کنکاشی در خلقت انسان در بیان قرآن

گذر از ابلیس ، قیامت اول ‌

در آیات ۶۷ تا ۸۸ سوره ی (ص) می خوانیم:
قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ‌ (67) بگو : « اين خبرى بزرگ است ، أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ‌ (68) [ كه ] شما از آن روى برمى‏تابيد . مَا کَانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَى إِذْ يَخْتَصِمُونَ‌ (69) مرا در باره ملإِ اعلى هيچ دانشى نبود آن گاه كه مجادله مى‏كردند . إِنْ يُوحَى إِلَيَّ إِلاَّ أَنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ‌ (70) به من هيچ [ چيز ] وحى نمى‏شود ، جز اينكه من هشداردهنده‏اى آشكارم . إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ‌ (71) آن گاه كه پروردگارت به فرشتگان گفت : « من بشرى را از گِل خواهم آفريد . فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ‌ (72) پس چون او را [ كاملاً ] درست كردم و از روح خويش در آن دميدم ، سجده‏كنان براى او [ به خاك ] بيفتيد . » فَسَجَدَ الْمَلاَئِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ‌ (73) پس همه فرشتگان يكسره سجده كردند . إِلاَّ إِبْلِيسَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِينَ‌ (74) مگر ابليس [ كه ] تكبّر نمود و از كافران شد . قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ‌ (75) فرمود : « اى ابليس ، چه چيز تو را مانع شد كه براى چيزى كه به دستان قدرت خويش خلق كردم سجده آورى ؟ آيا تكبّر نمودى يا از [ جمله ] برترى‏جويانى ؟ » قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ‌ (76) گفت : « من از او بهترم ; مرا از آتش آفريده‏اى و او را از گِل آفريده‏اى . » قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِيمٌ‌ (77) فرمود : « پس ، از آن [ مقام ] بيرون شو ، كه تو رانده‏اى . وَ إِنَّ عَلَيْکَ لَعْنَتِي إِلَى يَوْمِ الدِّينِ‌ (78) و تا روز جزا لعنت من بر تو باد . » قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ‌ (79) گفت : « پروردگارا ، پس مرا تا روزى كه برانگيخته مى‏شوند مهلت ده . » قَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ‌ (80) فرمود : « در حقيقت ، تو از مهلت‏يافتگانى ، إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ‌ (81) تا روز معيّنِ معلوم . »قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ‌ (82) [ شيطان ] گفت : « پس به عزّت تو سوگند كه همگى را جدّا از راه به در مى‏برم ، إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ‌ (83) مگر آن بندگان پاكدل تو را . » قَالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ‌ (84) فرمود : « حقّ [ از من ] است و حق را مى‏گويم : لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ‌ (85) هرآينه جهنّم را از تو و از هر كس از آنان كه تو را پيروى كند ، از همگى‏شان ، خواهم انباشت . » قُلْ مَا أَسْأَلُکُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِينَ‌ (86) بگو : « مزدى بر اين [ رسالت ] از شما طلب نمى‏كنم و من از كسانى نيستم كه چيزى از خود بسازم [ و به خدا نسبت دهم ] . إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعَالَمِينَ‌ (87) اين [ قرآن ] جز پندى براى جهانيان نيست . وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ‌ (88) و قطعاً پس از چندى خبر آن را خواهيد دانست . »
این پاره از آیات که شصت و ششمین پاره ی نزول است، درابتدای سال چهارم بعثت در مکه نازل شده – بر اساس کتاب سیر تحول قرآن مرحوم بازرگان- و برای اولین بار به موضوع خلقت بشر- انسان می پردازد. بیانی است از چگوگی خلقت این موجود که به ظاهر روایتی تاریخی به نظر می آید اما در باطن زمانی در آن مطرح نیست و در واقع گزارشی است گفتاری – نمایشی ازسرآغاز پیدایش بشر در ذهن خداوند تا سر انجام زندگی انسان در عین زمین – … وَ لَکُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إِلَى حِينٍ‌ – و در نهایت خروج از آن و رجوع به پروردگار…
موضوع خلقت انسان، باعث جدال بین عوامل اصلی درگیر در جهان هستی، به ویژه حوزه ی خلقت زمین، یعنی ‍‍‍‍‍پروردگار، ملائک، ابلیس و آدم (یان) شده است. در این ماجرا این ارکان اصلی یا به قول قرآن ملاء اعلی به خصومت می ‍پردازند. نتیجه ی این جدال به ظاهر لفظی و در باطن عملی، سپردن امور انسان، منهای اندکی از عابدان مخلص پرودگار، الی یوم الوقت المعلوم به کف با کفایت ابلیس شده است. این واقعیتی است ساری و جاری که به چشم می بینیم. اما نکته ی مجهول همان الی یوم الوقت المعلوم است. این معامله ی انجام شده و یا به عبارت بهتر این آرایش چیده شده تا چه زمانی ادامه خواهد داشت؟ آیا بناست تا إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ‌ ، إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ‌ ، وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ‌ ، وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ‌ که منجر به خلق جدید خواهد شد، وَ قَالُوا أَ إِذَا کُنَّا عِظَاماً وَ رُفَاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً ، طول بکشد‌. در آن صورت نه تنها وای بر ما آدمی زادگان بلکه وای بر هدف گذار خلقت که در نظر، بنا داشت با مسلط کردن انسان بر نیروهای هستی، جانشین خود را تا حد همطرازی بالا بکشد ولی در عمل این موجود برای همیشه زمین گیر ابلیس و ذریه ی او باقی گذاشته شد. اما اگر این زمان محدود باشد می رسیم به سؤال دوم و آن هم این است که آیا اراده و توان انسان در به معلوم رساندن این وقت نقشی دارد؟ و می تواند در پس و پیش کردن آن مؤثر باشد؟ از فحوای آیات بر می آید که این روز وقتی معلوم می شود که معلوم کننده ای در کار معلوم کردن آن باشد ویا عمل کننده ای در کار به پایان رساندن مهلت اقدام کند. اگر غیر از این باشد و اراده ی انسان بکار نیاید پس آفرین به حافظ که گفت: چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر و اگر نقشی دارد که باید چگونگی آن را بررسی کرد. و سرانجام اساسی ترین سؤال هم اینکه آیا این بیان قرآنی واقع نماست؟ آیا این روایت انسجام بیرونی هم دارد و در واقعیت بیرونی هم وضع همینگونه بود و هست؟
برای یافتن پاسخ این سؤالات و احتمالأ رفع ابهام از مسائل دیگر، ناگزیر باید به یک کنکاش دقیق و البته در حد بضاعت در همه ی آیات مربوط به این بحث، در تمامی متن قرآن، دست زد. کاری است عظیم و این در حالی است که، دست ما کوتاه و خرما بر نخیل.
اولین آیه ی این بحث دقیقا به عظمت نفس این خبر و نحوه ی خبردهی آن (نبوت و وحی) تاکید دارد. عظمت آن نه فقط بیان وضعیت انسان در جهان هستی و کره زمین است بلکه همچنان در بیان سرانجام فردی و جمعی این موجود است که آدم و انسان نام گرفته است. بخش اول عظمت این ماجرا که حضور انسان در زمین باشد، از شدت واقعی بودن و در برابر چشم بودن، چندان به چشم نمی آيد اما بخش دوم آن که بخش سرانجام این موجود باشد، از شدت دور از انتظار بودن هنوزهم معرضون بسیار دارد. ضمن این که این نحوه خبردهی ( وحی و نبوت) همچنان با منکران بیشمار روبروست.
اگر بنا باشد از این ماجرا تصویری بسازیم و طرفهای این تخاصم را در برابر هم قراردهیم و زمانی برای آن در نظر بگیریم، باید شرح کاملی از داستان خلقت انسان ( زیستی- روانی ) و به خصوص گذر از بشریت( بهشت اولیه ) به انسانیت(روزگار هبوط، دشمنی ها) بدست بدهیم که در حد نگارنده نیست. این داستان بیان حال کلی است که نه زمان دارد و نه مکان. نه گذشته و نه حال ونه آینده. همزمان هم شرح واقعیت می کند و هم تبیین حقیقت. هم از آغاز سخن می گوید و هم از مراحل و هم از انجام. گویی نمایشنامه ایست که بخشی از آن اجرا شده و بخشی در حال اجراست و بخشی هم اجرا خواهد شد. به لحاظ زمانی تنها نکته ای که می توان گفت این است که این ماجرا بعد از آماده شدن زمین برای تولید انسان ( با گذر از مراحل مختلف تکامل کانی و زیستی) در ذهن خداوند به نمایش در آمد. این نجوای حک شده در دل خلقت زمین و آسمان های هفتگانه ی آن به وسیله ی وحی از زبان ‍پیامبر بیان شده است. ‍پیامبری که ‍پیشاپیش دخالت دانش خود را در آن رد کرده است و خود را تنها هشداردهنده ی آشکار در این زمینه می داند. البته امروزه فهم این نمایشنامه که ما خود بخشی از بازیگران آن هستیم، کم کم دارد برای ما امکان پذیرتر می شود چون گوشه هایی از آن از پرده برون افتاده است و فتنه ها و آزمایش های درون پرده آشکارتر شده است.
از کنکاش درمقولات وحی و ملاء اعلی در این نوشته صرف نظر می شود چون با غرض اصلی این مقاله نمی خوانند ودرعین حال خودشان بحث مجزایی دارند که در حوصله ی این مقاله هم نمی گنجد اما در حد اشاره باید گفت: از جمله پاره های نزول که می توان به کمک آن به درک مکانیزم وحی نزدیکتر شد همین ‍‍‍‍پاره است. گویی پیامبر نجوای هستی را شنود می کند و آهنگ درونی آن را در می یابد و ذهن خالق و خلقت را می خواند وآنچه را در ذات و باطن خلقت جریان دارد می بیند. گذر هستی را لمس و درک می کند و در ذهن خود می ‍‍پرورد و از زبان خود جاری می کند. نبوت همانطور که از معنای لغوی آن برمی آید خبر دهی است اما باید پیش ازآن خبر گیری کرد. خبر را باید شنیدَ،‌‌‌ حادثه را باید دید، واقعه را باید حس کرد. باید به درون واقعیت هستی تونل زد، باید از ملک به ملکوت رفت. باید ذهن خود را با ذهن خلقت و ذهن خالق یکی کرد و با آن هماهنگ شد، باید هستی را خواند. باید حافظه ی مغز پیامبر به لوح محفوظ خلقت متصل شود، مثل اتصال رود به دریا، مثل اتصال طناب دلو به چاه آب(ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى‌) باید حافظه و ناخودآگاه فردی پیامبر از طریق حافظه و ناخودآگاه جمعی، قومی و نژادی و … به لوح محفوظ خالق و خلقت متصل شود و در یک تعامل دوجانبه دریافت هایی را انجام دهد. بستر مادی این تعامل و تنزیل هم مغز انسان است که نقشه ی ساختمان خلقت را با خودش دارد و این عمل با هر مکانیزمی انجام شود وحی نام دارد( رجوع شود به مقاله ی از محمد عربی تا محمد نبوی. کنکاشی در راز ناگشوده ی وحی)
در باره ی ملاء‌‌ اعلی هم به طور خلاصه می توان گفت: شامل مجموعه ی متخاصمین این ماجرا هستند. عده ای شأن خداوند را اجل از شرکت در تخاصم می دانند در حالیکه به قول بچه ها دعوا را اون شروع کرد!! به هر حال ۱-ملائکه یا کارگزاران هستی و در اینجا عمدتا نیروهای دخیل در حوزه ی زمین و انسان ۲- ابر نیروی هستی یا همان مالک الملک، پروردگار ۳- ابلیس که ملک نافرمان این ماجرا و طرف اصلی جدال و خصومت با پروردگار است ۴- انسان که عضو ناظر است و حضور خاموش دارد واگر چه تمام فتنه ها زیر سر اوست، حد اقل در پرده ی اول هنوز وارد صحنه نشده است، گروه بالایی را تشکیل می دهند.
در رابطه با کیستی و چیستی ملائکه و نسبت آنها با انسان(سجده یا عدم سجده) هم بطور خلاصه باید گفت که: هر شئ ای در هستی، شئ اییتی دارد و مشیتی، مُلکی دارد و ملکوتیَ، ظاهری دارد و باطنی. انرژی حیاتی دارد. نیروی محرکه دارد. قوانینی بر آن حاکم است. روح ویژه ای دارد. کاری انجام می دهد، نقشی ایفا می کند و… آنچه از این ویژه گیها بر ما آشکار است که جای خود دارد و بر آن نامی نهاده ایم و آنچه از ما نهان است، همان ملائک یا نیروهای درونی آنهاست که البته بر آنها هم نامی نهاده ایم اما خودشان را ندیده ایم. به این ترتیب علاوه بر جهان هستی که ابر نیروی خاص خود را دارد، همه ی اشیاء و اجزا جهان نیروی ویژه ی خود را دارند که در بعضی فرهنگها به آنها ارباب انواع گفته می شود. ملائکه در این مفهوم کارگزاران پشت پرده ی جهان هستند. ربط این مجموعه ی بی شمار ملائک با انسان هم این است که انسان به عنوان تنها موجود دانا و توانا علی رغم محاط بودن در هستی و محکوم بودن به پذیرش قوانین آن، به میزان دانایی و توانایی، قدرت تسلط و به خدمت گرفتن آنها را دارد. این نیروها چه در درون انسان باشند در حوزه ی زیستی و روانی( غرائز و خصلتها) و چه در جامعه ی انسانی (قدرت طلبی، شهرت طلبی و منفعت جویی) و چه در بیرون وجود انسان یعنی در طبیعت، ربط مستقیمی با انسان پیدا می کنند. انسان آگاه و توانا به میزان آگاهی و توانایی، ظرفیت تسلیم کردن و به خدمت گرفتن تمام این نیروها را دارد و به همان میزان هم رهاتر و آزادتر خواهد شد. کما اینکه از همین آیات قرآن هم اشکار است که تمامی ملائک حداقل امکانا و باالقوه تسلیم شدند اگر چه عملا راه درازی باقی مانده است. البته انسان پیشرفتهایی هم در این مسیر داشته است اما با کمال تاسف باید گفت اولین و بزرگترین مانع که همان تضاد بین النوعی و درون فردی باشد، مانده است. به عنوان مثال اگر فقط جنگ افزارهایی که امروز در زرادخانه های زمین انبار شده است را در نظر بگیریم، می شود درک کرد که چه حجمی از انرژی و امکانات و دانش و فن به جای اینکه صرف رفاه و آسایش بشر بشود در مسیر تشدید دشمنیها به هدر می رود.
سجده کردن ملائک در مقابل انسان یعنی چه؟ چگونه انسان می تواند بر نیروهای هستی مسلط شود؟ اساسآ این رابطه ی سلطه یعنی چه؟ آیا یک رابطه ی قدرت معکوس قرار است شکل بگیرد؟ واقعیت این است که انسان هم مانند هرموجود دیگری زیر سلطه ی قوانین هستی زندگی می کند. حداکثر اینکه قدرت انتخاب دارد و از میان سنتها و جبرهای مختلف، هر قانون و جبری را بخواهد یا با دانش و مصالح خود سازگار ببیند، انتخاب می کند. سلطه بر نیروهای هستی در درجه ی اول به شناختن و آگاه شدن به آنها و کار و کردارشان ( اسم گذاری ) و در درجه ی دوم به تسلیم شدن و پذیرفتن واقعیت وجودی آنها و در درجه ی سوم به توانایی مقابله با آنها از طریق نیروها و ملائک دیگر(ضد آنها) امکان پذیرمی گردد. مثل مبارزه و مقابله ای که انسان به طور دائم با ملک موت می کند. پس در واقع ما با در اختیار گرفتن آنها و با به خدمت در آوردنشان بر آنها مسلط می شویم. پس از آن گونه مناسبات قدرت که ذهن ما با آنها آشناست خبری نیست. در یک عبارت خلاصه انسان با تسلیم شدن به ملائک، آنها را به زیر سلطه در می آورد. در قرآن ایمان به ملائک در ردیف ایمان به خداوند است.
ملائک در فرهنگ قرآنی و در نظام ارزشی آن، نیروهای مثبت خلقت هستند و با توجه به قرینه ی آماری ( تساوی عددی کاربرد در قرآن) و قرینه ی رفتاری(تقابل نیکی و بدی) شیاطین هم نیروهای منفی هستند. با این حساب ابلیس که از جمله ی ملائک بود، دچار تغییر جایگاه شد و به شیاطین پیوست. اما این کارچگونه ممکن است؟ این موضوع از ابهام های بزرگ این بحث است. خواهد آمد.
