دوصدايي بودن اديان در نسبت با حقوق بشر
قسمت دوم
تنها نوانديشان ديني، در هر يك از اديان نيستند كه برخي آموزهها و قواعد (تاريخي) مطرح شده در زمان اوليه رسولانشان را قابل تغيير ميدانند، بلكه عامه مؤمنان و حتي روحانيون آن دين نيز در سطوح و لايههاي مختلفي چنين ميكنند. هر چند عامه مؤمنان به صورت طبيعي و بدون آگاهي بر اين اتفاق، چنين ميكنند، روحانيون سعي در توجيه و توضيح برخي از اين فاصلهگيريها و كنارگذاشتن بعضي آموزهها و قوانين (عصري) دارند، اما نوانديشان تلاش ميكنند اين امر را كاملا روشمند و متدلوژيك كنند و تحليل كلان و دقيقتري از آن ارائه دهند.
نقش مصلحانه تاریخی ادیان
6 -در يك دستهبندي كلي پيروان اديان سه دستهاند: عامه مردم، روحانيون و نوانديشان ديني (نوانديشان ديني را در گذشته عمدتا برخي فلاسفه و عرفا تشكيل ميدادند و امروزه روشنفكران و متألهان نوگراي ديني). اما اگر نيك و با دقت بنگريم هر سه دسته يادشده جدا از اختلاف سطح و اختلاف زمان، اما هر سه به تدريج به همان برخورد يادشده در بالا يعني «ديد – جهتگيري» از اديان رسيدهاند (و ميرسند) و برخي آموزههاي تاريخي موجود در اديان را به حاشيه راندهاند. امروزه، ديگر هيچ مسلماني در مورد خداوند چنين نميانديشد كه خدا خسته نميشود، چرت نميزند، زن و بچه ندارد و…، در حالي كه همه اينها بخشي از آموزههاي تاريخي و آيات قرآن در مواجهه با فرهنگ زمانه خويش است. امروزه از خداي عادل و عالم و قادر و نهاني و همه جايي و نزديك به همه بندگان و… سخن گفته ميشود. و يا امروزه كمتر كسي بر تصوير عصري ارائه شده از بهشت تكيه و تأكيد ميكند. در حوزه اجرائيات نيز همين حكايت وجود دارد. فاصله قوانين و مقررات جاري و حاكم بر زندگي مثلا يك مؤمن و حتي روحاني و موبد زرتشتي با مقررات موجود در فصل ونديداد اوستا (از جمله در دستورهاي پيچ در پيچ مربوط به غسل و شستشوي گوناگون و يا قواعد و قوانين خشن اعدام و پوست كندن و آتش زدن و…) از زمين تا آسمان است. كمتر يهودي است كه حتي اگر بخواهد، بتواند عهد عتيق و تلمود را (مثلا در مورد نجسبودن طي تمام روز يك فرد در برخي مواقع، حذف يا تفكيكهاي شديد در مورد زنان، قوانين خشن در مورد سنگسار و آتش زدن و قتل عام و…) عملي سازد. و در مسيحيت نيز، به ويژه در جوامعي كه تمدن جديد در آن محقق شده، فاصله زندگي واقعي يك روحاني يا يك مؤمن مسيحي با برخي آموزهها و قواعد گذشته مندرج در عهد جديد (مانند ترجيح تجرد، دشواري و حتي امكانناپذيري طلاق، نگاه عمودي و سلسلهمراتبي «مسيح، مرد، زن» و لزوم سكوت زنان در كليسا و عدم امكان آموزش زنان بر مردان و…) بسيار فراوان است. در جوامع اسلامي نيز ديگر كسي در پي گرفتن جزيه از غيرمسلمان و يا منع آنها از خدمت سربازي نيست، حداقل در ظاهر و در زبان كمتر كسي تنبيه بدني زنان را تأييد ميكند، و يا به مجازات قطع يك دست و يك پا به خلاف يكديگر به جاي حبس و زندان ميانديشد، در پي لشگركشي و جنگ و كشورگشايي براي مسلمان كردن ديگران است و… . پس اگر وضعيت زندگي روزمره مؤمنان و حتي روحانيون هر يك از اديان (به ويژه اديان كهنتري همچون دين يهود و زرتشت) و احكامي كه امروزه آنها در برخي حوزهها مثل حوزه زنان، مسائل بهداشتي، نحوه برخورد با ديگر جوامع و يا پيروان ديگر اديان و … بدان معتقدند، را با قواعد مندرج در متون مقدس و اصلي آن مقايسه كنيم از اين همه فاصله و تغيير دچار تعجب و شگفتي ميشويم.
