زمانی که در قامت یک تکنوکرات به عشق خدمت به ایران در دولت بازرگان نقش می آفریند، زمانی که به اتهام جاسوسی و خیانت به بند کشیده می شود، زمانی که در بند برای حفظ اصولش و اعلام وفاداری به وطنش ایستادگی می کند، زمانی که تلاش می کند در بیرون از زندان یاور حرکت آزادیخواهانه مردم ایران باشد، اما مهم تر ین حلقه اینجاست: جایی که امیر انتظام افسار کینه و دشمنی را به دست می گیرد و اسب سرکش کین ورزی را رام می کند و با عیادتش از قاضی خود به جامعه اش این پیام را می دهد: کینه جز نفرت نمی آورد، با دشمنی، دشمنی می روید، با خشونت صلح به دست نمی آید و مهم تر از همه به خاطر فرزندان و آیندگانت؛ نه اینکه فراموش کن، اما گذشت کن. شاید این بخشیدن مهم تر از ایستادن بر اصول باشد و شاید کین زدایی و بخشیدن از اصول امیرانتظام باشد.
“در ﺟﻠﺴﻪ ﭼﻬﺎرم از رﺋﻴﺲ دادﮔﺎه ﺧﻮاﺳﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ اﺟﺎزه دﻫﺪ ﻣﺪاﻓﻌﺎﺗﻢ را ﺗﻤﺎم ﻛﻨﻢ. آﻗﺎى ﮔﻴﻼﻧﻰ ﭘﺎﺳﺦ داد ﻛﻪ “اﻛﻨﻮن ﻧﻮﺑﺖ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪه دادﺳﺘﺎن اﺳﺖ. مﻦ ﺑﺪون ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺣﺮف ﻫﺎى رﺋﻴﺲ دادﮔﺎه آﻧﭽﻪ را کﻪ از ﻧﺎﻣﻪﻫﺎ ﺑﻪدﺳﺖ آورده ﺑﻮدم، ﺑﺎ ﺻﺪاى ﺑﻠﻨﺪ در دادﮔﺎه ﺑﻴﺎن ﻛﺮدم. رﺋﻴﺲ دادﮔﺎه داﺋﻤﺎً ﻓﺮﻳﺎد ﻣﻰزد ﻛﻪ ﺳﻜﻮت ﻛﻨﻢ و اﺟﺎزه دﻫﻢ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪه دادﺳﺘﺎن ﺣﺮﻓﺶ را ﺷﺮوع ﻛﻨﺪ. ﻟﻴﻜﻦ ﻣﻦ ﺑﺎ وﺟﻮد ﺗﺬﻛﺮات آﻗﺎى ﮔﻴﻼﻧﻰ ﻧﺰدﻳﻚ ﻧﻴﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻢ و ﭘﺲ از ﭘﺎﻳﺎن آن، ﺑﺮ روى ﺻﻨﺪﻟﻰ ﺧﻮد ﻧﺸﺴﺘﻢ. ﺗﻤﺎمﺷﺪن ﺣﺮفﻫﺎﻳﻢ ﻣﺼﺎدف ﺑﻮد ﺑﺎ ﺗﻬﺪﻳﺪ آﻗﺎى ﮔﻴﻼﻧﻰ ﻛﻪ اﮔﺮ ﺳﺨﻨﻢ را ﻗﻄﻊ ﻧﻜﻨﻢ، دﺳﺘﻮر ﺧﻮاﻫﺪ داد ﻣﺮا «ﺣﺪ» ﺑﺰﻧﻨﺪ. وﻟﻰ ﻣﻦ ﻛﻪ ﻓﻜﺮ ﻣﻰ ﻛﺮدم دﻳﮕﺮ اﺟﺎزه ﺻﺤﺒﺖ ﻛﺮدن ﻧﺪارم، ﻣﺼﺮاﻧﻪ ﺳﺨﻨﻢ را ﺗﻤﺎم ﻛﺮده و ﺳﭙﺲ ﻧﺸﺴﺘﻢ. ﺳﭙﺲ ﻣﺠﺘﺒﻰ ﻣﻴﺮﻣﻬﺪى در ﻧﻬﺎﻳﺖ ﮔﺴﺘﺎﺧﻰ، اﺗﻬﺎﻣﺎت ﻛﺬب ﺗﻬﻴﻪ ﺷﺪه را ﺗﺸﺮﻳﺢ ﻛﺮد. از ﺟﻤﻠﻪ اﺗﻬﺎﻣﺎت اﻳﻦ ﺑﻮد ﻛﻪ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻳﻚ زن ﺧﺎرﺟﻰ ﺑﻪﻧﺎم ﻣﻮﻧﻴﻜﺎ ﺣﻘﺎﻧﻰ ازدواج ﻛﺮده و اﻳﻦ ﺧﺎﻧﻢ در ﺑﺎﻧﻚ ﺳﭙﻪ ﺷﻌﺒﻪ ﻣﺤﻤﻮدﻳﻪ، ﻣﻴﻠﻴﻮنﻫﺎ ﺗﻮﻣﺎن ﺣﺴﺎب ﭘﺲاﻧﺪاز دارد و ﻣﺎﻫﻴﺎﻧﻪ رﻗﻢ زﻳﺎدى را ﺑﻪ ﻧﺎم ﺑﻬﺮه ﻳﺎ ﺳﻮد ﺑﺎﻧﻜﻰ (ﻛﻪ در اﺳﻼم ﺣﺮام اﺳﺖ!) درﻳﺎﻓﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ. ﺑﺎ ﻓﺮﻳﺎد اﺗﻬﺎﻣﺎت ﺑﻰاﺳﺎس ﻣﻴﺮﻣﻬﺪى را در ﻣﻮرد ﻣﻮﻧﻴﻜﺎ ﺣﻘﺎﻧﻰ و اﻳﻨﻜﻪ اﺻﻼً ﭼﻨﻴﻦ ﺷﺨﺼﻰ را ﻧﻤﻰ ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ، رد ﻛﺮدم و ﻣﺼﺮاﻧﻪ از رﺋﻴﺲ دادﮔﺎه ﺧﻮاﺳﺘﻢ ﻧﺎﻣﻪاى را ﻛﻪ ﻣﻴﺮﻣﻬﺪى ﻣﻰﺧﻮاﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﺪ ﺗﺎ آن را ﺑﺒﻴﻨﻢ. ﭘﺲ از اﺗﻤﺎم ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻛﺬب ﻣﻴﺮﻣﻬﺪى، آن اوراق را ﺑﻪ ﻣﻦ دادﻧﺪ و ﻣﻦ دﻳﺪم ﻛﻪ اﺳﻢ ﻣﻦ در آن اوراق وﺟﻮد ﻧﺪارد! درﺣﺎﻟﻰﻛﻪ ﻓﺮﻳﺎد ﻣﻰ زدم از رﺋﻴﺲ دادﮔﺎه ﺧﻮاﺳﺘﻢ ﻛﻪ ﺣﻜﻢ ﺷﺮﻋﻰ را درﺑﺎره ﻧﻤﺎﻳﻨﺪه دادﺳﺘﺎﻧﻰ ﺑﻪﺧﺎﻃﺮ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻛﺬﺑﻰ ﻛﻪ در ﻣﺤﻀﺮ دادﮔﺎه ﺑﻴﺎن ﻛﺮده، اﺟﺮا ﻧﻤﺎﻳﺪ. “
این تنها بخشی از خاطرات تامل برانگیز امیرانتظام در داداگاهی است که ریاست آن را محمدی گیلانی بر عهده داشت. دادگاهی که امیر انتظام را به خاطر استفاده از کلمه رسمی یDear که در مکاتبات رسمی انگلیسی شایع است محاکمه کرد. اتهام جاسوسی را به وی نسبت داد و زندگی امیرانتظام را که با شوق خدمت به وطن در دولت ملی بازرگان آغاز به کار کرده بود تغییر جهت داد.