در طلیعه ی پیدایش آدم و آدمیان و آماده شدن زمین برای بوجود آمدن او، گویی عوامل دخیل و دست اندر کار خلقت، حال و هوای خاصی پیدا کردند و تکاپوی جدیدی در زمین و آسمانهای آن ایجاد شد. جز خداوند واحد هدف گذار که می دانست طرح خلقت دارد به هدف نهایی یا لااقل یکی از سرفصلهای بزرگ خود نزدیک می شود و درخت خلقت بزودی بار خواهد داد و خداوند چهره خواهد نمود و قوس نزولی خلقت به پایان رسیده و قوس صعودی آن آغاز خواهد شد و در کمال مسرت برای احسن الخالقین بودن به خودش تبریک می گفت، نیروهای بی شمار هستی( ملائکه ) دچار حیرت و بعضا نخوت شدند که این دیگر کیست که مانند شبحی از دور دست های هستی در حال آشکار شدن است و کم کم دارد از تونل هستی یا شیپور بیگ بنگ سر برون می آورد و البته هنوز نیامده داعیه دار شده است؟ … خداوند هدف گذار دخالت کرده و صحنه آرایی جدید را توضیح می دهد. هم تشریح واقعیت می کند و هم تبیین حقیقت. حقایقی که نیرو های هستی از آن ها بی خبر هستند. خداوند به ملا‍‍‍ئکه می گوید: من سازنده ی بشری هستم از خاک، وقتی آراستمش و برابر همان چیزی شد که برای آن در نظر گرفته شده بود و از روح خودم در او دمیدم و به انسان آگاه و صاحب اراده و نیک و بد شناس تبدیل شد، همگی در برابر او سجده کرده و تسلیم او شوید. ملائکه نه تهنا اعتراض که استدلال هم کردند (خواهد آمد) اما یکی از آن ها به کلی سرکشی کرد تا حساب کارهم دست خداوند بیاید که روزگار اطاعت کورکورانه و تسبیح گفتن ها و تقدیس کردن ها به پایان رسید و هم آدمی شیرفهم شود که جانشین خداوند شدن و به جای او برهستی فرمان راندن کار چندان آسانی نخواهد بود، حتی اگر اراده، آگاهی و قدرت تبیین، یعنی همان روح خداوند را با خود داشته باشد. به این ترتیب جدالی که در ملاء اعلی و در ذهن خداوند به شکل مسالمت آمیز در جریان بود در واقعیت زمین، فاز عوض کرد و قهرآمیز شد و کار به نفی و طرد و لعن … انجامید. سرکشی ابلیس به سرکشی انسان انجامید و روزگار ناساز نوازی انسان آغاز شد. رویه ای که هنوز هم ادامه دارد.
برای ابلیس معانی متعددی ذکر شده است: کم خیر و برکت، سرگردان و حیران، دلشکسته و محزون، سراسیمه و هراسان، پژمرده و سرافکنده. به نظر می آید بخشی از این معانی با کار و کردار و گردن کلفتی های ابلیس چندان نمی خواند ولی در عوض بیشتر این معانی با نتیجه ی عمل ابلیس کاملا سازگار است. عدم هماهنگی با اجزای خلقت، خارج شدن از مدار و به اصطلاح ناساز نوازی نتیجه اش همین ویژگی ها خواهد شد.
ابلیس به عنوان یکی از ملائک یا نیروهای حاکم بر هستی یا لااقل موثر در زمین و آسمان های هفت گانه ی آن، تا اینجا به سه صفت خوانده شده است: تکبر یا بزرگی طلبی، کفر یا حق پوشی، علو یا بلند مرتبه خواهی. البته ابلیس به آن صفات اذعان ندارد. وی به ذات آتشین خود در خلقت در مقابل ذات گلین آدمی، حتی اگر سوگلی دست ساز خداوند هم باشد، استناد می کند که البته خود گونه ایی تکبر است. دو صفت بزرگی طلبی و برتری جویی با رفتار ابلیس کاملا سازگار است ولی واقعا ابلیس چه حقی را پوشاند؟ حق بندگی خود را؟ یا حق پروردگاری خداوند را؟ به نظر نگارنده این حق همان دو ویژه گی اصلی انسان یعنی دانایی و توانایی است، که ابلیس آنها را به رسمیت نمی شناسد. ضمنا کاری هم که ابلیس خود را موظف به انجام آن میداند و برای حسن انجام آن به عزت پروردگار هم سوگند یاد کرده است، گمراه کردن انسان و خارج کردن او از مسیر یگانه ساز توحیدی است که انصافا خوب از پس آن بر آمده است.
در این جا با یک سؤال و دو ابهام مواجه هستیم. سؤال این است که واقعا این ملک یا نیرو بیانگر چه چیزی است؟ مابه ازای وجودی او در هستی و در زندگی آدمیان چیست؟ به این سوال در ادامه پاسخ داده خواهد شد. اما آن دو ابهام: یکی از آن ها همانطور که قبلا اشاره شده این است که اگر ابلیس را همانطور که قرآن می گوید از ملائک بگیریم، باید به این سوال ‍پاسخ دهیم که چگونه یک نیروی مثبت تغییر ماهیت و رفتار داده است؟ با توجه به این که اساسا نیروها در جایگاه خود فریز شده اند و بدون هرگونه اراده و اختیاری به همان کاری مشغول هستند که برای آن در نظر گرفته شده اند. اهمال در انجام وظیفه و تغییر جهت برای آن ها وجود ندارد. در ادامه ی همین ماجرا و در آیات بعد خود ملائکه به این امر اذعان می کنند. ابهام دوم هم این است که ابلیس در این ماجرا به عنوان یک ملک منفرد و «تنها» در مقابل ملائک بی شمار که سجده کردند، سر باز زد و سرکشی کرد. این موضوع اساسا با فرصت و امکان برابر که انسان برای نیک یا بد بودن دارد همخوانی ندارد. اگر بنا باشد همه ی ملائک الا یکی در کنار انسان باشند و تنها یکی در مقابل او، در آن صورت کفه ی نیکی بر بدی می چربد و اراده ی انسان بی معنی شده و آزمایش و ابتلا بی معنی تر خواهد شد. در قرآن انسان صد در صد آزاد است، در انتخاب نیک ۵۰ درصد و در انتخاب بد هم ۵۰ درصد(وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا ، فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا ). قبلا اشاره شد که در مقابل ملائکه در قرآن شیاطین هستند که به لحاظ آماری تساوی و به لحاظ رفتاری تقابل دارند و دشمن انسان هم هستند و در این ماجرا هم اصلا مورد خطاب نبودند. اگر خداوند به جای واژه ی ابلیس از واژه ی شیطان استفاده کرده بود ومثلا گفته بود ملائک سجده و شیاطین سرکشی کردند، هیچ یک از این دو ابهام بوجود نمی آمد. برای توضیح یکباره ی هر دو ابهام شاید بتوان گفت که ابلیس، ملائکه الحدوث وشیطانیه البقاست. پیش از ورود به حریم وجودی انسان ملک بود و تابع فرمان و بعد از آن شیطان شد و سرکش. به عبارت دیگر بن مایه ی آتشین ابلیس که در خمیره ی وجودی و سرشت انسان نهاده شد، نتوانست با بخش خاکی این موجود سازگار بماند و در روان و جامعه ی او آتش برتری جویی و ستم گری افکند. به عبارت دیگر خداوند خالق جنگ پنهان وجوه متضاد هستی را در وجود انسان علنی و آشکار کرد. توضیح بیشتر در بحث تفاوت ابلیس و شیطان.
و اما توضیح ماهیت ابلیس.آیا قبل از خلقت انسان هم سرکشی هایی در جهان خلقت وجود داشته است یا اساسا این نیروی نافرمان همزاد انسان و به اصطلاح ملک مستحدث است؟ در قرآن در آیات هشتاد سوم آل عمران و پانزدهم رعد (أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ‌ (83) وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ ظِلاَلُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصَالِ‌ (15) ) به این سرکشی ها تصریح شده است. ساماندهی شدن زمین و طبقات هفت گانه ی آن و منظومه ی شمسی و شاید اساسا کل ساختمان هستی برای پیدایش انسان، ناخوشایندی هایی برای بعضی مخلوقات داشته است اما در نهایت اطاعت کردند و تسلیم شدند. پس نافرمانی ابلیس، اولین نافرمانی نیست اما برای توضیح ماهیت ابلیس بهتر است از روش متعارف تر و عینی تر استفاده کنیم.
آنچه مسلم است این است که حرکت و تکامل در هستی و به طور آشکار در زمین و تکامل زیستی، مرهون وجوه متضاد آن است. اما تضاد در خلقت ماقبل انسان بار ارزشی به معنای خیر و شری که در زندگی انسان وجود دارد را نداشت ولی در گذر هستی به مرحله ی وجود آدمیان، ماهیت تضاد ها بار ارزشی پیدا کرده است و ابلیس بیچاره وجه منفی آن شده است. شکی نیست که خیر و شری که در زندگی آدمیان و جامعه ی آدمی وجود دارد، پمپاژ شده ی تضادهای ماقبل خودش است. هستی اگر وجوه متضاد نداشت، چگونه در زندگی آدمیان خیر و شر بروز میکرد؟ استناد ابلیس به ماهیت زیستی خودش که آتشین است در مقابل ماهیت زیستی انسان که گلین است، حاکی از آن است که مبنای سرکشی ابلیس و عبادت خالصانه ی بعضی از انسان ها ریشه در خلقت زیستی و تکوینی دارد و این دو وجه در درون انسان در حال جدال هستند و بروزات متضاد هم دارند. وجوه مثبت و منفی که در ذات هستی مستتر و پنهان بود در مرحله ی پیدایش انسان، علنی و آشکار شد و نام خیر و شر به خود گرفت. انسان آفریننده ی خیر و شر نیست. انسان انتخاب کننده ی خیر و شر است. دست انسان از حوزه ی خلقت به معنای خالق بودن کوتاه است. چه در شئ و چه در مشیت. آفرینش اشیا و قانون مندی های حاکم بر آن ها در توان انسان نیست. اگر دقت کنیم تمامی صفات شرورانه که در انسان وجود دارد از خشم و غضب گرفته تا فساد و ستم گری وریا کاری و خون ریزی و دروغ گویی و … مایه ایی از تیزی و سوزندگی و ویرانگری آتش و در عوض تمامی صفات نیک و خیر خواهانه ی آدمی از جمله رحم و شفقت، خلوص و صداقت، عدالت و دادگستری، مایه ایی از آرامش و باروری خاک را دارد. پس وجه منفی از آغاز خلقت وجود داشت و تا پایان آن هم وجود خواهد داشت ولی در زندگی انسان این وجه منفی شیطان نام گرفت و ابلیس که در آغاز ملک بود در امتزاج زیستی- روانی با انسان شیطان شد.
شاید بد نباشد در همین جا به این موضوع اشاره شود که برای فهم درست تر این بحث لازم است که عوامل متخاصم در این ماجرا را درهم فشرده کنیم. چون اگر ذهن همچنان دنبال عوامل متعدد و به ظاهر جدا از هم باشد، از درک عمیق این واقعه ناتوان خواهد شد. پدیده ی انسان چکیده و خلاصه و درهم فشرده ی جهان هستی است و هم زمان با دمیده شدن روح خداوندی در او، روح ابلیسی هم در آن لانه کرده است. در مقابل تمام ویژگی های مثبتی که وجه مثبت هستی در او مستتر کرد، وجه منفی هستی هم، ضدش را به کار گرفت. چگونه می شود که انسان همزمان هم جانشین خداوند باشد و هم اسیر دست شیطان؟ الا اینکه بپذیریم همزمان هم خدا و هم شیطان را در درون خود دارد. پس درگیر شدن خدا و ابلیس، بهم پریدن آتش و خاک و تقابل تکبر و خلوص، همه و همه جلوه های یک حقیقت بیشتر نیست. به بیان دیگر، این چهارعامل قابل جمع شدن و تبدیل شدن به یک عامل واحد هستند. مثل بازیگری که در یک نمایش، صرفا با تغییر جا و صدا و چهره همزمان جای چند نفر بازی می کند(هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ‌ ) خواهد آمد.
جزای سرپیچی و نافرمانی ابلیس و در نگاهی فراتر، نتیجه ی تخاصم پروردگار و ابلیس، رجم و لعن ابلیس تا یوم الدین و در عین حال مهلت گرفتن ابلیس از پروردگار الی یوم الوقت المعلوم، شد. رجیم، سنگ باران شده است یعنی رانده شده و لعین هم دورکرده شده و مطرود است. معنی این کار این است که این موجود و کار و کردار او دیگر مورد تایید پرووردگار نیست. بیراهه میرود. راهش از راه پروردگار جدا شده است. اما ابلیس از کجا خارج و به کجا رانده شد؟ از جایگاه قبلی خودش که ملک مقرب بود؟ یا از بهشت اولیه که به شکل کمون در وجود آدم و آدمیان لانه کرده بود؟ درادامه روشن تر خواهد شد. اما نحوه ی تعامل پروردگار و ابلیس کاملا قابل توجه و بسیار دموکراتیک است. ابلیس برای نقش آفرینی مهلت می خواهد و خداوند هم مهلت می دهد. اینجا یکی از آن گردنه های بزرگ معرفتی در فهم کنه این ماجراست. ظاهر بینان و مکانیست های مذهبی که برای ابلیس پدر و مادر و همسر و فرزند هم تراشیدند، امکان گذر از این گردنه را پیدا نکردند و گرفتار این سوال شده اند که چرا اساسا خداوند ابلیس را خلق کرد؟ چرا به ابلیس مهلت داد؟ چرا ابلیس را نابود نکرد تا انسان را از شر او رها کند؟ یکی از جواب هایی که به این پ‍رسش داده اند این است که چون ابلیس با لفظ « رب » از خداوند مهلت خواست، خداوند هم به حرمت این لفظ درخواست او را اجابت کرد…
حداقل دو دلیل برای این ساده اندیشی وجود دارد. دلیل اول اینکه: آن ها ابلیس را موجود کاملا مستقل از انسان فرض کرده اند. در حالی که ابلیس اگر چه ریشه در خلقت ماقبل انسان دارد ولی از طریق شاخ و برگش در وجود انسان رسوخ کرده است و اصلا وجودش با انسان معنی میشود و نافرمان شدندش هم در وجود این موجود صاحب اراده ممکن شد. دلیل دوم هم آن است که: توجه نکردند که اساسا ذات خلقت باید با این وجوه متضادش ادامه پیدا میکرد و برخورد با مسائل پیش آمده از جمله حل همین تضاد، از این پس به عهده ی انسان گذاشته شد. خداوند دخالت مکانیکی درعالم خلقت نمی کند. قوانین و سنت های خداوند، حاکم بر خلقت و حرکات و مقدرات آن است. این بیان قرآن گزارشی است از آن چه عملا اتفاق افتاده است. تبدیل بیان حال هستی به بیان قال انسان است. سؤال هایی از این دست که اصلا خداوند چرا ابلیس را خلق کرد و یا چرا او را از پا در نیاورد و یا اینکه آیا نمیشد انسان بدون گذر از دنیای تضاد ها و روزگار هبوط، ادامه ی حیات بدهد کاملا بی معنی است. این رویه به معنای گسست از رویه ی معمول و عام خلقت است. ابلیس باید وارد زندگی انسان می شد تا انسان گام اول رشد و تکامل را بردارد و باید از زندگی انسان بیرون برود تا انسان بتواند گام های بعدی را با حل تضاد های بزرگتر بیرون از خودش، بردارد. فلاسفه و اندیشمندان اسلامی سال هاست که گرفتار این مسئله هستند که وجود « شرور » را با رحمت مطلقه ی خداوندی آشتی دهند. این شرور، علی رغم اراده ی خداوندی،( با استناد به ظاهر آیه ) با انسان بوجود آمد و به وسیله ی او هم باید از بین برود، در غیر این صورت پس فلسفه ی جانشینی چه می شود؟ هر شری هم که در زمین وجود دارد، حتی شرور طبیعی، محصول وجود آدمیان است. انسان به دلیل فساد (در برابر کون، ایجاد)، خونریزی و ستم گری، زمین را هم به طغیان و سرکشی، واداشته است.
از نفس مهلت گرفتن ابلیس که بگذریم، می رسیم به مدت آن. آیا این یوم الوقت المعلوم به لحاظ زمانی با الی یوم یبعثون یکی است؟ یا خداوند در عین پذیرش درخواست ابلیس او را به یک یوم الوقت المعلوم نامعلوم، حواله داد که البته باید خیلی کوتاه تراز یوم یبعثون آدمی باشد. همانطور که از قبل اشاره شد پذیرش درخواست ابلیس تا فروپاشی منظومه ی شمسی ـ اذا الشمس کورت ـ و یا حتی پیچیده شدن طومار هستی، اصلا امکان پذیر نیست، چون نقض غرض میشود. زیرا همه ی نیروهای هستی سلطه ی انسان را پذیرفتند و به خدمت او در آمدند و با اجرایی شدن این تصمیم، انسان بر کلیت هستی، فرمانروا خواهد شد. اگر بنا باشد سلطه ی یکی ازآن ها بر آدمی تا معاد نهایی ادامه داشته باشد، معنی آن این خواهد بود که بشر همیشه زمینگیر ابلیس خواهد ماند. یعنی در همین وضعیتی که در حال حاضر دارد. این یعنی گرفتار بودن در چنبره ی تضاد های درون فردی و بین النوعی و به عبارت دیگر، هرز رفتن انرژی های بی پایان او. همان انرژی هایی که با خلاص شدن از این تضادها، امکان بال گشودن و پرواز او را فراهم می کند. به عبارت دیگر این مانع اول، اصلا امکان به خدمت گرفتن همه جانبه ی نیروهای دیگر را از بین می برد و سجده ی ملائک کلا بی معنی خواهد شد. البته دلائل دیگری هم برای محدود بودن مهلت ابلیس وجود دارد مانند: ناهمخوانی این موضوع با فلسفه ی جانشینی خداوند. بیهوده شدن ارسال هدایت گران از جانب خداوند. بی معنی شدن جزا و پاداش برای انسانها. بی دلیل شدن راه باز گذاشته شده توسط خداوند از طریق رهروان مخلص راه خدا. و …
به نظر می آید چاره ای جز پذیرفتن راه دوم وجود ندارد. اما اگر راه حل دوم را بپذیریم و با عنایت به فحوای آیات، اصل را بر آن بگذاریم که مهلت داده شده محدود است و به پایان رساندن آن هم اولین گام رسالت انسان در زمین است، باید به این سؤال پاسخ دهیم که آیا با گذر از ابلیس و به واقع با بیرون رفتن یا بیرون کردن او از طبع و طبیعت انسان و جامعه ی انسانی، انسان دچار خلاء تضاد و بی انگیزگی، نخواهد شد؟ آیا عامل حرکت و تکامل از بین نخواهد رفت؟ انسان از آن پس با چه چیزی باید مقابله کند؟ آیا آنجا همان بهشت یگانگی نخواهد بود که ساکنانش در آن لاَ يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْواً وَ لاَ تَأْثِيماً ، إِلاَّ قِيلاً سَلاَماً سَلاَماً برای روشن شدن این موضوع باید به دو نکته ی اساسی توجه شود:
اولا: سجده ی ملائک در برابر انسان یک امر کاملا زمانبر، زماندار و شاید بشود گفت بی نهایت است. با این شرح که آنچه در این بیان قرآن آمده است، صرفآ پذیرش بالقوه و منطقی در خواست خدا از جانب ملائک است و عمل شدن و به سرانجام رسیدن آن به دوردست های بی نهایت خواهد کشید. نیروهای هستی فقط در عرض زندگی انسان نیستند که انسان دریک زمان با آنها سرشاخ شده و آنها را به خدمت بگیرد. ملائک در طول زندگی انسان هستند. بی شمار در عدد و بی نهایت در زمان‌. انسان هر گامی که به سوی پیشرفت، تکامل و یگانگی بردارد، چشم اندازهای جدیدی از موانع آشکار خواهد شد. حتی اگر در آینده ی نزدیک، موانعی را که در طبع او و جامعه او وجود دارد، برطرف کند، با موانع بی شماری که در طبیعت بیرون از خودش وجود دارد، روبرو خواهد شد. اگر به دوردستهای آینده نگاهی بیندازیم، شاید لازم باشد انسان برای بقای خویش حتی با فروپاشی منظومه ی شمسی هم، با کوچ به کهکشانهای دیگر، مقابله کند. ـ چه هاست در سر این قطره ی محال اندیش! ـ یک مقایسه ی ساده بین گذشته ی چندین هزار ساله ی انسان و آینده ی به فرض چند میلیارد ساله، به ما می گوید که انسان به چه توانایی شگفت انگیزی دست خواهد یافت. در همین روزگار هبوط و دشمنیها که روزی از پس گرما و سرما و گرسنگی بر نمی آمد، امروز از مدار زمین هم خارج شد. پس می توان تصور کرد که به چه مرحله ای از رشد و تکامل خواهد رسید. البته همه ی این مراحل موانعی خواهد داشت و این موانع و تضادها می توانند عامل حرکت انسان آگاه و رها شده از شر تضادهای درون فردی و بین النوعی، باشند.
