پيش‏‌پرواز ايمان

 سایت ملی- مذهبی: مطلب زیر متن مكتوب سخنرانى رضا علیجانی در يكى از شبهاى ماه رمضان است كه در يك مجلس خصوصى ایراد گردیده كه از سوى جمعى از افراد و فعالان ملى – مذهبى  تشكيل شده است .

 بر سردر خانه ايمان نوشته‏اند “هر كس نياز و سؤالى ندارد، وارد نشود!” كسى كه به اين سؤالها و نيازها نرسيده است، اساساً دنيايش دنياى فردى است و تا اين فرديت نشكند وارد آن باند پرواز نخواهد شد كه انبياء جاى پايشان را گذاشته‏اند، جاده‏اش را كوبيده‏اند و هموار كرده‏اند؛ تا به آن تجربه مستقيم برسد.

به نام خداوند هستى، كهكشانها و همه انسانها

 اى رستخيز ناگهان، و اى رحمت بى‏‌منتها / اى آتشى افروخته در بيشه انديشه‌‏ها

موضوع بحث پيش‌‏پرواز ايمان است. آقاى اشكورى چند شب پيش اينجا راجع به ايمان و نتايج و فرآورده‌‏هاى آن بحثى را مطرح كردند با اين تعريف كه ايمان تجربه باطنى، شخصى و مستقيم است و از اين منظر، به نوعى، دين را تجديدتعريف و بازتعريف كردند. هر چند اين نظريه در مباحث كلام نوين در جهان مسيحيت نظريه جديدى نيست يا حتى در نوگرايى دينى خود ما دكتر اقبال لاهورى مطرح كرده ولى در ايران اين بحث تازگى دارد و ابعاد، استلزامات و ملزومات خاصى دارد كه بايد به چالش گذاشته شود. به هر حال اين نظر، در نوانديشى دينى نظر نويى است با اين تلقى از ايمان كه قرآن‌‏دانى بايد كرد نه قرآن‌‏خوانى و تجربه انبياء تجربه‏‌اى است كه در پيام‌شان بازنويسى شده و خود دين دعوت به آن تجربه است و نه دعوت به آن سرمشق. هرچند رابطه اين سرمشق و آن تجربه بايستى تحليل شود كه در سخنان آقاى يوسفى اشكورى اين بحث خالى ماند. (هر چند فرصت هم محدود بود) تعريفى كه ايشان از ايمان كرد يك سرمشقى بود كه انبياء بر اساس تجربه مستقيم، شخصى و باطنى خودشان داشته‏‌اند و اين را طرح كردند كه دعوت انبيا براى نوشتن و تكرار آن سرمشق نيست، بلكه براى دركِ آن تجربه است. اين نگاه و اين مكتب استلزاماتى دارد كه بحثش مفصل است و من الان وارد آن بحث نمی‌‏شوم و می‌‏خواهم يك فصل به عقب برگردم. ايشان به “فرآورده”هاى ايمان پرداختند من می‌خواهم به “فرايند” ايمان بپردازم يعنى چطور می‌‏شود كه ما اساساً وارد اين وادى و وارد اين دروازه می‌شويم تا به آن فراورده‏‌ها برسيم.

اما ابتدا داخل پرانتز تفكيكى بكنم بين سه مقوله متفاوت كه در بحث‌هاى نوگرايى دينى هم به‌‏ويژه از دهه 40 به بعد مطرح شده و اختلاط اينها باعث مخدوش شدنِ بسيارى مسائل می‌‏شود: يكى “احساس مذهبى” است، يكى “دين” يا اديان است و يكى مقوله “تكيه بر مذهب”. می‌دانيد يكى از كتابهاى دكترشريعتى هم اسمش تكيه بر مذهب است.

“احساس مذهبى” همان تجربه ايمانى است كه آقاى يوسفى تعريف كرد، آن احساس سيالى كه در تاريخ بوده و در اشكال مختلف نمود داشته، در شكل دين، و در گذشته‏‌اش در شكل جادو، در شكل اسطوره، در شكل هنر، در شكل عرفان و مقولاتى ديگر. يك احساس سيال، يك تجربه مستقيم – كه حالا وارد بحثش نمی‌خواهم بشوم – فقط می‌خواهم از ديگر مقولات تفكيك بكنم.

