من تفکیک را جایگزین مناسبی برای سکولارشدن نمیدانم. تفکیک نهادی جزئي از سکولارشدن و سطحی از آن است و اتفاقاً سطح بسیار شایع جهانشمول هم هست که متأسفانه ما در ایران آن را نیز نادیده میگیریم.
بهعنوان پرسش آغازین و مدخل بحث، تعریف اجمالی خود را از مفاهیم سکولاریسم و سکولاریزاسیون بفرمایید و اینکه این دو مفهوم چه تفاوتی با هم دارند و چه نسبتی میان این دو برقرار است؟
ما نه با دو مفهوم که شما بیان کردید، بلکه با سه مفهوم روبهرو هستیم: 1ـ سکولاریته، 2ـ سکولاریزاسیون، 3ـ سکولاریسم. بهتر است هیچیک از اینها به فارسی ترجمه نشوند، چون واژههای معادل موجود در برابر آنها نوعاً نارسا هستند. مثلاً برای سکولاریته معادلهایی فارسی همچون عُرفیّت، گیتیانگی، دنیویت، غیردینیشدن بهکار رفته است یا ممکن است بهکار برود، اما اینها هیچیک چندان معانی واژههای اصلی را نمیرسانند. پس اجازه بدهید در این گفتوگو از همان کلمات اصلی استفاده بکنیم. ابتدا در باب این سه مفهوم به نكاتي اشاره میکنم:
1ـ سکولاریته یک وضع بشری است. اما 2ـ سکولاریزاسیون ممکن است به دو معنای متفاوت به کار برود: الف ـ یک پروسه، ب ـ یک پروژه. 3ـ سکولاریسم، یک مکتب و ایدئولوژی است. اکنون دربارۀ هریک توضیح مختصری میدهم.
1ـ سکولاریته
سکولاریته، یک وضع فکری و روحی و اجتماعی است که بشر در دنیای جدید پیدا میکند. این وضع، حاصل یک رشته علل تاریخی بود که در اینجا جای بحث آن نیست. فقط کافی است بدانیم ناگهان و يكباره بشر دگرگون نمیشود و سکولار نمیشود! از اينرو ما نیز نميتوانیم جلوی آن را بهسادگی بگیریم، بلکه عوامل مختلفی مانند آگاهیها، ارتباطات، مناسبات، اقتصاد، ساختار نهادی جامعه و تغییرات فرهنگی واجتماعی به این وضع جدید انجامیده است و دخیل در ماجراست. سکولاریته یک وضع جدید بشری است. این وضع سه مؤلفۀ اصلی فکری و روحی و اجتماعی دارد:
1ـ سکولاریته، یک وضع فکری است که بشر در دنیای جدید پیدا کرده است. وضعی که در او کم وبیش حس «خود بنیادی» هست. اینکه انسان میخواهد روی پای خود بایستد. سوژگی در پیش بگیرد. بشر در این وضع فکری جدید، خود را فاعل شناسایی وکارگزار این عالم میداند. به آنچه در سنت آمده همچون گذشته وابسته نیست و مرجعیت آن را مانند قبل نمیپذیرد، بلكه میخواهد خودش خردورزی بکند و از در تحلیل و نقادی درآید. در این وضع، حتی فکر دینی نیز بیش از پیش آغشته به معرفت و انتظارات و قرائتهای بشری میشود.
2ـ سکولاریته، یک وضعی روحی نیز هست. در این وضع روحی، رویکرد بشر نوعاً «این جهانی» است. دنیا برایش مهم است. همهچیز برای رفاه و سعادت در زندگی دنیوی ماست. حتی اخلاقیات و یا معنویات و نیز دینداری نیز برای این دنیاست و در این دنیا باید تعریف و دیده بشود. این نوعی دنیویت تازه است که سرشت آن با دنیاپرستی قدیم كاملاً متفاوت است.