اما همین عباس امیر انتظام در روزهای اخیر با عیادت از محمدی گیلانی به آموزش نسل جوان روی آورد. امیر انتظام به صورت اتفاقی بر بالین محمدی گیلانی حاضر می شود، همان قاضی که حکم حبس ابد را برای او صادر کرد. حکمی که کارشناس ملی آن زمان ایران را به جای خدمت به وطن راهی زندان کرد تا این کارشناس به مبارزی نمونه تبدیل شود. مبارزی که بر اصولش ایستاد و نه اتهام این دادگاه پر از ایراد را پذیرفت و نه به خاطر ضدیت با جمهوری اسلامی به خارج از کشور وابسته شد. امیرانتظام به عنوان کارشناسی ملی تلاش کرد تا در کنار بازرگان و نیروهای ملی و ملی-مذهبی، اسبِ چموش انقلاب را رام کند. اما آنها تکنوکرات هایی بودند که باید در فضایی آرام و بدون حاشیه ی انقلاب، عنان ِکار را به دست می گرفتند. در روزگاری که به قول بازرگان به جای باران سیل آمده بود، دولت موقت ملیون؛ مستعجل و زیر فشار بود. آنها در نهایت تسلیم جوانان پر شور انقلابی تحت فرمان و هدایت روحانیتی تیزهوش شدند که نبض جامعه را به درستی تشخیص داده بود و سوار بر پارادایم دوران و با استفاده بهینه از عنصر اسلام گرایی در ایران زمام امور را به دست گرفت.
مرور خاطرات امیرانتظام به درستی از بَلبِشوی حاکم بر آن دوران و مشکلات بزرگ دولت موقت پرده بر می دارد. دورانی که امیرانتظام در مقام کارشناسی ملی و تکنوکراتی برجسته اسیر بازی پیچیده قدرت و متهم به جاسوسی و خیانت به وطن شد.
امیرانتظام از همان روزهای نخست در نامه های متعدد به مقامات عالی نظام در دادگاه، در زندان و پس از آن تمام این اتهامات را رد می کند و تاکید می کند به گذشته اش افتخار می کند. این بندهایی از نامه امیرانتظام به آیت الله خمینی است که نشان می دهد این اتهامات تا چه میزان برای امیر انتظام سنگین بوده اند:” ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﻤﺎم آﻧﭽﻪ ﻛﻪ از 26 ﺳﺎل ﻗﺒﻞ در ﻧﻬﻀﺖ ﻣﻘﺎوﻣﺖ ﻣﻠﻰ و ﻧﻬﻀﺖ آزادى وﺳﭙﺲ در اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻰ اﻧﺠﺎم داده ام، اﻓﺘﺨﺎر ﻣﻰﻛﻨﻢ و ﻛﻮﭼﻚ ﺗﺮﻳﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﺗﺎرﻳﻜﻰ در زﻧﺪﮔﻰ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﻣﻦ وﺟﻮد ﻧﺪارد. اﻛﻨﻮن ﻫﻤﻪ اﻋﺘﺒﺎر و ﺣﻴﺜﻴﺖ اﻧﺴﺎﻧﻰ ﻣﻦ ﻣﻮرد ﺗﺠﺎوزﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ. آن ﻫﻢ ﺗﺤﺖ ﻟﻮاى ﺣﻜﻮﻣﺖ اﺳﻼﻣﻰ. آن را ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻰﺷﻮد ﺗﻮﺟﻴﻪ ﻛﺮد؟ ﻫﻤﻴﻦدﻟﻴﻞ از ﭘﻴﺸﮕﺎه اﻣﺎم ﺗﻘﺎﺿﺎ دارم دﺳﺘﻮر ﻓﺮﻣﺎﻳﻴﺪ ﻫﺮﭼﻪ زودﺗﺮ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ اﻳﻦاﺗﻬﺎﻣﺎت ﻧﺎروا رﺳﻴﺪﮔﻰ و اﺟﺎزه ﻧﺪﻫﻨﺪ ﺷﺮف و ﺣﻴﺜﻴﺖ ﻣﻦ ﻣﻮرد ﺗﺠﺎوز ﻗﺮار ﮔﻴﺮد و ازاﻳﻦ رﻫﮕﺬر ﺑﻪ اﻋﺘﺒﺎر ﺣﻜﻮﻣﺖ اﺳﻼﻣﻰ و ﻋﺪاﻟﺘﻰ ﻛﻪ ﻣﻴﻠﻴﻮنﻫﺎ ﻣﺮدم در اﻧﺘﻈﺎر اﺟﺮای آن ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻟﻄﻤﻪ وارد نﺷﻮد.”