بدين ترتيب ميبينيم تنها نوانديشان ديني، در هر يك از اديان نيستند كه برخي آموزهها و قواعد (تاريخي) مطرح شده در زمان اوليه رسولانشان را قابل تغيير ميدانند، بلكه عامه مؤمنان و حتي روحانيون آن دين نيز در سطوح و لايههاي مختلفي چنين ميكنند. هر چند عامه مؤمنان به صورت طبيعي و بدون آگاهي بر اين اتفاق، چنين ميكنند، روحانيون سعي در توجيه و توضيح برخي از اين فاصلهگيريها و كنارگذاشتن بعضي آموزهها و قوانين (عصري) دارند، اما نوانديشان تلاش ميكنند اين امر را كاملا روشمند و متدلوژيك كنند و تحليل كلان و دقيقتري از آن ارائه دهند.
7- در يك نگاه از بالا و عميقتر و دقيقتر متوجه ميشويم به حاشيه راندن و حتي عبور از برخي از آموزهها و قواعد (عصري) ديني عمدتا ناشي از «تغيير توازن قوا» و مناسبات اجتماعي است تا صرفا تغيير و تحولات و نوآوريهاي فكري. يك مثال بسيار روشن و بارز در اين باره مسئله بردهداري است. همه اديان بزرگ، اصلاحات و رفرمهاي فكري، اخلاقي يا حقوقي و اجتماعي مهمي در باره وضع بردهها به عمل آوردهاند. اما متون مقدس اين اديان به خوبي نشان ميدهد كه هيچ كدام از آنها بردهداري را لغو و منسوخ نكردهاند (و حتي امكان و مجوز بردهگيري و يا حداقل ورود به روال اقتصادي مرسوم يعني داشتن و يا خريد و فروش برده در همه آنها وجود دارد). طبق توضيحاتي كه در سطور قبل داده شد نيز اين برخورد كاملا طبيعي بوده و اساسا توقع لغو بردهداري در آن دوران امري ذهني و محال ميباشد و آموزهها و جهتگيري اديان نيز در عصر خويش كاملا به نفع بردهها بوده و عملا نيز اصلاحاتي جدي در نحوه زندگي آنها ايجاد كردهاند. (يكي از اقشاري كه به حركت پيامبر اسلام ميپيوندند و پيام توحيدي جاذبه فراواني براي آنها دارد همين بردهها هستند).
اما در هر حال قرنها پس از عصر رسول (يا رسولان) هر يك از اديان است كه ميبينيم روحانيون و مؤمنان هر يك از اديان به لغو بردهداري ميرسند و منسوخ شدن آن را به رسميت ميشناسند. و اين امر نه صرفا ناشي از تحولات فكري و مثلا اجتهادات و نوآوريهاي درونديني، بلكه متأثر از تحولات جهاني و لغو بردهداري در عرصه جهان و تمدن بشري است. البته بشريت طي فرآيندي ديالكتيكي و متأثر از تأثير متقابل تحولات فكري، سياسي، اقتصادي و… (و از جمله تحولات فكري ديني)، به لغو بردهداري و يا عدالت طبقاتي، جنسيتي و… ميرسد. لغو بردهداري، حق رأي زنان و… و به عبارتي كليتر «حقوق بشر»، در ابتدا در سطح جهاني (و حداقل در ميان نخبگان) مطرح و يا به طور نسبي و تدريجي محقق ميشود، آن گاه روحانيون اديان به تعيين نسبت با آن ميپردازند.