3ـ سکولاریته، یک وضع اجتماعی نيز است که معمولاً به آن «عرفیشدگی» میگویند. البته اين بهمعناي آن نيست كه پيش از آن عرف نبود، اما در گذشته شرع بر عرف و همه چیز جامعه یا بر بسیاری از امور دیگر سایه انداخته بود. دولت، سیاست، اخلاق، عقل و هنر، کموبیش تحتالشعاع دین بودند و دین فراتر از بقیه چیزها و حاکم و ناظر بر آنها بود. اما سکولاریته وضع تازهای از ساخت زندگی اجتماعی و ساختار ارزشها و ترکیب امور و نهادهاست که در آن قلمروهای کموبیش خودمختاری سربرآوردهاند. تخصصهایی وجود دارد. تفاوت امور و نهادها با هم محل توجه است، مثلاً دولت برای خودش قلمرويی است متمایز از قلمرو دین. هنر نيز لزوماً هنر قدسی نیست. آموزش و پرورش هم هویت پداگوژیک عرفی دارد. اینکه گاهي به سکولاریته غیردینیشدن میگویند بدین معناست که نهادها و قلمروهای عرفی، متمایز از دیناند. نه اینکه این نهادها لزوماً ضد دین باشند، بلکه خودشان تمایز و استقلال دارند، از اين رو جزو ابواب جمعی سازمان دینی به حساب نمیآيند. آنها چهبسا با استقلال خود بخواهند از منبع دین استفاده بکنند و یا برحسب مقتضیات خود با سازمان دینی تعامل داشته باشند. به هرحال وضع جدید اجتماعی وضعی تمایز یافته و تفکیک یافته است.
2ـ سکولاریزاسیون
مفهوم دوم سکولاریزاسیون است و همانطور که در ابتدا اشاره کردم ممکن است به دو معنای متفاوت به کار برود: الف ـ پروسه، ب ـ پروژه. در معنای نخست، سکولاریزاسیون فرایندی از یک رشته تحولات است. این پروسه باز بنا به عللی، به صورت درونزا جریان پیدا میکند و طی آن آگاهی و سببدانی انسانها افزایش مییابد. سوژگی بشر بیشتر میشود. عقلانیت بشری بیش از پیش اهمیت مییابد. کنجکاویها بیشتر و دیدها انتقادیتر میشود و نگاهها این جهانیتر. نهادها از هم تفکیک پیدا میکنند و قلمروهایی که قبلاً زیرمجموعهای از نهاد دینی محسوب میشدند تمایز مییابند. حتی خود دین نیز بیشوکم در معرض تخصصیشدن و عرفیشدن و امروزیشدن و متکثرشدن قرار میگیرد. درواقع سکولاریزاسیون در معنای «الف» ناظر بر پروسهای از تحولات گذار است که به وضعیت سکولاریته میانجامد.
در حالی که در معنای «ب»، سکولاریزاسیون معنایی متعدی دارد، یعنی بهجای سکولارشدن به مثابه فرایندی درونزا، بحث بر سر «سکولارسازی» نهادها و جامعه و سیاست و دولت و آموزشوپرورش و مانند آن است. در اینجا ما با یک پروژۀ هدفمند و یک طرح اقدام و کنش روبهرو هستیم که میتواند با این یا آن شیوه دنبال بشود. مثلاً برخی نخبگان جدید در دورۀ رضاشاه با استفاده از قدرت او درصدد سکولارکردن ایران در قالب یک طرح نوسازی دولتی بودند که به اقتدارگرایی و نهایتاً خودکامگی آغشته شد. نمونهاش کشف حجاب بود و راندن دین از حوزۀ عمومی بود. این باعث سرخوردگیها و دلزدگیها و تعارضها و واکنشهایی شد و به شورش حاشیه بر متن انجامید. اين نیز نهایتاً از پروژۀ معکوس اسلامیسازی دولتی در بعد از انقلاب سربرآورد.
3ـ سکولاریسم
سکولاریسم یک مسلک و ایدئولوژی است و مانند همۀ ایدئولوژیها استعداد جزمیت دارد و ادعای کلیت در او هست. یک سکولاریست چنان دربند جاذبههای سکولاریته گرفتار میشود که در او جز خیر و خوبی نمیبیند، دافعههایش را نمیبیند و محدودیتهایش را متوجه نمیشود، بلكه از او نسخهای جهانشمول درست میکند و دچار اغراق و مبالغه میشود. نمیتواند به مرزهای فکر سکولار بیندیشد و پرسشی و نقدی بکند. گویا هیچ معرض تازهای در وضع سکولار بشر نیست و مهمتر از همه، گویا آن وضع فکری و روحی و اجتماعی بشر در اروپا که وبر میدید، پایان تاریخ است، در حالیکه حتی پایان اروپا هم نبود!
