اشاره: این نوشتار بخشی از زندگی نامه امام حسن (ع) است که خود فصلی است از فصول روزگار خلفای راشدین و تا کنون منتشر نشده است. هرچند متن نوشتار ارتباط ویژه ای با آرای عالمانی چون شیخ راضی آل یاسین و نیز مرتضی مطهری ندارد ولی از آنجا که به مناسبت (و غالبا در پانوشت ها) برخی نظریات این دو عالم و محقق معتبر شیعی مورد نقد و بررسی قرار گرفته و انگیزه اصلی انتشار این نوشتار است، عنوان مقاله را به نام این دو بزرگوار اختصاص دادم. با این حال به مناسبت رخداد بیست و هشتم ماه صفرالمظفر شهادت امام مجتبی این نوشتار تقدیم علاقه مندان به آن بزرگوار و نیز اهل تحقیق عالمانه می شود. به دلیل مبسوط بودن نوشتار، در دو قسمت تقدیم می شود.
در ارتباط با صلح امام حسن ابهامات مسایل مختلف وجود دارد که در این میان چهار ابهام و در واقع پرسش مهم تر می نماید: آیا حسن بن علی از همان آغاز به جد در اندیشه مقابله نظامی با معاویه بوده است یا استراتژی صلح و سازش را برگزیده بود که قدم به قدم پیش برد؟ پرسش مهم دیگر این است که پیشنهاد دهندة صلح چه کسی بوده؛ حسن یا معاویه؟ شروط صلح کدامین بوده و دقیقا بین آن دو طرف قرارداد چه قول و قرارهایی نهاده شد؟ و بالاخره این که آیا حسن با معاویه به خلافت بیعت کرد؟ اصولا این صلح دقیقا و در عمل به چه معنا بود؟ صرفا کناره گیری و ترک جنگ؟ یا بیعت و مشروعیت بخشیدن سیاسی به طرف مقابل؟
در این قسمت می کوشم به کوتاهی به ابهامات و پرسش های مطرح شده پاسخ دهم و حداقل رأی خود را عرضه کنم.
استراتژی اصلی حسن جنگ بود یا صلح؟
این که حسن بن علی از همان آغاز استراتژی خود بر جنگ با معاویه نهاده بود و یا از همان اول قصد صلح و یا تمایل به سازش داشت، نکته بس مهمی است و هر پاسخی به آن در فهم و درک و تحلیل چگونگی و چرایی این صلح مهم و اثرگذار و نیز شناخت شخصیت اخلاقی و تفکر و مشی سیاسی حسن بن علی به عنوان یکی از خلفای راشدین و بنیادگذار اثر مستقیم دارد. به ویژه باید توجه داشت که این صلح چندان مهم و اثرگذار بوده که اگر گفته شود این صلح مسیر تاریخ اسلام را در محدوده ای تغییر داد، گزاف نیست.
هرچند در این باب نمی توان به داوری قطعی رسید و سخنی تمام گفت اما از مجموعة اسناد و شواهد و قراین تاریخی می توان چنین استنباط کرد که حسن از همان آغاز یعنی در لحظة بیعت مردم تصمیم خود را مبنی بر صلح و واگذاری خلافت به رقیب را گرفته بود. از نشانه های اولیة این تمایل و احیانا تصمیم، بیعت مشروط حسن با مردم مبنی بر وفاداری بر بیعت در جنگ و صلح در همان آغاز است. این شرط مردم را نسبت به نظر واقعی حسن در مورد پیکار با معاویه بدگمان و دچار تردید کرد و به همین دلیل طبق گزارش ابن قتیبه شماری از بیعت تن زده و نزد حسین آمده و خواستند با او بیعت کنند ولی وی امتناع کرد و گفت «معاذالله تا حسن زنده است بیعت شما را قبول نخواهم کرد». آنگاه آنان بازگشته و با حسن به خلافت بیعت کردند(۱).البته آل یاسین این گروه را خوارج می داند و حال آن که در الامامه والسیاسه، که منبع ایشان است، آمده است «ناس»(۲) و البته خوارج نیز از همین ناس بودند ولی گفتن ندارد که ناس با خوارج مترادف نیستند. افزون بر آن، طبری در همان آغاز گزارش خود از ماجرای بیعت و صلح حسن، تصریح کرده است که «حسن خواهان جنگ نبود»(۳).