همين جا بايد تصريح و تأكيد كرد كه آموزههاي اديان نيز در شكلگيري اين اتفاقات و تحولات، به سهم خود مؤثر بودهاند. به طور مثال بنا بر نظر برخي مورخان فلسفه سياست، اديان يكتاپرست نقش مهمي در شكلگيري تدريجي دموكراسي داشتهاند. اين اديان وقتي، برخلاف برخي نظرات اسطورهاي، سخن از خداي واحد براي همه انسانها (اعم از فقير و غني، سياه و سفيد و…) به ميان ميآورند و همه آنهارا مخلوق يك خدا و در برابر آن خدا، همگان را مساوي ميدانند؛ تنها يك قدم مانده است به اين نتيجه برسند كه همه اين آدميان، داراي يك رأي مساوي هستند. و اين همان دموكراسي است.
هم چنين بررسي سير تاريخي تكوين فمينيسم نشان ميدهد بسياري از آراء و قدمهاي اوليه شكلگيري اين روند در ميان پروتستانها بوده است. وقتي، برخلاف برخي تفكرات اسطورهاي، از يك خداي واحد و خالق براي زن و مرد ياد ميشود و يا هنگامي كه يك سرمنشأ مشترك (آدم و حوا) براي همه آدميان اعم از زن و مرد سخن به ميان ميآيد، راه براي اين نتيجهگيري كه زن و مرد داراي سرشت مشترك و مساوي و حقوق مساوياند، بسيار هموار ميشود. اما در هر حال اين نتيجهگيريها صرفا از تحولات فكري (و يا ديني) محض نشأت نگرفتهاند. انسانها، در حوزههاي تمدني مختلف، بايد قرنها زندگي كنند تا با تغيير تدريجي «توازن قواي اجتماعي»، كمكم به لغو بردهداري، سلطه نژادي، جنسيتي، طبقاتي و… برسند. آن گاه است كه روحانيون و مفسران رسمي اديان نيز افتان و خيزان اين تحولات را به رسميت ميشناسند و در احكام و قواعد ديني مرتبط با آن اصلاح و رفرم ميكنند و با فرهنگ و قواعد عصر جديد متناسب مينمايند و يا از فاصله بين قواعد و احكام منسوب به دين و فرهنگ جديد ميكاهند.
8- دقت و تعمق، در فاصلهاي كه بين فرهنگ و قوانين دوران جديد با فرهنگ و قوانين شرعي اديان (مثلا در رابطه با مسئله بردگان، حقوق پيروان ديگر اديان، وضعيت زنان، مجازاتهاي جسمي و خشن و…) وجود دارد، بسيار ضروري و درسآموز است. يك تعمق تاريخي نشان ميدهد كه آموزههاي اديان در عصر خود رسولان نه تنها فاصلهاي با سطح عصر خويش نداشته، بلكه اصلاح و رفرمي پيشروانه و آوانگارد در دوران خود محسوب ميشده است. تنها تحول تدريجي اوضاع زمانه، در قرون متمادي و عدم ايجاد و تغيير و تحول اين آموزهها و قواعد، توسط پيروان و روحانيون رسمي آن اديان بود. كه باعث عقب افتادن آن آموزهها و قواعد در زمانهاي بعدي بوده است.
به طور مثال اسلام هر چند نميتوانسته است دست به امر محالي بزند و مثلا بردهداري را لغو كند اما طرح اين آموزه بنيادي كه هيچ تفاوت و تبعيضي بين اقوام و نژادها و رنگها و … وجود ندارد و مردمان چون دندانههاي شانه برابرند و سرخ و سياه و سفيد خداي واحدي دارند و نزد خداوند يكساناند؛ اصلاح بنيادي و مهمي در فرهنگ زمانه صورت ميدهد كه ميتواند بسترسازي مهمي براي بهبود وضعيت بردگان در همان هنگام و آمادگي و استعداد فراوان براي پذيرش اصل لغو بردهداري در دوران جديد باشد (جدا از اصلاحات حقوقي فراوان در وضع بردگان در همان دوران و احكام متعدد در لزوم آزادي برده در برابر برخي جرايم و گناهان و يا فراهم كردن امكان آزاد شدن برده اگر او بخواهد آزادياش را از ارباباش خريداري كند و لزوم همكاري و حتي مساعدت مالي ارباب براي تحقق اين امر – كه در زبان فقهي بدان مكاتبه گفته ميشد).