یكى ديگر “دين” و اديان و دينهاى تاريخى است حالا چه اديان ابراهيمى، چه غيرابراهيمى. يك مقوله ديگر “تكيه بر مذهب” است كه اساساً يك بحث متفاوت با احساس مذهبى و دين يا اديان است و اين را در ايران شريعتى تئوريزه كرده، هر چند قبلاً هم مطرح بوده، ولى شريعتى روى آن تأكيد خاصى داشته است. اگر دو موضوع اول بحثهاى “تئوريك” و بحثهاى به اصطلاح ايدئولوژيك است، بحث آخر، بحث بحث استراتژيك است. شما شايد در ذهنتان هم باشد و از شريعتى  خوانده باشيد كه در ايران اگر كسى مى‏خواهد براى مردم كار بكند ولو مسلمان نباشد بايد اسلام‏شناس باشد، موضوع تكيه بر مذهب از اين مقوله است. يعنى به عنوان راهى براى هم سخنى بين روشنفكر و مردم مطرح مى‏شود كه اين مبحث اساساً متفاوت است با بحث احساس مذهبى و مذهب. فرضاً يك كسى مى‏تواند در رابطه با احساس مذهبى يا دين و اديان نظرى داشته باشد، ولى در تكيه بر مذهب نظر ديگرى داشته باشد يا در اين مورد نظرى داشته باشد و در مورد اول نظر ديگرى داشته باشد. به هر حال بحث من در رابطه با قطعه اول مسئله است يعنى “احساس مذهبى”.

 در بحث چند شب پيش مطرح شد كه ايمان تجربه مستقيم و باطنى و شهودى است، ولى اينكه انسان چگونه وارد اين وادى می‌شود، بحث نشد. يعنى از اينجا به بعد بحث شد كه اگر كسى اين تجربه مستقيم و باطنى و اين تجربه شهودى را به قول اقبال لاهورى داشته باشد به چه نتايجى می‌‏رسد. مثال زده شد كه در يك بيابان، در يك كوير يا يك صحراى پوشيده از برف كسى كه قدم می‌زند همان جاى پاهايش می‌شود راهش و انبياء اين جاى پاها هستند در كوير، در يك بيابان پوشيده از برف كه تبديل به راهى و سرمشقى شده‌‏اند كه ديگران پا جاى پاى آنها گذاشته‏‌اند و حركت كرده‏‌اند. من می‌‏خواهم يك تشبيه ديگرى به كار ببرم و فكر مى‏كنم اين تشبيه با تعريف ايمان به يك تجربه باطنىِ مستقيم، درست‌‏تر باشد. ايمان اساساً يك پرواز است و هر پرواز يك پيش‌‏پروازى دارد و بحث من پيش‌‏پرواز ايمان است مثل يك هواپيمايى كه اوج می‌گيرد ابتدا روى اين آثار، روى اين جاى پاها حركت می‌كند، روى اين باند حركت می‌كند و از يك جايى از زمين جدا می‌شود.

تجربه انبياء روايتى است از پيش پرواز يك نبى، موسى، عيسى، محمد و ايمان دعوت به اصل اين تجربه است يعنى دعوت به آن پرواز است تا دعوت به آن پيش‏پرواز. در فرهنگ مسيحى پيش‏پروازى وجود ندارد يعنى فرهنگ مسيحى گزينشى و جهشى است، از بيرون گزينش مى‏شود و به شكل جهشى متحول مى‏گردد، شما فيلم آهنگ برنادت را يا فيلم خواهر ترزا را ديده‌‏ايد. در داستان و فيلم فرانچسكو می‌بينيد كه خداوند فردى را برمی‌‏گزيند كه يك انسان معمولى و متوسطى است. خداوند او را برمی‌گزيند و وى را جهش مى‏دهد. اما در فرهنگ عربى، هندى و ايرانى اين گونه نيست. ما سير و سلوك و مراحل داريم، تحول درونى نسبى و تدريجى است و ما پيش ‏پرواز داريم و تحول در فرهنگ ما جهشى نيست، پيامبر ما غار حرا داشته، عرفاى ما سير و سلوك داشته‌‏اند در خانقاه‌هاى ما مراحل و مراتب وجود دارد.

مى‏‌خواهم در چهارچوب همين فرهنگ اسلامى – عرفانى – هندى – ايرانى مسئله را مطرح كنم كه اساساً از كجا “فرآيند” ايمان به وجود مى‏آيد تا به آن “فراورده”ها برسيم آيا هر كسى در زندگى معمولى و تدريجى و روزمره خودش اين تجربه را دارد يا به اين تجربه مى‌‏رسد؟ آيا اين يك تجربه همگانى است؟ آيا دروازه ايمان دروازه‏‌اى و تجربه‌‏اى است كه در اوج قرار دارد و براى اندكى ميسر است؟ اين تجربه براى هر كس دست‌‏يافتنى است؟ مقدمات اين تجربه كدام است؟ يا به تعبيرى كه در كلام نوين مسيحى مطرح شده سؤال ايمان از كجا مطرح مى‏‌شود؟