اصولا جای این پرسش هست که چرا حسن به طور نامتعارف چنان شرطی را در بیعت خود قرار داد؟ و چرا بر آن اصرار ورزید؟ آل یاسین، که متوجه نامعتارف بودن این شرط و حساسیت آشکار امام حسن در این مورد بوده و بدان تصریح کرده است، برای توجیه آن به راز و رمزی متوسل شده که چندان موجه نمی نماید. ایشان می نویسد: «برای بیعت، عبارت مخصوصی وضع کرد و از قبول هرگونه قید و شرطی در بیعت استنکاف کرد. از همه به شرط شنوایی و فرمانبری (اطاعت کامل) در جنگ و صلح، بیعت گرفت. سخندانی مدبرانه ی او در این جمله، همان طوری بود که حدس زده می شد. چه، او از جنگ و صلح هر دو نام آورد؛ هم طرفداران جنگ و هم مخالفین آن را قانع ساخت و البته آشنایی او به اوضاع عمومی کوفه، چندان بود می توانست در چنین اوضاعی راهبر او به چنین آگاهی حکیمانه گردد»(۴) .دو نکته در این مورد قابل تأمل است. یکی این که در آن مقطع اساسا مسئله صلح مطرح نبود و در واقع هنوز کوفیان به دو گروه مخالف و موافق جنگ با معاویه در مقطع آغاز خلافت حسن تقسیم نشده بودند تا وی «حکیمانه» برای جلب نظر هر دو طرف تدبیری بیندیشد؛ و دیگر این که، تحلیل و تبیین نویسنده حدس و گمانی بیش نیست و هیچ شاهد و قرینه ای (مقالیه و حالیه) برای موجه کردن آن وجود ندارد.
اگر این تحلیل و تفسیر از بیعت مشروط حسن بن علی روا باشد و موجه، می توان گفت که به همین دلیل، در اولین مرحلة رویارویی با معاویه تصمیم خود را عیان کرد و در صلح پیشقدم شد. اگر این خبر درست باشد که حسن نه تنها تمایلی به خلافت و جانشینی پدر نداشت که حتی پس از احراز خلافت تا دو ماه هیچ اقدامی نکرد و حتی کسی را نیز به سوی معایه نفرستاد و این قیس بن سعد و عبیدالله بن عباس و عبدالله بن عباس بودند که او را به یادآوری سنت و سیاست علی به مقابله با معاویه تشویق و ترغیب کردند(۵)، نشانة آشکاری است که او، در هرحال و به دلایل موجهی که پس از این گفته خواهد شد، به برقراری صلح و ختم اختلاف دیرینه و عمیق با رقیب مصمم بود. نشانه ها و شواهد برای اثبات تصمیم حسن به صلح و حداقل تمایلش به این کار کم نیست. به عنوان نمونه ای دیگر، می توان به دعوی یکی از نزدیکان حسن استناد کرد. جُندببن عبدالله (یکی از دو تنی که نخستین نامه حسن را برای معاویه برده بود) می گوید وقتی پاسخ معاویه رسید به حسن گفتم که او آماده پیکار است پس بهتر است که تو پیشدستی کنی و گرنه به وضعی بدتر از جنگ صفین گرفتار می شوی، وی تصدیق کرد و گفت چنین خواهم کرد اما نظر مرا از یاد برد و پس از آن دیگر با من مشورت نکرد(۶).