تکنوکرات ملی در چنگ دانشجویان انقلابی
امیر انتظام در طول دوران زندانش در بازداشتگاه دانشجویان خط امام سخت ترین توهین ها و بی مهری ها را از جوانانی 18 تا 23 ساله تحمل کرد:” از ﺻﺒﺢ ﺑﺴﻴﺎر زود ﻟﺒﺎس ﭘﻮﺷﻴﺪه ودر اﺗﺎق ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮدم و ﺑﻪدﻟﻴﻞ ﺑﺪى ﻫﻮاى اﺗﺎق، در ﺑﺎﻟﻜﻦ را ﺑﺎز ﻛﺮدم ﻛﻪ ﻫﻮاى ﺗﺎزه اﺳﺘﻨﺸﺎق ﻧﻤﺎﻳﻢ. ﻳﻜﻰ از ﻣﺤﺎﻓﻈﺎن آﻣﺪ و ﻣﺆدﺑﺎﻧﻪ ﮔﻔﺖ: ﺟﻠﻮى ﺑﺎﻟﻜﻦ ﻧﺮوﻳﺪ ﭼﻮن ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ اﺷﺘﺒﺎﻫﺎً ﺷﻤﺎ را ﺑﺎ ﺗﻴﺮ ﺑﺰﻧﻨﺪ. ﻗﺒﻮل ﻛﺮدم وﻟﻰ در ﺑﺎﻟﻜﻦ را ﻛﻪ ﺑﻪﻃﺮف ﺟﻨﻮب ﺑﺎز ﻣﻰ ﺷﺪ و ﺳﻔﺎرت اﻣﺮﻳﻜﺎ در ﻗﺴﻤﺖ ﺟﻨﻮﺑﻰ آن واﻗﻊ ﺷﺪه ﺑﻮد، ﺑﺎزﮔﺬاﺷﺘﻢ. ﺗﻘﺮﻳﺒﺎً از ﺳﺎﻋﺖ 9 ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ داﺋﻤﺎً ﻳﻚ ﺳﺨﻨﺮان در ﻣﺤﻮﻃﻪ ﺳﻔﺎرت اﻣﺮﻳﻜﺎ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻰ ﻛﺮد و عده اى ﻫﻢ از زﻧﺎن و ﻣﺮدان ﺣﺎﺿﺮ ﺣﺮفﻫﺎى او را ﺗﺎﻳﻴﺪ ﻣﻰﻛﺮدﻧﺪ. ﻳﻜﻰ از ﺷﻌﺎرﻫﺎ اﻳﻦ ﺑﻮد: «اﻣﻴﺮاﻧﺘﻈﺎم اﻋﺪام ﺑﺎﻳﺪ ﮔﺮدد» ﺣﻴﺮت زده ﻣﻰاﻧﺪﻳﺸﻴﺪم ﻛﻪ ﺧﺪاﻳﺎ ﭘﺎداش ﺧﺪﻣﺘﮕﺰارى و ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪﻛﻮﺷﻴﺪن ﺑﺮاى ﭘﻴﺮوزى اﻧﻘﻼب اﻳﻦ اﺳﺖ؟ آﻳﺎ اﮔﺮ ﻫﻢ اﻳﻦ داﻧﺸﺠﻮﻳﺎن ﺑﻪدﻟﻴﻞ ﻛﻤﻰ ﺳﻦ و ﻋﺪم ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻗﻀﺎوت ﺻﺤﻴﺢ ﻧﺪارﻧﺪ، رﻫﺒﺮان ﻣﺬﻫﺒﻰ ﻣﺎ ﻛﻪ ﻫﻢ اﻛﻨﻮن زﻣﺎم اﻣﻮر ﺳﻴﺎﺳﻰ ﻣﺮدم و ﻣﻤﻠﻜﺖ را ﻫﻢ در دﺳﺖ دارﻧﺪ و ﻋﺪه زﻳﺎدى از آﻧﻬﺎ ﻧﺎﻇﺮ و ﻣﺪاﻓﻊ و ﺗﺎﻳﻴﺪﻛﻨﻨﺪه ﻫﻤﻪ ﻛﺎرﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﻣﻦ ﻛﺮده ام ﺑﻮده اﻧﺪ، ﭼﺮا ﺳﺎﻛﺖ ﻧﺸﺴﺘﻪ اﻧﺪ؟ اﻳﻦ ﭼﻪ ﻋﺪاﻟﺘﻰ اﺳﺖ؟ آﻳﺎ اﻳﻦ اﻋﻤﺎل آﺑﺮوى اﺳﻼم و دﻳﻦ را ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﺑﺮد؟ ﺑﻪﻫﺮﺻﻮرت از ﻫﻤﺎن ﻟﺤﻈﻪ اول ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ راﺿﻰ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﻪ رﺿﺎى ﺧﺪا و ﺑﻪ آﻧﭽﻪ ﻛﻪ ﻣﻘﺪر اﺳﺖ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺷﻮم. اﻣا ﻧﻪ ﺑﺎ ﺳﻜﻮت…”
او در دادگاه هرگونه اتهامی مبنی بر خیانت به منافع ملی را رد کرد و در طول زندان بر این مسیر استوار ماند. او در شرایطی عادی می توانست خدمات ارزنده ای را به جامعه اش عرضه کند. سخنگوی دولت موقت در دوران خدمتش در این دولت طرح حل بحران بیکاری را ارائه کرده بود و در زمان سفارت خود در سوئد به خیلی از تفاوت های جامعه آن روز سوئد و ایران انقلابی پی برده بود. کشوری که در همان سال های نخست انقلاب ایران زندانیانش 75 نفر آنها هم عمدتا خارجی بودند، جایی که فقر وجود نداشت سفیر وقت ایران را به تامل وادار کرده بود. او در سوئد پلیسی را در این کشور مشاهده نکرده بود و در همان زمان به خوبی از تفاوت کشورهای غربی و ایران آگاه بود و آرزو داشت با تلاش و مساعی جمعی این فاصله را کمتر کند، این در حالی بود که بیش از دو دهه زمان باقی بود که مرحوم علیزاده رئیس سابق دادگستری در سفر به سوئیس از اینکه هزاران زندانی در اوین محبوس هستند و در سوئیس تنها 55 زندانی در حبس است ابراز تاسف کند. یعنی امثال مرحوم علیزاده به بیش از دو دهه آزمون و خطا نیاز داشتند تا به درکی برسند که امیرانتظام در همان سال های نخست انقلاب رسیده بود.