ثانیآ: با عنایت به آیات همین بحث و بقیه ی آیات قرآن، می شود فهمید که ابلیس از جمله ی شیاطین است. شیاطین در فرهنگ قرآن در مقابل ملائک قرار می گیرند. به این ترتیب در مقابل بی شمار ملائک خلقت، بی شمار شیاطین وجود دارد. در واقع دشمن همیشگی و استراتژیک انسان شیطان است. دوگانه ی ملائک ـ شیاطین بسیار فراتر و گذشته دارتر و آینده دارتر از دوگانه ی خیر و شری است که در نظام ارزشی انسان بوجود آمد. اگر انسان این تضاد مقدماتی را حل کند و به یک مدینه ی فاضله، جامعه ی آرمانی، جامعه ی منجی سالار، جامعه ی امام زمانی، جامعه ی بی طبقه ی توحیدی، جامعه ی کمونیستی و یا بهشت ثانویه، و یا هر نام و نشان دیگر، دست پیدا کند که در آن انسان با خودش و با همنوع خودش درگیر نباشد، باز موانع و نیروهای شیطانی دیگر هستند که باید با آنها مقابله شود. تنها با این اختلاف که این موانع و نیروها دیگر بار ارزشی ندارند. مثل شیطان نادانی و ناتوانی. برای تقریب ذهن و درک دقیق تر، باید گفت که اساسآ هر نیرویی ضد خودش را هم با خودش دارد. ملائک تنها زمانی تسلیم انسان می شوند که انسان از پس ضد آنها بر آید. به عنوان مثال جبرئیل یا ملک معرفت تنها زمانی تسلیم انسان می شود که انسان جهل و نادانی را از وجود خود بزداید. دانش و نادانی هردو بی نهایتند. پس انسان برای همیشه درگیر آنها خواهد ماند. قدرت و توانایی هم همینطور. این موضوع زمانی کاملا روشن می شود که در ادامه ی همین ماجرا، ابلیس که شاید بشود گفت دشمن خط مقدم و تضاد تاکتیکی انسان است و تا جامعه ی بی طبقه ی توحیدی بیشتر مهمان ما نیست، در زمان تهدید به اغوای آدمیان می گوید: تنها بندگان مخلص را نمی توانم گمراه کنم. چون اینجا در مقابل شیطان سرکشی، تکبر و ستم گری، ملک فروتنی عبادت خالصانه قرار دارد که البته فعلا در اقلیت است و در برابر بی راهه ای که ابلیس در زندگی انسان گشوده است، سعی دارد راه خداوند را هموار کند و یاد خداوند را زنده نگهدارد و با ذات خلقت هماهنگ باشد و به تعادل برسد.
در رابطه با ادبیات ارزشی انسان و پیوند آن با ارزشهای نهاده شده در ذات خلقت هم باید گفت، ادبیات ارزشمدار، خاص مرحله ی هبوط و روزگار دشمنی هاست. بعد از ورود انسان به فاز بالاتر، این ادبیات دیگر کاربرد زبانی ندارد چون وجه منفی آن دیگر وجود خارجی ندارد. مثلآ فرض کنیم صدها سال در جامعه ی آرمانی، ستم گری، دروغ و… دیگر وجود خارجی نداشته باشند، پس این کلمات دیگر چندان معنی نخواهند داشت. شاید زبان بشر هم در آن روزگار به کلی تغییر کند و اصل بر سکوت باشد و زندگی در مادیت عملی خودش در جریان باشد و سخن تنها، سلامآ سلامآ باشد. همانگونه که در بهشت اولیه بود، منتهی آنجا در فاز مادون اراده و آگاهی و اینجا مافوق اراده و آگاهی.
تعجب آور نیست در ستیزه ای به این بزرگی که ملکی از ملائک بعد از شیطان شدن، سد راه خداوند شده است (… وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ… ) و در کمین انسان نشسته، راه زنی می کند، به بیراهه می کشاند و به اقتضای ذات سوزان خلقتش، می سوزاند و ویران می کند و جهنم را انباشته می کند، سلاحی که به طرف مقابل داده شده، تنها هموار کردن خالصانه ی راه خداوند باشد!؟ بگیری، ببندی، بکشی!؟ جنگی به این بزرگی و سلاحی به این کوچکی!؟ ولی تا این حد برنده و قاطع که ابلیس هم بر آن تأثیر ندارد!؟ حل این مشکل شاید به این باشد که ما به سلاح ابلیس هم دقت کنیم. چون این ملک شیطان شده هم با همه ی نام آوری، تنها سلاحی که در دست دارد، بزرگی جویی و برتری طلبی است که باعث حق پوشی شده است. ابلیس با همین سلاح که سلاح وجودی اوست، به انسان حمله می کند و خداوند هم سلاح اخلاص، صداقت و یکرنگی را در اختیار انسان نهاده است که باید شاخصه ی وجودی او باشد. تجلی رحمانیت خداوند در انسان، خلوص و قلب سلیم است و تجلی شقاوت ابلیس در انسان هم، تکبر و حق پوشی. وقتی این دو ویژگی وارد حوزه ی زندگی اجتماعی انسان بشود، سر از ستم گری، بهره کشی و ریاکاری و از آن طرف سر از عدالت طلبی، آزادی خواهی و فدا کاری و… در می آورد. جنگهای آدمیان چه از نوع دفاعی و مقدس و چه هجومی و نامقدس ارتقاء یافته ی این نبرد هستند. بنیان و اساس تباهی زندگی فردی و اجتماعی انسان، ناشی از ناهماهنگی با ذات خلقت و ذات خودش و تسلیم نبودن در مقابل قانونمندیهای خلقت است. پس اگر طغیان، برتری طلبی و سلطه جویی را اساس گمراهی انسان بدانیم، بیراه نگفته ایم. در همین واژه های به کار رفته در آیات هم تقابل دو سلاح کاملا مشخص است. ابلیس شیطان شده، انسان را گمراه کرد و از راه خداوند دور نمود ولی کسانی هم هستند که خالصانه راه خداوند را هموار کرده و در آن حرکت می کنند. اکثریت ناهماهنگ با ذات خود و ذات خلقت هستند و اقلیت در هماهنگی و همسویی با ذات خود و خلقت حرکت می کنند. توضیح راه و بی راه غرض این نوشته نیست ولی یقینا گمراهان دچار تکبر و بزرگی طلبی و هدایت یافتگان، برخوردار از خلوص و صداقت هستند. مصداق کامل هر یک از این دو نحله را هرکس می تواند در روزگار خود ببیند
آخرین بخش این ماجرا در این پاره از آیات هم بسیار تأمل برانگیز است. ابلیس می گوید: من همه را گمراه می کنم الا کسانی را که خالصانه راه تو را هموار می کنند، خداوند هم می گوید: حق همین است. هرکس هر کاری دلش بخواهد می تواند بکند، به شرطی که عواقب آن را بپذیرد. جلوی هیچ اراده ای گرفته نمی شود، راه آزادی هیچ کس سد نمی شود، اما الزامات و نتایج عملکردها را باید پذیرفت. جهنم جزای گمراهان است. این حقی است که خداوند بر آن تأکید دارد. ذات زندگی انسان در دستگاه قضایی خداوند بر این مبنا بنا شده است. آزادی عمل و جزا و پاداش متناسب با آن. احکام شریعت برای حفظ همین آزادی برای همگان و همین سرانجام برای همگان، است. دمکراسی هم در تکوین و هم در تشریع. دمکراسی در ذات خلقت. بی خود نیست که لیبرال دمکراسی خود را پایان تاریخ می داند. بهترین روش هست اما بهترین نتایج هنوز بدست نیامده است. تا ببینیم پایان پروژه ی خداوند چه می شود. وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ‌ . بعد از مدتی خبر آن اشکار می شود.
________________________________________
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ‌ (26) و در حقيقت ، انسان را از گِلى خشك ، از گلى سياه و بدبو ، آفريديم . وَ الْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نَارِ السَّمُومِ‌ (27) و پيش از آن ، جن را از آتشى سوزان و بى‏دود خلق كرديم . وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ‌ (28) و [ ياد كن ] هنگامى را كه پروردگار تو به فرشتگان گفت : « من بشرى را از گلى خشك ، از گلى سياه و بدبو ، خواهم آفريد . فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ‌ (29) پس وقتى آن را درست كردم و از روح خود در آن دميدم ، پيش او به سجده درافتيد . فَسَجَدَ الْمَلاَئِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ‌ (30) پس فرشتگان همگى يكسره سجده كردند ، إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى أَنْ يَکُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ‌ (31) جز ابليس كه خوددارى كرد از اينكه با سجده كنندگان باشد . قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا لَکَ أَلاَّ تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ‌ (32) فرمود : « اى ابليس ، تو را چه شده است كه با سجده كنندگان نيستى ؟ » قَالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ‌ (33) گفت : « من آن نيستم كه براى بشرى كه او را از گلى خشك ، از گلى سياه و بدبو ، آفريده‏اى ، سجده كنم . » قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِيمٌ‌ (34) فرمود : « از اين [ مقام ] بيرون شو كه تو رانده‏شده‏اى . وَ إِنَّ عَلَيْکَ اللَّعْنَةَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ‌ (35) و تا روز جزا بر تو لعنت باشد . قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ‌ (36) گفت : « پروردگارا ، پس مرا تا روزى كه برانگيخته خواهند شد مهلت ده . » قَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ‌ (37) فرمود : « تو از مهلت‏يافتگانى ، إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ‌ (38) تا روز [ و ] وقت معلوم . » قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ‌ (39) گفت : « پروردگارا ، به سبب آنكه مرا گمراه ساختى ، من [ هم گناهانشان را ] در زمين برايشان مى‏آرايم و همه را گمراه خواهم ساخت ، إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ‌ (40) مگر بندگان خالص تو از ميان آنان را . » قَالَ هٰذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ‌ (41) فرمود : « اين راهى است راست [ كه ] به سوى من [ منتهى مى‏شود ] . إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَکَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغَاوِينَ‌ (42) در حقيقت ، تو را بر بندگان من تسلطى نيست ، مگر كسانى از گمراهان كه تو را پيروى كنند ، وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ‌ (43) و قطعاً وعده‏گاه همه آنان دوزخ است ، لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِکُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ‌ (44) [ دوزخى ] كه براى آن هفت در است ، و از هر درى بخشى معين از آنان [ وارد مى‏شوند ] . إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ‌ (45) بى‏گمان ، پرهيزگاران در باغها و چشمه‏سارانند . ادْخُلُوهَا بِسَلاَمٍ آمِنِينَ‌ (46) [ به آنان گويند : ] « با سلامت و ايمنى در آنجا داخل شويد . » وَ نَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَاناً عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِينَ‌ (47) و آنچه كينه [ و شايبه‏هاى نفسانى ] در سينه‏هاى آنان است بركَنيم ; برادرانه بر تختهايى روبروى يكديگر نشسته‏اند . لاَ يَمَسُّهُمْ فِيهَا نَصَبٌ وَ مَا هُمْ مِنْهَا بِمُخْرَجِينَ‌ (48) نه رنجى در آنجا به آنان مى‏رسد و نه از آنجا بيرون رانده مى‏شوند .
در انتهای سال چهارم و ابتدای سال پنجم بعثت، در پاره ی هشتاد و سوم نزول، دوباره داستان خلقت انسان مطرح شد. پاره ی مذکور بخشی از سوره ی « حجر » است که بطور مشخص از آیه ی ۲۸ به بعد به این بحث می پردازد. با توجه به اینکه موضوع مورد بحث ما، بخشی از این پاره ی نازل شده است، مقدمات و مؤخرات آن بسیار قابل توجه است. بخصوص دو آیه ی ۲۶ و ۲۷ که تقابل انسان و جن را بیان می کند. قرآن در جای دیگر ابلیس را هم از جنیان ( ناپیدایان ) توصیف می کند، پس می شود فهمید که چیز کاملآ ناپیدا در ذات انسان رسوخ کرده است، از نوع « نار سموم » که باعث دو وجهی شدن انسان شده است. نکات قابل توجه و جدید در این بخش به ترتیب به شرح زیر است:
به جای واژه ی طین از عبارت « صلصال من حما مسنون » استفاده کرده است که اساسآ تغییری در ماهیت و ذات خلقت انسان نمی دهد اما جای این پرسش را باز می کند که چرا خداوند اصرار دارد که خاک را مبدأ پیدایش انسان قرار دهد، نه قبل تر و نه بعد تر از آن را؟ دلیل آن شاید این باشد که دوگانه یا تضاد و تخاصم مورد نظر در اینجا، تنها در این حالت، کاملا بر جسته می شود. تضاد آتش و خاک. ترکیب فیزیکی ـ شیمیایی خلقت انسان در این بیان کاملآ بارز است. آن نار سموم ناپیدا هرچه که باشد، جای تجزیه، تحلیل و شناخت آن در علم فیزیک و اشعه ها است و این خاک سرد، بارور و قابل انس و لمس هم، جای تجزیه، تحلیل و شناخت آن، در علم شیمی و زیست شناسی. قرآن به کرات از زمین و آسمانهای هفتگانه ی آن ( جو) سخن می گوید. اساس زمین هم خاک است. حرمت زمین و خاک که به حق لقب مادر موجودات زنده را کسب کرده است در چشم خداوند بسیار زیاد است. زمین خاستگاه و بن مایه ی زندگی انسان است و این پایه از قدرت باروری کم ارزشی ندارد.
در اینجا ابلیس، این آتش بدون دود یا سمی و کشنده که ناپیدای غیر قابل مؤانست است و از این جهت هم با انسان در تضاد است، با بکار بردن لفظ « بشر » به جای انسان، غیر مستقیم می خواهد بگوید که اساسآ تسویه و دریافت روح خداوندی را در انسان به رسمیت نمی شناسد و ترجیح می دهد این موجود را در همان مرحله ی بشریت ارزیابی کند، نه در مرحله ی انسانیت. می دانیم که خداوند از ملائک نخواست که به بشر سجده کنند بلکه گفت بعد از تسویه و دمیده شدن روح خداوندی در بشر یعنی بعد از انسان شدن به او سجده کنند.
