قسمت اول
به نظر میرسد از درون ادیان، دوصدا به گوش میرسد. یک صدا به نفع حقوق بشر، حقوق زنان، دموکراسی و…ویک صدا علیه آن.مسئله اساسي تبيين و تعيين نسبت اين دو صداست.در این راستا ميتوان از دو نوع مواجهه تاريخي و غيرتاريخي با اديان (از جمله درباره حقوق بشر) نام برد.
1- پرسش از نسبت دين (و از جمله اسلام) با حقوق بشر، آزادي، دموكراسي، عدالت، حقوق زنان و…، عمدتا يك پرسش در دوران و وضعيت مدرن است. در اين وضعيت به نظر ميرسد از درون اديان، دوصدا به گوش ميرسد. يك صدا به نفع حقوق بشر، حقوق زنان، دموكراسي و…، و يك صدا عليه آن. مثلا در حوزه حقوق بشر يك صدا از كرامت انسان، جانشيني انسان به جاي خدا (خليفهالله) بر روي زمين، مساوي بودن سرشت همه انسانها، صرفا مبلغ بودن پيامبر و نه مسلط و جبار بودن او، عدم اجبار و اكراه در دين و… سخن ميگويد و يك صدا هم حكايت از تبعيض ميان مؤمن و غيرمؤمن، تبعيض ميان زن و مرد، عدم آزادي دين و عقيده و بيان (و حتي مجازات مرگ براي كساني كه دينشان را تغيير ميدهند بسان يك گروه مافيايي كه خروج از آن ممنوع است!)، مجازاتهاي خشن بدني و… . و يا در حوزه زنان يك صدا از يكساني سرشت زن و مرد، قابليت رشد و نجات يكسان زن و مرد، و ذكر يكسان و همپاي آنها در كنار يكديگر، وسوسه گناه مشترك آدم و حوا در گناه اوليه (و نه محكوميت ازلي و ابدي حوا – زن – به جنس دومي و تبعيت از مرد)، شكلگيري ازدواج با رضايت طرفيني دختر و پسر، بناي رابطه زن و مرد – دو همسر – بر اساس دوستي و مهرباني و… حكايت ميكند و صداي ديگر بر برتري مذكر بر مؤنث، رياست مرد بر خانواده و لزوم تبعيت زن از او، تعدد زوجات، طلاق يك جانبه مردان، تنبيه بدني زنان و… اشاره ميكند.
البته روشن است كه دين حوزههاي گوناگون تبييني و اعتقادي و ايماني، اخلاقيات، عباديات و احكام (اجراييات) دارد كه بحث چالش برانگيز دين و حقوق بشر عمدتا معطوف به بخش چهارم است.
2 – در يك نگاه اجمالي به تاريخ فرهنگ (و از جمله دين) همان گونه كه متوجه ميشويم بسياري از اين پرسشها و چالشها در دوران جديد به وجود آمده و در گذشته اين پرسش (مثلا در حوزه حقوق بشر، زنان، دموكراسي و آزادي و…) اصلا مطرح نبوده، درمييابيم نقش و كاركرد اديان در عصر اوليه شكلگيريشان نيز متفاوت از نقش دوگانه بعدي و كنونيشان بوده است.
