عبادت و عقلانیت

در مقاله حاضر كوشيده‌ام تا با طرح مثلث بندگي يا آزادگي اين گزاره را در حد توان به‌طور مستدل توضيح دهم، بعضي مي‌گويند اخلاق از دل دين برنمي‌آيد و معنويت و اخلاق از عقلانيت برمي‌آيد و نه دين. به نظر من هم دين عقلانيت دارد و هم اخلاق مي‌تواند از دل دين نتیجه شود.

آيه 13 و 14 سوره طه را اساس بحثم مي‌گذارم و دو نتيجه مهم مي‌گيرم. خداوند در كوه طور خطاب به حضرت موسي(ع) سخن مي‌گويد: «اَنَا اَختَرتُكَ»، يعني من تو را اختيار كردم. اختياركردن براساس رجحان‌ها صورت مي‌گيرد. گزينش خدا مانند گزينش‌هاي ما نيست كه كسي با مدرك تقلبي بتواند بهترين پست كشور را بگيرد. گزينش‌هاي خدا براساس واقعيت‌هاي زندگي حضرت موسي(ع) انجام شده است. پس از اينكه سرگذشت حضرت موسي را برايش مي‌گويد، ادامه مي‌دهد كه من تو را اختيار كرده‌ام بنابراين «فَاستَمِع لِما يُوحي» خوب گوش‌هايت را باز كن ببين به تو چه وحي مي‌شود. در ديگر جاهاي قرآن درباره وحي با يك مخاطب آشنا اين‌طور صريح و آشكار صحبت نشده است. حالا ببينيم در پی این آيه، پيام وحي چيست؟ «إِنَّنىِ أَنَا اللَّهُ لَا إِلَاهَ إِلَّا أَنَا» (طه:14)، يعني خدا منم و هيچ خدايي جز من نيست. اينجا منطق توحيد مطرح مي‌شود. فراز اول آيه بيان مي‌كند كه خدايان زر و زور و تزوير را نبايد بپرستيد، بلكه «الله» خداست. اينجا هستي‌محوري مطرح مي‌شود؛ هستي‌اي كه در نيستي گذر ندارد. فراز دوم كه پس از «فا»ي نتيجه آمده، مي‌گويد «فَاعبُدُني»، يعني تو مرا بندگي كن. اينجا خدا يك دره پرنشدني و منطقي را مطرح مي‌كند. مي‌گويد من خدا هستم و تو بنده‌اي و بايد بندگي كني. جايگاه من خدايي‌كردن است و جايگاه تو بندگي‌كردن. وقتي اعلام بندگي كنيم، ديگر نمي‌توانيم خدايي كنيم، استكبار بورزيم، خودخدابين و خودمطلق‌بين شويم. اين چهار موردي كه ذكر كردم منشأ همه خشونت‌هاي تاريخ است. جايگاه خدا هم خدايي‌كردن است و روا نيست بندگي كند.