اگر بتوان به نظریه مادلونگ مبنی بر این که انتخاب عبیدالله بن عباس برای فرماندهی سپاه اعزامی به سوی معاویه نشانة عدم تمایل حسن به جنگ و درگیری با معاویه اعتماد کرد(۷)، این خود شاهد دیگری است بر عدم تمایل به جنگ و صلح خواهی حسن بن علی از همان آغاز. همین طور باید توجه داشت که حتی حسن از شخصیتی چون ابن عباس، کسی که از بصره نامه ای به حسن نوشته و او را به جنگ با معاویه ترغیب کرده بود، نخواست تا با بصریان به اردوی او بپیوندند (۸) و این نیز نشانة دیگری بر عدم تمایل به جنگ است. با توجه به این قراین این سخن یکی از تاریخ نگاران معاصر معتبر می رسد که می گوید: «امام حسن صلاح دید که برای جلوگیری از خونریزی با معاویه از در آشتی درآید. به همین عزم نامه ای به معاویه نوشت و خلافت را به او واگذاشت»(۹).حتی وفق برخی شواهد و قراین و گزارشهای تاریخی، نشانه هایی از تمایل حسن به صلح در زمان پدرش علی نیز در دست است. مسعودی گوید که در زمان علی یک بار حسن به فرمان پدر به عنوان امام خطبه خواند و در آن خطبه ازجمله گفت: «حادثه ای بر ضد ما رخ ندهد مگر آن که سرانجام کار به نفع ما باشد و به زودی خبر آن را خواهید دانست»(۱۰).
به هر تقدیر، در ارتباط به سوء ظن مردم مبنی بر تمایل و یا حتی تصمیم حسن بر صلح می توان گفت که «با توجه به مخالفت او [حسن] با جنگ، چنین سوء ظنی نامعقول نبود»(۱۱).
افزون بر آن، آل یاسین در صلح الحسن به نکاتی اشاره می کند که مؤید همین نظر است و حداقل با این تحلیل سازگارتر است تا نظر مختار ایشان که عبارت است از نفی صلح خواهی امام از همان آغاز. وی در مقام رد نظر برخورد نظامی سپاه قیس با سپاه معاویه در مسکن (که پیش از این بدان اشارت رفت)، از چند طریق استدلال می کند که سیاست امام و مقام «پیامبر صلح» او ایجاب می کرده است که هرگز در اندیشة جنگ و خونریزی نباشد(۱۲).
در هرحال اگر راهبرد حسن از همان اول جنگ و سازش ناپذیری با رقیب بوده است، قاعدتا می بایست به گونه دیگری عمل می کرد؛ مثلا با قاطعیت وارد میدان می شد و با امید به پیروزی طرفدارانش را بسیج می کرد و تا آخرین نفس به مقاومت ادامه می داد، و حال آن که تمام رفتار وی در این مدت کوتاه به گونه ای بود که پیوسته بذر تردید می افشاند و حامیان را متزلزل و دشمنان و جاسوسان را امیدوار و فعال می ساخت. گفتن ندارد سرداری که از آغاز تصمیم به جنگ و اعلام عمومی آن، دچار تردید باشد و یا با تردید سخن بگوید، بازنده خواهد بود.
پیشنهاد دهنده صلح چه کسی بود؛ حسن یا معاویه؟
در این مورد نیز نمی توان با قاطعیت سخن گفت چرا که برای هر دو نظر شواهدی نقلی در منابع تاریخی یافت می شود اما به نظر می رسد که اسناد و شواهد حالیه و مقالیه مثبت این مدعاست که پیشنهاد دهندة صلح حسن بوده و نه معاویه.