قابل توجه ترین نکته ای که در این پاره از آیات هست این است که، ابلیس گمراه شدن خود را به خداوند نسبت می دهد و خطاب به او می گوید: « رب بما اغویتنی » به سبب آنکه گمراهم کردی… و خداوند هم هیچ دفاعی از خود نمی کند و تنها نتیجه ی عمل او را یاد آوری می کند. آیا این اتهام بزرگی نیست؟ آیا این مشکل را می توان با این قاعده که هر فعلی که در جهان انجام می گیرد، چه مثبت و چه منفی، چون در چارچوب خلقت و قانون مندی های آن انجام می گیرد، قابل انتساب به خداوند است، توضیح داد؟ یا راه حل دیگری باید پیدا کرد؟ همانطور که از قبل آمد سرکشی و نافرمانی ابلیس، صرفا به ذات آتشین او برنمی گردد بلکه با درگیر شدن با ذات گلین انسان چنین وضعیتی پیش آمد. در این نقش آفرینی، ما با ابلیس به ماهو ابلیس، طرف نیستیم بلکه با ابلیسی طرف هستیم که در حوزه ی زندگی انسان و در امتزاج با او و در زمین معنا پیدا میکند. این نیرو در درون انسان گمراه شد و سرکشی پیشه کرد. چه کسی او را با خاک ممزوج کرد؟ چه کسی او را که می توانست در دنیای آتشین خود کاملا رام و مطیع خداوند باشد، درگیر دنیای خاکی انسان کرد؟ که نتواند با او کنار بیاید؟ که نتوانند با هم کنار بیایند؟ ابلیس به ذات خود ملک خوبی بود، تسلیم اراده و اوامر خدا اما در کنار خاک و در امتزاج با آن ناسازگار از آب درآمد و شیطان شد. به خصوص که از او خواسته می شد که تسلیم خاک باشد. پس ابلیس را خداوند به این دام انداخت. دامی که گمراهی و سرکشی او را در پی داشت. به این ترتیب می شود به آن ابهام اساسی که چگونه ملکی به شیطان تبدیل شد پاسخ داد. این ملک با اراده ی خود تغییر جایگاه و جهت نداد بلکه به اجبار وارد مناسباتی شد که چاره ایی جز سرکشی برایش نماند. اگر ابلیس گمراه نمی شد و انسان را به گمراهی نمی کشاند، آدمی زادگان هنوز در همان چراگاه بی خبری اولیه در حال تعیش بودند. آیا این ملک بیچاره همزمان هم فرمان اطاعت و هم فرمان سرکشی دریافت می کرد؟ این با دست پیش کشیدن و با پا پس زدن از شگفتی های این ماجراست. ابلیس باید نافرمان میشد تا نقشه ی خداوند اجرا شود! انسان باید علی رغم هشدارهای خداوندی از آن میوه ی ممنوعه میخورد تا به قول امام علی وفق علم خداوندی رفتار شده باشد! پس این جزای هبوط چیست که هم ابلیس و هم انسان به آن دچار شده اند؟ به نظر می آید خداوند سیاستهای خودش را به دست این موجودات نادان و خودسر به پیش برده است. شاید این مهلت داده شده به ابلیس ( وبا تفاوت زمانی به انسان ) به جبران همین مقدرات باشد. البته یک محقق میدانی و تجربی که با شواهد تاریخی و دیرینه شناسی به خلقت انسان وتکامل عصبی‌ ـ مغزی و اجتماعی او می پردازد، هرگز با چنین سؤال هایی مواجه نمی شود. برای او فقط همین راه طی شده می توانست وجود داشته باشد. این درک شاید یه این دلیل باشد که او فقط بازیگران این نماش شکوهمند را می بیند و از اندیشه ی بازی ساز بی خبر است.
روش گمراه کردن انسان توسط ابلیس، آراستن زمین و در زمین آراستن برای آنها است. این یعنی چه؟ این یعنی تقابل بین زیبایی واقعی و زیبایی آرایشی. یعنی این که این موجود از این پس نه زمین را در آراستگی واقعی و حقیقی خودش می بیند و نه چهره ی وجودی خودش را در آراستگی واقعی و حقیقی خودش. بلکه به طور مصنوعی خود را و زمین را آرایش میکند و مثلا از آن لذت می برد. چرا چنین است؟ چون انسان گمراه است و به بیراهه میرود و زمین را هم گمراه می کند و به بیراهه میبرد. به عبارت ساده تر نه انسانی که امروز می بینیم، جلوه ی حقیقی و ظهور حقیقی اوست و نه زمین چهره ی حقیقی خودش را نشان می دهد. به واقع ابلیس چهره ی دروغین انسان و زمین را برای او آراسته نشان می دهد. امروزه یکی از بزرگترین مشکلات بشر تخریب محیط زیست است. بشر دارد محیط زیست خود را نابود می کند. در ایران که حتی کار به فساد میوه ها و نباتات کشیده است. اگر آن بهشت اولیه در اختیار ایرانیان امروز بود، یقینا خوردن میوه های فاسد آن باعث مرگ حضرات آدم و حوا میشد و با کنده شدن نسل آن ها، داستان خلقت هم ختم به خیر میشد. البته یادمان باشد آن اقلیت مخلص که راه خدا را هموار می کردند و می کنند، در طول تاریخ و عرض جغرافیا حضور مؤثر داشتند و دارند و بخصوص امروز در خیلی از کشورها گامهای بزرگی در مسیر حل تضادهای زندگی انسان برداشته شد اما متأسفانه بن مایه ی فساد و ستم و خونریزی و بهره کشی بویژه در سطح رهبری جهانی هنوز بیداد می کند. وقتی صحبت از آن اقلیت مخلص که راه خداوند را هموار می کنند به میان می آید، منظور دیر نشینان و معتکفین عبادتگاه ها نیست( که چه بسا صادقانه باشد ) بلکه منظور آن افراد وجریاناتی هستند که با معیارهای یگانه ساز توحیدی در راه رهایی و عدالت مبارزه می کنند و هدف آنها از بین بردن تضادهای اصلی زندگی فردی و اجتماعی انسان است. خوش بختانه عالم یکسره در تصرف ستم گران، بهره کشان و ریاکاران نیست.
پایان بخش این پاره از نزول چیزی فراتر از پاره ی قبلی دارد. در آنجا ابلیس و گمراه شدگان توسط او به جهنم حواله می شدند. این جا و در مقابل آن ها بندگانی که خالصانه راه خدا را هموار میکنند و ابلیس بر آن ها سلطه ندارد، در کسوت متقین وارد بهشت می شوند. در سلامت و امنیت در حالی که سینه هایی بی کینه دارند و برادرانه در مقابل هم نشسته اند. رنج ها به پایان رسید و دیگر بازگشتی به آن دوران در کار نیست. فارغ شده از تضاد های درون فردی و بین النوعی.
________________________________________
وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً (115) و به يقين پيش از اين با آدم پيمان بستيم ، و [ لى آن را ] فراموش كرد ، و براى او عزمى [ استوار ] نيافتيم . وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى‌ (116) و [ ياد كن ] هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم : « براى آدم سجده كنيد . » پس ، جز ابليس كه سر باز زد [ همه ] سجده كردند . فَقُلْنَا يَا آدَمُ إِنَّ هٰذَا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلاَ يُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى‌ (117) پس گفتيم : « اى آدم ، در حقيقت ، اين [ ابليس ] براى تو و همسرت دشمنى [ خطرناك ] است ، زنهار تا شما را از بهشت به در نكند تا تيره‏بخت گردى . » إِنَّ لَکَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيهَا وَ لاَ تَعْرَى‌ (118) در حقيقت براى تو در آنجا اين [ امتياز ] است كه نه گرسنه مى‏شوى و نه برهنه مى‏مانى . وَ أَنَّکَ لاَ تَظْمَأُ فِيهَا وَ لاَ تَضْحَى‌ (119) و [ هم ] اينكه در آنجا نه تشنه مى‏گردى و نه آفتاب‏زده . فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لاَ يَبْلَى‌ (120) پس شيطان او را وسوسه كرد ، گفت : « اى آدم ، آيا تو را به درخت جاودانگى و ملكى كه زايل نمى‏شود ، راه نمايم ؟ » فَأَکَلاَ مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَ طَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى‌ (121) آن گاه از آن [ درخت ممنوع ] خوردند و برهنگى آنان برايشان نمايان شد و شروع كردند به چسبانيدن برگهاى بهشت بر خود . و [ اين گونه ] آدم به پروردگار خود عصيان ورزيد و بيراهه رفت . ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَ هَدَى‌ (122) سپس پروردگارش او را برگزيد و بر او ببخشود و [ وى را ] هدايت كرد . قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعاً بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّکُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلاَ يَضِلُّ وَ لاَ يَشْقَى‌ (123) فرمود : « همگى از آن [ مقام ] فرود آييد ، در حالى كه بعضى از شما دشمن بعضى ديگر است ، پس اگر براى شما از جانب من رهنمودى رسد ، هر كس از هدايتم پيروى كند نه گمراه مى‏شود و نه تيره‏بخت . » وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى‌ (124) و هر كس از ياد من دل بگرداند ، در حقيقت ، زندگىِ تنگ [ و سختى ] خواهد داشت ، و روز رستاخيز او را نابينا محشور مى‏كنيم . » قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَ قَدْ کُنْتُ بَصِيراً (125) مى‏گويد : « پروردگارا ، چرا مرا نابينا محشور كردى با آنكه بينا بودم ؟ » قَالَ کَذٰلِکَ أَتَتْکَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَ کَذٰلِکَ الْيَوْمَ تُنْسَى‌ (126) مى‏فرمايد : « همان طور كه نشانه‏هاى ما بر تو آمد و آن را به فراموشى سپردى ، امروز همان گونه فراموش مى‏شوى . »
در صدوسومین ( ۱۰۳ ) پاره ی نزول در سال هفتم بعثت در سوره ی طه برای سومین بار بحث خلقت انسان مطرح شد. بطور مشخص در آیات ۱۱۵ تا ۱۲۶ . تازه های این پاره از نزول به ترتیب توضیح داده خواهد شد: به عنوان پیش درآمد این بخش باید گفت، داریم از یک بحث صرفا مفهومی و ذهنی وارد مصداق عینی می شویم. از یک اندیشه و یک طرح و نقشه، وارد عمل و اجرا می شویم. داریم از مرحله ی بهشت اولیه وارد مرحله ی ابتلا می شویم.
در آغاز از بی ارادگی آدم و استوار نبودن او در پیمان و فراموشکاری او سخن می گوید. البته انتقاد به آدم و هشدار به ذریه ی او برای عبرت گرفتن از رفتار او، در آیات دیگر هم آمده است. شاید بشود گفت همان الزامات و اجباراتی که ذات آتشین خلقت ابلیس را در ترکیب با ذات گلین آدمی، به نافرمانی و سرکشی واداشت، ذات گلین آدمی هم نتوانست در ترکیب با ذات آتشین ابلیس، خود را حفظ کند و تسلیم وسوسه های او شد که باعث اعتراض خداوند به او گردید. بعد از ابلیس که از بوته ی ابتلا سرافکنده بیرون آمد، آدم(یان) هم از این گردنه به سلامت رد نشدند. از آن طرف هم، این دومین شکست خداوند بود. ابتدا در بر خورد با ابلیس و در ادامه در بر خود با انسان. هردو فرمان خدا را پشت گوش انداختند. اینکه آیا خداوند راه حل دیگری برای پیشبرد امور در نظر داشت یا نه کسی نمی داند اما آن چه اتفاق افتاد مورد رضایت او نبود. از همین رهگذر، تخاصم و جدال بین خدا و ابلیس در دو پاره ی قبل در این به بخش به جدال بین خدا و آدم(یان) بدل شد. وقتی ابلیس اعلان سرکشی کرد، خداوند به آدم گفت: این یکی ( ابلیس ) دشمن تو و زوج توست پس به هوش باشید تا شما را از بهشت بیرون نکند تا تیره بخت گردی‌ اما در آدم عزم و اراده ای نیافت. اگر می یافت اوضاع چطور بود و چطور پیش میرفت؟ به هر حال، آدم، آدم و یارش، آدمیان و آدمیت، حدفاصل بین مراحل بهشت اولیه یا دوره ی بشریت با روزگار هبوط یا دوره ی تضادها یا دوره ی انسانیت هستند. بشریت، آدمیت، انسانیت. دوره ی آدمیت دوره ی ابتلای تاریخی این موجود است.
با مشخصاتی که قرآن از بهشت اولیه می دهد، میشود فهمید که صرفآ جایگاه بیخبری و بی خبران بود که آدم(یان) گله وار در آن زندگی می کردند. نه گرسنگی بود و نه تشنگی. نه برهنگی(سرما) بود و نه آفتاب زدگی(گرما). البته اگر هم مشکلی بود توسط آن ها درک نمیشد. زندگی در کمون اولیه همان بود که بود. افقی نداشت. راهی باز نبود. آینده ایی وجود نداشت. امتیاز اصلی آن این بود که با همدیگر دشمنی برنامه ریزی شده نداشتند و اصلا به مرحله ی تضاد ها نرسیده بودند. اما شیطان شروع کرد به وسوسه ی آدم. این دیگر کجا بود؟! برای اولین بار در اینجا به وا‍ژه ی شیطان میرسیم. در مراحل اولیه و در مقام سرکشی و تهدید به گمراه کردن انسان، همه جا واژه ی ابلیس مطرح بود اما در مرحله ی عمل و عینیت بخشی به آن تهدید ها و گمراه کردن آدم(یان) و گمراه شدن او پای شیطان به ماجرا باز شد. به نظر می آید ابلیس که ملکی از ملائک بود، وقتی عملا دست به گمراه کردن انسان زد به شیطان تبدیل شد. گویی در دوره ی کمون و بهشت اولیه یا دوره ی بشریت ابلیس هم خاموش بود و نهفته در کمون.
شیطان آدم را به درخت جاودانگی و ملک پایدار وسوسه و راهنمایی کرد. « تملک جاودانه » یعنی چه؟ آدم و زوج او واقعا به چه کاری دست زدند؟ و به چه چیزی می خواستند برسند؟ برای درک درست این واقعه به چند نکته باید توجه کرد:
اولا: افسانه ی فریب آدم ( مرد ) توسط حوا ( زن ) در این بیان قرآنی جایی ندارد. اصلا از این آیات نمی شود فهمید که آدم نرینه است یا مادینه‌! کما اینکه ما برای زن هم لفظ آدم بکار می بریم. فقط به خاطر سرسلسله ی انبیاء بودن می گویند مرد بود. اصرار به کاربرد لفظ زوج شاید به خاطر نقشی است که این موضوع در تکامل زیستی در زمین ایفا کرده است. زوجیت شیرین ترین تضاد زندگی انسان است.
ثانیآ: گذر از بهشت یا کمون اولیه و وارد شدن به دنیای هبوط و دشمنیها که با تبدیل بشر به انسان صاحب اراده و آگاه و مدرک نیک و بد و در عین حال ستمگر و شقاوت پیشه و گمراه، همراه بود، بزرگترین جهش تکاملی در زندگی فردی(آدم) و اجتماعی(آدمیان) بوده است. این که این گذر چه مدت طول کشیده؟ و چه عواملی باعث آن بوده اند؟ در حد نگارنده و این مقاله نیست. آنچه مسلم است دوره کمون اولیه بسیار طولانی بود و دوره ی گذار یا ابتلا هم بسیار کند. دوره ی کمون اولیه را – که انسان شناسان در آن انواع و اقسام انسان را بر حسب مکان و زمان شناسایی کرده اند- قرآن روزگار غیر قابل ذکر انسان می داند، یعنی اینکه آنها را به عنوان انسان به رسمیت نمی شناسد. انسان قرآن، انسان بعد از گذر از ابتلاست. زمانی که انسان بینا و شنوا شد و امکان و فرصت، شاکربودن و کفور بودن پیدا کرد. در آغا سوره ی انسان می خوانیم: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ‌ (0) به نام خداوند رحمتگر مهربان‏ هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَکُنْ شَيْئاً مَذْکُوراً (1) آيا انسان را آن هنگام از روزگار [ به ياد ] آيد كه چيزى درخورِ يادكرد نبود ؟ إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعاً بَصِيراً (2) ما انسان را از نطفه‏اى اندر آميخته آفريديم تا او را بيازماييم و وى را شنوا و بينا گردانيديم . إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً (3) ما راه را بدو نموديم ; يا سپاسگزار خواهد بود و يا ناسپاسگزار.
ثالثآ: در اینجا صرفآ با آدم و زوج او طرف نیستیم‌. اینها شاید سمبل، پیشتاز وشاخص فردی این ماجرا باشند ولی ما با گروه آدمیان طرف هستیم‌. امتزاج و تداخل فرد و جمع در این ماجرا کاملا آشکار است. مرحله ی دگردیسی در یک سیر بزرگ تاریخی اتفاق افتاد و عملا با عمر یک انسان نمی خواند. ماجرای آدم و زوج و فرزندانش، سایز کوچک شده و میکروفیلم زندگی آدمیان و گمراه شدن آنها و دشمنیهای آنها در حق همدیگر است. قرآن در نقل ماجرا از خرد شروع می کند و به کلان می رسد‌. گویی اولی در دل دومی است. قرآن البته آدم توبه کرده را بر گزیده ی خدا و سر سلسله ی انبیاء می شناسد ک خاتم آنها صاحب همین قر آن است.
رابعآ:‌ آنچه مسلم است، آدمیزادگان با عنایت به سمبل هابیل و قابیل، همزمان با انسان شدن به دشمنی با هم ‍‍پرداختند. یا همزمان با دشمنی با همدیگر انسان شدند. این دو ویژگی هم پوشانی دارند. گذر از مرحله بشریت به انسانیت، گذر از کمون اولیه به دنیای ‍پر تضاد و تخاصم، خروج از بهشت و گرفتار هبوط شدن، عصیانگری و نافرمانی ابلیس، فریب داده شدن انسان توسط شیطان، خوردن میوه ممنوعه و … همه و همه ویژگی های یک واقعه تاریخی در زندگی انسان است که هیچ تقدم و تاخری بر همدیگر ندارند. همگی خصوصیات مرحله ی گذار هستند. بشر اولیه دنبال چه چیزی بود که در دام این گذر تاریخی افتاد؟ چه چیزی در ضمیر او نهاده شده بود که در بروز بیرونی او را به چنین وضعیتی دچار کرد؟ آیا آن نهاده هنوز هم با همان قدرت در حال عمل کردن است؟ قرآن در همین چند واژه کوچک بزرگترین موتور محرک انسان برای رفتن به بیراهه تاریخی را بیان می کند و آن « تملک جاودان » است. این خواسته ایست که در درون انسان شعله می کشد. همه چیز برای همیشه مال من. زندگی برای همیشه مال من. قدرت برای همیشه مال من. ثروت برای همیشه مال من. فرمانروایی برای همیشه مال من. نتیجه ی این خواست و خوردن میوه ممنوعه را همه می بینیم. ستمگری، خونریزی، بهره کشی، دشمنی، فساد، شقاوت پیشه گی و طبقاطی شدن جامعه … اینها بدیها و زشتی هاییست که بعد از آن واقعه آشکار شد و انسان قرنهاست که سعی دارد با هزار رنگ و لعاب آنها را بپوشاند. آن برگهایی که آدم و زنش برای پوشاندن بدیهایشان استفاده کردند به په‍‍نای تاریخ آدمیزاد است. همه در فکر آنند که خود را چیز دیگری بنمایانند. دروغگویی و ریاکاری از جمله ی این پرده پوشی هاست.