مهندس عبدالعلی بازرگان در توشه‌گیری از «اِیاکَ نَعبُدُ وَ اِیاکَ نَستَعین» می‌گوید: «عبادت را در ترجمه‌های قرآن، «پرستش» ترجمه کرده‌اند که رسا نيست و کلمه‌ای فارسی برای معادل آن نداریم. «عبادت» حالت تسلیم و تمکین انسان نسبت به چیزی است. شاید اولین بار دکتر شریعتی این واژه را باز کرده است. او می‌گوید عبادت یعنی هموارکردن جاده. «عبّدالطریق» یعنی جاده را صاف‌‌کردن و آسفالت‌کردن که ماشین راحت بتواند از آن عبور کند. «طریق المعبّد» یعنی جاده‌ای که صاف‌شده و سنگلاخ و دست‌انداز در آن وجود ندارد و راحت می‌توان در آن جاده رانندگی کرد. در عربستان به ماشین‌های جاده صاف‌کن «عابدالطریق» می‌گویند. ما باید وجودمان را برای خدا صاف کنیم. یعنی در برابر فرامین خدا مقاومت نكنیم تا ماشین خدا راحت وارد وجودمان شود. اگر خدا می‌گوید انفاق کن، ببخش، عفو کن، ‌صبر کن، جهاد کن، مهربان باش و… اینها راحت در وجودمان بنشیند. وجودمان مانند اسفنج، نرم و پذیرای فرامین خدا باشد. یک وقت انسان مقاومت دارد و سد راه اینهاست؛ بنابراین ماشین نمی‌تواند حرکت کند. پس به کارها و رفتارهایی عبادت می‌گویند که وجود انسان را برای ارزش‌های خدایی، باز کند و آن ارزش‌ها را جذب کند. ما از او درخواست می‌کنیم که من فقط نسبت به تو این حالت را دارم. یعنی در برابر شیطان مقاومت دارم، نمی‌پذیرم. شیطان یعنی چه؟ تکبر، حرص، بخل، حسد، خشم، کینه، حقد و… اینها نباید در وجود من راه یابد. ای خدا، من فقط به تو چراغ سبز می‌دهم تا صفات و ارزش‌های تو در وجود من بیاید. این مفهوم عبادت است، یعنی فقط تو و هیچ‌چیز دیگر در وجود من راه نیابد. البته این کافی نیست و خدا هم باید کمک کند. ما تلاش خود را می‌کنیم و در زندگی‌مان هم فقط از تو کمک می‌گیریم. منظور کمک‌های معمولی و تعاون‌های روزمره نیست، بلکه منظور کمک خدا و هدایت است. در اینجا حتی از پیامبر هم کمک نمی‌گیریم، چرا که می‌گوییم «ایاک» یعنی فقط تو را. کمک و استعانت فقط از خداست، نه حتی از رسول و رسولان دیگر. بخش مهمی از قرآن درباره همین عبادت و استعانت است که برای هرکدام، صدها آیه در قرآن باز شده است.

در آیه 21 سوره بقره آمده است: «يَأَ اَيهَُّا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ». تقریباً تمام مفسران اجماع دارند که «ناس» یعنی تمام اقشار مردم؛ اعم از کافر، مسلمان، مشرک، مؤمن، منافق و…. این آیه نحوه نگرش و راه تعالی‌بخشی را نشان می‌دهد، از هر فرقه و گروهی که هستیم، چه در ظلمت باشیم و چه در نور، فرمان «اعْبُدُواْ رَبَّكُم» می‌دهد. یعنی تسلیم، تمکین و راه‌دادن رب در وجودمان. کدام رب؟ همان ربی که خالق است،‌آسمان‌ها، زمين و ما را خلق کرده است. همان‌طورکه در پیش گفته شد، معنای پرستش براي عبادت نارساست. خدا نیازی به پرستش ما ندارد. ما هستیم که به او نیاز داریم. ما هستیم که باید ارزش‌های وجودی و صفات الهی را در نفسانیات خود که به غضب، شهوت، حسد و کینه ‌آلوده شده است، راه داده و این ناهمواری‌ها را هموار کنیم؛ ارزش‌های همان خدایی که ما و گذشتگان‌ ما را خلق کرده است و این راهی است که منجر به افزایش تقوا می‌شود: لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.

خدا استدلالي براي موسي(ع) مطرح مي‌‌كند كه ما از آن غافليم. فكر مي‌كنيم «فاعبدني»، يعني فقط براي من نماز بخوان و روزه بگير. اين نوع عبادات ـ ‌مانند نماز، روزه و… ـ را هم كه در فرهنگ رايج ما مي‌گويند استدلال ندارد. بسياري از روشنفكران ديني ما معتقدند عبادت جدا از عقلانيت است. اما اينجا مي‌گويد بندگي تنها مختص خداست و نمي‌توان بنده زر و زور و تزوير بود. در آیه «اِياكَ نَعبُدُ وَ اِياكَ نَستَعين» بندگي ـ آن هم به‌طور جمعي ـ تنها مختص خداست.