با مروری به گزارش های یاد شده در منابع، تقریبا در همه آنها، به تلویح و تصریح نقل شده که پیشنهاد دهندة صلح حسن بن علی بوده است. دینوری در این باب سخن روشنی نگفته اما از گزارش او دانسته می شود پس از آن که حسن در ساباط مداین دریافت که یارانش سست اند و امکان جنگیدن نیست، با مردم سخن گفت و تصمیم خود را مبنی بر صلح با مردم در میان نهاد؛ همان سخنان و تصمیمی که با موج خشم و اعتراض مردم روبرو شد. در یعقوبی سخن خاصی نیامده است و می توان گفت سکوت حاکم است. طبری به پیشقدمی در صلح تصریح کرده است. ابن اعثم با استناد به سخنان حسن با مردم در مداین، تمایل وی به صلح را نتیجه می گیرد. اما اندکی بعد نقل می کند پس از رسیدن نامه قیس از جبهة مقدم سپاه و خواندن آن در میان بزرگان اصحاب، امام صریحا اعلام می کند که صلح خواهد کرد و خلافت را به معاویه وا می نهد. آنگاه وی قاصدی نزد معاویه، که هنوز در مسکن بود، می فرستد و رسما پیشنهاد صلح می کند. مسعودی گرچه در این باب حرف روشنی ندارد اما شگفت این که وی مدعی می شود معاویه زمانی که در شام بود پیشنهاد صلح را دریافت کرده بود. ابن اثیر و نیز به گزارش آل یاسین ابن ابی الحدید نیز مدعی است که پیشنهاد دهنده صلح حسن بود(۱۳).
در مقابل مفید در ارشاد و طبرسی در اعلام الوری آورده اند معاویه بود که اول بار به حسن پیشنهاد صلح داد و او نیز قبول کرد(۱۴).از معاصران نیز راضی آل یاسین بر این نظر پای می فشارد و شواهدی نیز برای مستند کردن آن ارائه می دهد که البته قانع کننده نبوده و تاب مقاومت در برابر اسناد تصریح شده و نیز شواهد دیگر را ندارد(۱۵).به ویژه اگر قبول کنیم که حسن از اول قصد و یا حتی تمایل به صلح داشته، کاملا طبیعی و موجه می نماید که خود او پیشگام صلح باشد. وقتی قرار بوده که به گفتة آل یاسین، حسن برآورندة وعدة نبی اسلام مبنی بر تحقق صلح بین دو گروه بزرگ امت باشد و او به «پیامبر صلح» ملقب شود، پس کاملا منطقی و پذیرفتنی است که اولین گام را در جهت صلح بردارد و با رقیب به سازش و صلح پایدار و سازنده برسد.
با این همه، اگر نظریة تصمیم به صلح به وسیلة حسن و حتی تمایل به سازش و وانهادن خلافت به رقیب درست و قابل دفاع باشد، این که در نهایت حسن پیشنهاد دهدة صلح باشد و یا معاویه، چندان تفاوتی در ماهیت ماجرا ایجاد نمی کند. وقتی آل یاسین نیز می پذیرد که «بگذار حسن، پسر رسول خدا، همان مخلوقی باشد که خدا او را برای صلح ذخیره کرده نه برای جنگ؛ و برای مسالمت نه برای مخاصمت»(۱۶)، دیگر تفاوتی نمی کند که خود او در پیشنهاد پیشگام باشد یا معاویه و هر کس دیگری. به ویژه شواهد گواه است که معاویه نیز خواهان جنگ نبوده و باید هم چنین باشد چرا که جنگ به سود او نیز نبوده است. وقتی او می پنداشت که از طریق انعطاف و نرمش در برابر رقیب می تواند به هدف خود برسد چرا چنین نکند. به ویژه که معاویه استاد کارکشتة فرصت طلبی و زمان سنجی بود. بدین ترتیب می توان پذیرفت که از هر دو سو تمایل برای صلح وجود داشته و منطقی است که هرکدام به تناسب سیاست و روش خود نشانه های صلح خواهی خود را بر حریف آشکار کرده باشند.
شروط صلح
در مورد شروط صلح و مواد قرارداد صلح بین حسن و معاویه نیز ابهام و اختلاف کم نیست. در این قسمت کوشش می شود که از لابلای منابع و اسناد ناقص و تیرة برجامانده پرتوی احیانا روشنگر بر این ماجرا تابیده شود.