    به نظر مى‌‏رسد در يك زندگى معمولى و روزمره هيچگاه اين سؤال مطرح نمى‌‏شود يعنى هيچگاه آن فرآورده‏‌هايى كه به حق و به درستى آقاى يوسفى برشمردند، به وجود نمى‌‏آيد مگر اينكه پيش‌‏پرواز وجود داشته باشد. انسان‌ها در عالم‌ها و جهان‌هاى مختلفى زندگى مى‏‌كنند، ما به ظاهر تصور مى‌‏كنيم همه‏‌مان به دنيا و به زندگى يك جور نگاه مى‏‌كنيم. البته جهانى است، طبيعتى است، زندگى‏اى است، شهرى است، كوچه‏اى است، خيابانى است و همه ما ظاهراً به يك شكل داريم به زندگى نگاه مى‏كنيم در حالى كه به اين شكل نيست يعنى Object و واقعيت و عينيت ما يكى است ولى سوژه‏اى كه در  ذهن ما شكل مى‏گيرد، كاملاً متفاوت است. شبيه اين تستهاى ميدانى كه سؤال مطرح مى‏كنند و ضربدر مى‏زنند يا جوابهاى توضيحى مى‏گيرند اگر ما در پيرامون خودمان هم اين سؤال را تست بكنيم كه يك زندگى مطلوب چه زندگى‏اى است؟ يا سعادت را شما در چه مى‏دانيد؟ چه موقع‏احساس خوشبختى مى‏كنيد؟ چه موقع احساس آرامش مى‏كنيد؟ اگر اين سؤالات را در خودمان، خانواده‏مان، محيطمان مطرح كنيم و جوابش را بگيريم، مى‏بينيم واقعاً انسانها به دنيا با ديدهاى مختلفى نگاه مى‏كنند يعنى يكى وقتى احساس مى‏كند آدم موفقى است يا موقعى احساس مى‏كند به آرامش رسيده كه فرضاً در كنكور قبول بشود، بعد مدركى بگيرد، بعد ازدواج كند و مثلاً خانه‏اى و ماشينى داشته باشد. در اين حد دنيا را مى‏بيند. گاهى اوقات در گفتگو و ديالوگ با افراد احساس مى‏كنيد كه به قول معروف حرف همديگر را نمى‏فهميد، اين تعارض دنياهاى مختلف است. وقتى يك فردى كه فرضاً ديد اجتماعى دارد با يك فردى كه ديدش يك ديد خانوادگى – فردى است درباره سياست و امور اجتماعى حرف مى‏زند، دومى به اولى مى‏گويد خوب تو چه كار دارى به مردم، تو زندگى خودت رابكن. ببينيد اساساً دو جور به دنيا نگاه مى‏كنند. دنياهايشان متفاوت است. شبيه اين پديده كوررنگى است كه مى‏گويند آبى را سبز مى‏بيند يا سبز را آبى مى‏بيند. ما تصور مى‏كنيم به دنيا يك جور نگاه مى‏كنيم، در حالى كه اينجورى نيست. يكى ممكن است مقدارى كاملتر نگاه كند يعنى تصورش اين است كه من وقتى در زندگى‏ام به آرامش مى‏رسم كه اين كارها را بكنم، مدرك بگيرم، شغل داشته باشم ولى با اين شغل من يك خدمتى هم به محيطم، همشهرى‏هايم و پيرامونم انجام بدهم. دراينجا به يك آرامشى مى‏رسد. يكى ديگر كمى در سطح وسيعتر مثلاً در سطح جامعه‏اش مى‏بيند. به همين شكل مى‏توان لايه‏لايه پيش رفت. يعنى زندگى، رنگ و بو و تصويرش براى انسانهاى مختلف، متفاوت است و معدود انسانهايى هم هستند (كه به نظر من در روند تاريخ بر كميتش اضافه شده، كيفيتش اساساً قضاوت‏ناپذير است) كه جهانشان، واقعيت كامل هستى است. يعنى سؤال از كل هستى دارند نه سؤال از زندگى، يك لايه دور و بر خودشان، خانواده‏شان، شهرشان، جامعه‏شان، تاريخشان. بلكه از كل هستى سؤال دارند، از كجا آمده‏ام، آمدنم بهر چه بود؟ اينها وقتى جواب سؤال مربوط به لايه خودشان را پيدا كنند، به آرامش مى‏رسند.

    اما سؤالهايى بوده كه در كل تاريخ بشر براى انسانهاى رشد يافته‏تر در همه جوامع بشرى مطرح بوده و اينها در كل تاريخ هم ثابت بوده است. به نظر من سه سؤال مهم است كه براى همه بشريتى كه اين پيش‏پرواز را طى كرده‏اند مطرح شده يا اين سؤالهاخود پيش‏پرواز حركتشان بوده و از ابتداى تاريخ تا حالا هم اين سؤالها نسبتاً ثابت بوده. اين سؤالها پرسشى بوده است از هستى، از زندگى و از تاريخ. براى اين لايه اين سؤالها، سؤالهاى اساسى بوده است. يعنى تا اين سؤالها را درك نمى‏كردند احساس آرامش نمى‏كردند، هستى، زندگى و تاريخ، خوب اين آمدن و رفتن بهر چيست؟ زندگى فردى من چه معنايى دارد؟ اين 30 سال، 40 سال، 50 سال عمر بعدش چه خواهد شد؟ اولين انسانى كه تصوير خودش را در آب ديد، اولين انسانى كه رؤيا ديد، خواب ديد و بعد كه از خواب بيدار شد ديد در يك جهان ديگرى بوده، تعارض اين دو جهان ذهنش را مشغول مى‏كرد. اولين سؤالهايى كه براى انسان اوليه پيش آمد، اين تاريخ چيست؟ سرنوشت اقوام، خوبيها، بديها، زشتيها، زيباييها، فقرها، غناها و… معنايش چيست؟

