“اپوزیسیون مدنی” می رود پایه های خود را در عرصه عمومی به لطف تحولات جمعیتی،تکنولوژیک و انقلاب در ارتباطات و آموزش بنا دهد.اپوزیسیونی که به دنبال زیست بهتر در جامعه ای پر از بحران است، از کنش های کوچک استقبال می کند و مسائل عمومی اش را نه برای مچ گیری که برای حل شدن طرح می کند. چپ مذهبی در بطن این اپوزیسیون می تواند با طرح این مسائل حرف های مهمی برای گفتن داشته باشد. همان چپی که در عرصه عمومی ایران به دنبال احیای خویش است اما دیگر نه با آن نگاه اول انقلاب که همه امال و آروزهایش را در تسخیر قدرت می دانست و به جای درون به بیرون نگاه داشت بلکه چپی که به دنبال تلاش برای زیست بهتر با کنش های کوچک معطوف به نتیجه در قالب نهادهای مدنی مدرن است. چپی که به جای امپریالیسم بیرونی با امپریالیسم درونش می جنگد. این چپ مذهبی هرگز نخواهد مرد.
نسل آنها تمام می شود. نسلی که می توان گفت تک تک چهره هایش فشرده تاریخ معاصر ایران هستند. آنها نحله ای بودند که خیلی دوست داشتند و دارند سیاست را با اخلاق جمع کنند. سیاست اخلاقی، همانکه برخی آن را یک پارادوکس بزرگ می دانند. در جایی که بحث “ممکنات” است چگونه می توان اخلاقی زیست کرد؟ این پرسشی است که هنوز از سران نحله نواندیشی مذهبی مطرح است که خواستند در سیاست آنچنان باشند که با عقایدشان در تضاد نباشد. این جریان با پرسش های بزرگی روبرو بوده است. هنوز هم عده ای می گویند بازرگانی که نمی خواست در سیاست دروغ بگوید چگونه می توانست بازی سیاسی را در انبوه شگردهای بازیگران سیاسی تشنه قدرت پیش ببرد؟ به خصوص اینکه یکی از غایات اصلی در سیاست تسخیر قدرت است. این پرسش را می شود هنوز در مورد بزرگان این سیاست از سحابی ها گرفته تا طالقانی، از بازرگان تا یزدی و پیمان …پرسید.
حبیب الله پیمان نیز از این پرسش مصون نیست. وقتی گفته می شود او فشرده سیاست تاریخ ایران است باید به زمانی برگشت که در عنفوان جوانی برای نخستین بار طعم زندان را چشید. کمتر مبارزی بوده است که می خواسته است اخلاق را در بسستر سیاست جاری کند اما از تیغ زندان مصون شده باشد. اگر کودتای بیست و هشت مرداد نبود شاید مسیر پیمان و بسیاری از هم نسلانش تغییر می یافت، شاید زمینه ای فراهم می شد تا آنها در شرایطی بهینه سیاست ورزی کنند یا در آکادمی مشغول تدریس شوند یا عهده دار بخشی از قدرت شوند. شاید پیمان به” توحید را تیغ نگاهبان است” نمی رسید. اما کودتا کار خود را کرده بود . دستاوردهای بزرگی را بر باد داده بود. نسل پیمان بعد از کودتا باید به فکر مبارزه ای دیگر برای زدودن آثار کودتای بزرگی بودند که دولتی دموکرات، ملی و اهل توسعه را نابود کرده بود. برای همین بود که فقر و نداری مردم، پیمان و بسیاری از هم نسلانش را عدالت خواه کرد. او در جریان اختناق بعد از کودتا در قامت یک فعال دانشجویی حضور در نهضت خداپرستان سوسیالیست ، نهضت مقاومت ملی و سپس جبهه ملی دوم و سوم را تجربه کرد. تحصیل در رشته دندانپزشکی و جامعه شناسی همراه با بازداشت های متناوب، زندگی پر از تحرکی را برایش رقم زده بود. برای همین است که از کودتا تا سال 46 “هر دو سال یک بار و هر بار بین چند ماه تا چند سال را به خاطر فعالیتهای سیاسی در حزب ، نهضت مقاومت و جبهه ملی بازداشت شد و در حبس و زندان”به سر برد. کودتا برای پیمان و دوستانش حسی از مسئولیت را به بارآورده بود. در جامعه ای که پارادایم عدالت طلبانه موجی از جوانان را به سمت انقلابی شدن پیش برده بود پیمان جوان را نیز به همراه سامی آنکه او عزیز ترین دوست و همفکرش می نامد در سال 42 به تشکیل ، جنبش آزادی بخش مردم ایران ( جاما) سوق داد،[1] گروهی با مشی