اما نه تنها از ظرفیت تیپی مانند امیرانتظام استفاده نشد بلکه او به زندان افکنده شد و بهترین سال های عمرش را برای حفظ اصولش و اثبات اینکه او هیچ گاه به وطنش خیانت نکرده پشت میله های زندان گذراند. بر همین مبناست که در نامه خانم شادی صدر می نویسد:” به شما یادآور میشوم:در شرایط بسیار سنگین دهۀ ۱۳۶۰، زمانی که تکنولوژی هنوز نتوانسته بود شبکههای جهانی و ماهوارهای را طوری پدید آورد که در بزنگاه تاریخ مددرسان همه انسانها در جایجای عالم گردد، و رسانههای بینالمللی هم به دلایل خودشان سکوت اختیار کرده بودند، اینجانب در جوی بسیار سنگین تلاش نمودم صدای تظلمخواهی نه تنها خود بلکه تمام انسانهایی که به خاطر عقیدهشان دربند بودند به گوش مقامات داخلی و جامعه جهانی برسانم، و رساندم! اگر در آن دوره کسانی که به خاطر فکر و اندیشهشان جان خود را از دست داده و هیچ پشتوانه قانونی (برگزاری دادگاهی علنی، برخورداری از وکیل برای دفاع و …) نتوانست جان شیرین آنها را از دام سرنوشتی مرگبار برهاند یک بار، و فقط در یک لحظه چشمشان را بسته و به خالق خود پیوستهاند. ولی بر من طور دیگری گذشته است زیرا در آن دوران توفیق آن را نیافتم که یک بار و برای همیشه ترک قفس کرده و به آرامش ابدی برسم: من به اجبار طعم تلخ مرگ و اعدام را بارها و بارها چشیده و هر بار زندانبانانم مرا زنده به سلولم برگرداندند. بالاخره از دیدگاه مجازاتکنندگان من این هم خود یک روش برای ذرهذره محو کردن انسانی بود که از عنفوان جوانی با عشق به وطن و سربلندی آن زنده بود. لیکن چرخش روزگار اینک وی را به اتهام ناروا و نادرست جاسوسی، وطنفروشی، و خیانت به آنچه که وی به آن عشق میورزید به اسارت در آورده بود!! کسی که صد بار مردن را به یک بار شنیدن عبارت غیرقابل تحمل خیانت و جاسوسی ترجیح میداد.”
جالب اینجاست که یکی از اتهام اصلی او مذاکرات محرمانه قبل و بعد از انقلاب با مقامات امریکایی بوده است. مذاکراتی که به تصریح امیر انتظام، بازرگان، توسلی و دیگر اعضای نهضت آزادی؛ با اجازه حزب ، شخص مهندس بازرگان و زیر نظر دولت بوده است. و جالب تر اینجاست در حالی اتهام ارتبط با آمریکا و وطن فروشی به امیرانتظام زده شد که او خود یکی از قائلان به نظریه توطئه است و به خصوص از سال های 1320 ، کودتای 1332 و انقلاب اسلامی نقش قدرت های خارجی را در کانالیزه کردن حرکت مردم موثر می داند و اصولا به قدرت های خارجی به خاطر ماهیت منافعشان اعتماد ندارد. اودر حالی متهم به جاسوسی شد که گازیورسکی مورخ آمریکایی که چند ماه پیش مواردی از مذاکرات امیرانتظام و یزدی را با مقامات امریکایی افشا کرد به سرسختی معاون نخست وزیر دولت موقت در دفاع از منافع ملی ایرانیان نیز اشاره کرد.
جالب اینجاست که یکی از اتهام اصلی او مذاکرات محرمانه قبل و بعد از انقلاب با مقامات امریکایی بوده است. مذاکراتی که به تصریح امیر انتظام، بازرگان، توسلی و دیگر اعضای نهضت آزادی؛ با اجازه حزب ، شخص مهندس بازرگان و زیر نظر دولت بوده است. و جالب تر اینجاست در حالی اتهام ارتبط با آمریکا و وطن فروشی به امیرانتظام زده شد که او خود یکی از قائلان به نظریه توطئه است و به خصوص از سال های 1320 ، کودتای 1332 و انقلاب اسلامی نقش قدرت های خارجی را در کانالیزه کردن حرکت مردم موثر می داند و اصولا به قدرت های خارجی به خاطر ماهیت منافعشان اعتماد ندارد. اودر حالی متهم به جاسوسی شد که گازیورسکی مورخ آمریکایی که چند ماه پیش مواردی از مذاکرات امیرانتظام و یزدی را با مقامات امریکایی افشا کرد به سرسختی معاون نخست وزیر دولت موقت در دفاع از منافع ملی ایرانیان نیز اشاره کرد.