    به اين سه تا سؤال هم دين پاسخ داده، هم علم، هم فلسفه، هم هنر، هم عرفان و حتى  صنعت. ولى جوابى كه اديان داده‏اند، و به تعبيرى ديگر، دروازه ايمانى كه گشوده‏اند جوابهايى قاطعانه و محكم بوده، يعنى تنها انبياء بوده‏اند كه به اين سؤالها محكم و قاطعانه و بى‏ترديد جواب داده‏اند، علم، فلسفه، هنر، صنعت و… پويشهاى بشرى در پاسخ به برخى از اين سؤالات بوده‏اند. سؤالاتى كه از ابتدا تا حال وجود داشته و وجود دارد و وجود خواهد داشت. به قول شريعتى تمامى رشته‏هاى علمى بشر تكامل پيدا كرده‏اند بجز فلسفه. فلسفه همچنان در پاسخ دادن به سؤالهاى اوليه‏اش به سر مى‏برد، “چيست آنچه هست؟” اولين فلاسفه قبل از سقراط مى‏گفتند، چيست آنچه هست؟ سؤالى كه از گيل‏گمش تا سارتر، تا هايدگر تا… استمرار داشته و در تاريخ طولانى همه انبياء، همه عرفا و همه انسانهايى كه فراتر از لايه زندگى شخصى و جمعى خودشان مى‏انديشيده‏اند و نگاهشان تا اين حد نافذ بوده، اين سؤال را داشته‏اند و فلسفه همچنان در پى پاسخ دادن به همين سؤال اوليه است وشايد بشر امروز در پست مدرنيسم به اين نتيجه رسيده كه اين سؤالهاى هميشگى بشر خواهد بود و سؤالهايى خواهد بود كه هيچگاه معناى نهايى و هيچگاه پاسخ نهايى خودش را به دست نخواهد آورد ولى آنقدر هست كه بانگ جرسى مى‏آيد يعنى تلاش و پويش و سعى‏اى است به سمت پاسخ‏دهى و پاسخ‏گيرى و پاسخ‏يابى براى اين سؤالات. چه در دنياى قديم و چه در دنياى جديد.

جمله‏اى دارد مرحوم بازرگان كه مى‏گويد فلاسفه هميشه با هم دعوا مى‏كردند، حرفهايشان هميشه مختلف بوده است، اما انبياء هميشه حرفهايشان يكى بوده، اين يك واقعيت تاريخى است. يعنى ضمن اينكه فلسفه پويشى بوده در درك و پاسخ‏دهى به اين سؤالها و دستگاههاى عظيم فلسفى در پاسخ‏دادن به اين سؤالها شكل گرفته ولى تشتت و ترديد هميشه در عرفان، در فلسفه و… وجود داشته است. فقط انبياء بوده‏اند كه همواره با قاطعيت و متحد به اين سؤالها جواب داده‏اند: معنا در هستى، آرامش و جاودانگى انسان و پايان خوش تاريخ، اين پيامى بوده كه انبياء داده‏اند. البته راه بشر و نحله‏هاى مختلف تفكر اجتماعى بشرى هم به اين سؤالها پاسخ داده‏اند ولى با ترديد و تشتت و انبياء با قاطعيت و متحد.

معنا در هستى، “ما خلقت هذا باطلا”، اين هستى عبث نيست باطل نيست. زندگى عبث نيست، زندگى محدود نيست، انسان زندگى جاودانه‏اى دارد، جاودانگى انسان ؛ و پايان خوش تاريخ.

در فلسفه‏تاريخى هم كه بشر تدوين كرده هم نگاه بدبينانه و هم نگاه خوش‏بينانه به تاريخ داريم ولى هميشه يك سايه‏اى از ترديد در آن بوده يا تشتت وجود داشته است. ماركس يك چيزى مى‏گويد، برنشتاين يك چيزى مى‏گويد، كائوتسكى يك چيزى مى‏گويد، هگل يك چيزى مى‏گويد، فوكو مى‏آيد مى‏گويد اصلاً اين حرفها حرفهاى پرتى است و گريزى از سلطه نيست. انبياء از ابتدا يك حرف مى‏گويند. همان‏جورى كه ما در زبور داوود گفتيم اين زمين به صالحان به ارث خواهد رسيد و تاريخ به هر شكلى كه اتفاق بيفتد فرجام خوش و پايان خوشى خواهد داشت و اين پايان خوش است كه به كل اين زنجيره تاريخ معنا مى‏دهد.