پس ملاحظه میکنید که این مفاهیم خصوصاً دو مفهوم سوم و چهارم، نیاز به تأمل بیشتری دارند، بويژه مفهوم چهارم یعنی سکولاریسم که وقتی به صورت یک ایدئولوژی جزمی درمیآید فکر میکند دنیا به آخر رسیده است. برمبنای این فکر جزمی جدید، گویا همهچیز زندگی بشر به همین سادگی غیردینی میشود و به همین سادگی دورۀ دین به سر میرسد و به همین سادگی روندی خطی و غیرقابل برگشت از افول دین پیش میرود و در همۀ جهان گسترش مییابد. گویا دیگر نیازی به دین نیست و دورهاش پایانیافته است. همچنین تصور میشود با سوژگی بشر و عقل خودبنیاد، دنیا بهشت برین میشود و هیچ بحران و تعارض و مشکلی پیش نمیآید، اما در دنیای بیرون اصلاً چنین نیست.
همانطورکه میدانید ایدئولوژی خیلی مستعد آن است که ما را گرفتار معرفتی کاذب بکند و سکولاریسم نیز از این مستثنی نیست. برای مثال سکولاریسم به مثابۀ یک مسلک جهانشمول، احتمالاً درک ما را از دنیای غیراروپایی دچار مشکل میکند و نمیتوانیم مفهوم دنیای «مابعد سکولاریسم» (Postsecularism) را بفهمیم. نمیتوانیم به جامعهشناسی دین مابعد وبر فکر بکنیم، نمیتوانیم خیلی از اتفاقهاي جهان مانند بازخیز جدید دین سیاسی در دنیا و بازگشت خدا و حضور دین در حوزۀ عمومی را بهطور سرراست توضیح بدهیم. با ایدئولوژی سکولاریسم حتی جامعۀ امریکا را نمیتوان توضیح داد چه رسد به تحولات منطقه!
نسبت سکولاریزاسیون با عقلانیشدن (rationalization) در نظریه وبری چیست؟ آیا این دو معادل یکدیگر هستند (دو نامگذاری متفاوت برای یک پدیده واحد) یا یکی از اجزای دیگری است؟
اگر در یک عبارت و با توجه به تعاریف قبلیام بخواهم بگويم، باید اشاره كنم سخنی دربارۀ وبر که «وبر یک سکولاریست نبود، یعنی قائل به سکولاریسم نبود.»
وبر در جای یک متفکر جدی کوشیده آن «عقلانیشدنی» به معنای خاص و در دوران خاص و در اروپا را بررسی انتقادی بکند و توضیح بدهد. این عقلانیشدن به معنای خاص، دیوار به دیوار سکولارشدن بود. این همان عقلانیتی است که از آن بهعنوان عقلانیت ابزاری تعبیر میکنند، یعنی شما هدفها و انتظاراتی دارید و شیوهها و وسايل عقلانی و سازگار با آن اهداف و انتظارات را انتخاب میکنید، از اينرو کاری ندارید که خود هدفها و انتظاراتتان چيست و چقدر خوب یا بد است و تا چه حدی ناقص یا کامل است.
انسان اروپایی در آن دوره میخواهد منابع طبیعت را تسخیر بکند و در جهت رفاه و آسایش خود از آنها بهره بگیرد و برای این کار فکر و سازمان زندگی خود را عقلانی میکند. رشد سرمایهداری و بوروکراسی نه به معنی مبتذل ادارات ما، بلکه به مفهوم سازمانهای شایستهگرا و مبتنی بر قانون و مقررات و تقسیمکار و تخصص و تفکیک مدیریت از مالکیت و نظم و کارشناسی و کارگزاری حرفهای، نتیجۀ این عقلانیشدن است. سرمایهداری نوظهور در اروپای آن دوره نمونهای از سازمان عقلانی ِ کار و تولید و پیشرفت در جهت حداکثرسازی سود سرمایهگذاران و به تبع آنها منافع بقیه جامعه و عموم است.
