«عاشورا» نموداری دوسویه است؛ نموداری از ایثار و شهادت و نموداری از شقاوت و خباثت. عاشورا اوج نمودارهاست.
در نمودار ایثار و شهادت، حسین و یاران پیامبر قربانی می شوند، و در نمودار شقاوت و جنایت، باز هم نام اسلام بُرده می شود.
در هنگامه عاشورا، فرمان شقاوت عمرسعد خطاب به لشکریان خدا صادر می شود تا به نبرد پسر رسول خدا بروند و عمر سعد فریاد می زند «یا خیل الله…» ای لشکر خدا …. پس از عاشورا نیز، خلیفه مسلمین به نام امیرالمومنین، خطبه می خواند و خدای اسلام را بر این پیروزی حمد و سپاس می گوید. «سکه ها» به نام خدای محمد زده می شود، هم سکه های دادخواهی و هم سکه های بیدادگری.
چگونه شد که دین محمد در نیم سده پس از بنیانگذارش چنین از درون تهی شد و محتوای پیام رهایی بخش و عدالت طلبانه خویش را در دستان حاکمان از دست داد؟ در چرایی این تحولات و دگرگونی های آغازین اسلام، که نیم قرن پس از کوچ پیامبر این دین، خاندان وی، اینچنین ناجوانمردانه در یک نیمروز عاشورا به سلاخی برده شدند تا قربانی بیدادگری شوند، عناصر مختلفی دخیل هستند. در این روند تدریجی تهی شدن دین محمد از محتوای پیام آن، نقش مسلمانان اولیه که از ترس زور یا به آرزوی زر، به اسلام گرویدند، برجسته تر می شود.
1. گروه ایمان آورندگان و گروه اسلام آورندگان:
دین اسلام از همان آغاز دو مخاطب داشت؛ مخاطب اولیه اش مؤمنانی بودند که دعوت به هسته مرکزی پیام شده بودند (گروه مؤمنان)، و دیگری توده هایی که دعوت شده بودند تا با تسلیم شدن به هنجارهای فردی و اجتماعی، «مسلمان» شوند، چه با میل و اراده و چه با جبر و اکراه (گروه مسلمانان).
همین گروه دوم (مسلمانان) که هیچگاه ایمان نیاوردند، تا اندک فرصتی یافتند، به شیوه های پیشین خویش بازگشتند و فیل شان یاد هندوستان کرد.
علی در نامه ای به معاویه، سخن از همین تفاوت ها به میان می آورد «طوعا و کرها» که اشاره ای به همین تفاوت در ایمان ها و اسلام هاست: (وَ لَمّا اَدْخَلَ اللّهُ الْعَرَبَ فى دينِهِ اَفْواجاً، وَ اَسْلَمَتْ لَهُ هذِهِ الاُْمَّةُ طَوْعاً وَ كَرْهاً، كُنْتُمْ مِمَّنْ دَخَلَ فِى الدّينِ اِمّا رَغْبَةً وَ اِمّا رَهْبَةً…) (نهج البلاغه، نامه 17)
پیامبر آمده بود تا «امام» آن «امت» شود و برای آن «امت»، «امام» تعریف کند. اما این نوکیشان بی ایمان، که از همان ابتدا وارد این امت نشده بودند، در اولین فرصت، نیز ساز جدایی زدند.
2. گسترش فرهنگ سودجویی و دنیاخواهی در بین مسلمانان:
وسوسه سفره های رنگین و خزانه های پُر بیت المال، صحنه مسابقه ای در زراندوزی را نمایش می داد که رهبران جامعه، پیش قراولان آن بودند و کارگزاران حکومت پیشقدمان آن، عوام نیز در پی رهبرانشان، پا جای پای حاکمان می گذاشتند. علی راست می گفت که «مردم به حاکمانشان شبیه تر هستند تا به پدرانشان».
علی این مسابقه شوم را اینچنین گزارش می دهد: «هنگامیکه آن سومی به خلافت رسید همراه خویش اشراف بنی امیه را شریک سهام حکومت کرد و آنان را بر مسند قدرت نشاند. این نورسیدگان نوکیسه، چونان شترانی که به سبزه های تازه و نورسیده، حمله ور می شوند و با حرص و ولع آنها را می چرند و می بلعند، به بیت المال مسلمین حمله ور شدند و چریدند و بردند» (اِلى اَنْ قامَ ثالِثُ الْقَوْمِ نافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ، وَ قامَ مَعَهُ بَنُو اَبيهِ يَخْضِمُونَ مالَ اللّهِ خِضْمَ الاِْبِلِ نِبْتَةَ الرَّبيع…) (نهج البلاغه خطبه سوم، شقشقیه).