كل هستى داراى معناست، معناى نهايى است و عبث و باطل نيست و زندگى انسان هم زندگى جاودانه است، اينها پاسخهايى بودند كه انبياء به سؤالهاى اساسى بشرى داده‏اند، بدون ترديد، با لحنى محكم هرچند بيانشان متفاوت است، بهشت محمد با بهشت عيسى متفاوت است، بهشت عيسى خيلى خلاصه “ملكوت آسمانها”ست كه در آن نكاح نيست خوب اين با بهشتى كه ما در قرآن داريم متفاوت است ولى يك قطعيت و قاطعيتى در ترسيم جاودانگى انسان هست كه همه انبياء بدون استثنا رويش تأكيد كرده‏اند.

از اين بحث مى‏خواهم اين نتيجه را بگيرم كه تا اين سؤالها مطرح نباشد اساساً ما وارد باند پرواز ايمان نخواهيم شد. فرآورده‏هايى كه آقاى يوسفى شمردند فرآورده‏هاى بعد از اين است و فرآورده‏هايى است دست نيافتنى ولى مى‏شود به صورت پويشى به سمتش رفت. ما انسانهاى متوسطى هستيم، سعى مى‏كنيم به اين قله‏ها نزديك بشويم ولى اساساً كسى شروع به اين “سعى” صفا – مروه‏اى خواهد كرد كه اين سؤالات و نيازها در ذهنش شكل گرفته باشد، بر سردرخانه ايمان نوشته‏اند “هر كس نياز و سؤالى ندارد، وارد نشود!” كسى كه به اين سؤالها و نيازها نرسيده است، اساساً دنيايش دنياى فردى است و تا اين فرديت نشكند وارد آن باند پرواز نخواهد شد كه انبياء جاى پايشان را گذاشته‏اند، جاده‏اش را كوبيده‏اند و هموار كرده‏اند تا به آن تجربه مستقيم برسد. در بحث ايمان و اديان بحث اساسى همين بحث است يعنى شكل‏گيرى اين سؤالات و نيازها و پويش به سمت دستيابى به پاسخ آن. مهم اين تجربه است و اين پيش‏پرواز را بايد رفت شريعت و صورت دين وظاهر دين دنباله و سرمشق اين تجربه است، سرمشقى كه مى‏تواند متغير هم باشد.

    در طول تاريخ برخی صورتها و ظواهر و شرايع آمده‏اند و محتوا و باند اصلى را مغشوش كرده‏اند و جلوى پرواز را گرفته‏اند، برخلاف آن بحثى كه برخی دوستان  مطرح كردند كه من هيچ ارزشى قائل نيستم براى كسانى كه به بعضى از اين صورتها و ظواهر بى‏اعتنايى كرده باشند من عكس آن را از سمت ديگرى مى‏خواهم مطرح بكنم، از آن سو هم ما نبايد هيچ ارزشى قائل باشيم براى كسانى كه برخی  آن صورت ها و ظواهر را گرفته‏اند و آن تجربه مستقيم و باطنى را ترك كرده‏اند، هر چند هر دو سوى اين قضيه يعنى چه منتهااليهى كه از این سو روی آن حساسيت نشان داده می شود و اصل حساسيت حساسيت درستى است (در صورت‏بندى نظريه من كار ندارم) و چه احساسى كه به نوعى انعكاس و بازتاب زمانه ما در نسل ما و در نسل جوان است كه از صورت و ظاهرگرايان احساسى مشابه حافظ را دارد.

