محمد صادقی: علیرضا رجایی (زاده 1341) روزنامهنگار، ناشر و فعال سیاسی، دکترای خود را در رشته علوم سیاسی از دانشگاه تهران گرفته و تحلیلهای سیاسی او بیشتر به صورت یادداشت و مقاله در مجلهها و روزنامهها منتشر شده است. او که در این چند سال رنج زیادی کشیده، هماکنون برای ادامه درمان در کشور فرانسه بسر میبرد. آنچه پیش رو دارید، گفتوگویی است که درباره موضوع آرمانشهر و کار روشنفکری در ایران با او انجام دادهام.
***
در جنگهای ایران و روس در دوره قاجار که به شکست ایران انجامید، چرایی شکستها مسالهساز شد و از آن زمان به بعد بود که برای رفع نقصها و رسیدن به وضعی بهتر اقدامهایی انجام گرفت. اعزام دانشجو به اروپا، ترجمه آثار غربی و… و به طور کلی تلاش برای اصلاح امور جدی گرفته شد. شاید از همان زمان بود که ما در مواجهه با دنیای جدید و فرهنگ و تمدن غرب به عقبماندگی خود آگاه شدیم و به تدریج جریانهای روشنفکری نیز در ایران شکل گرفت. در آغاز مسیر تجددطلبی و نوگرایی دغدغههای تجددخواهان و نوگرایان ایرانی چه بود؟
تجددخواهانِ ایران پس از درک پیشافتادگیِ غرب، مشخصاً به سه مسالهی علوم و فنون غربی، تحوّل فرهنگ عمومی و وضع قوانین عرفی برای مهار یکّهسالاری و استبداد توجه کردند و پس از آزمونهای ابتدایی در قرن نوزدهم، مطالبه عمومی و همهجانبهی آن با وقوع انقلاب مشروطه بود که به شکلی اساسی ایران را وارد عصر جدیدی کرد. واضح بود که این چرخشِ بنیانی ما را درگیر چالشهای بزرگی کرد که تا به امروز نیز ادامه دارد زیرا تمامیِ عناصرِ مقوّمِ جهان قدیم و قرن نوزدهمی ایران به پرسش کشیده شد و بتدریج نفی گردید. در واقع این معنیِ درستی از یک انقلاب بود که با گذشت بیش از یکصدسال هنوز به انجام نرسیده است و رفتهرفته به نقاط تاریخی و تعیینکننده خود نزدیک میشود.
به نظر شما جریانهای روشنفکری در ایران (از مشروطه به این سو) به کدام وجه از اصلاح و توسعه بیشتر اهمیت دادهاند؟ یعنی بیشتر به اصلاح فرهنگی توجه داشتهاند یا به اصلاح سیاسی؟
واضح است که به هر دو سطح. در واقع این دو، پیوندی ارگانیک و غیرقابلتفکیک دارند. موانع پیشبرد هر دو عرصه در لحظات زیادی خستهکننده و عذابآور نیز بوده است و از این روی گاه روشنفکرانِ ازنفسافتاده از این پیکار، از سیاست گریزان میشوند و به انزواهای فرهنگی محدودتری پناه میبرند. اما اینها تنها عکسالعملهای فردی است و واکنشی به جهانی است که سیاست همه عرصهها و منافذ آن را انباشته است و از آن امکان گریز واقعی وجود ندارد. اگر به تاریخ فروافتادگی ایران در قرن نوزدهم و روند رو به گسترش نهادهای فرهنگی در قرن بیستمِ ایران نگاه کنیم، از مدرسه و دانشگاه گرفته تا معماری و شهرسازی، از سینما و تئاتر و موسیقی گرفته تا ترجمه و تالیف کتاب و انتشار روزنامه، و تا نظریههای نوآورانه در همه عرصههای فکری و حتی مذهبی، میبینیم که همه اینها به اهتمام روشنفکران صورت گرفته و دستاوردهای کاملاً درخشانی هم هست. البته که این همه با میراث فرهنگی غرب در دوران جدید قابلمقایسه نیست و نمیتواند هم باشد. فرهنگ در خلاء خلق نمیشود و همیشه نسبتِ روشنی با سامان اجتماعی دارد و اتفاقاً از همین جا پای سیاست هم به “ناگزیر” به میان کشیده میشود و چون “ناگزیر” است، امکان نیندیشدن به آن وجود ندارد. سازمانهای سیاسی هم البته بخشی از این جریان تحول و دگرگونی عظیم هستند و میدانیم با فشردگی کار سیاسی، آن هم در سازمانهای مخفی، عمل فکری و فرهنگی تا محدوده مشخصی ممکن خواهد بود. در هر حال من نمیتوانم قضاوت واضحی در مورد خاصِّ گسترهی مطالعاتی سازمانهای سیاسی پیش از انقلاب بکنم، اما از نوع پرسشها و مسائل فکری و سیاسی که به طور مشخص در سازمان مجاهدین خلق مطرح بوده است و به آن فراز و فرودهای عجیب هم منجر شد، این طور استنباط میکنم که مسائل عمیقی در میان آنها مطرح بوده که همچنان در مقابل فکر مذهبی و اندیشه سیاسی و اجتماعی امروز ما قرار دارد اما این که تا چه میزان منابع لازم برای پاسخ به آنها وجود داشته، خود بحث دیگری است و واضح است که منابع به تناسب تکاپوی پرسشهاست که خلق میشود.