در مورد شروط صلح در منابع گزارش یک دست و واحدی دیده نمی شود. جامع ترین گزارش در ابن اعثم است. اما در آنجا نیز، چنان که نقل شد، روایات در پاره ای موارد متناقض می نماید. در این میان دو ابهام برجسته است. یکی در مورد امر جانشینی معاویه است و دیگری در بارة شروط اقتصادی. در مورد نخست ابن اعثم روایت کرده که حسن در آغاز یعنی در نخستین نامه اش به معاویه درباره صلح شرط کرده بود که خلافت پس از او به حسن واگذار شود اما بعدا، با این توضیح که به آن رغبتی ندارم و اگر داشتم خلافت را به معاویه واگذار نمی کردم، از آن چشم پوشید. طبق قولی در بلاذری و ابوالفرج معاویه در نخستین نامه اش به حسن ضمن قبول شروطی از جمله پیشنهاد می کند که خلافت پس از او به حسن انتقال پیدا کند. اما حسن پیشنهاد ولایتعهدی را رد(۱۷).آل یاسین نیز به برخی منابع که موضوع جانشینی حسن را نقل کرده اند، اشاره کرده است(۱۸).مطهری قدمی به جلو می گذارد و می آورد در یکی از مواد قراداد آمده بود که «پس از معاویه حکومت متعلق به حسن است و اگر برای او حادثه ای پیش آید متعلق به حسین است». ایشان حتی مدعی است که امام حسن صحنه را طوری طراحی کرده بود که خلافت پس از خودش هم به برادر کهترش حسین برسد(۱۹).
به نظر می رسد چنین نگاهی بیش از همه از نگاه کلامی برآمده باشد نه لزوما از داده های تاریخی و اسناد موجود. ظاهرا عالمانی چون آل یاسین و مطهری، که مدافع اعتقادی معتقدات سنتی شیعی اند، حتی خود را ملزم به ارجاع به منابع و تعادل و تراجیح اسناد هم نمی بینند. در هرحال اگر معیار داوری اصولی چون انتخاب خلیفه با شورای مهاجر و انصار (که مورد تأیید و تأکید علی بن ابی طالب هم بود) و یا شورای امت و بیعت عامه مردم باشد، واگذاری خلافت به شورای مسلمانان در مرحلة پس از معاویه، کاملا معقول و مقبول می نماید؛ چرا که در سنت مسلمانان سابقه ای روشن داشت(۲۰).در این اندیشه، ولایتعهدی و تعیین جانشین برای امر زمامداری (آن هم دو ولیعهد خاندانی پی هم)، پذیرفتنی نخواهد بود. چنان که از همین منظر به تعیین جانشین از سوی ابوبکر (عمر به جای او) و به ویژه تعیین جانشین از سوی معاویه (فرزندش یزید به جای پدر)، خرده ها گرفته اند و می توان گرفت (دربارة ابوبکر پیش از این آمد و دربارة معاویه پس از این خواهد آمد). اصولا اگر قرار بر تعیین جانشین برای خلیفة زنده باشد، چرا معاویه (و یا هرکس دیگری) حق نداشته باشد برای خود جانشین قرار دهد و خلیفه بعدی از پیش معین و نصب شود؟ از این رو محققی چون آل یاسین برای تثبیت و تقویت آرای کلامی از پیش مفروض خود، ناگزیر شده است به حدس و گمانه زنی های ناموجه و البته گاه همراه با برخی روایات متناقض و حاشیه ای رو بیاورد(۲۱).با این حال اگر هم به واقع چنین شرطی مقرر شده باشد، صرفا به دلیل مشروعیت نخستین خلافت حسن از طریق بیعت عموم مؤمنان (جز شامیان) قابل قبول خواهد بود نه به دلایل کلامی نصب و نص و نظام ولایتعهدی. قابل تأمل این که آل یاسین، به درستی و به حق، تبدیل خلافت به سلطنت به دست معاویه را نادرست می داند و محکوم می کند، اما سیستم ولایتعهدی را، که از ارکان ثابت و پایدار نظام سلطنت و پادشاهی است، می پذیرد و روا می داند و این تناقضی روشن است.