مبارزه انقلابی که دو سال بعد حبیب الله پیمان و همفکرانش را روانه زندان می کند. او در این سال ها هم زندان را تجربه کرد و هم محرومیت از تدریس در دانشگاه. سال هایی که دیری نپایید به انقلاب 57 منتهی شد. پیمان شاید فکر نمی کرد که دورانی کوتاه بعد از انقلاب دوباره در جایگاه اپوزیسیون نظام قرار بگیرد. دورانی که برای او و نحله نواندیشی مذهبی تلخ بود. این مقاله جای شناسایی مقصر و مظلوم نیست. بیشتر دوست دارد به نتایج سیر زندگی پیمان نگاه کند. مغلوب همه اتفافات آن سال ها، جریان نواندیشی مذهبی بود. جریانی که چه در شکل برابری خواهانه اش و چه در شکل آزادی خواهانه اش سرانجام مقهور قدرت روحانیت در سیاست شد. روحانیتی که روشنفکران مذهبی آن زمان آن را دست کم گرفتند، به قدرت شبکه های اجتماعی اش و توان تاثیرگذاری اش بر توده های مردم توجهی نداشتند. انشقاق روشنفکران تنها یک دلیل از دهها دلیلی است که باعث شد پیمان نیز مانند بسیاری از هم مسلکانش تجربه تلخی دیگر از اپوزیسیون شدن را در عصر پس از انقلاب سپری کند. برای مغلوبان زندگی مبارزه بود، تلاش برای استیفای حق با تمام مصائبش لذت داشت اما برای نسل ما بد شد، زیرا این نسل باید بر ویرانه های یک تجربه تلخ به دنبال جستجوی راه حلی دیگر می رفت. پیمان بعد از دوره ای کوتاه باید همان رنج اپوزیسیون بودن را بر خود هموار می کرد. عمر هفته نامه پر مناقشه “امت” تنها به دو سال رسید. او در سال 76 از تدریس در دانشگاه محروم شد. در سال 79 به همراه یاران ملی مذهبی بازداشت شد و حبس در انفرادی را گذارند. در سال 81 پس از محاکمه به نه سال حبس و ده سال ممنوعیت از حقوق مدنی محکوم شد. او در این سال ها در جایگاه اپوزیسیونی مسالمت جویی قرار گرفته است که شاید بتوان گفت هدفش ساخت خانه اش در عرصه عمومی است اما تندباد حوادث و تحولاتی شگرف در عرصه سیاسی ایران گاه این جریان را به پیش می راند و گاه پس می زند. اگر پیمان جوان در قبل از انقلاب با رویکرد انقلابی در پی احیای خوانشی عدالت طلبانه از اسلام در نظامی سیاسی بود که ادعای مذهبی بودن نداشت اما امروز در پارادایم “اسلام علیه اسلام” زیست می کند.
نگاه خاکستری نسل نو و پیمانی که تغییر یافته
برای نگارنده که به نسل پسا انقلابی تعلق دارد و تنها فرصت بازخوانی رویدادهای پس از انقلاب 57 را دارد امروز هیچ سیاستمداری از نحله نوادیشی مذهبی نه سیاه است و نه سفید. چرا که این نسل به تعامل با چهره های خاکستری عادت کرده است. چرا که خاکستری بودن و خاکستری دیدن شخصیت ها و جریان های تاریخی، قضاوت تاریخی را آسانتر می کند. با همین خاکستری دیدن ها، نقد شلاق بی رحم خود را بر گرده همه جریان هایی می زند که از انقلاب جمهوریتی همراه با اسلام می خواستند تا حکومت حق ویژه صنفی یا طبقه ای خاص نباشد و فرصت ها و حق دسترسی به امکانات برابر باشد اما نشد. وقتی سیر زندگی پیمان را مطالعه می کنم مبارزه قبل از انقلابش کمتر مورد چالش است ،چرا که همه جریان ها با هر گرایشی حول محور شاه باید برود بر ناکارآمدی نظام شاهنشاهی صحه می گذاشتند و به شاه سرمستی که با یکدست کردن قدرت، حزب رستاخیزش را به رخ مخالفان می کشید و مجنون از دلارهای کلان نفتی رویاپردازانه به فکر احیای تمدن ایران نه با توسعه دموکراتیک بلکه با نوسازی نفتی آمرانه بود نه گفتند و پیمان جوان و همفکرانش بخشی از این مبارزه بودند. اما بیشتر پیمان بعد از انقلاب مهم است. نه به خاطر اینکه بخواهم قضاوتی تاریخی به خصوص در سال های نخست انقلاب داشته باشم بلکه بیشتر به این دلیل مهم است که از پیمان سال 57 تا پیمان سال 94 دگردیسی روشی، فکری و سیاسی چپ مذهبی نمایان است.
