجدان جمعی می‌شود. این حق هر انسانی است که در مقابل ستمی که بر او وارد شده ببخشد یا حتی فراموش هم بکند، اما مساله اینجاست آنچه که بر ما وارد شده یک مساله شخصی نیست، این نیست که برادر یا همسر من را بدون هیچ دلیلی کشتند و حالا من بیایم و با دید انسانی ببخشم، مساله سر این است که یک حکومت کارهایی انجام داده و من شاکی خصوصی نیستم که ببخشم. حتی اگر من هم بخشیدم، وجدان جامعه نمی‌تواند این مساله را ببخشد.

من فکر می‌کنم که وجدان جمعی در شرایطی می‌تواند از بخشش حرف بزند که تمام ابعاد و زوایای اتفاقاتی که در این سال‌ها رخ داده روشن شود و مسئولیت افراد و نهادهایی که دخالت مستقیم و غیر مستقیم در این اعدام‌های گسترده داشتند، مشخص شود. بعد از آن ممکن است افرادی که شاکی خصوصی هستند ببخشند ولی وجدان جامعه نمی‌تواند ببخشد، متاسفانه مسئولین کشور ما چه آگاهانه یا نا‌آگاهانه می‌خواهند که یک اتفاق اجتماعی و سیاسی در حد مسئله شخصی تقلیل یابد.

این نکته خیلی مهم است به طور مثال اگر من بگویم بخشیدم و فراموش کردم – که هرگز نخواهم کرد تا آن لحظه که سلول‌های بدنم زنده باشد و قلبم کار می‌کند نمی‌توانم فراموش کنم – اما به فرض اینکه من بگوئیم مسئولین این حادثه را می‌بخشم، وجدان بیدار جامعه چه می‌کند؟ آیا او هم می‌بخشد و فراموش می‌کند؟ آنچه که رخ داده مساله شخصی منِ عضو خانواده زندان سیاسی نیست بلکه بخشی از تاریخ ماست، بخش سیاهی از تاریخ یک حکومت و ملت. یک جامعه چنانچه بخواهد روبه جلو حرکت کند باید با نقاط سیاه تاریخش روبرو شود. بدون روشنگری و این روبرویی نمی‌توان به یک جمع بندی درست و حرکت رو به جلو اندیشید.

این نگرانی هم در بین بخشی از نیروهای سیاسی جامعه وجود دارد که ممکن است بازخوانی این وقایع به بازتولید خشونت در جامعه بیانجامد؟

 فکر کنم اگر ما یک قسمت از تاریخ را بازخوانی نکنیم، خطر اینکه این چرخه کشتار و خشونت در ایران تکرار شود بیشتر است تا اینکه هراس داشته باشیم که بازخوانی واقعیت تاریخی ما به بازتولید خشونت در ایران بیانجامد. چرا می‌گویم عدم بازخوانی به بازتولید خشونت می‌انجامد، اول اینکه هر گروه سیاسی که به قدرت برسد، می‌بیند که پیش از او در ایران گروهی دیگر که به قدرت رسیدند، هر کاری که خواستند انجام دادند و کسی هم از آن‌ها نپرسید و پاسخ نخواست. در واقع ساختار سیاسی ونوع کنش و واکنش جامعه سیاسی با گروه سیاسی که به سر کار می‌آید می‌تواند به باز تولید خشونت در جامعه بیانجامد و دوم اینکه عدم بازخوانی و روشن کردن آنچه که گذشته و تعیین مسئولیت هر فرد و یا هر نهادی، اتفاقا راه را برای انتقام گیری‌های فردی یا گروهی باز می‌گذارد و این مساله‌ای است که جامعه ما باید از آن اجتناب کند.

نکته بعدی که باید مورد توجه قرار گیرد؛ تاریخ نشان داده هر ملتی که توانسته جمع بندی درستی از نقاط سیاه و منفی آنچه که در جامعه‌اش رخ داده، داشته باشد درصد بالایی از ضمانت برای جلوگیری از تکرار آن وقایع را داشته است. البته این موضوع صد در صد نیست، چون که تاریخ و سیاست، علم ریاضیات نیست ولی تجربه تاریخی جامعه بشری نشان می‌دهد که جوامعی که ابعاد قضایا را بازخوانی و روشنگری کردند و بدون هراس به چالش کشیدند، این‌ها تضمین بیشتری دارند که در آینده وقایعی این چنینی بازتولید نشود. همانند اتفاقات جنگ جهانی دوم و یا اتفاقاتی که در سال‌های اخیر در رواندا رخ داده، اگر جامعه‌ای نتواند جمع بندی کند، فردا قوم دیگری می‌آید و ۸۰۰ هزار نفر از قوم دیگر را می‌کشد و شخصی هم پاسخ گو نیست.

مساله این نیست که اگر بازخوانی کنیم قضایا تازه می‌شوند، قضایا هنوز تازه است، این نیست که با گذشت زمان بگوییم آبی بر روی آتش ریخته شده، حالا می‌گویند هیزم نیاورید، اما واقعیت این است که هنوز آتش روشن است و خطر روشن بودنش زمانی بیشتر می‌شود که ما شهامت برخورد با این قسمت از تاریخ مان را نداشته باشیم.