شما امسال در یادداشتی کوتاه با نام “قرارگاهمان را در جهان عوض كنيم” با توجه به “نه” به مثابه اصلِ اصلها در اندیشه دکتر علی شریعتی به تعبیر خودتان به “دورنمای اتوپیایی” او پرداختهاید. میخواستم درباره این موضوع بیشتر توضیح بدهید.
شریعتی خود به خوبی به این پرسش پاسخ داده است. او اندیشمندی انقلابی بود و در چهارچوبههای هیچ نظم بوروکراتیکی نمیگنجید. اندیشه او نوعی قیام بود علیه هرگونه جهان عارضی، تحمیلی و تکراری. مقابلهای بود با عسرتِ خستهکننده و بینشاطِ ابتذال. میگفت برای “برونشد” از این یکپارچگیِ خفهکننده چارهای جز”نه” گفتن به تمامیتِ همه آنچه ما را بیپروا احاطه کرده است نداریم؛ و این که گفت برای همه اینها باید “قرارگاهمان” را در “جهان” دگرگون کنیم، به این معنا بود که چشماندازی از جهانی دیگر را میدید که خود در آن زندگی میکرد. به این معنا او یک روشنفکر دانشگاهی معمولی نبود. شریعتی پیوندی یافته بود با بنیانهایی که همه متفکران بزرگ ادراکی از آن به دست آورده بودند و به گونهای نقشی دورانساز داشتند. دورنماهای اتوپیایی را با مهندسیهای اجتماعی نباید یکسان گرفت.
زندهیاد دکتر مصطفی رحیمی در گفتوگو با مجله ایران فردا (شماره اول، خرداد و تیر 1371) میگوید:«ما روشنفکران بسیار ایدهآلیست، یعنی خیالپرور و خیالپرداز بودیم و حالا که آن خیالات عملی نشده حرص میخوریم و به خود میپیچیم.» میخواستم نظر شما را درباره سخن رحیمی بدانم؟
ایدهآلیست بودن به معنایی که شادروان مصطفی رحیمی از آن یاد میکرد عنصر اجتنابناپذیری از گونهای روشنفکری است و همین او را درگیر سازوکار تغییر و دگرگونی جهان میکند. این همان “درد” غیرقابلانکاری است که بدون وجود آن روشنفکران بیشمار تاریخ ما دلیلی نمییافتند که موقعیت ممتاز اجتماعی و طبقاتی خود را قربانی بهبود زندگی عمومی دیگران کنند. شاید زندهیاد مصطفی رحیمی نظر به این سخن اندیشمند بزرگ همه تاریخ ما داشته که گفته بود:«خیال حوصله بحر میپزد هیهات-چههاست در سر این قطره محالاندیش» به هر حال کار روشنفکری حد و مرز مشخصی ندارد و هر کس به تناسبِ مسالهای که با آن درگیر است، خود را به تلاطمهای ناگزیر جهان جدید خواهد افکند. ورود به این تلاطم امر سادهای نیست و کاری پر رنج و آسیب است. درک و تحمل چالشهای جهان جدید و دغدغههای بیشمار آن، گاه شاید آنچه را مرحوم رحیمی از آن به عنوان ایدئالیسم نام میبرد، ناگزیر میکند.
منبع: مروارید