امیر انتظام در طول چندین دهه این همه فشار را تحمل کرد تا ثابت کند که خائن به وطنش نبوده و نیست . سال ها زندان را تحمل کرد تا اثبات کند عشق به ایران را به حُب مقام نمی فروشد. او در برابر قاضی که بدون ادله کافی حکم به حبس ابدش می دهد نه کینه ای به دل گرفته و نه از اینکه بر تخت بیمارستان افتاده خوشحال است. آن هم در دادگاهی که در نظر او کیفرخواستی سراسر از افترا بدون ادله کافی به وی نسبت داده می شود، قاضی که حق آخرین دفاع را از او سلب می کند. امیر انتظام در طول زندان هم هر جا که احساس می کند بر کسی ظلم شده سکوت نمی کند. خاطرات او از بَلبِشوی دوران انقلاب و دوران حبسش در اوین، غربت روزهای نخست انقلاب را برای ملیون ایرانی به خوبی به تصویر می کشد.
حلقه مهم زندگی امیرانتظام: فراموش نکن اما گذشت کن
اکنون این امیر انتظام در مقام قربانی تاریخ انقلاب در حالی که زندگی اش در کهنسالی قرار گرفته به جای کین پراکنی، مهر می پروراند. او در نامه اش به شادی صدر به خوبی بیان می کند که چگونه نباید جوانان و فرزندان امروز را قربانی بازی دیروز کرد. این همان نکته ظریفی است که بخش بزرگی از اپوزیسیون ایرانی هنوز درک نکرده است. جایی که حتی انسان های شریف و میهن دوست نیز در تحولات دهه شصت متوقف شده اند امیر انتظام به آموزگاری توانا تبدیل می شود. آموزگاری که معتقد است نباید اسیر چرخه خشونت شد.
اکنون این امیر انتظام در مقام قربانی تاریخ انقلاب در حالی که زندگی اش در کهنسالی قرار گرفته به جای کین پراکنی، مهر می پروراند. او در نامه اش به شادی صدر به خوبی بیان می کند که چگونه نباید جوانان و فرزندان امروز را قربانی بازی دیروز کرد. این همان نکته ظریفی است که بخش بزرگی از اپوزیسیون ایرانی هنوز درک نکرده است. جایی که حتی انسان های شریف و میهن دوست نیز در تحولات دهه شصت متوقف شده اند امیر انتظام به آموزگاری توانا تبدیل می شود. آموزگاری که معتقد است نباید اسیر چرخه خشونت شد.
زمانی که وی خطاب به شادی صدر می گوید:” انتقامجوییهای قبیلهای که نسل اندر نسل میچرخند و فاجعهها به بار میآورند در افکار من جایی ندارند. اگر عدهای ظلم و ستمها به جامعه روا داشتهاند آیا فرزندان آنها و فرزند فرزندان آنها نیز مرتکب گناه میشوند؟ چرا باید آنانی که در تصمیمگیریهای پدران خود نقشی نداشته اکنون طعم تلخ انتقام، کینهجویی و منفور بودن در دیدگاه عام و خاص را بچشند؟ اگر بر رنج و کینه وصفناپذیر درونی خود غلبه نکنیم با دست خود عمداً یا سهواً شرایطی را به وجود میآوریم که سنگ روی سنگ بند نگردد. آیا رواست که پس از سالها سختی اقتصادی و اجتماعی و هزاران عارضه ناشی از جنگ تحمیلی و سایر ناهنجاریها باز شاهد راه افتادن جوی خون باشیم؟ در یک مقطع باید از خویشتن برای منفعت دیگری گذر کرد و گذر از خویشتن کار هر کسی نیست! از طرف دیگر من از حق خودم میگذرم، جامعه وظیفه خود را دارد تا به هر شکلی که اخلاق و انسانیت حکم میکند متجاوزان را تربیت و مجازات کند.”