اخلاق از كجا نشأت مي‌گيرد؟ نخست، در آن دره منطقي كه بيان شد (جايگاه خدا خدايي‌كردن و جايگاه بنده، بندگي‌كردن است) يك استدلال است و بلكه اساس استدلال است. همچنين خدا خيلي صريح مي‌گويد «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ‏» (ذاريات:56) كساني كه عربي مي‌دانند مي‌گويند حصر زيادي در اين آيه وجود دارد. جن و انس تنها براي بندگي خدا آفريده شده‌اند. حالا نتيجه بندگي براي خدا چيست؟ اين است كه ويژگي خضوع و خشوع پيدا مي‌كنيم و خودمان را در برابر خدا فقير محض مي‌‌دانيم. در اين حالت بشر به خودخدابيني نمي‌رسد و جنگ جهاني هم به‌وجود نمي‌‌آيد. به نظر من همه مكارم اخلاقي كه در قرآن و نهج‌البلاغه و صحيفه‌سجاديه ذكرشده، از محتواي بندگي خدا و لاغير نشأت مي‌گيرد. خضوع و فقر محض فرد در برابر خدا، بزرگي مي‌آورد. اگر ما براي خدا خاضع باشيم، چنين نيست كه خودمان را كوچك كرده باشيم، بلكه‌ در رابطه با خداي بزرگ، ما هم بزرگ مي‌شويم. اگر ما مي‌گوييم «الله‌اكبر» يعني خدا بزرگتر از آنچه است كه ما مي‌انديشيم و تصور مي‌كنيم. بنابراين ديناميزم انديشه‌ورزي ما را تا ابد تضمين مي‌كند تا به دام دگماتيسم نيفتيم. درواقع خودمان را هم بزرگ كرديم وي اين غير از خودبزرگ‌بيني، خودمطلق‌بيني و خودخدابيني است كه به خشونت مي‌انجامد.

من در برابر برداشت‌هاي ماركسيست‌ها كه مي‌گويند خشونت از فاشيسم به‌وجود مي‌آ‌يد و فاشيسم هم به انحصارات بين‌المللي مانند انحصارات نفتي، اسلحه‌اي، كامپيوتري و… وصل مي‌شود، يك نظر راهبردي مستقلي دارم. به نظر من افزون بر آن موارد، نوعي فاشيسم هم وجود دارد كه از يك فرد ساده‌زيست هم مي‌تواند به‌وجود آيد و ما اين را در ايران تجربه كرده‌ايم. فردي كه ممكن است ساده‌زيست هم باشد به‌دليل محور دانستن خودش، خدا را اثبات ‌كرده و درنتيجه خدا را اسير ذهن خودش مي‌كند و درنهايت به‌دليل اينكه اين شخص فطرتاً خداجوست، خودخدابين و خود‌مطلق‌بين مي‌شود و آن‌گاه مي‌گويد «اين است و جز اين نيست.» منشأ تمام خشونت‌هاي غيراخلاقي همين است كه كسي بگويد «اين است و جز اين نيست.» درحالي‌كه همواره بايد بگوييم «اين است و جز اين هم ممكن است باشد». چنين فردي با همه ايمان، شلاق مي‌زند و شكنجه مي‌كند اما ساده‌زيست هم هست و خودش هم سابقه مبارزاتي داشته و ممكن است حتي در رژيم شاه هم شكنجه شده باشد. اينكه خدا مي‌گويد ما بايد بنده باشيم و احساس مخلوقيت كنيم، باعث مي‌شود كه به هيچ‌يك از گرايش‌هاي خشونت‌آميز مبتلا نشويم. در دعاي كميل مي‌خوانيم: «اَللهُمَ اِنّي اَسئَلُكَ بِرَحمَتِكَ الَتي وَسِعَت كُلَ شَيء، ذَلَ لَها كَلَ شَيء، خَضَعَ لَها كَلَ شَيء و…» ضمن اينكه «اِنّي» را مي‌آورد و بر هويت خودش كه علي(ع) است تكيه مي‌كند، به اين هم توجه مي‌دهد كه خدا را مي‌خواهد. اين منشأ اخلاق است.

برخي از متفكران زمان ما مي‌گويند اخلاق از عقلانيت نتيجه مي‌شود و عبادات هم عقلاني نيستند. به نظر من اخلاق از دين نتيجه مي‌شود و دين هم استدلال و عقلانيت دارد. اگر ما از خدا غفلت نكنيم و مانند ماهي كه در آب است و حضور آب را حس نمي‌كند، نباشيم و اگر هستي را در استدلالمان در نظر بگيريم و استدلالمان هستي‌محور باشد و دين را هم مخلوق خدا بدانيم، پس اخلاق مي‌تواند از عقلانيت ديني هم نتيجه شود و آن بهترين اخلاق هم هست. شايد منظور پيامبر از تمام و كامل‌كردن مکارم اخلاق، همين باشد.