بیت المال بدستور خلیفه، چون غنیمتی بین یاران اصحاب قدرت تقسیم شد، اگر سهمی هم به مخالفین داده می شد یا برای خریدن آنان بود و یا برای بستن دهان هایشان. خلیفه حواله صادر می کرد و به هر که می خواست سهم فزونتر می داد. فاصله طبقاتی درآمد فقیران و ثروتمندان از بیت المال، شصت برابر شده بود. یک روز عثمان حواله داد که دویست هزار درهم به ابوسفیان داده شود و صد هزار به مروان، کلید دار خزانه، زید بن ارقم برای اعتراض به این اختلاس های کلان نزد خلیفه آمد، خلیفه حرفهایش را شنید و کفت «کلید خزانه را بگذار و برو، کلید را به کسی خواهم داد که به ولایت ما مطیع باشد و به کلام ما حرف شنو».
گزارش های تاریخی از تفاوت طبقاتی جامعه اسلامی در آن هنگام، وحشتناک است. برای اولین بار گزارش شد که در میان حاکمان و وابستگان به حکومت اسلامی، ثروت های متراکمی انباشت شده است. تاریخ نگاران رقم های شگفت انگیزی از ثروت های نجومی رهبران جامعه اسلامی از خانه های متعدد و کنیزان و اسب و گوسفند و طلا و نقره، حکایت کرده اند.
3. سنگین کردن هزینه های جبهه حق طلبی و دادخواهی:
معاویه بخشنامه صادر کرد که «در شهرها جستجو کنید و هر کجا دوستدار علی (پیروان جبهه حق طلبی و دادخواهی) را یافتید خانه هاشان را خراب کنید». اگر ابوذری یافت می شد که بر این بی عدالتی ها و شکم بارگی ها و هرزگی ها فریاد بر می آورد، سرانجامش تبعیدگاه ربذه بود، و اگر شخصیت محترم و صحابی پیامبر، عبدالله مسعود با تبعید ابوذر مخالفت می کرد، خود قربانی خشونت و آزارهای حکومت می گردید. مالک اشتر، زید، کمیل و … سرنوشتی بهتر از تبعید در انتظارشان نبود.
4. گذر رهبری جامعه از «امامت» به سوی «سلطنت»:
اسلام آمده بود تا پرهیزکاری و شایسته سالاری را حاکم گرداند. حاکمان جدید که بویی از پرهیزکاری نبرده بودند و در شایستگی نیز کم می آوردند، نقبی به گذشته زدند تا عناصری آشنا از پیشینه خویش مثل «عصبیت» را بازسازی کنند. ترویج احادیثی در مورد اینکه حکومت متعلق به قریش است در این راستا قابل تبیین می باشد.
حاکمان جدید از یکسو نقبی به «عصبیت» گذشته زدند و از سویی دیگر با دنیای جدید روزگار خویش تماس گرفته بودند و با سلطنت های موروثی در مناطق همسایگی ایران و روم آشنا شده بودند. حاکمیت سرانجام تلفیقی سه گانه از «عصبیت»، «سلطنت» و «امامت» ایجاد کرد تا قدرت خویش را مشروعیت بخشد. در گذر زمان، عنصر «امامت» به نفع آن دو عنصر دیگر رنگ باخت و کم رنگ و کمرنگ تر شد، زیرا «امتی» باقی نمانده بود تا نیاز به «امامی» باشد. امام و امت برای جامعه مومنان بود نه برای جامعه مسلمانان.
علی در نامه ای به معاویه وی را خطاب می کند که «معاویه، از چه زمانی شما زمامدار رعیت، و والی امر امت بوده اید، بدون داشتن پیشینه ای در دین؟…» (وَ مَتى كُنْتُمْ يا مُعاوِيَةُ ساسَةَ الرَّعِيَّةِ وَ وُلاةَ اَمْرِ الاُْمَّةِ، بِغَيْرِ قَدَم سابِق، وَ لا شَرَف باسِق؟!) (نامه 10 نهج البلاغه).