هم چنين نگرش و تحليل تاريخي ما را به فهم و ادراك تفاوت حقوقي موجود بين پيروان يك دين با ديگر مردمان (و پيروان اديان ديگر) كه در همه اديان بزرگ وجود دارد، نزديك ميكند. در گذشته تاريخ يك محور بنيادي، عامل اصلي همبستگي جمعي تلقي ميشد. اين محور گاه قبيله مشترك، گاه حكومت واحد و گاه خدا و دين مشترك بوده است. تخطي و سرپيچي از اصول حاكم بر اين محور مشترك (قبيله، حكومت، خدا و دين و يا…)، در آن دوران صرفا يك امر فكري و ذهني (آن گونه كه امروزه تلقي ميشود) نبوده بلكه نوعي ناهنجاري و ايجاد فروپاشي اجتماعي محسوب ميگرديده است. اين نقش را امروزه در دوران دولت – ملتهاي مدرن، دولت و ناسيوناليسم ايفا ميكند. در دوران جديد مليت و ناسيوناليسم جايگزين دين در وحدتبخشي و ايجاد انسجام اجتماعي گرديده است. انسان جديد نيز برخي تفاوتها و تبعيضات اقتصادي و يا قوانين و تعرفههاي گمركي بر اساس مرزهاي ملي خود ايجاد كرده است. تبعه يك كشور بيگانه اگر در كشور ديگري زندگي كند، از برخي حقوق سياسي، اجتماعي، اقتصادي (مثلا مشاركت در انتخابات، مالكيت بر املاك يا …) محروم است. در حالي كه همه انسانها در انسانيت مشتركاند. هر دليل و علت، قانعكننده و يا غيرقابل اقناعي كه در دوران جديد و بر اساس «مليت» درباره شكلگيري و توجيه اين تفاوتها وجود دارد، دردوران قديم بر اساس «ديانت» وجود داشته است. رسولان نيز نميتوانستهاند اين رسم و عرف زمانه (با هر دليل و توجيه درست يا نادرست) را به كلي نابود سازند. آنها حداكثر ميتوانستهاند (و يا ميخواستهاند) در آن اصلاح و رفرم ايجاد كنند.
از اين لحاظ دين اسلام (بنا به دلايل مختلف و از جمله به خاطر متأخرتر بودن آن) بازتر و اصلاحگرايانهتر از بقيه اديان برخورد كرده است. برخلاف برخي اديان، و به ويژه مسيحيت كليسايي، انحصارگرايي ديني در اسلام كمرنگتر از ديگر اديان است. اسلام هر چند خود را دين برتر ميداند اما در درون خود يهوديت و مسيحيت و دين زرتشتي را به رسميت شناخته و براي پيروان آن اديان نيز امكان نجات قائل است.