به نظر من هيچكدام از اينها چه آن گريز و چه آن پرخاش هيچكدام پاسخ اصلى نيست، چه آن اثبات و چه اين نفى، مسئله مهم ايجاب است و من در اين قسمت احساس مى‏كنم نوانديشى دينى ما هنوز كسرى دارد، يعنى چه آن دغدغه‏اى كه براى اثبات انعكاس آن تجربه درونى است و اينكه ايمان بايد “مابه‏ازا” داشته باشد و اين مابه‏ازا هم صرفاً در صورت نيست، در ظواهر نيست، اما اصل “مابه‏ازا داشتن” مسئله بسيار مهمى است همانگونه كه آقاى اشكورى تأكيد كردند، اين دغدغه، دغدغه صحيحى است. ايشان گفت من از وراجيهاى روشنفكرى كه هيچ مابه‏ازايى نداشته باشد اصلاً خوشم نمى‏آيد و اين دغدغه صحيحى است. اما در انسانهاى متوسطى مثل ما كه دارند اين باند پرواز را پيش مى‏روند و اگر پرواز نمى‏كنند لااقل دوستدار پروازند، آنچه كه مهم است مابه‏ازا و بازتاب اين احساس و اين سؤال و اين پويش در حركت اجتماعى، در اخلاق و در احساس لطيفى است كه در رابطه با هستى شكل مى‏گيرد و اينها مى‏تواند اشكال متفاوتى داشته باشد مثلاً وقتى كسى وارد اين وادى مى‏شود خود به خود نگاه به ديگرى پيدا مى‏كند و به ديگران مى‏پيوندد و اين يك تعهد اجتماعى ايجاد مى‏كند. در اينجا اين احساس يك بخشى از بيان خودش را پيدا مى‏كند و يا بخشى ديگر در اخلاق و منش فرد منعكس مى‏شود و يا بخشى در احساس لطيفى كه فرد در رابطه نهايى و نهانى‏ترين لايه‏هايى كه ذهن و تصور و احساس انسان پيش مى‏رود، خود را نشان مى‏دهد .

به نظر مى‏رسد هم اين نفى و عصيانى كه به هر حال بازتاب زمانه ماست كافى نيست و هم تأكيد بر صورت وظاهر و شريعت كاربرد و كاركردى ندارد، مسئله اصلى “ايجاب” است. يعنى وقتى ذهن و روح لايه‏لايه پيش مى‏آيد، اين حركت مابه‏ازا داشته باشد، اين امر، فصل مشترك بحث من با بحث آقاى يوسفى است يعنى دقيقاً هر كدام از اين لايه‏ها كه ما جلو مى‏رويم مابه‏ازا دارد، بازتاب و انعكاس دارد و اين دغدغه درستى است و من تصور مى‏كنم نوانديشى دينى ما در اين قسمت كمبودهايى دارد؛ ضمن اينكه در نفى‏اش خوب جلو رفته، هر چند در زمانه مناسبى هم اين مباحث در جامعه ما مطرح نمى‏شود.

در اروپاى عصر روشنگرى در دوره‏اى اين بحثها مطرح شد كه سنت خود تحت تهاجم و فشار بود ولى در جوامعى شبيه جامعه ما و بويژه در شرايط خاص ما سنت قوى است و حالا اقتدار هم دارد يعنى سنت و قدرت مخلوط اند، شعار مهم عصر روشنگرى اين بود “جرأت دانستن داشته باشد”، شهامت و جسارت سؤال كردن، شهامت و جسارت ترديد در تمامى بديهيات، بديهياتى كه بشر تصور مى‏كرد بديهى است. اما در آن دوره سنت در ضعف بود و قدرت هم مخالف سنت بود، اين بود كه ما در آنجا حتى نغمه‏هاى كفرآميزى چون “خدا مرده است”، عصر خدا به پايان رسيده است را هم مى‏شنيديم .اما در فضاى جوامعى شبيه جامعه ما، جوامع خاورميانه، جوامع جهان سومى و بويژه در جامعه ما، اساساً در نسبت و رابطه با طرف مقابل و رقيب است که سؤال تان و فضاي تان شكل مى‏گيرد. در آنجا الهيات در عصر روشنگرى به خرد غيردينى جواب پس مى‏داد، در اينجا نوگرايى و نوانديشى دينى دارد به سنت و سنت مقتدر و اقتدار سنتى جواب پس مى‏دهد و اين خود به خود گستره فضا را برايش مى‏بندد، محدودش مى‏كند، خودسانسورش مى‏كند و اين البته جبرى است، مگر به شكل ارادى و خودآگاهانه در درون فرد كسى بتواند جرأت شالوده‏شكنى را داشته باشد، كارى كه به نوعى ما در امام على مى‏بينيم كه عبادتها را سه نوع مى‏بيند: عبادت تجار، عبادت بردگان و عبادت احرار. على نسل اول اسلام است و مى‏آيد بهشت را در بازخوانى عوام مسلمين شالوده‏شكنى مى‏كند، مى‏گويد من خدا را نمى‏پرستم به طمع بهشت، اين عبادت تجار است. نمى‏پرستم از ترس جهنم، اين عبادت بردگان است. اين برخورد در آن هنگام جسارتى مى‏خواهد و حالا براى ما ممكن است برخوردى عادى باشد، ولى شما برويد در آن اتمسفر و فضا با آن حجم كمى وسيعى كه در ادبيات صدر اسلام بهشت و تصاويرش داشت (حالا بحثش هم بحث جدايى است و لازم هم بود اين تصاوير) اين برخورد جسارتى مى‏خواهد. اينكه شريعتى مى‏گويد من گاندى را از فلان روحانى بزرگ، شيعه‏تر مى‏دانم، مسلمان‏تر مى‏دانم و يا گفتن اينكه من چارلى چاپلين را به اندازه ابوذر دوست دارم. طرح اين مسائل جسارتى مى‏خواهد و البته اتمسفر زمان ما اتمسفر متفاوتى است. يادم مى‏آيد آقاى طالقانى در يكى از برنامه‏هاى با قرآن در صحنه يك واقعه تاريخى را نقل كرد يك فردى مى‏آيد پيش پيامبر يا امام صادق مى‏گويد من خيلى مضطربم، ناراحتم، من در خدا شك كرده‏ام. امام يا پيامبر خيلى با آرامش جواب مى‏دهد ايرادى ندارد، هذا اول‏اليقين، اين پله اول يقين است. اين برخورد يك سعه صدرى مى‏خواهد، يك سماحتى مى‏خواهد، يك جسارتى مى‏خواهد كه ما در فضاى جامعه خودمان كم داريم. وضعیت و شرايط فعلى شايد يكى از بدشانسي هاى اين مرحله نوانديشى دينى ما باشد. اما اين دغدغه وجود دارد مانند طرح اين ديدگاه نسبت به ايمان كه آقاى يوسفى باز كردند و خيلى جالب هم بود. ما چند سالى بود حرف نويى نداشتيم در نوانديشى دينى و من تصور مى‏كنم اگر اين منظر و مكتب پرورده بشود، يكى از حرفهاى نوى نوانديشى دينى ما خواهد بود.

