این بحث اگرچه بعد نظری دارد اما به واقعیتی عینی و موجود در دانشکدههای علوم سیاسی مربوط است. علوم انسانی بهطور کلی و علوم سیاسی بهطور خاص وضعیتی نامناسب در ایران دارند. به جز این بحث که وجود مشکلات در این بخش را به خاطر موارد بیرون از محیط دانشگاه میداند که درست هم هست ولی مشخص نیست ما فعالان علوم سیاسی چه دستاوردی داشتهایم و تاکنون چه مشکلاتی را حل کردهایم؟ جامعهشناسی ما در برخی حوزهها موفقیت داشته و در جاهایی ایدههایی را تولید و مشکلاتی را حل کرده است. اما علوم سیاسی این قدرت را ندارد و این نشاندهنده وجود مشکل در این رشته است. ما دانشآموختگان علوم سیاسی مجموعهای از تواناییها را نداریم. گفتوگو با رشتههای متفاوت میتواند زاویههایی را باز کند تا به مشکل پی ببریم. یکی از آن زاویهها تاریخ است و امروز باب گفتوگو را با دانش تاریخ آغاز میکنیم اما باید با علوم اجتماعی و فلسفه و دیگر حوزههای علوم انسانی هم وارد گفتوگو شویم.
سه نسبت میان تاریخ و علوم سیاسی موجود است؛ یکی اینکه تاریخ و علوم سیاسی نسبتی ندارند. تاریخ در باب وقایع تاریخی میگوید؛ مثلا مورخ میگوید مشروطه چگونه اتفاق افتاد. اما علوم سیاسی باید بتواند درباره این علوم نظرورزی کند. مورخان نمیتوانند نظرورزی کنند. از آنسو هم متهم میشویم که فقط مشغول نظرورزی و نظریهبافی هستیم. بارها این مساله پیش آمده که دانشمند علوم سیاسی حرفی زده و ادعایی کرده و مورخان برای رد ادعای او سندی رو کردهاند. از آنسوهم میتوان گفت اگر قاب نظری وجود نداشته باشد، این اسناد به چه دردی میخورد؟ نسبت دیگر این است که عدهای از مورخان مسحور کامل متفکران نظری میشوند و قاب نظری میسازند و روی میز میگذارند. در این صورت هم استادان تاریخ و مورخان آنها را جدی نمیگیرند. گرایش سومی هم وجود دارد که ناظر بر بحثهای پستمدرن است؛ همه چیز روایت و قصه است و همه قصهها با هم برابر هستند. مورخ یک قصه میگوید دانشمند علوم سیاسی هم یک قصه میگوید. هیچیک از این گفتوگوها ثمربخش نیست و دستآخر هم اتفاقی نمیافتد. اما آیا میتوان به موضع چهارمی هم فکر کرد؟
بعد از ویتگنشتاین که خود هیچگاه در باب علوم انسانی صحبت نکرد و همیشه فیلسوف باقی ماند، این موضع تغییر کرد. بحثهای او بعد از مرگش به حوزه علوم انسانی برده شد. موضع او اگرچه در جاهایی به پستمدرنیسم تنه میزند، اما متفاوت از پستمدرنیسم است. ما با ویتگنشتاین میفهمیم اساسا مقوله نظرورزی و تولید نظریه دچار مشکل شده است. نظرورزی مقدماتی دارد؛ یکی اینکه فکر میکنیم در جهان «چیز»هایی وجود دارد. انسان، انقلاب، طبقه و چیزهایی دیگر. این امور را برحسب شباهت میتوان طبقهبندی و نامگذاری کرد، چنانکه ارسطو چنین میکند. امور بیربط بر حسب شباهت ظاهری نامی میگیرند، مثلا در فرانسه عدهای به خیابان میریزند و حکومتی دگرگون میشود. در انگلستان و ایران هم این اتفاق میافتد. اما ما با نامگذاری همه آنها به انقلاب آنها را تبدیل به یک چیز میکنیم. در مرحله بعد امور صرفا مشابهی که نام گرفتهاند به اعتبار نسبتدادن با یک علت پنهان موضوع تبیین میشوند، مثلا از منظر چپگرایان همه انقلابها با فلان