اصولا در نگاه متکلمانة عالمان و تاریخ نگاران شیعی، امامت الهی و منصوص و منصوب و امامان معصوم و دارای علم خاص الهی دوزاده گانه، چنان به هم پیوند خورده که هر نوع تحلیلی در بارة یکی از آنها و زندگی و افعال و اعمالشان لزوما باید با دیگران هماهنگ و سازگار باشد و حداقل در تعارض با هم قرار نگیرند؛ به گونه ای که دوازده امام به عنوان نمایندگان دوازده نسل متعین الهی در طول حدود سیصد سال گویی اهداف و برنامه ها و پروژه ای یگانه و از پیش طراحی شده را به پیش می بردند. از جمله چنین نگرشی را می توان در تحلیل مطهری از ماجرای صلح حسن و موارد قرارداد و به ویژه ربط دادنش با داستان کربلا و قیام برادرش حسین در ده سال بعد به روشنی ملاحظه کرد. ایشان به گونه ای این رخداد را تفسیر و تصویر کرده است که گویی اولا صلح در شرایط کاملا تحمیلی بر حسن رخ داده و ثانیا امام حسن صحنه را به گونه ای طراحی کرده بود که خلافت پس از معاویه به خود و پس از آن به برادرش حسین منتقل شود و ثالثا این صلح موقت برای ادامه مبارزه بر ضد معاویه و امویان باشد و حتی ایشان تصریح می کند که حسن آگاهانه زمینه را برای قیام برادرش حسین فراهم کرده است. ایشان تصریح می کند که «برای خود امام حسن که مسئله محل تردید نبود که معاویه چه ماهیتی دارد» و به تعهداتش قطعا عمل نخواهد کرد «اما در ظاهر و برای این که صابون به تن مردم نخورده بود و حتی برای زمینه سازی برای قیام کربلا صلح را پذیرفت . . .لازم بود آشکار شود تا قیامی که بناست انجام گیرد، از نظر تاریخ قیام موجهی باشد». آنگاه می افزاید «اگر امام حسن با این شرایط قبول نمی کرد امروز در مقابل تاریخ محکوم بود. [وقتی پس از نقض پیمان معاویه کسانی به حسن پیشنهاد می کنند که] شما بیایید قیام کنید، فرمود: نه، قیام برای بعد از معاویه، یعنی کمی بیش از این باید به اینها مهلت داد تا وضع خودشان را خوب روشن کنند، آن وقت وقت قیام است. معنی این جمله این است که اگر امام حسن تا بعد از معاویه زنده می بود و در همان موقعیتی قرار می گرفت که امام حسین قرار می گرفت قطعا قیام می کرد».(۲۲)
اما ابهام دیگر در باب تقاضای مالی و مادی حسن از معاویه است. با این که در متن نهایی قرارداد مطلوب امام حسن در ابن اعثم، که طبق همان منبع به دست شخص وی کتابت و تنطیم شده است، از تعهدات مالی معاویه به حسن نشانی نیست، اما در هرحال در شمار قابل توجهی از منابع و اسناد تاریخی این موضوع در اشکال و عبارات مختلف منعکس شده و ظاهرا همه آن را پذیرفته اند. گرچه چنین پیشنهادی از سوی معاویه، که همواره سیاستش تهدید و تطمیع مخالفان بوده، بعید نمی نماید(۲۳)، اما چنین پیشنهادی از سوی حسن اساسا از جهات مختلف جای تأمل دارد و در نهایت قابل قبول به نظر نمی رسد. چگونه می توان پذیرفت که حسن بیت المال کوفه و یا بخشی از آن و نیز تخصیص خراج و مالیات شهر ایرانی دارابگرد (=داربگرد) و به گفته ای فسا در فارس و نیز طبق خبر دیگری مالیات دو آبادی از آبادی های بصره به وی و یا طبق گزارش ابوحنیفه دینوری پرداخت دو میلیون درهم سالانه به حسین بن علی و تقدم بنی هاشم بر بنی عبدشمس در عطایا و مستمری ها(۲۴)، را به خود اختصاص دهد و برای خود و خانواده و بستگانش بخواهد؟ (۲۵)دلیل ساده و روشن آن این است که اصولا اموال بیتالمال طبق قواعد و ضوابط دینی و دولتی آن روزگار از اموال عموم مردم بوده و می بایست طبق مقررات و ضوابطی بین مردم توزیع و تقسیم شود. این سنت از زمان عمر تا حدودی قانونمند و منضبط شد و به ویژه در زمان خلافت علی بیتالمال با دقت و وسواس زیاد و به طور برابر در زمان معین بین مردم توزیع می شده است. علی کمترین اهمال و به ویژه سوء استفاده از بیت المال را به وسیلة هر کسی از جمله خلیفه و خانواده و نزدیکانش بر نمی تابید (چنان که در فصل پنجم به این موارد اشاره شده است). حسن که هم به قواعد دینی و سنت حکومتی و خلافت اسلامی وفادار است و هم تربیت یافتة مکتب سختگیرانة پدرش علی در باب بیتالمال و رعایت حقوق مردم است، چگونه ممکن است چنین توقع نامعقول و خلاف سنت و شرع را از کسی چون معاویه داشته باشد؟ چگونه می توان پذیرفت که حسن از معاویه بخواهد که سالانه دو میلیون در هم به یکی از اعضای خانواده اش بدهد و بدتر از آن در اعطای عطایا و مستمری ها بنی هاشم را بر بنی بنی عبدشمس مقدم بدارد؟ نیاز به استدلال ندارد که این گونه امتیازها و زیاده خواهی با معیارهای مقطوع اسلامی آن رزگار و سنت علوی در تعارض است. در این صورت، چه تفاوتی به بین علی و عثمان و حسن و معاویه است؟ واقعیت این است که نه معاویه حق چنین تصمیم و عملی را داشته و نه شخص حسن در مقام خلیفه مسلمانان می توانسته چین چیزی را بخواهد و یا بپذیرد. احتمالا استدلال حسن در مورد عدم قبول تعهدات مالی معاویه مبنی بر این که معاویه حق ندارد در امور مسلمانان برای من شروطی قایل شود، مؤید همین دعوی است.
جای شگفتی است که آل یاسین اصل ماجرا را قطعی دانسته و در پی توجیه عقلی و شرعی آن برآمده است. ایشان می نویسد: «این ماده همین اندازه اموال خاصی را از مجموعة چیزهایی که باید به موجب قرارداد به معاویه واگذار شود، استثناء می کند و مفاد آن، جز این چیز دیگری نیست. معنای این استثناء آن است که قرارداد صلح، ملک و حکومت و اموال مورد نظر معاویه را بدو واگذار می کند به استثنای مبالغی که در این ماده بدانها اشاره شده و مادام حسن آنها را برای خود و برادر و شیعیانش در نظر گرفته بوده است. خراج دارابجرد (=دارابگرد) را هم بدین مناسبت انتخاب کرد که آن را از نقطه نظر شرعی بی اشکال تر می دانست». اما پرسش اساسی این است که اینها جملگی اموال عمومی بوده و مقام حکومتی، حسن و یا معاویه، حق نداشت از آن استفادة شخصی بکند و یا به دیگری واگذار کند. چنان قبل نقل شد(۲۶)، خوشبختانه سندی در دست است که نشان می دهد پس از آن که حسن با پیشنهادهایی از سوی معاویه از جمله پیشنهاد پول مواجه شد، آن را رد کرد و صریحا گفت معاویه حق ندارد در مورد اموال مسلمان تصمیمی بگیرد و تعهدی قبول کند. نکتة بس مهم آن است حال که، به هر دلیل خلیفه از خلافت کناره گرفته و آن را به دیگری وانهاده، شرعا و قانونا می بایست اموال عمومی را به خلیفة جدید تحویل می داد (و داد) و او