اما خداوند با وجود عصیانگری و گمراهی آدم او را برگزید، بازش گرداند ( بسوی او برگشت ) و هدایتش کرد. به نظر می آید آدم به جای آنکه جزا ببیند پاداش گرفت. خداوند در واقع با این آدم (یان) چه برخوردی کرد؟ برای درک درست افعال برگزیدگی، بازگشت و راهنمایی، باید این بار واقعه ی نافرمانی را از زاویه دیگر و آنهم با نگاه مثبت ببینیم. این واقعه در درجه ی اول کاربرد اراده ی آدمی را به نمایش گذاشت و در درجه ی دوم کاربرد دانش و معرفت او را. به عبارت دیگر بشر از کوره ی این عصیانگری به عنوان انسان بیرون آمد و اراده و آگاهی در او تثبیت شد. اگر چه بیراهه ی شیطان را انتخاب کرد ولی در عین حال به راه خداوند هم معرفت پیدا کرد. آیا خداوند غیر از این می خواست؟ در عهد عتیق نتیجه ی خوردن میوه ی ممنوعه معرفت به نیک و بد است. آدم(یان) بعد از این ماجرا به هردو وجه وجودی خود آگاهی پیدا کرد. این وضعیت البته که پیشرفت بزرگی بود و از آن پس هر دو راه کفر و دین مشتری خود را پیدا کرد. آدم ماجرای ما هم، قدم در راه خیر گذاشت و شد سرسلسله ی انبیاء و هادیان تاریخ. توبه و بازگشت آدم نمادی از بازگشت تاریخی انسان از این بیراهه است. با توبه ی آدم و پذیرش آن از جانب خداوند و قرار دادن سلسله ی هدایت گران در ذریه او، جریان خالص و ناخالص زندگی بشر هم شکل می گیرد و این خط هدایت گری از آدم تا خاتم ادامه یافت. بعد از آن هم در اشکال دیگری جریان دارد و اکنون قرنهاست که دیگر در زندگی بشر، نیک و بد و خیر و شر جاری و ساری است.
یک نکته هم داخل پرانتز بگویم. بر اساس بیان قرآنی، خداوند به ملائکه می گوید، من خالق بشری از خاک هستم و بعد از آنکه تسویه اش کردم و از روح خودم در او دمیدم بر او سجده کنید. یعنی وقتی انسان صاحب معرفت و اراده شد، لایق سجده می شود. آیا بشریت پایان تکامل زیستی این موجود بود وسیستم مغزی- عصبی این موجود کامل شده بود؟ آیا تسویه و دمیده شدن روح خداوندی، هر دو در فاز تکامل فرهنگی – اجتماعی اتفاق افتاد؟ ( در اثر کار و تعامل با همدیگر و جنگ با طبیعت و … ) یا مرحله ی تسویه را باید حدفاصل بین تکامل زیستی و فرهنگی- اجتماعی گرفت؟ اگر اینطور باشد آیا مرحله ی تسویه، قابل انطباق با مرحله ی ابتلا نیست که آدم و زوجش و مجموعه ی آنها(به عنوان سمبل) دچار یک جهش زیستی- فرهنگی شده باشند و همزمان با پایان تکامل زیستی، تکامل فرهنگی آغاز شده باشد و مادیت مغز آدمی قابل و لایق تراوش اندیشه و اختیار شده باشد. می دانیم که آدم صفی الله(صافی شده ی خداوند) هم هست و در اینجا به برگزیده گی و سرآمد ی او هم تصریح شده. آیا اینها کمکی به این نظریه نمی کند؟ آیا این همه حاکی از یک شاخصه و امتیاز زیستی- ژنی، نیست؟ اگر این نظریه را نپذیریم و بر گزیدگی آدم را صرفا در حوزه ی معرفت و نیک اندیشی و نیک کرداری و البته عصیانگری، توضیح بدهیم درآن صورت حتمأ باید برای سلسله ی نبوت یعنی از آدم تا خاتم، یک بستر مادی پیدا کنیم تا بتوان آغاز و انجام آن را به هم وصل نموده از آن تحلیل علمی داد. می دانیم که یک ناخودآگاه قومی – نژادی مشترک، این افراد را به هم وصل می کند که با محمد و در محمد گسسته می شود. در بیان فرآن، سلسله ی انبیاء یک رشته ی نژادی در یک منطقه ی جغرافیایی خاص هستند. و از آدم تا خاتم، دارای ویژه گی دریافت وحی و کتاب داری و نبوت بوده اند و به صراحت از داده شدن نعمت به آنها سخن رفته است، باید برای شجره ی نبوت، به این ویژه گی ویژه ی زیستی- نژادی استناد کنیم، تا برای پایان آن هم بتوان به آن استناد کرد. مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ کَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيماً اگر نبوت را یک قانونمندی مرحله ای در زندگی انسان بگیریم باید محدوده ی مادی آن را مشخص کنیم، چه در جغرافیا و چه در نژاد، در غیر این صورت یا باید بپذیریم که نبوت همچنان امکان پذیر است(که نیست) یا نبوت انبیاء را در این درک و شکل فعلی انکار کنیم( که نمی شود). پرانتز بسته.
با اجتبای آدم و نوید ارسال هدایت گران بعدی، زندگی انسان علاوه بر هدایت تکوینی، از هدایت تشریعی هم برخوردار شد. از این به بعد آدم و سلسله ی انبیاء هدایت گرانی هستند که پاسدار راه خداوند در زمین هستند. گذشته از پاداشی که از این گمراهی نصیب آدم شد، خروج از بهشت بی عداوتی و هبوط به جهنم دشمنیها، نصیب او و جمیع آدمیان گردید. از لفظ « همگی » که در آیه بکار رفته است، آشکار می شود که آدم و زوج او تنها نبودند و آدم سمبل این ماجراست و حتی اگر وجود خارجی و فردی هم داشته باشد و از قضا بر گزیده ی خداوند هم شده باشد، باز قطره ای از دریای خروشانی است که در سرتاسر زمین منتشر شدند تا فرزندآوری کرده و زمین را آبادان کنند. فرآن در فالب سرگذشت آدم و زوج او و فرزندانش، تاریخ سرگذشت آدمیان را بیان می کند. در همین پاره از آیات واژه ی هبوط هم مطرح شده است. انسان رانده شده از آن بهشت بی خبری و گرفتار شده در دام تضاد های دورن فردی و بین النوعی، احتیاج به یک دور خیز بزرگ دارد تا با سرعت، دقت و آگاهانه و توانمندانه، دوباره و در فازی بالاتر به آن هدف نهاده شده در ذات خلقت خویش دست پیدا کند. بهشت ثانویه. هبوط در لغت هم دقیقا به همین معناست. به معنای نابودی و سقوط نیست. به معنای دورخیز است. روزگار فعلی ما، روزگار هبوط، روزگار دشمنی ها، تضادها، فساد، خون ریزی، ستمگری، بهره کشی و فریب کاری و …. یعنی همان روزگار جهنمی است. هر جا و هر ملتی که از این وضعیت فاصله گرفتند، گشایشی در کارشان ایجاد شد و در غیر این صورت همچنان دچارتنگی معیشت و فراموش شدگی خواهند ماند. البته معیشت صرفا خورد و خوراک و تکنولوژی و ماشین نیست که در سرمایه داری معاصر فراوان است. تنگی تعیش تا رهایی بشر از شر تضادها و کسب آرامش واقعی ادامه دارد.
از آن به بعد راه های هدایت و ضلالت آشکار شد. هادیان بسیاری آمدند و رفتند اما با کمال تأسف کوری و بی بصری آدمی زادگان و فراموشکاری و پشت گوش انداختن آیات و نشانه های هدایت، همچنان وجه غالب زندگی فردی و اجتماعی آنها است. آدمی زادگانی که از راه هدایت، اعراض کردند و سینه ها را از کینه ها انباشتند و شقاوت را در خود نهادینه کردند، درتنور فراموشخانه ی هستی کور و نابینا به عذاب الهی دچار هستند. چشمی که حقیقت را نبیند به چه دردی می خورد.
چند نکته ی قابل توجه و لازم به توضیح:
یکم: هم در نقل ماجرای خلقت انسان در قرآن و هم در واقعیت تاریخی این ماجرا، ما با چندتا گذر و دگرگونی مواجه هستیم: از بشر به انسان، از ابلیس به شیطان، از کمون و بستگی جامعه ی اولیه به شکفته گی و گشودگی بعدی، از امت واحده ی بی عداوتی به دشمنی با همدیگر، از هدایت تکوینی به هدایت تشریعی، از فرد آدم به جمع آدمیان… ولی از همه شگفت انگیزتر، گذر از جهان ذهن به جهان عین است. از ذهن خالق به عین خلقت، از بالا به پایین، از لاهوت به ناسوت، از نظر به عمل، از نقشه به اجرا… دیگر صرفآ با نجوای هستی مواجه نیستیم که به آرامی گوش جان به آن بسپاریم بلکه با هیاهوی زندگی آدمیان مواجه هستیم و غوغای چه کنم چه نکنم آنها. دو پاره ی قبل بیانگر ذهن خالق است و از این پاره به بعد عین مخلوق.
دوم: تشابه افعال به کار رفته در مورد نافرمانی ابلیس و انسان، مارا به این نتیجه می رساند که خیالمان چندان راحت نباشد، این دشمن بیخ گوشمان و در درون جانمان و بخشی از خودمان است اما شگفتی در افعالی است که خداوند بعد از سرکشی ابلیس و نافرمانی آدم به کار برد. آن بی چاره را به لعن و رجم نواخت و مهلت او را هم محدود کرد و آدمی را تنها به خروج از بهشت و هبوط. برای آنها بازگشتی قابل تصور نیست و سزای آنها جهنم است ولی آدمی می تواند دور خیز کند و برگردد و مسجود ملا ئک شود و تا بهشت جاودان امکان بالا رفتن دارد. دلیل قانع کننده ای بر محدود بودن مهلت ابلیس و نامحدود بودن جولانگاه انسان.
سوم: شیطان آدم را به ملک جاودان فریفت و آنهمه دردسر برای خودش و او درست کرد. این جاودانگی چه فرقی با بهشت جاودانه وجهنم جاودانه ی خداوندی دارد که انسان را به آن وعده و وعید می دهد؟ آیا شیطان با خواندن ذهن خداوند، قصد داشت هم انسان و هم آرمان جاودانه خواهی را به لجن بکشد؟ و به همین دلیل از همان راهی وارد شد که در ذات خلقت تعبیه شده بود؟ یقینآ همین طور است. انسان را باید به آرزوهایش فریفت اما تفاوت تنها در را رسیدن به آن است. راه شیطان با تکیه بر « من » عمل می کند و راه خداوند با تکیه بر « ما ». فرق بین توحید( یگانگی ) و شرک ( چند گانگی ). از اینجا می شود فهمیدکه چرا اثر شرک پاک شدنی نیست « إِنَّ اللَّهَ لاَ يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَکَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذٰلِکَ لِمَنْ يَشَاءُ وَ مَنْ يُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيداً … وای به حال اندیشه ای که توحید و یگانگی را در هستی درک نمی کند.
چهارم: در بیان این ماجرا، همانطور که از قبل هم آمد، ما نه تاریخ مشخصی داریم و نه جغرافیای مشخص، ولی در عین حال محوریت داستان در بخشی از ماجرا بر آدم و زوج اوست که در جنتی سکنی داده شده اند. در جایی دیگر از فرزندان نیک و بد همین دونفر سخن می گوید. با این حساب آیا نمی شود آن بهشت را یک جای مشخص مثلآ در منطقه ی بین النهرین در نظر گرفت وآن جامعه را هم یکی از کلونیها و کمونهای آن روزگار که فراوانیها در آن باعث انباشت مایحتاج و تکاثر شده باشد و آدم و زوج او را هم شاخصها و لیدرهای آن جامعه در نظر بگیریم و عمر آنها را هم با توجه به فراوانی میوه جات و تغذیه ی مناسب، طولانی فرض کنیم و برای این اسطوره یک سندیت تاریخی و مصداق بیرونی و عینی بیابیم که نطفه ی پیشرفت و شکفتگی بشر در آن بسته شده باشند و بعد ها به جاهای دیگر گسترش پیدا کرده باشد و جوامع هم عرض به دلیل عقب ماندگی نابود شده باشند یا تحت تأثیر قرار گرفته باشند و در نهایت به این نتیجه برسیم که آدمی زادگان فعلی محصول نژادی و ژنتیکی آن مجموعه و حتی آن دو نفرند که در زمین پراکنده شدند و تاریخ بشر را تا اینجا به پیش راندند. امروزه نظریه های وحدت گرایانه در حوزه زیست شناسی و ژنتیک، زبان و اسطوره، در کار پژوهش در همین باب هستند تا ببینیم چه از آب در می آید…
________________________________________
وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ قَالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً (61) و هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم : « براى آدم سجده كنيد » پس [ همه ] جز ابليس سجده كردند . گفت : « آيا براى كسى كه از گل آفريدى سجده كنم ؟ » قَالَ أَ رَأَيْتَکَ هٰذَا الَّذِي کَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاَّ قَلِيلاً (62) [ سپس ] گفت : « به من بگو : اين كسى را كه بر من برترى دادى [ براى چه بود ] ؟ اگر تا روز قيامت مهلتم دهى قطعاً فرزندانش را جز اندكى [ از آنها ] ريشه‏كن خواهم كرد . » قَالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُکُمْ جَزَاءً مَوْفُوراً (63) فرمود : « برو كه هر كس از آنان تو را پيروى كند مسلماً جهنم سزايتان خواهد بود كه كيفرى تمام است . وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِکَ وَ رَجِلِکَ وَ شَارِکْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلاَدِ وَ عِدْهُمْ وَ مَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلاَّ غُرُوراً (64) و از ايشان هر كه را توانستى با آواى خود تحريك كن و با سواران و پيادگانت بر آنها بتاز و با آنان در اموال و اولاد شركت كن و به ايشان وعده بده » ، و شيطان جز فريب به آنها وعده نمى‏دهد . إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَکَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ وَ کَفَى بِرَبِّکَ وَکِيلاً (65) « در حقيقت ، تو را بر بندگان من تسلطى نيست ، و حمايتگرى [ چون ] پروردگارت بس است . »
در آیات شصت و یک تا شصت و پنج سوره اسراء هم که در کمال شگفتی آیات شصت و یک و شصت و دو در سال دوم هجرت و در پاره ی صد و چهل و ششم و سه آیه ی بعد در سال هشتم بعثت در پاره ی صد و یازدهم نازل شده اند، بار دیگر ماجرای خلقت انسان بیان شده است.
شعار انا ناری و انت طینی، همچنان ورد زبان ابلیس است. ابلیس به کرامت و برتری داده شدن انسان نسبت به خودش، اعتراض دارد و در تلاش است تا به جبران این تحقیر و تبعیض همه ی ذریه آدم ( الا اندکی ) را براندازد. خداوند هم او و هم پیروان او از آدمی زادگان را به جهنم حواله می دهد و برای راحت کردن خیال ابلیس که این تهدید بی ارزش است و برای او مهم نیست، میدان های گسترده ای را برای نبرد با آدمیزادگان به او نشان می دهد(نقاط ضعف و آسیب پذیر) و در عین حال افتخار می کند که بر هموارکنندگان راه او سلطه ای نخواهد داشت چون وکالت پروردگار شیطان، آنها را کفایت می کند.
در باره ی ماهیت زیستی تضاد ابلیس(شیطان) و انسان قبلا توضیح داده شد. ولی شگفتی ماجرا در این است که آخر چه نسبتی بین این دو موجود است که به هم برتری داشته باشند، با هم دشمن بوده یا به هم حسادت کنند یا رقیب هم باشند؟! حتی برای ما انسان ها رقابت، حسادت و دشمنی در میان خودمان، معمولا با تناسب هایی همراه ست. فی المثل هرگز یک دانشمند فیزیک خود را رقیب یک ورزشکار فوتبال نمی داند و بر موفقیت او حسادت نمی کند. برای حل این مشکل لازم است بار دیگر به اهمیت ذات خلقت این دو موجود که در هم ادغام شده اند توجه کنیم اما قبل از آن باید اشاره کنیم که ظاهرا زمین ما در جهان خلقت منحصر به فرد است. خاک آن به دلیل بارور بودن منحصر به فرد است. موجودات جاندار آن اعم از نبات و حیوان منحصر به فرد هستند و انسان هم به عنوان آخرین محصول تاکنونی هستی با دو مشخصه ی دانایی و توانایی منحصر به فرد وگل سرسبد هستی است. آیا واقعا همه ی جهان هستی در یک طرف قرار می گیرند و انسان در طرف دیگر؟ آیا کل جهان هستی که به نظر می آید وجه غالب آن آتشین است در مقابل انسان قرار می گیرند که باید وجه غالب آن گلین باشد؟ آیا کل جهان بیقرار هستی، قرار است در زمین و در انسان برآمده از خاک به قرار و آرامش برسد؟ بر این حقیقت واقع، تمامی ملائک و نیروهای هستی صحه گذاشتند الا ابلیس که کرامت و برتری انسان را نپذیرفت و اگر انسان روزی از یوغ فرمان او بیرون بیاید دیگر در هستی قدرت بلامنازع خواهد شد. پس بین انسان و همه ی موجودات یک اختلاف کیفی وجود دارد. اما مشکل دقیقا از زمانی آغاز شد که مشیت خداوند بر آن قرار گرفت که جمع ضدین کند. به عبارت دیگر مشکل زمانی شروع شد که فرار شد این دو در زیر یک سقف زندگی کنند. اجزای متشکله ی یک کالبد باشند که انسان نام دارد. البته زمانی را هم باهم گذراندند ولی در حد ماه عسل!! اما به سرعت به عیوب هم پی بردند و بهم پریدند… برای چندمین بار باید تاکید کنم که ما چه در شکل فردی و چه در شکل اجتماعی، امکانا یا بالقوه، با پنجاه درصد دیگر وجود خودمان درگیر هستیم. اگر چه عملا این توازن ممکن است کاملا به نفع یک طرف به هم بخورد. به عنوان مثال ما پنجاه پنجاه می توانیم نیکی یا بدی را انتخاب کنیم ولی در عمل ممکن است نود به ده شود. خارج از این نظر ( اختلاف بعید و امتزاج قریب انسان و شیطان ) دلیلی برای دشمنی این دو موجود وجود ندارد. یک بار دیگر به واژه های رحمت و غضب بیندیشیم تا آرامش خاک و اضطراب آتش را به درستی درک کنیم. عذاب جهنم یکسره آتشین است.