پیش فرض من این است چپ مذهبی ایران از یک پیچ تاریخی مهم عبور کرده است. چپی که در سال های نخست انقلاب کسب قدرت را برای برقراری آرمان برابری ضروری می دانست و شاید هم تعیین کننده و دستیابی به قوه اجرائیه را ضمانت گر تحقق عدالت می دانست به نقطه ای دیگر از حیات خود رسیده است که دیگر نه هدفش کسب قدرت سیاسی بلکه تاثیرگذاری بر قدرت سیاسی است، هدف اصلی اش نه فتح قدرت بلکه تثبیت جایگاه خود در عرصه عمومی است. شاید با پیش فرضی بتوان این سیر تحول را گذر از “چپ روسی یا شرقی” به نوعی از “چپ اروپایی” دانست. [2]برای اولی که در سال های نخست انقلاب، جامعه تجربه تلخش را شاهد بود استیفای قدرت اصل است اما برای دومی تحرک در عرصه عمومی و استفاده از امکاناتی که در بستر جامعه مدنی موجود است ارجحیت دارد. پیمان “پسا انقلابی” که در سال های اخیر به همراه بسیاری از هم مسلکانش در مقام اپوزیسیون مسالمت جوی قانونی قرار گرفته است یکی از نمادهایی است که می توان این دگردیسی چپ مذهبی را با استفاده از سیر مواضع اش توضیح داد. او مانند گذشته هم قرآن پژوهی می کند و هم جنبش های سیاسی و اجتماعی را نقد می کند و هم تحلیل سیاسی می دهد. برای پیمان موانع توسعه ایران ريشه در تاريخ و فرهنگ و تجربيات زيستی جمعی ايرانيان در طول تاريخ دارد. دغدغه امروز او بیشتر از هر چیز جان گرفتن “گفت وگوی انتقادی” در سطح جامعه برای رهایی شعور مردم از هر گونه وابستگی است. او امروز بر توسعه نهادهای مدنی و لروم توجه به مسائل جدید مانند محیط زیست توجه می کند چرا که به اعتقادش:” رمز پايداری ملت، سرزمين و فرهنگ ايران بيشتر از آنچه مربوط به پيروزی در جنگ با دشمنان باشد، مديون مقاومت خلاق در عرصه بازتوليد و نوسازی ميراث فرهنگی و ارزش های اصيل اخلاقی و دينی بوده است، مديون همدردی و همدلی و تعاون و تکافل اجتماعی در دوره های شدت و سختی، کمبود و قحطی و يا جنگ و وحشت و سرکوب بوده و هست.” بر همین مبناست که ريشه بسياری از مشکلات و موانع را در درون “ما يعنی در خلقيات و الگوهای رفتار جمعی ما در عرصه های مختلف زيست و مناسبات درون جامعه” می داند. بر همین اساس او به عنوان یک چپ اين پرسش اساسی را مطرح می کند:”جواب دهيم که چرا طی قريب هشتاد سالی که قانون اساسی مشروطه رسميت داشته است، رويکرد های هفتگانه و آسيب ها و عوارض ناشی از آنها از بين نرفتند. تا آنجا که ناگزير جامعه برای يک بار ديگر آبستن انقلاب شد تا مگر با يک انفجار، کوه مشکلات متلاشی و راه به سوی افق روشن آزادی و عدالت و پيشرفت گشوده شود.”[3]
چپی که امروز پیمان از آن سخن می گوید قرار است لنگرگاه خود را در عرصه عمومی قرار دهد. می خواهد قدرت را تحت نظارتش در آورد. با ارزش های ملی و مذهبی روحیه تعاون وهمیاری را در قالب نهادهای مدرن شکل دهد. در یک کلام این چپ در پی “نوشوندگی” در عرصه عمومی است:” درگير شدن در تجربه های زيستی مردم در عرصه های مختلف اقتصادی – اجتماعی و فرهنگی به ما فرصت می دهد که هر روز رابطه ای تازه با ديگران برقرار و از طريق همدردی و رفتار عادلانه و مداراگرايانه و توام با دوستی و شفقت،يک فضای حياتی بهره مند از امنيت ، دوستی و اعتماد در پيرامون خود پديد آوريم. اين فضا به مثابه يک سفينه ی نجات، جمع را از ضربات امواج مهلک بحران ها و آسيب های اجتماعی نظير فقر و بی کسی و نفرت و ياس و ناتوانی و سقوط در ورطه های هولناک خشونت و اعتياد و فساد، محفوظ نگاه می دارد.”