حق هیچ گونه دخل و تصرفی در آن اموال نداشت. نویسنده در ادامه می افزاید: «اکنون ملاحظه می کنید میان این تفسیر با طعن و افترای ناعادلانه ای که بعضی از نویسندگان نسبت به مقام امام حسن چه اندازه تفاوت و اختلاف موجود است. نویسندگان مزبور بر اثر عدم درک صحیح این ماده، اموال نامبرده را بهای خلافت پنداشته، امام حسن را فروشنده و معاویه را خریدار دانسته اند. اگر این چنین کودن های نادانی که هم جنس مورد معامله و هم بهای آن را از مال فروشنده فرض می کنند و در عین حال نام آن را خرید و فروش می گذارند، قلم به دست نگرفته و در موضوعاتی که دخالت در آنها گزارشگر نادانی و کودنی آنان خواهد بود چیز ننویسند و پیش از آن که به موضوع مورد بحث بد کرده باشند به خود بد نکنند»(۲۷).به نظر می رسد که اگر به واقع چنین امتیازاتی تقاضا و حتی پذیرفته شده باشد، که به گمانم چنین نیست، نامی جز معامله و خرید و فروش ندارد.
در هرحال نباید تردید کرد که این اقوال برساخته و به تعبیر درست مادلونگ «ساختگی»(۲۸) است که روشن نیست به چه انگیزه و یا انگیزه هایی ساخته شده و در منابع راه یافته است (بعید نیست که بعدها از سوی مأموران معاویه و مبلغان اموی برای بی اعتبار کردن حسن و آل علی ساخته و رواج یافته باشد). شگفت این که طبق روایتی در ابن عساکر معاویه تمام موجودی بیتالمال کوفه را، که هفت میلیون درهم بود، به حسن بخشید و فقط از تخصیص مالیات دارابگرد خودداری کرد(۲۹).از سوی دیگر، نمی توان حسن را به مال دوستی و ثروت اندوزی متهم کرد چراکه، چنان که به زودی خواهد آمد، او در ایثار و بخشش شهره بود و چنین کسی علی الاصول نمی تواند چنان اهل طمع و آز باشد که بر خلاف ضوابط به اموال عمومی دست دراز کند. از اینها گذشته، اصولا حسن چندان تهیدست نبود که از معاویه چنان تقاضایی بکند. او نیز مانند پدرش از طریق فعالیت های کشاورزی و باغداری و احتمالا تجارت معیشت خود و خانواده اش را تأمین می کرد. این که گفته اند حسن در طول زندگی اش بیست و پنج بار حج کرد در حالی که شماری از بزرگان با او بودند و نیز نقل است که در طول زندگی اش (که قاعدتا مربوط به دوران ده ساله آخر عمرش در مدینه است) سه بار تمام ثروتش را با نیازمندان تقسیم کرد(۳۰)، به روشنی به معنای آن است که او نه تنها فقیر و نیازمند نبوده بلکه از دارایی قابل توجهی نیز برخوردار بوده است و چنین مقامی نمی تواند چنان تقاضایی و آن هم تقاضای نامشروع از شخصی چون معاویه داشته باشد.
در نهایت می توان گمانه زنی کرد یا اخبار مربوط به تخصیص بیتالمال و خراج چند شهر به حسن به کلی جعل است و یا همان گونه که برخی ذکر کرده اند این معاویه بود که برای دلجویی و اغفال و تطمیع رقیب چنین پیشنهادهایی را مطرح کرده است.
با این همه شگفت می نماید که چنین امر ناراست و غیر قابل قبولی، توجه تاریخ نگاران را به خود جلب نکرده و حتی وقایع نگاران متکلم شیعی نیز در این مورد تأمل نکرده و عموما (از جمله آل یاسین و مطهری) گزارش های موجود تاریخی را به دیدة قبول نگریسته و از آن به سادگی گذشته اند.
ادامه دارد
پانویسها را اینجا مطالعه کنید