وبر این عقلانیت و این سرمایهداری نوظهور را با نگاهی انتقادی و تراژیک بررسی میکند و با نوعی آگاهی دردناک، از قفس بوروکراسی بحث میکند. او از سویی بازگشت انسان به کاریزمای سنتی را ممکن نمیبیند. آن دنیای مملو از اسرار و دنیای افسونشدۀ قدیمی به نظر وبر برهمخورده است. وبر میبیند که از سویی تخصص و علمورزی، آن حیرت قدسی پیشین را از بشر گرفته است. از سوی دیگر همین عقلانیشدن و افسونزدایی و سکولارشدن نیز خود بهرغم ظرفیتهای کارکردیاش، مستعد انواع مشکلات عاطفی و روحی برای بشر است. وبر انصافاً نبوغآسا نظریهپردازی کرده است، اما کاملاً قابل درک است که وی نتوانسته نظریهاش را بیش از این پیش ببرد و حتی ابهاماتی در مباحث او ازجمله در بحث عقلانیت باقی مانده است.
بعدها کسانی کوشیدند به بحث عقلانیت وضوح بیشتری بدهند، مثلاً هابرماس، ایراد کار را در نارساییها و ضعفهای عقلانیت ابزاری دید. به نظر وی این عقلانیت، خیلی «محاسبهگر» و «سودانگار» است. ارزشها و هنجارها در آن نادیده گرفته میشوند و در هاله ابهام میمانند. وی نظریه عقلانیت فرهنگی و ارتباطیاش را برای رفع این ایرادها و ضعفها ارائه کرد.
از نظر هابرماس، سپهر عمومی آزادی لازم است که از سیطره و مستعمرگی سیستمهای قدرت و ثروت آزاد باشد و در این سپهر عمومی گفتوگوهای محدودنشدهای جریان پیدا بکند تا بشر بدون اینکه از مدرنیته و از اصل عقلانیت سرخورده بشود، بدون اینکه به عقب و به دنیای پیشامدرن برگردد و گرفتار سیطرۀ قدرتها و نهادهایی بهنام امر مقدس بشود، نارساییهای فکر مدرن را رفع بکند و طرح ناتمام عقلانیت را پی بگیرد و گزارههای پایۀ خود را یکبار دیگر با دید انتقادی بررسی بکند. این همان طرح عقلانیت انتقادی و ارتباطی در فضای عمومی آزاد است که همه طرفها و فکرها و ایدهها در آن بتوانند حضور و مشارکت بکنند و دنبال توافقی منصفانه بروند.
عقلانیت بهمعنای وسیع آن نه جزئي از سکولارشدن است و نه مترادف آن. اما عقلانیت به معنای خاص آن دوران اروپا، چنانکه گفتم دیوار به دیوار سکولارشدن بود.
بنا به عقیده برخی متفکران، پدیده سکولاریسم سرنوشت محتوم تمامی جوامع در دنیای مدرن است؛ در مقابل برخی جامعهشناسان این انگاره را مطرح کردهاند که از چند دهه پیش، ما با فرایند معکوس سکولاریسم مواجه هستیم که متضمن افزایش تأثیر دین در عرصه عمومی است. برخی صاحبنظران نیز سکولاریسم را تجربه تاریخی جهان مسیحی میدانند و معتقدند در بافت و زمینه اسلام و دیگر ادیان، امکان تکرار تجربه سکولاریسم وجود ندارد. نظر شما در این زمینه چیست؟ آیا جامعه ایرانی میتواند مشمول روند سکولاریزاسیون تلقی گردد یا خیر؟ چه شواهد عینیای در جهت تأیید یا رد روند سکولاریزاسیون جامعه ایرانی موجود است؟
بله در مبحث سکولاریسم، همانطورکه اشاره کردید کارهای زیادی شده است. به چند مورد خیلی مشهور اشاره ميکنم. «برگر» مبالغه در سکولارشدن را مورد نقد قرار میدهد. وی ازجمله مهمترین متفکران مباحث سکولاریسم بود که مدتها پیش، از بازگشت دین بحث کرد، اما در عین حال او همچنان به فرایندهایی قائل است که طی آن، دینداری دیگر مثل سابق نیست. تصدیقها با تردید همسایه میشوند. دین هم به نوبه خود و در کنار چیزهای دیگر این دنیای جدید، مشمول عرضه و تقاضای گروههای اجتماعی میشود و بازاری است که ممکن است به عللی رواج یا کساد داشته باشد. از نظر «برگر»، دین یک واقعیت اجتماعی است، اما او نیز مشمول تکثر و تحول دنیای امروز است.