در آيه 14 سوره طه در استدلالي كه خدا براي موسي(ع) مي‌‌آورد، از خالقيت خود به مخلوقيت موسي مي‌رسد. اين يك استدلال فراگير جهاني است و ربطي هم به ادوار تاريخي ندارد. براي اينكه خدا، خداست و بنده هم بنده. در هيچ‌يك از ادوار تاريخي اين استدلال از بين نرفته و تغيير نمي‌كند. وقتي خدا به ابليس مي‌گويد چرا به انسان سجده نكردي، در پاسخ مي‌گويد «خَلَقْتَنی‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين» من برترم، او را از خاك و مرا از آتش خلق كردي. اينجا شيطان رانده‌شده نيز خالقيت خدا را قبول كرده است. مي‌گويد «خَلَقتَني»، يعني خالقيت را پذيرفته است. اگر ما حتي نگاه شيطان به خدا را هم داشته باشيم، به هر حال نمي‌توانيم خالقيت را ناديده بگيريم. اين در حالي است كه 90 درصد بحث‌هاي كلامي در آموزش‌هاي جاري در همه سطوح پيرامون اثبات خداست كه ما را از توسعه بازداشته است. اگر ما حتي با بينش شيطان هم به خدا نگاه كنيم، دست‌كم نيازي براي اثبات خدا نمي‌بينيم. مشرك، كافر، منافق و ملحد خالقيت خدا را قبول دارند، پيامبران و مؤمنان هم همين‌طور. پس يك زبان مشتركي ميان همه بشريت وجود دارد.

ما حتي اگر در حد شيطان هم خدا را پذيرفته باشيم (كه همه بشريت اين وضعيت را دارند) در مرحله بعدي، آيه قرآن است كه «الَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ»(ملك:14) آيا كسي كه خلق كرد، علم ندارد؟ من اين ‌آيه را سر چاه نفت براي خودم تكرار مي‌كردم. مهندس نفت بودم و مي‌دانستم ته چاهي كه عمقش 3000 متر است، چه مي‌گذرد، زيرا طراحش بودم و از وضعيت آن اطلاع داشتم. كسي كه طراح قفل است مي‌داند درون آن چيست. حالا خالق آسمان‌‌ها و زمين نمي‌داند؟ علم ندارد؟ بنابراين مراحل استدلال از خالقيت آغاز مي‌شود و به علم خدا مي‌رسد. كسي‌كه علم دارد، مي‌بيند و مي‌شنود، پس به خداي ناظر مي‌رسيم. بچه كه بودم مادرم مي‌گفت قند نخور. در حضور او نمي‌خوردم،‌ ولي وقتي مادرم نبود مي‌خوردم. اگر بدانيم خدا، خالق، عالم، سميع و بصير است، سير استدلالي «خالقيت تا اخلاق» طي مي‌شود. به نظر من تمام قرآن بر همين استوار است كه خداي خالق، عالم هم هست و خداي عالم، سميع است و خداي سميع، بصير است. اخلاقي كه بر اين مبنا نهادينه مي‌شود، هم عاطفي، هم استدلالی و هم فراگير است و همه بشريت هم آن را قبول دارند، چون اساس استدلالش از حداقل‌ها ـ كه بينش شيطان است- آغاز مي‌شود؛ شيطاني كه پدر ملحدان، مشركان، كافران و منافقان است. در يك كلمه، اخلاق از نتايج بندگي است.

بحث من در مورد مثلث بندگي يا آزادگي بود كه يك ضلع آن همين اخلاق است كه به‌طور فشرده توضيح دادم. یک تعریف عبادت، همان بندگی خدا و لاغیر است؛ یعنی تسلیم خدایان زر و زور و تزویر نشویم، که از اتفاق، بیشتر مبارزات علیه طاغوت هم در همین راستا بوده است. تعریف دیگر عبادت به لحاظ لغوی، هموارکردن ناهمواری‌هاست. همان‌طور كه گفته شد در عربستان به ماشین جاده‌صاف‌کن می‌گویند «عابد». در این نوشته بر اساس ریشه لغوی عبادت، تعریف آن چنین می‌شود که ما باید با ارزش‌های الهی، ناهمواری‌های نفس خود و جامعه را هموار کنیم. برای نمونه ما دچار غضب، حسد، شهوت و… می‌شویم ولی با صفات خدا و ارزش‌های الهی است که می‌توانیم ناهمواری‌های درون خود را هموار کنیم که نتیجه‌اش اخلاق می‌شود: «وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» (آل‌عمران: 134)، کسانی‌که با ارزش‌های الهی خشم خود را فرومی‌برند و از مردم درمی‌گذرند.