من این نکته را هم بگویم؛ کسانی که این حرف را می‌زنند فکر می‌کنند که صحبت کردن در باره عزیزان مان و آنچه که بر ما گذشته، راحت است، نه برای ما اینکه هر لحظه به آنچه که گذشته فکر کنیم دردناک است و در درون خون گریه می‌کنیم. اما می‌دانیم و ایمان و اعتقاد راسخ داریم که اگر این را به مساله جامعه تبدیل نکنیم و نسلی که نمی‌داند چه گذشته، در جریان این قضایا قرار نگیرد، فردا روز همین بلا توسط حکومت دیگری به سرشان می‌آید. ما خود آزار نیستیم و از بازخوانی هر روزه و یادآوری آنچه که گذشته، درد می‌کشیم اما به خاطر نسل بعد و فرزندان ما که بتواند در جامعه‌ای زندگی کنند که در آن صلح اجتماعی وجود داشته باشد، مجبوریم پافشاری کنیم تا همه ابعاد این پرونده روشن شود.

 من از جنبه‌های روانی قضایا برای خانواده‌ها می‌گذرم چون گفته شده و هنوزم بسیاری از بازماندگان نمی‌دانند جسدهای شکنجه شده و تکه پاره شده فرزندان اعدام شده‌شان کجا به خاک سپرده شده که بروند و شاخه گلی روی آن بگذارند و به فرزندان شان بگویند که خاک پدر یا مادرشان اینجاست. برادر زاده‌های من هنوز می‌پرسند و می‌گویند که نمی‌دانیم کجا بر سر قبر پدرمان گریه کنیم. یک گوشه‌ای خانواده‌ها برای جمع شدن بر سر خاک عزیزان شان داشتند که آن را هم با بولدوزر بهم زدند.

خیلی از خانواده‌ها محرومند از اینکه شاخه گلی بر سر محل دفن عزیزان شان بگذارند. در شهرستان‌ها هنوز خانواده‌ها نمی‌دانند که فرزندان شان را در کجا دفن کرده‌اند. این‌ها را از منظر یک عضو از خانواده قربانیان نگاه کنیم. چگونه در این شرایط که آن‌ها حتی محل خاکسپاری فرزندانشان را نمی‌دانند و نمی‌دانند که چرا فردی که حکمش به پایان رسیده و منتظر آزادی او بوده‌اند، اقدام مسلحانه نکرده و تنها به خاطر عقایدش دستگیر و اعدام شده و خانواده چند وقت بعد فهمیده، باید ببخشند. همین فکر می‌کنم که کسانی که این سوال انحرافی که می‌کنند اول باید این مساله را روشن کنند و این امکانات را برای خانواده قربانیان فراهم کنند. ولی آن گونه که گفتم نه جنبه وجدان اجتماعی و نه جنبه حق انسانی خانواده بازماندگان در این ایده فراموش کن، در نظر گرفته نشده است. اتفاقا برای جلوگیری از باز تولید چرخه خشونت در ایران، بازخوانی این جنایت‌ها، کشتار‌ها و جنایت‌ها صد در صد لازم و تضمینی که می‌تواند ایران در آینده برای جلوگیری از تکرار این قضیه داشته باشد از کانال همین بازخوانی این جنایت‌ها و مشخص شدن مسئولیت هر شخص و نهادهای حکومتی و غیر حکومتی است که مستقیم و غیر مستقیم نقشی در این قضیه داشتند، می‌گذرد.

برای اینکه هم حق خانواده قربانیان ستانده شود و هم چرخه خشونت بازتولید نشود، چه مکانیزمی را می‌توان در نظر گرفت که در ‌‌نهایت به یک صلح اجتماعی همراه با حق ستانی خانواده قربانیان بیانجامد؟

من فکر می‌کنم جهت راهکار‌ها ابتدا باید ابعاد وسیعی از این جنایات که هنوز پوشیده است و مشخص نیست که چه اتفاقی و به چه شکلی افتاده، این‌ها باید روشن بشود. باید حق طبیعی خانواده‌ها به رسمیت شناخته شود که بتوانند دادخواهی بکنند. اما مکانیزم‌هایش چی می‌تواند باشد؛ از نظر من آنچه که رژیم جمهوری اسلامی در طول ۳۰ ساله و به صورت مشخص، در تابستان سال ۶۷ مرتکب شده باید یک دادگاه بین المللی مورد بررسی قرار بگیرد. مگر اتفاقی که در ایران افتاده دست کمی از کوزوو دارد، باید یک تریبونال بین المللی تشکیل شود بدون اینکه بخوایم از آن استفاده‌های سیاسی مشخصی به نفع یا ضرر یک گروه بکنیم. در این تریبونال باید از قضاتی بی‌طرف استفاده کرد، خانواده‌ها باید بتوانند به عنوان شاکی خصوصی حضور داشته باشند. حالا هر خانواده یا بازمانده‌ای می‌تواند تصمیم بگیرد که ببخشد یا نه، ما نمی‌توانیم برای کسی نسخه بپیچیم. اتفاقا اگر بتوانیم این امید را بدهیم که در یک مرجع صاحب صلاحیت به این جنایات رسیدگی خواهد شد، خطر انتقام کور پایین می‌آید. فردا روز در ایران هر کسی، همدیگر را می‌شناسند و اتفاقا به خاطر اینکه از خون خون ریزی و قصاص فردی جلوگیری کنیم باید این امید را به  جامعه ایران و بخصوص بازماندگان بدهیم که در یک دادگاه به این مساله رسیدگی خواهد شد. در این تریبونال افرادی که در مظان اتهام هستند، باید از تمام امکانات یک محاکمه عادلانه برخوردار بشوند و هیچ گونه خشونتی نباید بر علیه شان صورت بگیرد، من شدیدا مخالف این هستم که این افراد مورد خشونت واقع شوند.