در حوزه زنان نيز برخورد و بررسي تاريخي ما را به نتايج دقيقتر و گاه شگفتانگيزي ميرساند. برخورد پيامبر و قرآن با موضوع زنان بنا به شواهد متعدد تاريخي و بنا به تحليل بسياري از پژوهشگران غيرمسلمان، يك اصلاح و تحول بسيار اساسي و مترقي به نفع زنان و بهبود زندگي آنان بوده است. به طور مثال در مورد مسئله «ارث زنان» كه امروزه نصفه بودن ارث دختران نسبت به پسران، به حق، مورد انتقاد بسياري قرار دارد. بررسي تاريخي نشان ميدهد كه در بسياري از حوزههاي تمدني از جمله در آموزهها و قواعد بسياري از اديان زمان يا اصلا حق ارث نداشتهاند و يا نصفه ارث ميبردهاند. در حوزه تمدني هند و در ميان پيروان اديان هندو، تا قرن 18 به زنان ارث نميدادهاند. در زمان رسول اسلام نيز زنان نه تنها ارث نميبردند، بلكه خود مانند اشياء و املاك باقي مانده از مردان به پسران او به ارث ميرسيدهاند. قرآن در ابتدا اين امر را منسوخ كرده و زنان را «شخص»، نه «شيئ» دانست. سپس در مرحله بعد به مؤمنان سفارش كرد كه بايد براي بازماندگانشان وصيت كنند. اما مردها باز طبق فرهنگ و سنت مذكرسالار حاكم بر جامعهشان صرفا براي بازماندگان ذكورشان وصيت ميكردند. آن گاه قرآن تصريح كرد كه «براي مردان» سهمي است از باقيمانده اموال و «براي زنان» نيز سهمي است از اين اموال. اما باز مردان در عمل اين حكم را ناديده گرفتند. در پايان قرآن حكم محكم و جدول روشني براي تقسيم ارث (برمبناي يك دوم، يك سوم، يك هشتم و…) در مقابل مردان جامعه قرار داد. اما باز ماجرا خاتمه نيافت و مردان، به تعبير امروز، دست به نافرماني مدني زدند و به پيامبر گفتند ما به كسي كه بر اسب نمينشيند و بر دشمن يورش نميبرد و غنيمتي نميآورد، مالي نميدهيم و از او تقاضا كردند حكم ارث (به عنوان يك حكم تأسيسي اسلام) را لغو نمايد. خانم ژرمن تيليون، انسانشناسي كه مدتي در شمال آفريقا مشغول تحقيق بوده و همچنان مقاومت مردان در برابر دادن ارث به زنان را مشاهده كرده است ميگويد قوانين ارث محمد فمينيستيترين قوانين زمانهاش ميباشد.
بدين ترتيب اگر تاريخ را از ابتدا به انتها، نه برعكس (از انتها به ابتدا) مطالعه كنيم ميبينيم كاركرد تاريخي و «جهتگيري عملي» قانون ارث در اسلام در بستر زمانياش به شكل كاملا جدي، جهشي و پيشتازانه، به نفع زنان بوده است.
هم چنين در رابطه با مجازاتهاي سخت و خشن بدني، باز يك بررسي تاريخي نشان ميدهد كه اين مجازاتها را اديان وضع نكردهاند و آنچه در اوستا يا عهد عتيق و يا قرآن، آمده قواعد و سنتهاي جاري در آن دوران بوده كه عموما توسط رسولان مورد تخفيف و تلطيف نيز قرار گرفته است. در بسياري از رمانها و فيلمهاي سينمايي كه داستانهايي مربوط به قرون 18 و 19 را نشان ميدهند، بارها شاهد بودهايم كه مثلا به شورش در يك كشتي پرداخته شده و پس از مهار و سركوب شورش، افراد متخلف را در عرشه كشتي به دكل كشتي بسته و صدها تازيانه ميزنند. در حالي كه قرنها قبل، حد نصاب تازيانه در احكام ديني دهها (و نه صدها) ضربه بوده است. يعني باز مصلحان و پيامبران در قوانين زمانه تلطيف و رفرم ايجاد كردهاند.
بنابراين براي يك قضاوت درست بايد تاريخ را از ابتدا به انتها خواند، نه از آخر به اول. در آن صورت به درك درستتري در مورد اين نكات خواهيم رسيد كه مثلا آيا يك دين به انسانها، زنان، دگرانديشان و دگردينان و… ظلم كرده است يا به بهبود وضعيت آنها پرداخته است. و يا آنچه امروزه، به حق، ظلم و نقض حقوق بشر ميدانيم، چگونه به تدريج و بويژه با غلبه ضدرفرم بر رفرم، كه سرنوشت همه مصلحان و پيامبران بزرگ همچون زرتشت، موسي، عيسي و محمد بوده، به وجود آمده است. (من در بحث زن اين اصل يعني غلبه ضدرفرم بر رفرم را با استنادات تاريخي نشان دادهام).
سایت ملی – مذهبی محلی برای بیان دیدگاههای گوناگون است.