در يك برخورد صرفا پژوهشي تاريخي (به دور از تعصب ديني و يا نفرت ضدديني) با زندگي پيامبران (بويژه پيامبران بزرگ ابراهيمي) و آموزههاي آنان متوجه ميشويم كه بنيانگذاران اديان بزرگ (جدا از پذيرش پيامبر بودن يا نبودن آنان) در زمانه خود مصلحان بزرگي بودهاند كه به اصلاح وضعيت فكري – اجتماعي زمانه خود پرداخته و آن را متحول كرده و يك گام جدي به پيشبردهاند. لازمه كار مصلحانه و اصلاحي نيز پذيرش بخشي از واقعيت (فكري – اجتماعي) زمانه و تغيير بخشهاي ديگري از آن به نفع يك زندگي بهتر و متعاليتر و انساني است. پيامبران اديان اساسا نميتوانستهاند فراتاريخي زندگي كنند بنابراين آنها از تاريخ و مقتضيات زمانه خود تأثير پذيرفته و بر آنها تأثير گذاشتهاند. بر اين اساس تا زماني كه مختصات و ويژگيها و پارادايم فكري دوران تاريخي آنها همچنان برقرار بوده است از درون اديان تنها يك صدا به گوش ميرسيده است: صداي اصلاح و تغيير و بهبود وضع (فكري – اجتماعي) زمانه. چرا كه مردمان همعصر رسولان خود در وضعيت فكري يا اجتماعي همان پيامبر ميزيستهاند. بنابراين آن بخشي از واقعيات زمانه كه از سوي آنها پذيرفته شده بود، براي اين مردمان امري عادي و طبيعي مينمود و آن بخشي كه مورد برخورد تغييري و اصلاحي قرار گرفته بود، پيام و آموزه جديد و جذاب و رهاييبخش آن رسول تلقي ميشد. اما با دگرگون شدن زمانه، و بويژه اينك در دوران جديد، مخاطبان اديان ديگر با آن بخشهاي تأثيرپذيرفته از وضعيت زمانه احساس آشنايي ندارند و بدين ترتيب از درون اديان دو صدا به گوش ميرسد. از قضا دقت و واكاوي اين دو صدا نشان ميدهد صداي رهاييبخش اديان همان صداي اصلاحگرانه و پيشروانه آنهاست و صداي مغاير عمدتا در مواضع و مواردي است كه آنها بخشي از مقتضيات و مناسبات زمانه را پذيرفته بودند.
بدين ترتيب مسئله اساسي در اين جا (و از جمله در نسبت اديان و حقوق بشر) تبيين و تعيين نسبت اين دو صداست.
3- اما يك مسئله عميقتر كه در اين ميان اثرگذار خواهد بود بحث اساسي برخورد ما با تاريخ است. آيا برخورد ما با گذشته تاريخي فكري – اجتماعيمان «پيوستي»، «گسستي» و يا «گسستي – پيوستي» است.
در مواجهه تماما «پيوستي»، تمام عقايد و احكام گذشته امروزه نيز به كار ميآيند و عينا قابل تقليد و تداوماند. در برخورد «گسستي»، اساسا بين انسان امروز و گذشته هيچ نقطه اتصال و خط اشتراكي وجود ندارد و همه نظريات گذشته مربوط به گذشتهاند. اما واقعيتي كه در زندگي روزمره انسان امروز جريان دارد نشان ميدهد كه انسان امروز همچنان با ميراث گذشتهاش ارتباط دارد و از شعر، هنر، فلسفه، ادبيات، اخلاقيات و…، و از جمله «دين» متعلق به گذشته، همچنان بهره ميبرد. به عبارت ديگر جدا از بحثهاي نظري، خود منطق واقعيت نشان ميدهد كه آنچه بين ما و گذشته در جريان است رابطهاي «پيوستي – گسستي» است. ما بخشهايي از تفكر و قواعد و مناسبات رفتاري (اخلاقي – اجتماعي) گذشته را كنار نهادهايم، اما بخشهايي از آنها همچنان در زندگي ما جاري است. در حوزه اخلاقي به اين بخشها، اصول طلايي اخلاقي ميگويند كه فراتاريخياند مثلا «با ديگري به گونهاي رفتار كن كه دوست داري ديگران با تو رفتار كنند» و يا آرمان رهايي، كرامت انسان، عدالت و…، جدا از مصاديق گوناگوني كه در طول تاريخ يافتهاند، اما همواره مورد توجه و الهامبخش بشريت بودهاند.