آن چیزی که ما در نظام جمهوری اسلامی نتوانستیم از آن اجتناب کنیم این بود که شاید اگر تمام ابعاد جنایات ساواک به صورت کامل در اختیار جامعه قرار می‌گرفت، شاید آن جوانان پاسدار نمی‌رفتند با شلاق و تن جوانان بازداشت شده را تیکه و پاره کنند. در باره این‌ها صحبت نشد و این افراد به دادگاه کشیده نشدند که چگونه یک انسان را بازداشت و مورد انواع شکنجه‌های حیوانی و تجاوز قرار دادند و اطلاعاتش را گرفته یا نه، اعدامش کردند. جامعه ما فرصت نکرد در مورد جنایتی که رضا شاه و رژیم شاه کرده بود حرف بزند و شناخت پیدا کند. اگر به جای اینکه افراد رژیم را سریع اعدام می‌کردند و یا در پشت به همکاری می‌کشیدند می‌آوردند و محاکمه می‌کردند، در تلویزیون، روزنامه و یا فیلم مستند، حکومت ۵۲ ساله پهلوی را نه تنها از جنبه وابستگی به آمریکا و غیره، بلکه از جنبه رفتاری که با مردم می‌کردند، به نقد می‌گذاشتند، شاید ما کمتر با تکرار این خشونت به این شکل مواجه بودیم.

 تعداد ۳۰۰۰خانواده زندانی سیاسی و فعال سیاسی که بر علیه رژیم شاه مبارزه کرده بودند، اعدام یا در درگیری‌ها کشته شده بودند اگر فرصت داشتند که حرف بزنند، این بالا‌ترین تضمین برای جلوگیری از تکرار چرخه خشونت در جمهوری اسلامی با ابعاد وسیع‌تر بود.

 خیلی از کسانی که در زندان بودند و آزار می‌دادند، سنی نداشتند ۲۱ یا ۲۲ ساله بودند، خیلی از آن‌ها با اعتقادشان شکنجه می‌کردند و فکر می‌کردند برای نجات اسلام باید هر کاری انجام دهند. خوب این بچه نفهمیده بود که رژیم قبلی هم همین کار‌ها را انجام داده بود و آخر هم اینگونه شد. جامعه ما از ۵۲ سال و بخصوص ۱۰ سال آخر حکومت پهلوی نتوانست آموزش ببیند. ما این خطا را در مورد جمهوری اسلامی تکرار نکنیم. از چه می‌ترسیم، آدم‌هایی که خطا کردند، جنایت کردند، بالاخره باید در یک دادگاه پاسخ گو باشند، نه اینکه حکومتی بیاید و خیلی هول هولانه، افرادی از مسئولین را بگیرد و اعدام کند، یا یک عده بروند و خون خواهی شخصی بکنند. به نظر من نباید از بیان این قضیه هراسی داشت، این را بدانید کسانی که آسیب دیده و عزیزانشان را در بد‌ترین شرایط از دست داده‌اند قلبهای مهربان تری دارند و قدرت اینکه با این قضیه برخورد کنند را با توان انسانی بالایی دارند. نترسیم از اینکه بخواهند بیایند و حرفی بزنند و این را بخواهند. اگر بخواهیم ایران به یک صلح اجتماعی برسد باید اول این حق را به خانواده‌ها بدهیم که فریاد بزنند و مزار گم شده عزیزانشان پیدا شود، بعد از آن می‌توان از بخشش صحبت کرد.

مطالب مرتبط

آیا خاورمیانه شعله‌ور می‌شود؟

مردم ایران ظرف این سال‌ها به این افزایش‌ها عادت کرده‌اند. اما نزدیک به یک سال است که زیر سایه جنگ، اقتصاد متزلزل و آینده مبهم زندگی می‌کنند. شرایطی که یک‌بار در دهه ۶۰ گذرانده‌اند

اختلافات بین استانی بر سر آب استان یزد را به تعطیلی کشاند

سخنگوی صنعت آب کشور می‌گوید: زاینده‌رود بارگذاری اضافی قابل ملاحظه‌ای در بخش آب دارد، مصرف از منابع در هر سه استان درگیر پیشی گرفته است

مطالب پربازدید

مقاله