فرزند علی (حسین) نیز، می گوید هنگامی که فرزند معاویه (یزید) ریاست و ولایت امر این امت را بر عهده بگیرد فاتحه اسلام را بایست خواند (وعلى الإسلام السلام إذا بليت الأمة براعٍ مثل يزيد).
5. برهنه شدن انگیزه های مدعیان فاسد رهبری جامعه:
شیوه های فوق، چه در زیست جامعه و چه در زیست حاکمیت، با سیره و روش اسلام محمدی ناهمخوان بود. رهبران جامعه یا بایستی از دین دست می کشیدند و به عبارتی دیگر از بی دینی خویش، بی پروا، پرده دری می کردند، و یا اینکه قسمتی از دین را که بی زیان بود نگه می داشتند و قسمتی که با سیاست های زندگیشان ناهمگون بود را به فراموشی می سپردند.
در برخی مقاطع، شیوه اول را برگزیدند، معاویه به صراحت می گفت «نه کتابی بود و نه پیامی، دعوا بر سر قدرت بود آن روز محمد برنده شد و امروز ما».
این برهنگی به مردم نیز سرایت کرد. جندب بن عبدالله گزارش می دهد که «پس از بیعت با عثمان به عراق رفتم و از فضایل علی سخن می گفتم. به من گفتند این حرفها چیست که میزنی؟ این حرفها را کنار بگذار، سخنی بگو که برای خودت و ما سودی داشته باشد».
سخن از حق و عدالت، هزینه می طلبید و هزینه اش فزونتر از سود نقد در دسترس بود. اینجا بود که اندک اندک سیاستی دیگر پیشه شد، در این سیاست، هسته و پیام مرکزی دین که با روحیه حاکمیت همخوان نبود بایستی فراموش می شد ولی قشر رویی و پوسته آن (شریعت) که بی ضرر بود بایستی فربه می شد.
6. فربه شدن پوسته دین به زیان از دست رفتن محتوای آن:
اندک اندک، ارزش های اخلاقی و پاکدامنی و اصول عدالت خواهی (هسته مرکزی پیام دین) به فراموشی سپرده شدند، ولی پوسته بیرونی دین (شریعت) فربه شد و فربه تر گردید. فقیهان مقربان حکومت شدند. هرچقدر این پوسته فربه تر شد، آن مغز و هسته رنجورتر و کوچکتر می گردید. این بازی فقط در فقه نبود بلکه سایر علوم مثل علم کلام نیز از آن محروم نماند و متکلمین نیز بایستی نظریه ای را ترویج می کردند که حتی جنایت عاشورا را توجیه کند (نظریه جبر).
اینجاست که می توان باور کرد «هر جامعه ای سزاوار همان حکومتی است که دارد»، چنین جایی، دیگر جای حسین نیست، همان بهتر که یزید بر این مسند بنشیند.
دو دهه پیش از آن، علی که از این همرهان سست عنصر، سخت دلخور شده بود، پبش بینی چنین روزهایی را می کرد: «خدایا من از اينان ملول شده ام و آنان از من، من از اينان افسرده ام و آنان از من، پس بهتر از اينان را به من عنايت كن، و به جاى من شرّى را بر ايشان بگمار». (اللّهُمَّ اِنّى قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونى، وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونى، فَاَبْدِلْنى بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ، وَ اَبْدِلْهُمْ بى شَراًّ مِنِّى) (خطبه 25).
این روند تهی شدن دین، سرعت گرفت و با شتابی کم نظیر به عاشورا رفت تا محتوای پیام، کمرنگ تر و تهی تر گردد. این صحنه را شهید عاشورا، به دردناکترین وجه بازگو می کند: «مردمان، بنده دنیا هستند و دین لقلقه زبانشان است تا جاییکه بدانوسیله زندگیشان تامین شود، اما چه اندک هستند دینداران در هنگامه آزمایش و سختی ها» (الناس عبيد الدنيا، والدين لعق على ألسنتهم يحوطونه ما درّت معائشهم، فإذا محّصوا بالبلاء، قلّ الديّانون).
سایت ملی – مذهبی محلی برای بیان دیدگاه های گوناگون است.