شاید بهتر بود در جامعه ای نرمال از تخصص امیرانتظام در آن سال های نخست انقلاب برای آبادانی وطن استفاده می شد و او به جای سلول های انفرادی و بازداشتگاه های مخوف در خدمت توسعه ایران قرار می گرفت. اما بازی روزگار نقشی دیگر را برای وی تعریف کرد، نقشی که از تاجر لیبرال ملی آن زمان و تکنوکرات تحصیل کرده یک مبارز ساخت. هر چه تعداد این مبارزها بیشتر شود نشان می دهد جامعه هنوز با نُرم های خود فاصله دارد.
جامعه ای که مجاهدان و مبازرانش برای اثبات آزادگی خود مجبورند حماسه بیافرینند، از خواست های فردی خود چشم پوشی کنند و قربانی جمع شوند، آن هم نه در حدی معمولی که در اندازه ای بزرگ، نشان می دهد بحران زیادی دارد. این فداکاری ها و ایستادگی ها پادزهری در برابر این بحران هاست. اما زمانی که چرخ استبداد هستی ات را می گیرد و لِه ات می کند اینکه در برابراین چرخ تعادلت را از دست ندهی بسیار سخت است. چه بوده اند مبارزان سخت کوشی که در سال های نخست انقلاب قبل و بعد از آن زجر و رنج فراوان کشیده اند، اما این زجر ها و رنج ها و مجاهدت ها را به ابزاری برای ضدیت، دشمنی و کینه ورزی تبدیل کرده اند. چه بوده اند کسانی که در موضع مظلوم اکنون تشنه کینه شده اند. شاید از منظر روانی بتوان به این قربانیان حق داد، شاید اگر خیلی ها هم جای این افراد بودند حاضر به بخشش نبودند. در محیط روزمره خود مشاهده می شود چگونه افراد حاضر به گذشت از یک اشتباه کوچک از سوی دوست خود یا آشنای خود نیستند پس چگونه می توان انتظار داشت که دیگران یک زندگی نابود شده و از دست رفته، یک داغ بزرگ بر دل مانده را فراموش کنند؟
اما امیر انتظام با حرکت خود نشان داد بر مرام کینه ورزی نیست. و چه زیبا در نامه اش به شادی صدر گوشزد می کند این بر تخت افتادن ها و بیمار شدن ها همه نشانه ای بر این گزاره قطعی است که قوی و ضعیف را از مرگ چاره ای نیست. پس او می بخشد و با حرکت خود شاید آخرین حلقه های آموزشی حیاتش را تکمیل می کند. زمانی که در قامت یک تکنوکرات به عشق خدمت به ایران در دولت بازرگان نقش می آفریند، زمانی که به اتهام جاسوسی و خیانت به بند کشیده می شود، زمانی که در بند برای حفظ اصولش و اعلام وفاداری به وطنش ایستادگی می کند، زمانی که تلاش می کند در بیرون از زندان یاور حرکت آزادیخواهانه مردم ایران باشد، اما مهم تر ین حلقه اینجاست: جایی که امیر انتظام افسار کینه و دشمنی را به دست می گیرد و اسب سرکش کین ورزی را رام می کند و با عیادتش از قاضی خود به جامعه اش این پیام را می دهد: کینه جز نفرت نمی آورد، با دشمنی، دشمنی می روید، با خشونت صلح به دست نمی آید و مهم تر از همه به خاطر فرزندان و آیندگانت نه اینکه فراموش کن اما گذشت کن.
شاید این بخشیدن مهم تر از ایستادن بر اصول باشد و شاید کین زدایی و بخشیدن از اصول امیرانتظام باشد.
پی نوشت: منبع نقل قول های عنوان شده کتاب “آن سوی اتهام” است که امیرانتظام در آن خاطرات خود را نوشته است.
سایت ملی – مذهبی محلی برای بیان دیدگاه های گوناگون است.