شرکت ابلیس در اولاد دیگر به چه معناست؟ آیا این به معنای کوچک کردن اولاد و بی توجهی و بی محبتی به آنهاست که خود هم انسان هستند؟ یقینا چنین نیست. اما وای به حال انسانی که (چه زن چه مرد چه مادر چه پدر) که در کمال نادانی، تفکر مالکیت فردی را که از دید قرآن حتی در مورد اموال هم مذموم است، به فرزندان خود تسری دهد و همانگونه به فرزند خود بگوید، فرزند من که در مورد ماشین خود می گوید: ماشین من. اگر تفکر مالکیت کالایی به فرزند تسری پیدا کند، یقینا در آن فرزند شیطان با آنها شریک است. شیطان مالکیت فردی. در نظر بگیرید پدر و مادری که برای فرزند خود به بهانه فرزند بودن و محبت به او، حاضر به خرید ماشین مثلا چند صد میلیونی هستند اما برای پسر فقیر همسایه حتی دوچرخه هم حاضر نیستند بخرند. این والدین خودشان شریک کوچک شیطان هستند و شیطان شریک بزرگ آنها. شیطان از کانال « همه چیز مال من» با دیگران تعامل و مشارکت می کند. چه اموال و چه اولاد. تفاخر بی جا به اولاد با نگاه مالکانه، اشتغال کامل به فرزندان با نگاه مالکانه، میراث دهی اموال با نگاه مالکانه، همه و همه به معنای شراکت با ابلیس است. ظاهر بینان مذهبی برای عدم مشارکت شیطان در اولاد، کلی تکنیکهای پیچیده و اوراد بازدارنده در هنگام مقاربت بکار می برند.
نحوه ی کنش ابلیس و واکنش خداوند در این ماجرا بسیار آموزنده است. هربار که ابلیس با غیض و کینه ی شدید، خداوند را تهدید می کند که من همه ی فرزندان آدم ( جز اندکی ) را گمراه می کنم، خداوند در کمال خونسردی می گوید: حق همین است. برو همین کار را بکن. چه آموزشی می توان از این رفتارها گرفت؟ واقعیت آن است که ابلیس یک نیروی میرا و از بین رونده است و مهلت محدودی دارد و در اصطلاح قرآنی باطل است. اما خداوند و هموار کنندگان راه او یک نیروی پایدار و بجاماندنی ودر اصطلاح قرآنی حق هستند. به همین دلیل، ابلیس کینه توزانه، شتابدار و اراده گرایانه درصدد دست زدن به عمل است اما خداوند و نیروهای برحق، کاملا صبور و متکی به قانونمندیهای خلقت هستند. با امور کاملا زمان دار برخورد می کنند و دست به روشهای مکانیکی و زورکی نمی زنند. این سنت در برخورد نیروهای حق و باطل در زندگی تاریخی انسانها کاملا نمایان است. در الگوی پیامبران و مصلحان و عارفان این نکته بهتر درک می شود. بر رسول جز بلاغ نیست.
ابلیس و شیطان در کار اغواگری و گمراه کردن انسان با سد سدیدی به نام هموار کنندگان مخلص راه خداوند بر خورد می کنند که البته هنوز هم اندک هستند. این نکته بسیار قابل توجه است. نه از باب مثبت و اینکه ابلیس و ذریه ی او حداقل بر عده ی اندکی از ذریه ی آدم سلطه پیدا نمی کنند و راه خداوند بکلی مسدود نمی شود بلکه از باب منفی آن و اینکه اکثریت آدمی زادگان گمراه شدند و می شوند. این موضوع نه تنها تأسف بار بلکه هراس آلود است. بخصوص که این وضعیت از روزگار آدم تا خاتم و تا همین الان ادامه داشته و تا آینده ی نامعلوم هم ادامه خواهد داشت. با وجود مراحل مختلف تحول و تکامل اجتماعی که انسان طی کرده است، هنوز از ماهیت زندگی دشمنانه و مناسبات مبتنی بر تضاد، رها نشده است. بی دلیل نیست که قرآن این وضعیتی را که در آن هستیم ( دنیا) در مقابل آن دیگری ( آخرت ) این قدر نکوهش ی کند. هراسناک تر اینکه ما هم در همان جهنمی به سر می بریم که سزای شیطان و پیروان اوست. این آگاهی بسیار اندوه آور است. شیطان در تمامی اجزای زندگی فردی و اجتماعی انسان رسوخ کرده است. آیه ی شصت و چهار گواه این واقعیت است. شیطان صفتی و زندگی در جهنم از شدت فراگیری اصلا به چشم نمی آید. چگونه باید خود را نجات داد؟ آن اقلیت چه می کنند، کجایند و چه صفاتی دارند؟ آن جنت ثانویه چه ویژگی هایی دارد؟ آدمیان آن دوره چه جور مردمانی هستند و چه مناسباتی دارند؟ این وجه مغلوب کی به وجه غالب تبدیل می شود؟
________________________________________
وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِي وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً (50) و [ ياد كن ] هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم : « آدم را سجده كنيد ، » پس [ همه ] جز ابليس سجده كردند ، كه از [ گروه ] جن بود و از فرمان پروردگارش سرپيچيد . آيا [ با اين حال ، ] او و نسلش را به جاى من دوستان خود مى‏گيريد ، و حال آنكه آنها دشمن شمايند ؟ و چه بد جانشينانى براى ستمگرانند .
در سال دوازدهم بعثت و در پاره ی صد و سی پنجم نزول در سوره کهف آیه ی پنجاه، بار دیگر به داستان خلقت انسان اشاره شده است. مشکل خداوند با ابلیس نه تنها به این سادگی حل نمی شود بلکه روز به روز حادتر و گسترده تر می شود. ابلیس طبق وعده ای که داده بود، به کمک ذریه ی خویش، اکثریت ذریه ی آدم را به گمراهی کشاند و در جایگاه ولی دوست داشتنی آدمیان قرار گرفت. خداوند این بار و در روزگار پیامبر خاتم، همچنان در کار پرهیز دادن آدمی زادگان از ابلیس و ذریه ی اوست. و چه خشم آلود!! خداوند با مهلت دادن به ابلیس، نه تنها برای انسان دشمنی آشکار باقی گذاشت بلکه برای خودش هم رقیبی قدرتمند درست کرد. اما ذریه ی ابلیس دیگر چه صیغه ایست؟! این موجود آتشین ناپیدا چگونه تکثیر می شود؟ طبیعی است که واژه ی ذریه برای ابلیس از باب تمثیل و تشابه به کار رفته است. این به واقع ذریه ی آدمیان اند که هر روز شیطان جدیدی تولید می کنند.
اگر مشکل خداوند تنها با ابلیس و ذریه ی اوست، مشکل انسان هم با خدا و هم با شیطان است. انسان به عنوان یک عَلَم آشکار در میان دو ناپیدا گیر کرده است. ناپیدایی که به خیر و هدایت دعوت می کند و ناپیدایی که به شر و ضلالت. قرآن به صراحت می گوید ابلیس از جنیان و ناپیدایان است و ذات خلقت او را هم آتشین می داند. این یعنی اینکه انسان هرگز با حواس خود او را درک و لمس نمی کند. پس چگونه او را بشناسد؟ و از او پرهیز کند؟ و از آن مهمتر چگونه خداوند را بشناسد؟ و از او پیروی کند؟ صفات یا افعال ابلیس مثل کفر، فسق، تکبر و غیره برای ما کاملا قابل درک است چون صفات خود ماست. اما ناپیدایی و آتشین بودن او را چگونه درک و حس کنیم؟ همانگونه ناپیدایی و نورانی بودن خدا را؟ نکته ای که در اینجا باید به آن اشاره شود، اهمیت ناپیدایی ابلیس(شیطان) و راز آلود بودن وجود اوست. اگر آشکار و شناخته شده بود، نمی توانست هزاران چهره و هزاران روش داشته باشد. از هزاران جهت به انسان یورش بیاورد. مهمتر از همه اینکه اگر آشکار بود، دوستان و پیروان او سریع لو می رفتند و جبهه بندیها آشکار می شد و منافق بودن امکان ناپذیر می شد و بازار گندم نمایان جو فروش بکلی کساد می شد. و در کل زندگی روال خودش را از دست می داد. اصلا لطف شیطان به ناپیدایی آن است. همه ی آنچه که در مورد ناپیدایی شیطان گفته شد در مورد ناپیدایی خداوند هم صادق است منتهی در جهت مثبت. البته چه خداوند که ابر نیروی هسی است و چه ابلیس که یکی از نیروهای آن است همزمان در وجود انسان حضور دارند و آشکارترین پنهان و پنهان ترین آشکار خلقت، در درونی ترین بخش ساختمان وجودی انسان هستند. ساختمان هستی عجیب پیچیده و رازآلود است!! و انسان درهم فشرده شده آن.
در آخر آیه هم به صراحت می گوید که ابلیس بدل ستمگران است. یعنی ستمگران یک شخصیت ناپیدای شیطانی دارند که در درون آنها امر به ستمگری می کند. به عبارت روشن تر ستمگران شیاطین انس هستند. پس شیطان آنقدرها هم ناپیدا نیست. یکی از وجوه این ناپیدا، پیدایی آن است!
________________________________________
الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولٰئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ‌ (27) همانانى كه پيمان خدا را پس از بستن آن مى‏شكنند ; و آنچه را خداوند به پيوستنش امر فرموده مى‏گسلند ; و در زمين به فساد مى‏پردازند ; آنانند كه زيانكارانند . کَيْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْوَاتاً فَأَحْيَاکُمْ ثُمَّ يُمِيتُکُمْ ثُمَّ يُحْيِيکُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ‌ (28) چگونه خدا را منكريد ؟ با آنكه مردگانى بوديد و شما را زنده كرد ; باز شما را مى‏ميراند [ و ] باز زنده مى‏كند ; [ و ] آن گاه به سوى او بازگردانده مى‏شويد . هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَکُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ‌ (29) اوست آن كسى كه آنچه در زمين است ، همه را براى شما آفريد ; سپس به [ آفرينش ] آسمان پرداخت ، و هفت آسمان را استوار كرد ; و او به هر چيزى داناست . وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَ تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ‌ (30) و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت : « من در زمين جانشينى خواهم گماشت » ، [ فرشتگان ] گفتند : « آيا در آن كسى را مى‏گمارى كه در آن فساد انگيزد ، و خونها بريزد ؟ و حال آنكه ما با ستايش تو ، [ تو را ] تنزيه مى‏كنيم ; و به تقديست مى‏پردازيم . » فرمود : « من چيزى مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد . » وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هٰؤُلاَءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِينَ‌ (31) و [ خدا ] همه [ معانى ] نامها را به آدم آموخت ; سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود : « اگر راست مى‏گوييد ، از اسامى اينها به من خبر دهيد . » قَالُوا سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَکِيمُ‌ (32) گفتند : « منزهى تو ! ما را جز آنچه [ خود ] به ما آموخته‏اى ، هيچ دانشى نيست ; تويى داناى حكيم . » قَالَ يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ‌ (33) فرمود : « اى آدم ، ايشان را از اسامى آنان خبر ده . » و چون [ آدم ] ايشان را از اسماءشان خبر داد ، فرمود : « آيا به شما نگفتم كه من نهفته آسمانها و زمين را مى‏دانم ; و آنچه را آشكار مى‏كنيد ، و آنچه را پنهان مى‏داشتيد مى‏دانم ؟ » وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِينَ‌ (34) و چون فرشتگان را فرموديم : « براى آدم سجده كنيد » ، پس بجز ابليس كه سر باز زد و كبر ورزيد و از كافران شد [ همه ] به سجده درافتادند . وَ قُلْنَا يَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَيْثُ شِئْتُمَا وَ لاَ تَقْرَبَا هٰذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ‌ (35) و گفتيم : « اى آدم ، خود و همسرت در اين باغ سكونت گير [ يد ] ; و از هر كجاى آن خواهيد فراوان بخوريد ; و [ لى ] به اين درخت نزديك نشويد ، كه از ستمكاران خواهيد بود . » فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إِلَى حِينٍ‌ (36) پس شيطان هر دو را از آن بلغزانيد ; و از آنچه در آن بودند ايشان را به درآورد ; و فرموديم : « فرود آييد ، شما دشمن همديگريد ; و براى شما در زمين قرارگاه ، و تا چندى برخوردارى خواهد بود . » فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ‌ (37) سپس آدم از پروردگارش كلماتى را دريافت نمود ; و [ خدا ] بر او ببخشود ; آرى ، او [ ست كه ] توبه‏پذيرِ مهربان است .
در پاره ی صد و سی و نهم نزول، در سال اول هجرت، در آیات بیست و هفت تا سی و هفت سوره ی بقره، بیان مشروح تری از ماجرای خلقت انسان آمده است. به نظر می آید بخشهای تاکنون سانسور شده ی ماجرا دارد بیان می شود! آیات مطرح شده در ابتدای این پاره باید قبل از اولین پاره ی نزول می آمد و در سرآغاز این ماجرا مطرح می شد. در این پاره راوی یک گام به عقب می رود و از آنجا داستان خلقت انسان را روایت می کند.
شاید از جهت بیان آغاز و انجام ماجرا، این پاره ی نزول از همه کاملتر باشد، به همین اعتبار سعی شد با مرحله بندی کردن آن ( اگر چه مرحله بردار نیست ) شرح و بسط آن آسان تر شود. مرحله ی اول: آماده سازی زمین و آسمانهای هفت گانه ی آن برای خلقت انسان. مرحله ی دوم: احتجاج خداوند با ملائک در باره ی جانشینی انسان. مرحله ی سوم: سرکشی ابلیس و رانده شدن او. مرحله ی چهارم: سکونت آدم و زوجش در جنت و اغوای آنها توسط شیطان و اخراج از آن. مرحله ی پنجم: توبه ی آدم و پذیرش آن از جانب خداوند. مرحله ی ششم: آشکار شدن راه هدایت و ضلالت تاریخی انسان از رهگذر این سرکشی و بازگشت( توبه ). مرحله ی هفتم: دچار شدن به نتایج و عواقب انتخاب هر یک از این دو راه در چهارچوب قانونمندیهای هستی و سنتهای الهی.
در رابطه با مرحله ی اول، آیه ی بیست و نهم بیان می کند که آنچه در زمین و آسمانهای هفت گانه ی آن است برای تولید انسان و ادامه حیات او برنامه ریزی شده است. هنوز انسان خلق نشده می گوید آنچه در زمین است برای انسان خلق شده است. این یعنی اینکه، مسیر خلقت، تنها به همین جایی که رسید، می توانست برسد. از آن مقدمات تنها همین نتیجه می توانست بدست بیاید. این یعنی هدف داری در خلقت. ( البته اینجا جای بحث فلسفی نیست. خیلیها این استدلال را نقض می کنند ) در مرحله ی دوم در آیات سی ام تا سی و سوم، خداوند هم هدف خلقت انسان را برای ملائک توضیح می دهد و هم مقصود خود از تسویه و روح خداوندی را. هدف خلقت انسان جانشینی خداوند است و تسویه و دریافت روح خداوندی هم، کسب آگاهی و معرفت به نیک و بد است. ملائک بر نقش تبهکارانه و خونریزانه ی انسان در زمین انگشت می گذارند و خداوند به معرفت او دلخوش کرده و با نگاه به آینده های دور از این عیب گذرا، می گذرد.
چرا خداوند به املاک و اشیاء خلقت خطاب نمی کند و مثلا به خورشید و ماه و زمین نمی گوید من دارم فلان می کنم؟ چرا مخاطب، موافق و مخالفش ملائکه هستند؟ قبلا توضیح داده شد که انسان در هستی فقط با مخلوقات واشیاء طرف نیست. اینها ظواهر هستی هستند. انسان در اصل با قانون مندیها ونیروهای خلقت طرف است. با مشیت اشیاء و ملکوت آنها درگیر است. با کارکرد پدیده ها کار دارد. علم و معرفت واقعی هم درک روابط پدیده ها و مناسبات درونی آن است. درک قوانین حاکم بر هستی و نیروهای حاکم بر آنهاست. به همین دلیل از آموزش اسماء ملائک به انسان سخن می رود. یعنی نقشها و کارکرد های آنها. خداوند خود را هم دارای اسماء نیکو یعنی ویژگیها و کارکردهای نیکو می داند. خداوند وقتی به آدم می گوید، ملائک را از اسمشان با خبر کن، یعنی کارکرد این نیروها را برای آنها بیان کن. این همان قدرت بیان در انسان است که توان آشکار سازی هستی را دارد. می تواند خودش را برای خودش آشکار کند. پدیده های هستی را آشکار کند. خداوند هستی را آشکار کند و… ملائک در مجموع با این استدلال قانع شدند الا یکی. آدم (یان) چیزی داشتند که آنها نداشتند.