همچنين ميتوان در يك بحث عميقتر به دلايل و علل وجود خطوط اتصال و ارتباط بين انسانها و جوامع جديد با انسانها و جوامع گذشته تاريخ كه باعث تداوم و اتصال و الهامگيري از گذشتگان و به عبارت ديگر وجود آموزههاي فراتاريخي در گذشته ميشود، پرداخت.
به طور خلاصه در اين رابطه دو حوزه مشترك وجود دارد: انسان – جامعه. انسانها در همه جاي تاريخ، تا جايي كه همين بيولوژي انسان وجود دارد و دگرگون نشده است (كه نميشود) همواره با پديدههايي ثابت چون تولد، ازدواج، مرگ و وضعيتهاي وجودي مشتركي چون معنا يا بيمعنايي در جهان و زندگي، سمت و سو و يا اميد و نااميدي در تاريخ، وضعيتهاي دروني خشم و نفرت، مهرباني و محبت و چندراهيهاي زندگي روزمره چون ترجيح و تقدم منافع خود يا در نظرگيري ديگري، فداكاري و گذشت، راستي و صداقت يا ريا و دوگانگي و… مواجهاند. بر اين اساس آموزههايي كه به اين امور وجودي مرتبطاند، ميتوانند توانايي فراتاريخي بيابند.
همچنين در حوزه اجتماعي نيز، همان گونه كه پارسونز به خوبي تحليل كرده است، همه جوامع (اعم از جوامع ابتدايي تا جوامع پيشرفته) با برخي ضرورتهاي ساختاري مشترك (همچون نياز به همبستگي) مواجه بودهاند. در اين حوزه نيز برخي آموزهها (همچون وفاي به عهد) ميتواند حالتي فراتاريخي بيابد.
4- با مباني و نكاتي كه تا اينجا مطرح شد راحتتر ميتوان با وضعيت دوصدايي اديان (از جمله درباره حقوق بشر، حقوق زنان و…) براي انسان معاصر مواجه شد.
بر اين اساس ميتوان از دو نوع مواجهه تاريخي و غيرتاريخي با اديان (از جمله درباره حقوق بشر) نام برد. در اين جا بحث از تقسيم اين برخورد به برخورد ديني (و يا برخورد دينداران) و برخورد غيرديني نيست. بلكه سخن از برخورد تاريخي و غيرتاريخي است. يعني عدهاي ميتوانند ديندار نباشند اما دين و آموزههاي ديني را در برخوردي تاريخي ببينند و تحليل كنند (در حوزه زنان من به نمونههاي فراواني از اين نوع برخورد اشاره كردهام). و يا برعكس ميتوانند ديندار باشند ولي اساسا آموزههاي ديني را در بستر تاريخيشان در نظر نگيرند و اين گونه تصور كنند كه همه آنها از سوي خداوند آمده و هيچ رنگي از زمانه تاريخيشان در آنها وجود ندارد و ابدي و غيرقابل تغييراند (هر چند فقهاي سنتي نيز به تفكيك احكام امضايي و تأسيسي در اسلام معتقدند و يا در فقه سنتي نيز بحث اجتهاد و نوآوري در چارچوب قواعدي منضبط مطرح است).
5- برخورد غيرمؤمنانه در وراي يك برخورد تاريخي، ديگر تعلق خاطري به اديان ندارد و صرفا برخوردي پژوهشي – تحليلي ميكند. اما برخورد مؤمنانه به «الهام»گيري از آموزههاي اديان مي پردازد و نياز انسان به دين را فراتر از مسائل محدود احكامي اديان ميداند كه خود بحث مستقلي است. نگارنده اين برخورد را برخورد «تاريخي – الهامي» با دين عنوان دادهام. در اين برخورد، وضعيت دوصدايي دين ساختارگشايي شده و صداي تاريخي دين متعلق به همان دوران تلقي ميگردد و رسالت اصلي رسولان و پيام اصلي دين همان صداي رهاييبخش و فراتاريخي آن دانسته ميشود. در اين تلقي رسولان نيامدهاندكه هيئت و نجوم و فيزيك به انسانها بياموزند، بلكه از هيئت و نجوم عصر خويش براي بيان تفسير و تبيين توحيدي جهان بهره جستهاند. بدين ترتيب تأثيرپذيري آنها از علم زمانهشان (مثلا در زمينمحوري يا مسطح بودن زمين، هفت آسمان و…) امري طبيعي است. اما اين گونه مسائل حواشي قابل صرفنظر كردن در آموزههاي آنهاست. آنها خواستهاند معناداري جهان و زندگي، علم و قدرت و عظمت خداوند و… را با اين مثالهاي زمانهشان توضيح دهند.