از اين منظر دين سرمشقى است كه انبياء بر اساس يك حس غريب و درونى نوشته‏اند. انبياء دعوت به تكرار اين سرمشق نمى‏كنند، دعوت به آن تجربه مى‏كنند، اگر دين را از اين منظر ببينيم خيلى تصويرهاى ما عوض خواهد شد. ولى نكته‏اى وجود دارد كه بخشى از سؤالاتى هم كه آن شب از آقاى يوسفى شد آن را واضح‏تر كرد. آن هم اين شبهه و سؤال است كه اين نگرشها به يك نوع ساييدن و كاهش دين منجر مى‏شود. در حالى كه به نظر من اين جورى نيست اين نگاه اصلاً سبكبار كردن و شفاف‏سازى دين است. چيزى كه اقبال لاهورى تحت اين عنوان مطرح مى‏كند كه “به كليت و سادگى صدر اسلام  برگرديم”. يك چوپانى داشت گوسفندانش را مى‏چراند، گوسفندها يك خورده جلو افتاده بودند چوپان آمد پيش پيامبر، گفت خلاصه بگو ببينم كه اين حرفهايى كه تو مى‏زنى چيست زود بگو تا من بدوم و به گوسفندانم برسم. پيامبر در همين چند لحظه به او گفت كه ايمان يعنى چه. يك نوع سبكبارى، يك نوع شفافيت، يك نوع سادگى، اين سائيدن دين و مسابقه در بى‏دينى نيست. الان يك فاصله‏گذارى بين صورت و شريعت با معنويت و تجربه باطنى دينى دارد مى‏شود كه به نظر مى‏رسد اين حركت، نوانديشى دينى و احساس دينى را در ايران تقويت خواهد كرد. اين بحث را شايد شما از مخملباف شنيده‏ايد كه گفته بود من الان مذهبي تر از گذشته‏ام، در حاليكه در ظواهر انديشه‏اش خيلى تغيير كرده ولى به يك لطافت و شفافيتى رسيده است كه به تجربه دينى به آن احساس دينى، به آن چيزى كه انبياء مى‏خواستند انسانها را به آن دعوت بكنند، نزديكتر است.

    در اين نكته هم دقت كنيم كه بين اديان هم در اين باره تفاوتهايى وجود دارد و ما شرايع مختلفى در اديان مختلف داريم. شريعت در اسلام و يهود مفصلتر است، تلمود و فقه سنتى اسلامى خيلى متراكم است اما مسيحيت شريعت محدودترى دارد، مذهب زرتشتى شريعت محدودترى دارد و ما در سبكبار كردن دين شايد احساس بكنيم كه اصل دين دارد زير سؤال مى‏رود در حالى كه به هيچ وجه اين طورى نيست، اگر تجربه اديان را مقايسه بكنيم و آن فصل مشتركش را بگيريم قل تعالو الى كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الااللَّه و… بياييد به سمت توحيد و نفى اطاعت غير خدا و نفى اربابان زمينى و آسمانى حتى شخص نبى اگر بخواهد مانع و سد راه آن تجربه بشود؛ مشخص مى‏شود كه اصل دين خيلى ساده و كلى و سبكبار است.