چپ مذهبی و اپوزیسیون مدنی
به نظر نگارنده این همان پیام یک زندگی سراسر از فراز و نشیب است، جایی که چپ مذهبی رشد می یابد. به عرصه عمومی نگاه می کند تا بر قدرت تاثیر بگذارد، بدون اینکه بخواهد همه کنش های کوچک را فدای آرمان انتزاعی تسخیر قدرت کند، آرمانی که مخاطب را شاید در سالیان طولانی در یک زندگی سراسر از انتظار بیهوده قرار دهد و حتی در صورت تحققش هیچ گاه تضمینی برای تحقق وعده اش نمی دهد.اما چپ جامعه محوری که امروز پیمان از آن سخن می گوید نگاهش به پایین است. همان کنش های کوچکی است که قرار است زندگی مان را اندکی بهتر کند، با انباشتش تجربه ای از زیست جمعی در اختیارمان قرار دهد تا سرمایه ای برای آینده شود و با تداومش و تحولش قدرت را مجبور به تغییر می کند. این چپ مذهبی بر اساس رویکردی نقادانه به سنت ونه نفی گرایانه شکل می گیرد. با اسطوره و نمادهای جامعه تعامل می کند، نه برای انباشت اطلاعات تاریخی بلکه برای طرح مسائل عمومی جامعه. برای یافتن راه حل مسائل از طریق کنشی هدفمند، گفتگویی انتقادی را همراه با احترام اما مستمر و پایدار در تحقق مطالبات سازماندهی می کند.[4] اگر می خواهید تطور چپ مذهبی ایران در تاریخ معاصر را بررسی کنید، به زندگی دکتر پیمان، فراز و نشیب ها و دوره هایی که در آن از کودتای ننگین 28 مرداد به آتش انقلاب می رسد و با امحای آزادی های اساسی تداوم می یابد و به دورانی از اصلاحات و جامعه مدنی می رسد خوب باید دقت کرد. به رغم تمام مصیبت های تحمیل شده، این ایده نوید یک پیروزی بزرگ را می دهد، این را نه برای دادن امیدواهی بلکه بر اساس معیار تحولات مهم در بطن جامعه ایران می نویسم ما در عمق بحران های معیشتی اخلاقی اجتماعی اقتصادی و سیاسی به فتح یک “عقلانیتی مدنی” مبتنی بر کنش گفتگوی جمعی نزدیک شده ایم. برای همین است که دیگر اپوزیسیون کلاسیک نفس ندارد. در شعارهای قدیمی و کهنه اش سخت گرفتار شده و جز خود کسی صدایش را نمی شود. اما “اپوزیسیون مدنی” می رود پایه های خود را در عرصه عمومی به لطف تحولات جمعیتی،تکنولوژیک و انقلاب در ارتباطات و آموزش بنا دهد.[5] اپوزیسیونی که به دنبال زیست بهتر در جامعه ای پر از بحران است، از کنش های کوچک استقبال می کند و مسائل عمومی اش را نه برای مچ گیری که برای حل شدن طرح می کند. چپ مذهبی در بطن این اپوزیسیون می تواند با طرح این مسائل حرف های مهمی برای گفتن داشته باشد. همان چپی که در عرصه عمومی ایران به دنبال احیای خویش است اما دیگر نه با آن نگاه اول انقلاب که همه امال و آروزهایش را در تسخیر قدرت می دانست و به جای درون به بیرون نگاه داشت بلکه چپی که به دنبال تلاش برای زیست بهتر با کنش های کوچک معطوف به نتیجه در قالب نهادهای مدنی مدرن است. چپی که به جای امپریالیسم بیرونی با امپریالیسم درونش می جنگد. این چپ مذهبی هرگز نخواهد مرد.
[1] به بیوگرافی ایشان در سایت شخصی شان مراجعه کنید.
[2] به مقاله “آیا نظام از شریعتی عبور کرده است” به قلم نگارنده مراجعه کنید
[3] در این مورد می توانید به مقالات دکتر پیمان با عنوان “کلیاتی در مورد موانع توسعه جامعه ایران” و” موانع توسعه سیاسی و اقتصادی در ایران” منتشر شده در سایت شخصی شان رجوع کنید
[4] در این مورد به مقاله دکتر پیمان با عنوان “عرصه عمومی و هدف های راهبردی در اصلاحات در مرحله کنونی” منتشر شده در سایت شخصی ایشان و سایت ملی مذهبی مراجعه کنید.
[5] در این مورد به مقاله نگارنده با عنوان “اپوزیسیون مدنی در برابر اپوزیسیون کلاسیک” رجوع کنید.