متغیر اقتصادی تبیین میشوند که هیچیک از فعالان انقلاب خود بر آن وقوف ندارند. پس علم و نظرورزی کاری میکند که در قدیم فیلسوفان میگفتند: شما نمیدانید در زندگی چه خبر است، ولی یک لوگوس وجود دارد که به آن دست مییابیم. این حالت در علوم انسانی دیگر جایگاهی ندارد. علوم سیاسی دو یا سهدهه با این حالت بیشتر دوام نیاورد و بعد از آن به مطالعات سیاسی (political study) تغییر نام داد. با تغییر science به study ادعای تولید نظریه به معنای ویتگنشتاینی آن زیر سوال رفت. با کمک ویتگنشتاین این قضیه را میتوان به نوعی نقطه اتصال همه رشتههای علوم انسانی با تاریخ دانست. نقطه اتصال جایی است که ما همیشه اولا باید با ربط و نسبتها سروکار داشته باشیم نه چیزها. جهان شبکه چیزها نیست و ما با ربط و نسبتها سروکار داریم. جهان به صورت موج و شبکهای از ربطها و نسبتهاست و به این اعتبار است که چیزها چیز میشوند. چیز محل اتصال روابط است و در نتیجه همیشه تاریخمند است. در امور انسانی با ربط و نسبتهای خاص امور سروکار داریم و هر منظومهای از روابط منحصربهفرد در زمان و مکان خاصی واقع شده است. اینجا چیزها به صورتی واقع شدهاند و در جایی دیگر به صورتی دیگر.
در دوره جدید، فیلسوفان و دانشمندانی که روایت ویتگنشتاینی از فرمهای زندگی و بازیهای زبانی را به حوزه علوم انسانی انتقال دادهاند، از نسبتی تازه میان علوم انسانی و از آن جمله علوم سیاسی و تاریخ پرده برداشتهاند. در این روایت، نهتنها تاریخ راه به انحلال یا حاشیه نمیبرد، بلکه به عکس، علوم سیاسی است که خود به نحوی بهتاریخ تبدیل میشود و به این معنا دوگانه پیشین میان تاریخ و علوم سیاسی منحل میشود. آنچه موجب این تحول است، بازتعریف مفهوم وضع واقع است. وضع واقع، یک ابژه مستقل از ذهن نیست. آنچه یک وضع واقع است، فیالواقع از جنس ربط و نسبت است. بر بنیاد همین تحول، علم سیاست به مطالعات سیاسی تغییر یافته است. مطالعات سیاسی همانند مطالعات اجتماعی، به جای ادعای تولید قواعد عام در حوزه سیاست یا اجتماع، دانشی است در جستوجوی مطالعه ربط و نسبتهای منحصربهفرد در موقعیتهای معین زمانی و مکانی. علوم اجتماعی دیگر کارکرد نظرورزی ندارد. اگرچه همواره با ربط و نسبتها مواجهیم، اما با اینکه با چه زاویه و نقشهایی به آن وارد میشویم، هویت رشتهای معنادار میشود. کار فوکو همینگونه بود. او نظرورزی و روششناسی نمیکند. الگویی نمیدهد که کارش را جایی تکرار کند. طرح فوکو این است که به ربط و رابطههای خاص از منظر موازنه قدرت نگاه میکند. زاویه قدرت زاویه علوم سیاسی است. عالمان سیاسی قادرند هر رویداد منحصربهفرد و هر وضعیت تاریخی را از منظر قدرت ببینند.
انجمنها با ابراز تأسف و محکومکردن تجاوزگران،
زندهباد به خودمان! رفتاری که این روزهای بعد از حملات به تهران و شهرهای دیگرمان داشتیم، واقعا بهتر و منطقیتر از آنی بود که انتظار داشتیم. رفتاری خردمندانه و مدنی و... . رفتاری صمیمی همراه با مهر و صبوری. زنان و مردان از کوچک و بزرگ، در گروههای مجازی درخشیدند و روحیه پرستاری و محبت خود را در مقابل بلای جنگ و تخریب و خونریزی به همه سرایت دادند.
- 1404/04/05