همچنين رسولان نميتوانستهاند در يك برخورد سوپرانقلابي و ويرانگر تمامي مناسبات زمانهشان مثلا در رابطه با بردهداري و سلطه نژادي، سلطه طبقاتي، سلطه جنسي و… را نابود كنند. اين امر اساسا غيرممكن و نوعي آرزوانديشي ذهني و برخورد غيرعاقلانه محالانديش با تاريخ است. ما به خوبي ميدانيم كه بردهداري تا قرن بيستم نيز (مثلا در جنگهاي شمال و جنوب آمريكا) همچنان وجود داشته است. و تنها در اسناد حقوق بشري پس از جنگهاي جهاني است كه بردهداري رسما لغو ميشود. ما ميدانيم كه جدا از فلاسفه و شعراي دوران گذشته حتي بسياري از انديشمندان دوران جديد (همچون كانت، هگل، نيچه، روسو و … ديد منفي روي زنان داشته و يا به شدت زنستيز بودهاند. ما ميدانيم بسياري از حقوق اوليه زنان در نيمقرن و حتي دهههاي اخير مطرح شده و يا تبديل به قانون گرديده است. ما ميدانيم كه ديوار سلطه جنسي حتي از سلطه نژادي بلندتر و قطورتر بوده است (سياهان در آمريكا 50 سال زودتر از زنان حق رأي يافتهاند). ما ميدانيم كه مجازاتهاي خشن جسماني درهمه حوزههاي تمدني و در تمام سيستمهاي حقوق بشري (كه بسياري از آنها ربطي به هيچ يك از اديان نداشتهاند) تا قرون جديد تداوم و حاكميت داشته است. بر اين اساس بسيار برخورد غيرعلمي و محالانديشي است كه انتظار داشته باشيم رسولان اديان در سدهها يا هزارههاي گذشته به حقوق بشر، تساوي حقوق زن و مرد، آزادي و دموكراسي و… در سطح انتظار انسان امروز پرداخته باشند. همان گونه كه از انسان امروز نيز توقع نميرود كه به مسائل و سطوحي از آرمانها و خواستهايي بپردازد كه احتمالا انسانها در جوامع فردا به آن خواهند پرداخت.
در اين چارچوب آنچه در آموزههاي اديان، حداقل در حوزه اجراييات، براي مؤمنان ژرفانديش به اديان اهميت مييابد «ديد» و «جهت» است. آنها نميخواهند (و نميتوانند) از اديان اصول جزمي و لايتغير عقيدتي مثلا در باره سير پيدايش و خلقت جهان يا چگونگي تكوين جنين انسان و يا درس نجوم و هيئت و يا درس تاريخ اقوام و تمدنها بياموزند. و يا نميخواهند (و نميتوانند) از اديان جزئيات و قواعد و سيستمهاي سياسي و حقوقي ابدي و لايتغير براي تمام زمانها استخراج كنند. بلكه آنها ميخواهند (و ميتوانند) از آموزههاي تبييني ديني، «ديد» (نه اصول عقايد) و از احكام ديني، «جهت» (نه قواعد و سيستمهاي اقتصادي، سياسي، حقوقي و… ابدي و غيرقابل تغيير) بياموزند و الهام بگيرند.
سایت ملی – مذهبی محلی برای بیان دیدگاههای گوناگون است