    اين سبكبار كردن و شفاف‏سازى ديانت يكى از وظايف نوانديشان در مرحله كنونى است. الان كلام نوين مسيحيت، الهيات آزاديبخش امريكاى لاتين از ما خيلى جلوتر است و ما مى‏توانيم از تجربه آنها استفاده بكنيم. هر چند اين دو روال و دو نحله كاملاً قابل تطبيق بر يكديگر نيست يعنى نقطه عزيمتها و مبدأ و فصول اوليه تفكر و فرهنگ دينى ما از جاهاى ديگرى شروع شده است، ولى می‌‏توانيم از آن تجارب استفاده بكنيم.

    همچنين در مسیر اين  سبكبارى و شفافيت مى‏توانيم از ادبيات، افكار و تجارب عرفانى و فرهنگ و شعر عرفانى تاريخ خودمان و به نوعى تجربه صدر اسلام استفاده كنيم و شفافيت و سادگى‏اى كه در آن موقع هست، آقاى يوسفى يك مثال جالبى زد. هيچكدام از امام ها نيامده‏اند دعاهاى امام قبلى را تكرار بكنند. هر كسى دعاى خودش را خوانده، يعنى هر كسى سرمشق خودش را بر اساس آن حسى كه داشته است، نوشته است.

تمامى‏سعى ما در اين بحث اين بود كه بشكافيم آن حس چه موقع به وجود مى‏آيد؟ اين حس موقعى به وجود مى‏آيد كه آن نيازها و سؤالها به تدريج در وجود ما شكل بگيرد و ما حداقل بتوانيم سمت بگيريم به سمت آن حس. اگر اين سمت و اين جهت‏گيرى به وجود بيايد و آن سؤالها و نيازها به تدريج ته‏نشين بشود در ذهن و در وجود ما، ما انسانهاى متوسطى كه اين جاده‏هاى هموارشده را هم به عنوان يكى از الگوها در مقابل خودمان داريم، مى‏توانيم اميدوارباشيم كه به تدريج و گاه به گاه پرواز كنيم و لحظات عمر ما (هر چند اين ادعاى بزرگى است) ماههاى عمر ما (باز هم شايد ادعاى بزرگى باشد) بلكه سالهاى عمر ما، حداقل در مقايسه بين سالها احساس بكنيم كه به آن تجربه نزديك شده‏ايم و پاسخ دادن به اين نيازها و سؤالها و درك وجودى پاسخى كه قاطعانه و متحدانه همه انبياء داده‏اند و فراروى ماست معنا در هستى، جاودانگى انسان و پايان خوش تاريخ، باعث بشود كه ساليان عمر ما صفرهايى باشند كه در برابر آن يك معنابخش و مفهوم‏بخش، به زندگى ما معنا و گرما بدهند.

 سایت ملی- مذهبی محلی برای بیان دیدگاه های گوناگون است.

مطالب مرتبط

انجمن‌ها با ابراز تأسف و محکو‌م‌کردن تجاوزگران،

زنده‌باد به خودمان! رفتاری که این روزهای بعد از حملات به تهران و شهرهای دیگرمان داشتیم، واقعا بهتر و منطقی‌تر از آنی بود که انتظار داشتیم. رفتاری خردمندانه و مدنی و... . رفتاری صمیمی همراه با مهر و صبوری. زنان و مردان از کوچک و بزرگ، در گرو‌ه‌های مجازی درخشیدند و روحیه پرستاری و محبت خود را در مقابل بلای جنگ و تخریب و خون‌ریزی به همه سرایت دادند.

ثبيت و افزايش اين سرمايه ايجاد شده در گروی تغيير رفتار عمومي حاكميت است

اكنون ما در اين مقطع نيازمند افزايش سريع و جدي قدرت ملي خود هستيم كه بسيار فراتر از بحث جنگ‌افزار و توان نظامي است. مجموعه حاكميت بايد با درايت و تدبيري سريع، رويكردي متفاوت نسبت به جامعه را در پيش بگيرد و از اين مسير امتياز تقويت قدرت ملي را براي مقاطع و مخاطرات احتمالي دريافت كند. خلاصه اينكه ما در اين جنگ هم به واسطه فعاليت‌هاي گسترده خيانتكارانه زنگ خطر ادامه رويكرد عمومي فعلي را شنيديم و هم با رفتار متين عامه مردم پيام ضرورت اعتماد و اطمينان به اين جامعه را دريافت کردیم.

شرایط خطیر، نیازمند تصمیم‌های بزرگ است

شرایط خطیر، نیازمند تصمیم‌های بزرگ است و تصمیم‌های بزرگ نیز نیازمند تغییر پارادایم‌ها و نگرش‌ها. با اعلام آتش‌بس و خاتمه موقت د‌رگیری‌ها، لازم است حرکت در مسیر تغییر نگرش و گفتمان، چه در داخل و در نسبت با افراد و جریان‌های وطن‌دوست و چه در خارج و در نسبت با کشورها و نهادهای بین‌المللی معقول و صلح‌طلب آغاز شود.

مطالب پربازدید

مقاله