زمان در بینش ایران کهن، نه خدا، که برترین خداست. او را بخت و فره میخوانند که از ژرفای زمان، زمان بی کرانه، فرمانروای سرنوشت است. خالی از هر گونه چهره پردازی انسانی، در فراسوی نیک و بد، به نیایش و قربانی دست میازد تا جهان را بیافریند. بی کرانه ای که آبستن آفرینش است. کرانه مندی هماره آبستن را از دل خود بیرون می دهد،زمان همواره آبستن است و این سرنوشت اوست،این سرنوشت ماست، سرنوشته ی ماست. در این آغاز که پرتو خیره کننده «حال» بی جلوه اش ساخته، گذشته ما غنوده است؛گذشته ای که سرنوشت ماست. و کدام غفلت زدگی خواب آلوده ای جنگلی انبوه را با نمایش پر زرق و برق ردیف نخستین درختان یکی گرفته و گام در جنگل نمی گذارد؟ این خواب زدگی که از جنس جن زدگی است امروز گریبان ما ایرانیان را به سختی گرفته و ما را به سراب فرا می خواند، ما به جنگل پشت کرده ایم و دیگر گذشته را سرنوشت خویش نمی دانیم، گذشته در نگاه ما مرده است. این نیز سرنوشت ماست، زیرا شکست ها و پیروزی های ما هم در گذشته ما ساخته و پرداخته شده اند. پیروزیم آنگاه که به آن باور داریم و شکست خورده ایم آنگاه که سر در گریبان، گذشته را گذشته می دانیم و وا می نهیم. زمانه ما امروز آبستن چنین فاجعه ای است، آبستن شکستی دیگر است که بی شک سهمگین ترین خواهد بود، چرا که آنچه که ما را از خود «بی خود» کرده، نه بیابان گردان بی مایه، که اندیشمندان مهیب بی میهن لانه کننده در هر کندو است، که چون لانه کنند کندو را به ویرانه دگرگون خواهند کرد.
به آنان که فریبکارانه از ما میخواهند که فرزند زمانه ی خویش باشیم و آنچه را که پیش میآید لاجرم و به مثابه ی ضرورت زمان بپذیریم دو نکته را جسارتا باید گوشزد کنیم. نخستین اینکه زوروان، خدا-زمان ایرانی، جهان را چونان خدای سامی در چنبره ی خود ندارد، تقدیر گرایی کور و منفعل با روح واژه ی سرنوشت در زبان فارسی هم خوانی ندارد. درست است که، مطابق اسطوره ی کهن، زوروان زاینده ی نیک و بد است، ولی خود برای اینکه نیکی هستی یابد دست به نیایش و قربانی میزند، نیکی را باید ساخت و ساختن آن سرنوشت ماست. میتوان اما به این سرنوشت پشت کرده و به جای ساختن نیکی به پلیدی و پلشتی روی آورد. این نیز سرنوشت ماست، جمشید را آژی دهاک به دو نیم کرد، ولی آنگاه که جم خدایان را فراموش کرده و خود بنیاد شده بود.
دو دیگر آنکه ظریفی در باره ی کوروش پارسی میگوید : آنچه که کوروش را از دیگر چهره های سرشناس تاریخ متفاوت می سازد این است که چهره ها را میتوان بدرستی فرزندان زمانه شان خواند ولی کوروش، نه زاییده ی زمانه ی خویش، که سازنده ی آنست.
زمان ما آبستن تحولات عمده است، زایش نیک و بد در سرنوشت ماست. فرزند زمانه خود باشیم یا زمانه ی خویش را بسازیم ؟ اینجا دیگر کوروش نه در گذشته مدفون شده در پاسارگاد، که در افق و چشم انداز آینده ما خود نمایی می کند. شاهنامه ی جاودانه ی فردوسی سرشار از حماسه های پهلوانانی است که با خونفشانی، پاسداری از میهن و مردمان را در برابر بیگانگانی که ضرورت زمانه را گوشزد می کردند، به نمایش گذاشته اند. ما ایرانیان بار دیگر در چنین بزنگاهی قرار گرفته ایم.
بیش از ۱۵۰ سال است که ما، مسحور شده، در تقلای عبور از سنت، یعنی از مجموعه ی یادگار نیاکان مان و ورود به دنیای مدرن هستیم. ناتوان از عبور، ایراد کار را سخت جانی سنت می دانیم و این روزها کم نیستند نویسندگانی که با شادمانی کودکانه سنت از نفس افتاده را در گوشه ی رینگ تخته بند دو گزینه می بینند : داعشی شدن، یا تسلیم شدن.
نکته ی اول در این نگاه قرار دادن داعش در جایگاه گزینه سنت ایرانی است. این نگاه معیوب، جدا از ژورنالیسم زدگی مفرط، تاریخ ایران را در ۱۴۰۰ سال اخیر خلاصه کرده و روی دیگر سکه قلبی است که حتی هنگامی که دست به اسطوره سازی هم میزند به سراغ ابوذر و مقداد و خضر می رود، و این همه را در قالب زبان شیوای فردوسی چونان زهری در نهاد ایرانی می نشاند.
نکته دیگر این است که سنت اگر «تسلیم» شود که سنت نیست. کار سنت ساختن و باز ساختن است، سنت درمان گر ویرانی هاست، سنت بیگانه سرزده وارد شده را خودی می کند تا پادزهری بر نیشش باشد. سنت از اسم می گذرد تا از رسم نگذرد. ولی اذعان باید کرد که سنت چندین هزاره ی ما امروز بیمار و زخم خورده است. بیمار غفلت زدگی ما ایرانیان. ما نه تنها با غفلت از ریشه های ستبر سنت خویش، که در حقیقت ریشه های هویتی مان است، خود را پذیرای بی دفاع هر ضد اندیشه وارداتی کرده ایم، بلکه کوردلانه تبر به ریشه خود نیز وارد می کنیم که تلخ ترین سرنوشت را برای خود رقم بزنیم : شکست نهایی.
سنت ما، روشن تر از روز است، نیاز به باز خوانی و باز نویسی دارد، به شرطی که آنچه خود داریم را از بیگانه تمنا نکنیم. به شرطی که اگر به سراغ سنت می رویم، آنچنان که سهراب سپهری گفت، نرم و آهسته، و من اضافه میکنم، متواضعانه برویم.
توضیح:آقای اشراقی دانشجوی دکترای فلسفه در فرانسه هستند.