نکات ریزی در این آیات هست که یا توضیح داده شد و یا جای توضیح آنها اینجا نیست. مثل موضوع خلیفه گی که در آن تشکیک است که آیا انسان خلیفه ی خداست یا خلیفه ی مخلوقات ماقبل خودش؟ و اینکه آیا خدا اسامی را به آدم آموخت یا آدمیان در طول دوران حیات در زمین آنها را خواهند آموخت؟ و اینکه دانش ملائک در همان منش و روش تکوینی آنها مندرج است و به معنای متعارف دانشی ندارند. و اینکه آدم و زوج او حتی در صورت وجود خارجی، همچنان نماینده و سمبل آدمیان هستند. و اینکه خداوند با علم به دوردستهای زندگی آدمیان از کنار ایرادهای به حق ملائک به راحتی گذشت و آنها را از خود نراند. و …
مرحله ی سوم یعنی سرکشی ابلیس که بحث آن به طور مفصل گذشت. در مرحله ی چهارم، گویی خداوند می خواهد آدم(یان) را از شر ابلیس و تقدیر محتوم گمراهی حفظ کند، او و زوجش را در جنت جای می دهد(مخفی می کند) و سفارشهای لازم را می کند و هشدار می دهد که به درخت ستم گری نزدیک نشوید. پرسشی که در اینجا پیش می آید این است که آیا آدم(یان) قبل از گذران مرحله ی گمراهی به آگاهی رسیده بودند؟ و هشدار خداوند را درک می کردند و آگاهانه آنها را پشت گوش انداختند؟ یا این هشدار و انذار صرفا وظیفه ی خداوند و عمل نکردن به آنها وظیفه ی آدمیان بود؟ اگر آدم(یان) حرف شنوی کرده بودند چه سرنوشت و سرگذشتی پیدا می کردند؟ گویی در ذات این « نهی » « امری» نهفته بود. همانگونه که در ذات امر به ابلیس برای سجده ی آدم گویی نهی ای نهفته بود. آدمی زاد اگر بدی نمی کرد هرگز نیکی را درک نمی کرد. بگذریم.
نتیجه ی لغزاندن آدم و زوج او اخراج از بهشت بود. افعال به کار رفته در اینجا تثنیه است و این به معنای آن است که در خیر و شر این ماجرا نقش این دو نفر مساوی است. نه از فریب آدم توسط حوا خبری هست و نه از جنس دوم بودن زن ( خلقت حوا از دنده ی چپ آدم). اما شگفتی ماجرا که از قبل هم به آن پرداخته شده بود، تبدیل تثنیه ی آدم و زوج او به جمع آدمیان در هنگام هبوط است. فعل فرود آیید و ضمیر جمع شما، حاکی از آن است که آدم و زوج او درجمع زندگی می کردند. ماجرا با فرد آدم شروع می شود و با تثنیه ی آدم و زوجش ادامه پیدا می کند و به جمع آدمیان ختم می شود. نکته ی پایانی این مرحله جایگزینی و بهره مندی انسان در زمین برای « چندی » است. این چند واقعا چه مدت خواهد بود؟ تا تاریک شدن خورشید و پایان منظومه ی شمسی؟ یا توهمی که عده ای به آن دچار هستند و معتقدند که گونه ی آدمی هم روزی منقرض خواهد شد؟
در مرحله ی پنجم باز ما با فرد آدم طرف هستیم که از جانب پروردگار کلماتی با او تلاقی می کند و بازگشتی به سوی او انجام می گیرد. فاعل این هردو فعل پروردگار است. به نظر می آید خداوند به آدم باج داده باشد. ولی واقعیت همان است که قبلا توضیح داده شد. همزمان با سرکشی و ستمگری، آدم(یان) از بندگی خالصانه و عدالت طلبی( توحید اجتماعی ) هم آگاه شدند و آنها را درک و دریافت کردند. آدم و آدمیان با ورود به روزگار دشمنی، ستمگری، فساد و خونریزی و … جریان ضد آن را هم بوجود آوردند و فعال کردند. خود آدم که سمبل گمراهی بود، حالا به سمبل هدایت گری تبدیل شد. نتایج این واقعه همان القای کلمات پروردگار و توبه پذیری از آدم است. در واقع اینجا قوانین خداست که دارد عمل می کند و هیچ کار دخالت گرایانه ی مکانیکی انجام نشد.
مراحل ششم و هفتم که در ادامه ی این پاره، در آیات بیست و نه و سی از آن سخن می رود، با هبوط جمعی آدمی زادگان و انتشار آنها در زمین آغاز می شود. در مرحله ی ششم راه درست و نادرست و هدایت و ضلالت در میان آدمی زادگان آشکار شده و گسترش می یابد. حالا دیگر قرنهاست که نیکی و بدی به عنوان اصلی ترین تضاد، در زندگی فردی و جمعی انسان، نهادینه شده است. صرف نظر از اشکال و ظواهر مختلف آن، در همه ی فرهنگ ها و همه ی جوامع، چیزهایی را خیر و چیزهایی را شر می دانند. از نیت و اندیشه گرفته تا سخن و عمل. همان سه حوزه مشهور زرتشت. پندار و گفتار و کردار. در ادامه و در مرحله هفتم و آخرین مرحله، کسانی که در پندار و گفتار و کردار نیک هستند با آنهایی که در همین سه ساحت، بد هستند، سرانجام های متفاوتی پیدا می کنند. انتخاب قَدَرهای مختلف به قضاهای متفاوت ختم می شود. دو آدم متفاوت، در طول حیات دو نقش مختلف ایفا می کنند، دو احساس و عاطفه ی متفاوت را در حافظه ی خود ذخیره می کنند و دو رنگ متضاد به درونی ترین اجزا وجودی خود می زنند و و این نقش و حس و رنگ، برای همیشه با آنها می ماند و در دگرگونیهای خلقت از جمله مرگ، نه تنها از بین نمی رود بلکه دوباره آشکارتر و شدیدتر خود را نشان می دهد و می شود بهشت یا جهنم آنها. بدا به حال بد کاران!
________________________________________
وَ لَقَدْ خَلَقْنَاکُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يَکُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ‌ (11) و در حقيقت ، شما را خلق كرديم ، سپس به صورتگرى شما پرداختيم ; آن گاه به فرشتگان گفتيم : « براى آدم سجده كنيد . » پس [ همه ] سجده كردند ، جز ابليس كه از سجده كنندگان نبود . قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ‌ (12) فرمود : « چون تو را به سجده امر كردم چه چيز تو را باز داشت از اينكه سجده كنى ؟ » گفت : « من از او بهترم . مرا از آتشى آفريدى و او را از گِل آفريدى . » قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِينَ‌ (13) فرمود : « از آن [ مقام ] فرو شو ، تو را نرسد كه در آن [ جايگاه ] تكبّر نمايى . پس بيرون شو كه تو از خوارشدگانى . » قَالَ أَنْظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ‌ (14) گفت : « مرا تا روزى كه [ مردم ] برانگيخته خواهند شد مهلت ده . » قَالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ‌ (15) فرمود : « تو از مهلت يافتگانى . » قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِيمَ‌ (16) گفت : « پس به سبب آنكه مرا به بيراهه افكندى ، من هم براى [ فريفتن ] آنان حتماً بر سر راه راست تو خواهم نشست . ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمَانِهِمْ وَ عَنْ شَمَائِلِهِمْ وَ لاَ تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِينَ‌ (17) « آن گاه از پيش رو و از پشت سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان بر آنها مى‏تازم ، و بيشترشان را شكرگزار نخواهى يافت . » قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُوماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِينَ‌ (18) فرمود : « نكوهيده و رانده ، از آن [ مقام ] بيرون شو ; كه قطعاً هر كه از آنان از تو پيروى كند ، جهنّم را از همه شما پر خواهم كرد . » وَ يَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ فَکُلاَ مِنْ حَيْثُ شِئْتُمَا وَ لاَ تَقْرَبَا هٰذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ‌ (19) « و اى آدم ! تو با جفت خويش در آن باغ سكونت گير ، و از هر جا كه خواهيد بخوريد ، و [ لى ] به اين درخت نزديك مشويد كه از ستمكاران خواهيد شد . » فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا وُورِيَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا وَ قَالَ مَا نَهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هٰذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَکُونَا مَلَکَيْنِ أَوْ تَکُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ‌ (20) پس شيطان ، آن دو را وسوسه كرد تا آنچه را از عورتهايشان برايشان پوشيده مانده بود ، براى آنان نمايان گرداند ; و گفت : « پروردگارتان شما را از اين درخت منع نكرد ، جز [ براى ] آنكه [ مبادا ] دو فرشته گرديد يا از [ زمره ] جاودانان شويد . » وَ قَاسَمَهُمَا إِنِّي لَکُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ‌ (21) و براى آن دو سوگند ياد كرد كه : من قطعاً از خيرخواهان شما هستم . فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَ طَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ نَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَ لَمْ أَنْهَکُمَا عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُمَا إِنَّ الشَّيْطَانَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُبِينٌ‌ (22) پس آن دو را با فريب به سقوط كشانيد ; پس چون آن دو از [ ميوه ] آن درختِ [ ممنوع ] چشيدند ، برهنگى‏هايشان بر آنان آشكار شد ، و به چسبانيدن برگ [ هاى درختانِ ] بهشت بر خود آغاز كردند ; و پروردگارشان بر آن دو بانگ بر زد : « مگر شما را از اين درخت منع نكردم و به شما نگفتم كه در حقيقت شيطان براى شما دشمنى آشكار است . » قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ‌ (23) گفتند : « پروردگارا ، ما بر خويشتن ستم كرديم ، و اگر بر ما نبخشايى و به ما رحم نكنى ، مسلماً از زيانكاران خواهيم بود . » قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إِلَى حِينٍ‌ (24) فرمود : « فرود آييد ، كه بعضى از شما دشمن بعضى [ ديگر ] يد ; و براى شما در زمين ، تا هنگامى [ معيّن ] قرارگاه و برخوردارى است . » قَالَ فِيهَا تَحْيَوْنَ وَ فِيهَا تَمُوتُونَ وَ مِنْهَا تُخْرَجُونَ‌ (25) فرمود : « در آن زندگى مى‏كنيد و در آن مى‏ميريد و از آن برانگيخته خواهيد شد . » يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنَا عَلَيْکُمْ لِبَاساً يُوَارِي سَوْآتِکُمْ وَ رِيشاً وَ لِبَاسُ التَّقْوَى ذٰلِکَ خَيْرٌ ذٰلِکَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّکَّرُونَ‌ (26) اى فرزندان آدم ، در حقيقت ، ما براى شما لباسى فرو فرستاديم كه عورتهاى شما را پوشيده مى‏دارد و [ براى شما ] زينتى است ، و [ لى ] بهترين جامه ، [ لباس ] تقوا است . اين از نشانه‏هاى [ قدرت ] خداست ، باشد كه متذكّر شوند . يَا بَنِي آدَمَ لاَ يَفْتِنَنَّکُمُ الشَّيْطَانُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْآتِهِمَا إِنَّهُ يَرَاکُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَ تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ‌ (27) اى فرزندان آدم ، زنهار تا شيطان شما را به فتنه نيندازد ; چنان كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون راند ، و لباسشان را از ايشان بركَند ، تا عورتهايشان را بر آنان نمايان كند . در حقيقت ، او و قبيله‏اش ، شما را از آنجا كه آنها را نمى‏بينيد ، مى‏بينند . ما شياطين را دوستان كسانى قرار داديم كه ايمان نمى‏آورند .
در پاره ی صد و پنجاه و پنجم نزول در سال سوم هجرت در آیات یازدهم تا بیست و هفتم سوره ی اعراف، برای آخرین بار داستان خلقت، بیان شده است. نکات تازه مطرح شده ی این پاره به ترتیب بیان می شود:
در این روایت با ادبیاتی مواجه هستیم که اندکی با روایتهای گذشته اختلاف دارد. به جای تسویه و دمیدن روح خداوندی، از واژه ی صورت بندی، استفاده شده است. برای بیرون راندن ابلیس از جایگاه قبلی از واژه ی هبوط استفاده کرده است که جای تامل دارد. شاید به قرینه ی واژه ی تکبر(فرا روی) از واژه ی هبوط(فرو شدن) استفاده کرده باشد، چون بلافاصله از واژه ی خروج هم استفاده کرده است. ابلیس را به خاطر تکبر و بزرگی طلبی، کوچک نامیده است. ( آن روی تکبر ) یاد آوری یک قاعده ی روانشناسی. در حالیکه خداوند هنوز نزدیک شدن به شجره ی ممنوعه را مساوی با ستم گری می داند، ابلیس با اندکی تغییر در ادبیاتش، به آدم و لنگه ی او می گوید: خداوند نمی خواهد شما دو تن به دو ملک تبدیل شده و از جاودانان بشوید. قبلا توضیح داده شد که خداوند نگران وجه منفی این ماجراست ولی ابلیس سعی در آراستن آن با آرزوهای آدمی زادگان دارد. تملک جاودانه. همان پاشنه آشیل تاریخی و همیشگی انسان. سوراخی که بالاخره از آن گزیده شد و می شود… آدم و یار او بعد از فریب خوردن از شیطان، به ستمی که در حق خود کردند، اعتراف کردند و خواهان آمرزش و رحمت خداوند شدند. از نیستان تا مرا ببریده اند… واقعه ی شری که خیری در آن زاده شد.
در تمامی دفعاتی که ابلیس تهدید به گمراه کردن آدمی زادگان کرده است، خداوند هم او و پیروان او را که اکثریت آدمی زادگان باشند به جهنم حواله داده است، و اصلا هم نگفته است که بعد از مرگ شما را به جهنم می فرستم. آیا واقعا قرنهاست که اکثریت انسانها و جوامع انسانی در جهنم زندگی می کنند و می کنیم؟
آیه ی بیست و پنجم از زندگی و مرگ آدمیان در زمین و در نهایت خروج از آن سخن می گوید. خروج از زمین به چه معنی است؟ آیا به معنای خروج از کره ی زمین(بعد از نابودی آن) و کوچ به جاهای دیگر هستی، است؟ یا خروج از دل زمین( قبر) به روی زمین، است؟ در حالت دوم منطقا زمین باید هنوز معمور و در تمکن انسان باشد. آیا انسانهای روی زمین در این خروج(زنده کردن مردگان) نقشی خواهند داشت؟
نکته قابل توجه در کل این ماجرا که با عنایت به آیات بیست و شش و بیست و هفت این پاره، لازم به توضیح مجدد شده است، موضوع آشکار شدن بدیها و پوشاندن آن با برگهای بهشتی و … است. در متن اصلی ماجرا، قرآن بیان می کند که بعد از خوردن از درخت ممنوعه، بدیهایشان آشکار شد. مفسرین به قرینه ی پوشیدن این زشتی ها با برگ درختان بهشتی، فرض را بر این گذاشتند که زشتی در اینجا همان عورت است. اما واقعیت این است که آنها اصلا پوششی نداشتند که با بر افتادن آن عورت آنها آشکار شود. این عصیان گری و نافرمانی که با عنایت به نص قرآن همراه با ستمگری بود، وجه زشت و ناپسند وجود آدمی را آشکار کرد. همانگونه که او را بر وجه نیک و پسندیده ی وجودش هم آگاه کرد و باعث توبه و بازگشت او شده و در نهایت باعث جاری و ساری شدن نیکی و بدی در زندگی انسان شد. فعل « ووری» یا پوشیده بودن به معنای پوشیده بودن با پارچه یا لباس یا هر پوشش دیگر نیست. بلکه به معنای پنهان بودن یک استعداد در درون یک پدیده یا شئ است. مانند پنهان بودن استعداد یک خوشه در یک دانه ی گندم یا پنهان بودن یک درخت در یک هسته و مهمتر از همه پنهان بودن یک بشر در یک تخمک لقاح یافته و یا یک انسان آگاه و آزاد در جسم و مغز نوزاد بشر. خصیصه ی شرم در انسان هم مانند بقیه ی خصلتهای مثبت و منفی و یا دو وجهی، در کشاکش زندگی در روزگار تضادها، شکل گرفت و آدم آن روزگار که برهنه هم بود با آن آشنا نبود چه رسد به اینکه از لخت شدن دست پاچه شده باشد و بخواهد خود را بپوشاند! البته در همین روزگار هبوط که ما در ادامه اش هستیم، لباس هم در فرهنگ انسان جایگاه ویژه ای پیدا کرد.