چارلز تیلور در «زمانهای سکولار» آن را دنیایی میبیندکه حوزۀ عمومی از سیطرۀ فرقه و روایت مذهبی خاص،آزاد و مستقل میشود، ولی همه دیدگاهها و حتی دیدگاههای مختلف دینی میتوانند بازی منصفانه بکنند. در آن غلبه و انحصار نیست و تکثر و برابری و حقوق همه است؛ چه بیدینها و چه انواع دینداران با انواع قرائتها. سهیمشدن در امور اجتماعی برای همه به رسمیت شناخته میشود.
اثر گریس دیوی نیز خود گویاست: «اروپا مورد استثنایی». به نظر او نظریۀ «وبر» برای توضیح دورهای از اروپا جالب است، اما همه جزئیات اروپای امروز را نمیتواند بهطور کامل تبیین بکند. برای مثال اتحادیه اروپا به هویت مسیحی گرایش دارد. وانگهی کشورهای اروپا نیز در سطوح مختلف سکولارشدن متفاوتاند مثلاً انگلستان با فرانسه، تفاوت زيادي دارد، اما همۀ اینها یک قدر مشترک دارند و آن مدرنیته است.
نوریس و اینگلهارت در تحقیق بینالمللی خود با عنوان «قدسی و عرفی» توجه دارند که آن انگارۀ متعارف افول دین، حداقل از دهه 70 و80 میلادی به اینسو از سکۀ علمورزی افتاده است، یعنی حدود سه دهه است متفکران بحث میکنند که سکولارشدن به معنای بیدینی یا حتی خصوصیشدن دین و راندهشدن آن از حوزۀ عمومی نیست، بلكه به معنای رشد فرایندی است که طی آن، احساس امنیت وجودی انسانها حداقل از برخی جهات افزایش مییابد. پیشرفت سواد و علم و خردورزی و رشد درآمد و سلامت مردم و نیز نهادهایی که مردم را در برابر انواع ترسها و قدرتها تقویت میکنند، سبب ازدیاد امنیت وجودی از پارهای جهات میشود. البته نوریس و اینگلهارت دقت نظری مهمی دارند و آن اینکه به سبب بالابودن نرخ باروری در جوامع مذهبی، این فرایند سکولارشدن به صورت ساده و روتین پیش نمیرود، اما روندی اجتنابناپذیر در جریان توسعۀ جوامع است.
مختصر کلام اينکه در مباحث مربوط به سکولاریسم، چهار مفهومی که قبلاً توضیح دادم معمولاً خلط میشود. هريک از آنها داستان جدایی دارند. خلاصۀ نظر من دربارۀ آن چهار مفهوم بدین قرار است:
1ـ سکولاریته به معنای وضع فکری و روحی و اجتماعی انسان در دنیای جدید، کموبیش در مقیاس جهانی گسترش مییابد. هرچند اولاً این گسترش به صورت خطی نیست و فراز و فرودهایی دارد و ثانیاً جزئیات آن تحول نیز پیدا میکند. ایران نیز البته با ویژگیهای خاص خود از این وضع برکنار نیست. در گفتوگو با نشريه مهرنامه (شماره اسفند90)، شواهدی را توضیح دادهام.
2ـ پروسۀ درونزای سکولارشدن نیز در بعضی از سطوح و ابعاد آن روندی در حال گسترش جهانی است و باز نه خطی است و نه به یک منوال و نه لزوماً عین آن دوران اروپا. در باب ایران کافی است به تغییرات جامعه و فرهنگ و حتی تحولات نوع دینورزی گروههای مختلف اجتماعی توجه بکنیم.