در آیه ی بیست و ششم و بعد از بیان ماجرا و از باب پند و اندرز و عبرت گیری، خداوند خطاب به بنی آدم می گوید: من برای شما لباس نازل کردم تا زشتیهای شما را بپوشاند و زینت شما باشد. آیا واقعا زشتی در اینجا زشتیهای جسمی است؟ چرا باید خداوند بدن انسان را زشت بداند که با لباس بپوشاند و زینت دهد؟ با آنکه می دانیم نه در بهشت اولیه پوشش وجود داشت ( و ضمنا معرفتی وجود نداشت تا بشر خودش را از جهت زشتی و زیبایی ارزیابی کند ) و نه در بهشت ثانویه پوششی خواهد بود( چون اصلا زشتی ای وجود ندارد که احتیاج به پوشاندن داشته باشد ) آیا این زشتی بدن در روزگار هبوط و دشمنیها، ناشی از کجی و اعوجاجی نیست که در زندگی فردی و اجتماعی انسان بروز کرده است و جسم ما را هم زشت کرده است که از عریان کردن آن شرم داریم؟ آیا واقعا نود درصد جسم افراد بالغ و میانسال و … هیچ تناسب و سازگاری با ذات نهاده شده ی خود دارد؟ و چیزی جز زشتی ناسازی و بی اندامی را به نمایش می گذارد؟ اگر لباس نبود تکلیف چی بود؟ این یک واقعیت است که قرنهاست، لباس برای آدمی زاد هم عامل زینت است و هم عامل تفاخر و هم پوشاننده ی زشتیها. در ادامه ی همین آیه لباس تقوا را نیک تر می داند که حوزه اش دیگر جسم آدمیزاد نیست اگر چه تقوای زیستی جسم را هم آراسته می کند. جسم انسان خوش تراش ترین مخلوق خداوند است اما در بیراهه ی زندگی فردی و اجتماعی دچار امراض گوناگون و کج و کوله گی شده است.
در کمال شگفتی در آیه ی بیست و هفتم، خطاب به بنی آدم می گوید: شیطان شما را نفریبد همانگونه که پدر و مادر شما را از بهشت اخراج کرد با کندن لباس آنها و آشکار کردن بدیهایشان و… خداوند با آوردن واژه ی لباس بکلی نظر ما را بی اعتبار کرد. ولی جای شکرش باقی است که واژه ی عورت را بکار نبرد. به هر حال اگر لباس را در اینجا نه پوشش بلکه پوشیدگی، بسته گی و کمون و نهانیت بگیریم، ترک تحلیل ما اندکی ترمیم می شود. خداوند در این آیه بنی آدم را که ما باشیم از چه چیزی انذار می دهد؟ اولا: اساسا لباسی در کار نبود که ابلیس در بیاورد. ثانیا: پرده ی انسان بطور تاریخی دریده شده است و ما قرنهاست که در وضعیت اشکار شده گی بدیها هستیم و تکرار آن واقعه دیگر معنی ندارد. شاید منظور خداوند این باشد که به ما بگوید که همه ی شما در معرض آن ابتلا اولیه قرار خواهید گرفت و خود را با بد و نیک خود خواهید شناخت. بعد از پرداختن به مقوله ی لباس، خوب است توجهی هم به مسئله ی تغذیه ی آدم(یان) در این ماجرا داشته باشیم.
چه رابطه ای بین ستم گری و تغذیه ی انسان وجود دارد؟ چرا یک شجر خوردنی باعث ظالم شدن آدمیان شد؟ در ماجرای خلقت انسان، ما با یک درخت ممنوعه مواجه هستیم که شیطان آن را درخت جاودانگی و ملک بی زوال جلوه می دهد و خداوند هم نزدیک شدن به آن را باعث ستمگری می داند. البته این ها دو روی یک سکه اند اما نقش واقعی سمبل درخت و میوه ایی که نباید خورده شود چیست؟ موضوع تغذیه و نقش آن در زندگی زیستی, فردی و اجتماعی انسان، البته که یک امر تخصصی است وجای بحث آن این جا نیست ولی عنایت به مقوله ی جنت(باغ) که اساسا پر از محصولات گیاهی و نباتی و میوه جات است و اجازه ی خداوند که هرچی دلتان خواست « بخورید » اما به این درخت که حتما میوه ایی هم برای خوردن داشت نزدیک نشوید, این موضوع را به ذهن متبادر می کند که علیرغم سمبلیک بودن یا سمبلیک شدن این مقوله ها، نکند واقعا تغذیه علاوه بر تاثیرات زیستی در تغییرات روحی و روانی انسان و تعاملات اجتماعی او هم نقش دارد؟ و اصلا شکم انسان را به این روز انداخته!؟ چه در حوزه ی خصلت ها، عواطف و احساسات فردی و چه در مناسبات میان آدمیان مثل رحم، شفقت یا ستم گری و خشونت. می دانیم که بشر در جنت یا کمون اولیه که هنوز تغذیه ی اصلی او گیاهان و میوه جات بود، اصلا با تضاد و خشم و خشونت بیگانه بود و در بهشت ثانویه و یا بهشت موعود هم که وضعیت بی تضادی و سلم و سلام است، به اعتبار جنت بودن، تغذیه ایی غیر از فراورده های گیاهی و طبیعی نخواهد داشت اما بین این دو جنت که انسان همه چیز خوار شده است, همه جور تباهکاری و دشمنی هم در زندگی او ایجاد شده است. تا جایی که به تمام معنا همنوع خوار و آدم خوار شده است(خون ریز). آیا گذر از فاز بشریت به انسانیت، ربطی به همه چیز خوار شدن انسان دارد؟ آیا آتش آشپزخانه ی انسسان که سعی دارد خود را جانشین آشپزخانه ی خدا یا آشپزخانه ی طبیعت کند، بخشی از همان آتش جهنم نیست که زندگی ما را فرا گرفته است؟
رجوع به سرمنشا حیات انسان و تامل و تفکر در حوادث اولیه، انتظار حل سه تقابل جدال برانگیز در اندیشه ی بشر را ایجاد کرد که متاسفانه یا خوشبختانه این جدال به نفع هیچ طرف به پایان نرسید. اولین آنها حل مشکل فرد و اجتماع و پاسخ به این سؤال دیرینه است که اصل بر فرد است یا جمع؟ با وجود آنکه خداوند داستان را با سمبل آدم شروع می کند که حاکی از اصل بودن فرد است اما در کمال شگفتی در پایان معلوم می شود که آدم در جمع زندگی می کرده است. واژه های اصطفا و اجتبا هم مشکل را حل نمی کند چون برگزیده گی و سرآمدی هم در جمع اتفاق افتاده است و البته در جمع هم تاثیر کرده است. ملیونها سال طول کشید تا آن گله های اولیه ی بشری به سطح جامعه ی انسانی ارتقا پیدا کنند. ملیونها بشر و هزاران کمون بشری در این رهگذر نابود شدند و انبوهی از تجربیات بر هم انباشته شدند تا ساختمان جامعه ی انسانی شکل بگیرد. در این گستره ی بی پایان دنبال تقدم و تاخر فرد و جمع بودن کاملا بیهوده است.
تقابل حل نشده ی دیگر، تقابل معرفت و اراده است. مشخصه وممیزه ی انسان در برابر جمیع مخلوقات جهان، اراده و آگاهی است. فعلا به نسبی بودن آنها کاری نداریم. آیا انسان اول صاحب معرفت و بعد از آن صاحب اراده شد؟ یا برعکس؟ خداوند بعد از جایگزینی آدم و لنگه ی او در بهشت و در اولین فرمان به آنها گفت: به این درخت نزدیک نشوید که ستم گر می شوید. به نظر می آید که خداوند با موجود آگاه به ستم گری و ضد ستم گری که می تواند دست به آن کار بزند یا نزند سخن می گوید. یعنی با آدم صاحب اراده و صاحب معرفت به بد و نیک. پیداست که این دو هم دوقلوی جدا نشدنی هستند که همزمان بدنیا آمدند. البته بشر در کمون اولیه مانند نوزادان بسیار پر تحرک و پرتلاش بود که صرفا جنبه ی زیستی دارد اما فعل ارادی حتما باید اندیشیده شده باشد و فعل آگاهانه هم حتما با اراده همراه است.
تقابل حل نشده ی دیگر هم تقابل بین خصلت و منفعت است. به این معنا که در آخرین برداشت، رفتار انسان با خصلتهای او تحلیل می شود یا منافع او؟ این مورد هم مانند دو مورد قبل چندان قابل تقدم و تاخر نیست. در همان اقدام یا عمل اول منسوب به آدم ما با این هردو غریزه یا انگیزه مواجهیم. نافرمانی یا سرکشی به نظر یک خصلت درونی می آید اما دلیل آن « تملک جاودانه » است که یک امر کاملا منفعت طلبانه است. خود تملک همزمان هم قدرت و هم ثروت را شامل می شود. دارایی و فرمانروایی یکی بیانگر منفعت ودیگری بیانگر خصلت است. خصلتهای مثبت و منفی معمولا در جهت کسب خیر یا دفع شر بکار می روند. به عنوان مثال حسادت که یک مقوله ی خصلتی خالص به حساب می آید آرزو دارد تا با از دو خارج شدن رقیب میدانی برای دیده شدن او بوجود بیاید.
البته در هریک از سه مقوله ی مطرح شده گاهی آنچنان یک طرف نقش آفرینی می کند که باعث ایجاد شبهه می شود ولی اگر بطور زماندار به هر دو طرف تقابل فرصت داده شود، کاملا به تعادل می رسند.
از شگفتیهای بیان قرآن در بحث خلقت انسان یکی هم این است که در مجموعه ی این همه آیات که در طول سالهای مختلف نازل شده، هرگز واژه ی الله بکار نرفته است. منظور در بیان متن ماجراست که مسلما از زمان گذشته ی نامشخص حکایت می کند، نه مقدمات و مؤخرات. در عوض همه جا و هر بار از واژه ی « رب » استفاده شده است. دلیل مشخص آن از دید نگارنده این است که چون از زمان و زمانه ای سخن می گوید که انسان هنوز ذهن سازمان یافته و اندیشه ی منسجمی نداشت و از همه مهمتر اینکه به دلیل نداشتن تبیین خاصی از جهان و انسان و نداشتن تفکرات فلسفی و انتزاعی، هنوز واژه ی الله نمی توانست وجود خارجی داشته باشد. همانطور که می دانیم واژه ی الله از « الوهیت » خداوند سخن می گوید که به حوزه ی ذهن و اندیشه ی انسان مربوط است و در آن روزگار هنوز ذهنی شکل نگرفته بود. هرچه بود عین بود و مادیت عینی و هنوز چیزی به نام فضای ذهنی فردی و جمعی در آدمیان ساخته نشده و شکل نگرفته بود. ولی در روزگار پیامبر و زمان نزول قرآن، انسان دارای اندیشه های گسترده ی دینی، فلسفی، عرفانی، اجتماعی و حتی علمی بود. به عبارت دیگر انواع و اقسام سازمان ذهنی و ساختار اندیشه گی – چه درست و چه غلط – شکل گرفته بود و انسان دارای ذهن فلسفی، انتزاعی و مجرد شده بود. این نکته برای محققین حوزه ی نبوت و وحی بسیار قابل توجه است. در قرآن واژه ی الله و احد برای ایجاد انسجام در ساختمان اندیشه و یگانگی در ذهن بکار میرود و مربوط به حوزه ی یکتایی خالق است. اما وازه ی رب یا پروردگار حاکی از توحیید در عین و یگانگی در هستی و جامعه است و مربوط به حوزه ی مخلوقات. البته در تفابل بین عین و ذهن در آغاز خلقت بشر و انسان قطعا عین مقدم است، به شرطی که پای ذهن خداوند به وسط کشیده نشود.
داستان خلقت انسان در قرآن اگرچه اسطوره ای، سمبولیک و مثالی به نظر می آید اما دقیقترین و واقع نما ترین گزارش کلی است که از ماجرای خلقت این موجود می شود داد. به اعتبار آنچه که تا کنون بر این موجود گذشته است، واقعی ترین تشریح و به اعتبار آنچه که از این به بعد بر انسان خواهد گذشت، حقیقی ترین تبیینی است که می شود ارا ئه داد. تمامی اجزای آن اگرچه سمبلیک به نظر می رسند اما کاملا عینی،علمی ودقیق هستند. بخشهایی از ماجرا که کاملا آشکار و عریان شده است( مانند بهشت یا کمون اولیه، ستم گری و فساد انسان در زمین ) و بخشهایی هم که تا کنون به شرح دقیق علمی نرسیده( مانند مقوله ی جزا و پاداش) به زودی آشکار خواهد شد. از سه دوره ی اصلی در زندگی آدمیان سخن می گوید: دوره ی بشریت، کمون اولیه، بهشت بی خبری و بی رنجی. و دوره ی آدمیت، دوره ی ابتلا، انتخاب بیراه ی شیطان. دوره ی انسانیت، دوره ی آگاهی و آزادی. دوره ی نیکی و بدی دوره ی هبوط و دشمنی وتلاش برای خلاص شدن از شر شیطان و … لب کلام این گزارش این است که آدمی زاد موجودی است دو وجهی که تاکنون وجه منفی آن بر وجه مثبت غالب بوده است. چه در درون افراد که خصلتهای منفی مثل خشم و حسادت و شقاوت و … بر رحمت و خلوص وصداقت و … غالب است و چه در جامعه که ستم گری و فساد و خونریزی و بهره کشی، بر رهایی،عدالت و سازندگی و یگانگی اجتماعی و … چیره است. بر اساس این گزارش انسان موجود آگاه و صاحب اختیار جهان است. قدرت تسلط بر نیروها و قوای طبیعت را دارد اما باید با موانع این مسیر چه در درون خود و چه در سطح اجتماعی و چه با عوامل بیرونی تر یعنی طبیعت مقابله کند. در این مسیر آنقدر توانا ودانا خواهد شد که جانشین خداوند خواهد شد و فرمانروای حاکم بر جهان هستی. توان هماهنگ کردن خود را با تطورات هستی خواهد داشت. به عبارت دیگر هستی را به خدمت درخواهد آورد. شاید حتی روزی که منظومه ی شمسی ما از هم بپاشد، انسان سکونت گاه های خودش را به کل جهان هستی گسترش داده باشد و باز تا میعاد نهایی و درهم پیچیده شدن طومار هستی و بسته شدن شیپور بیگ بنگ (غرش صور اسرافیل) ، سوار بر بال مقدرات هستی به قضای بزرگ الهی تن بدهد. سوره ی انبیا: يَوْمَ نَطْوِي السَّمَاءَ کَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ کَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنَا إِنَّا کُنَّا فَاعِلِينَ‌ (104) روزى كه آسمان را همچون در پيچيدن صفحه نامه‏ها در مى‏پيچيم . همان گونه كه بار نخست آفرينش را آغاز كرديم ، دوباره آن را بازمى‏گردانيم . وعده‏اى است بر عهده ما ، كه ما انجام دهنده آنيم .
غرض این مقاله اثبات این موضوع بود که انسان زمانی می تواند مسجود ملائک شود و نیروهای هستی را به خدمت درآورد که از شر خدمت گزاری ابلیس یا همان ملک شیطان شده، رها شود. در حال حاضر پر و بال انسان توسط تضادهای درون فردی و بین النوعی بسته شده است و امکان پرواز ندارد. رها شدن از این وضعیت اولین قیامت زندگی انسان خواهد بود. نشانه های آن کاملا آشکار است. ابتدا جامعه ی انسانی به یک واحد یکپارچه یا جامعه ی جهانی تبدیل می شود و در گام بعدی به یگانگی اجتماعی یا توحید اجتماعی می رسد و دوره ی چهارم زندگی انسان یا دوره وحدانیت آغاز می شود و انسان با یک جهش بزرگ تاریخی، در جهت تصرف جهان هستی(سلطه بر ملائک) خیز بر خواهد داشت و نه تنها دوران آشتی انسان با خودش بلکه دوران آشتی انسان با زمین فرا خواهد رسید و زمین تمام برکاتش را در اختیار انسان قرار خواهد داد و …

مطالب مرتبط

انجمن‌ها با ابراز تأسف و محکو‌م‌کردن تجاوزگران،

زنده‌باد به خودمان! رفتاری که این روزهای بعد از حملات به تهران و شهرهای دیگرمان داشتیم، واقعا بهتر و منطقی‌تر از آنی بود که انتظار داشتیم. رفتاری خردمندانه و مدنی و... . رفتاری صمیمی همراه با مهر و صبوری. زنان و مردان از کوچک و بزرگ، در گرو‌ه‌های مجازی درخشیدند و روحیه پرستاری و محبت خود را در مقابل بلای جنگ و تخریب و خون‌ریزی به همه سرایت دادند.

ثبيت و افزايش اين سرمايه ايجاد شده در گروی تغيير رفتار عمومي حاكميت است

اكنون ما در اين مقطع نيازمند افزايش سريع و جدي قدرت ملي خود هستيم كه بسيار فراتر از بحث جنگ‌افزار و توان نظامي است. مجموعه حاكميت بايد با درايت و تدبيري سريع، رويكردي متفاوت نسبت به جامعه را در پيش بگيرد و از اين مسير امتياز تقويت قدرت ملي را براي مقاطع و مخاطرات احتمالي دريافت كند. خلاصه اينكه ما در اين جنگ هم به واسطه فعاليت‌هاي گسترده خيانتكارانه زنگ خطر ادامه رويكرد عمومي فعلي را شنيديم و هم با رفتار متين عامه مردم پيام ضرورت اعتماد و اطمينان به اين جامعه را دريافت کردیم.

شرایط خطیر، نیازمند تصمیم‌های بزرگ است

شرایط خطیر، نیازمند تصمیم‌های بزرگ است و تصمیم‌های بزرگ نیز نیازمند تغییر پارادایم‌ها و نگرش‌ها. با اعلام آتش‌بس و خاتمه موقت د‌رگیری‌ها، لازم است حرکت در مسیر تغییر نگرش و گفتمان، چه در داخل و در نسبت با افراد و جریان‌های وطن‌دوست و چه در خارج و در نسبت با کشورها و نهادهای بین‌المللی معقول و صلح‌طلب آغاز شود.

مطالب پربازدید

مقاله