3ـ در باب پروژۀ سکولارسازی باید خیلی احتیاط کرد. مطمئناً شکل آمرانه و از بالا نامطلوب است. نوسازی و برنامههای توسعه نیز باید از طریق اجتماعی و فرهنگی و مدنی پیش برود. مهم این است که سپهر عمومی ما تقویت بشود، اگر قرار است ایران و ایرانی پیشرفت و عدالت و برابری و رهایی را تجربه بکند، این پروژه باید از طریق گفتوگوهای آزادمنشانه و توافقهای منصفانۀ عمومی دنبال بشود.
4ـ با ایدئولوژی سکولاریسم اصلاً موافق نیستم. دنیای ما از جزمیتهایی مانند افول دین یا حتی راندهشدنش از حوزۀ عمومی آزاد شده و دنیای «مابعد سکولاریسم» است، همینطور که دنیای «مابعد اسلامیسم» نیز هست؛ حتی جامعۀ ایران، که بحث مفصلی طلب میکند.
دیوید میلر، متخصص حوزه الهیات و جامعهشناسی دین و نویسنده کتاب «خدا در فضای کار: تاریخ و وعده جنبش ایمان در فضای کار» (God at Work : The History and Promise of the Faith at Work Movement) در مقالهای این ایده را مطرح کرده که نظریه تفکیک و تمایز (Differentiation) که دارای بنیادهایی استوار در نظرات جامعهشناسان کلاسیک بوده و بویژه با نظریه سیستمهای لومان صورتبندی نوینی یافته، در توضیح روند تأثیرگذاری دین و نهادهای دینی در جوامع مختلف، نسبت به نظریه سکولاریزاسیون، دارای مزیت و قدرت تبیینگری بیشتری است. به نظر شما، نسبت نظریه تفکیک و سکولاریزاسیون چیست؟ آیا میتوان نظریه تفکیک را بهعنوان بدیلی برای سکولاریزاسیون در فهم روند حرکتی جوامع مطرح کرد؟
گویا نگاه ایشان مدیریتی و الهیاتی است. البته هیچ اشکالی ندارد، به شرط اینکه ضوابط بحث علمی رعایت بشود. افراد بسياري در این زمینه بحث کردهاند، مانند «کازانوا» در کارهایی مانند «مذاهب عمومی در دنیای جدید» و نیز «بازاندیشی در سکولار شدن» اشاره میكند سکولارشدن نه به معنای افول دین و نه حتی خصوصی شدن دین است، بلکه فقط تفکیک است.
در عین حال من تفکیک را جایگزین مناسبی برای سکولارشدن نمیدانم. تفکیک نهادی جزئي از سکولارشدن و سطحی از آن است و اتفاقاً سطح بسیار شایع جهانشمول هم هست که متأسفانه ما در ایران آن را نیز نادیده میگیریم.
از سوی دیگر بعضیها دچار خلط وحشتناکی میشوند. آنها میگویند از نظر یک مؤمن، ایمان الهامبخش همه زندگی است و خداوند متعال دربارۀ کل زیست فردی واجتماعی به ما راهنمایی میکند. من نیز شیفتۀ این معنا هستم، اما ما احتمالاً یکچیز را در اینجا بهطرز دردناکی فراموش میکنیم، اینکه همهچیز بخشی از قلمرو الهی است، از منظر ایمان و برای مؤمنان است و قابل اِعمال (مخصوصاً با قهر و اجبار و به صورت دولتی) بر دیگران نیست.
فرایند سکولارشدن اگر با چیزی مشکل دارد، همین سلطه نهادی دین و دینداران است، هرچند هم اکثریت باشند. فرایند سکولارشدن با ایمان و با دین و حتی با مشارکت دینداران در حوزۀ عمومی آزاد مشکل ندارد، مشروط به آنکه این مشارکت بهطور برابر برای دیگران هم محفوظ باشد؛ برای بیدینها، برای همه دینها و برای تمامی قرائتها از یک دین، هرچند اقلیت باشند و با عقاید اکثریت و دولت مخالف باشند.
* دکتر مقصود فراستخواه، متخصص حوزه جامعهشناسی دین و عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی است.
به نقل از چشم انداز ایران 74
سایت ملی – مذهبی محلی برای بیان دیدگاههای گوناگون است.