مکانیزم وحی

خدا به موسي مي‌گويد «فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی» (طه:13) خوب گوش‌كن كه چه چيزي به تو وحي مي‌شود. فراز اول اين وحي، خدابودن خداست و فراز دوم مخلوق‌بودن بشر است. اين باعث مي‌شود كه ميان موسي و خدا رابطه‌اي بندنافي و به عبارتي رابطه‌اي وجودي به‌وجود آيد. وقتي بچه در شكم مادر است، حالات مادر به جنين منتقل مي‌شود. با الهام از اين رابطه و برای تقریب به ذهن، من اسم رابطه ميان انسان و خدا را‌ «بندنافي» گذاشته‌ام،‌ ولي بهتر است بگوييم «رابطه وجودي». ما كه مخلوق هستيم با خدا رابطه مستقيم و وجودي داريم كه بستري براي گفت‌وگو با خداست. سرعت سير صوت، 340 متر در ثانيه است. سرعت سير نور، 300 هزار كيلومتر در ثانيه است. آيا سرعتي بالاتر از اين هم وجود دارد؟ بله. سرعتي‌كه رابطه ميان ما و خدا را ايجاد مي‌كند، اصلاً زمان‌مند نيست، نمي‌توان گفت لحظه‌اي بین این دو فاصله هست. ما يك همشهري در اصفهان داشتيم كه به شوخي مي‌گفت اگر پدر مرا در اصفهان بسوزانند، همزمان در تهران پدرسوخته مي‌شوم و سرعت اين مسئله از سير نور بيشتر است. پس از اينكه ملموس شد كه اين سرعت رابطه وجودي چقدر زياد است،‌ بايد بگوييم اين رابطه، بستر وحي است. خدا از رگ گردن به ما نزديكتر است يعني توحيد، مقدم بر وحي است. اگر ما هستي‌محور نباشيم نمي‌توانيم اين رابطه وجودي را با خدا داشته باشيم. موسي(ع) به اين وسيله با خدا حرف مي‌زد، خداي موسي يك خداي اثبات‌كردني نبود. با خداي اثبات‌كردني يا مخلوق نمي‌شود گفت‌وگو كرد (شايد بتوان اين كار را كرد، ولي در واقع گفت‌وگوي انسان با ذهن خودش است و تعالي نمي‌آورد.) مشكل سازمان مجاهدين در سال 1354 همين بود كه به تغيير ايدئولوژي انجاميد. اعضا مي‌گفتند ما مي‌خواهيم از خدا كمك بگيريم، خدايي كه مبناي فلسفه ماست، گفت‌‌وگو كنيم و پاسخ پرسش‌هايمان را بگيريم. عقلاني‌بودن وحي با اين مباني است كه نتيجه گرفته مي‌شود به اين شرط كه خدا را اساس اين بستر بگيريم و مخلوق‌بودن خودمان را هم اساس دوم بدانيم و گفت‌گوي خودمان را هم در اين بستر بدانيم. در تشهد نماز مي‌خوانيم: «اشْهَدُ أَنْ لا إِلَـهَ إِلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريـكَ لَـهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمّـداً عَبْـدُهُ وَرَسـولُـه» گواهي مي‌دهم كه محمد عبد اوست. چون محمد آگاه شده است به مخلوقيتش و به مقام عبدبودن رسيده است. وقتي عبد شد و توانست با خدا گفت‌وگو كند، رسالت هم بر او سوار مي‌شود.

در تاریخ روشنفکری دینی، بوده و هستند کسانی‌که قائل به یک تقسیم‌بندی طبیعی بین اصول و احکام هستند. برای نمونه می‌گویند اصول عبارتند از توحید، نبوت، معاد و احکام یا فروع دین عبارتند از نماز، روزه، خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر و… اینها درواقع اصول و فروع را جدا کرده و مرزبندی می‌کنند و معتقدند روشنفکران دینی باید روی اصول کار کنند و روحانیت روی احکام به عبارتي اصول، استدلالي است اما احكام، عباداتي تقليدي و بدون استدلال است. مرحوم طالقانی در تفسیر پرتوی از قرآن این مرزبندی را قبول ندارد و توحید و ارزش‌های الهی را در تمام احکام نشان می‌دهند و آن را از حالت عبادی به معنای عامیانه و مصطلح آنکه عبادات استدلال ندارد، خارج می‌کنند.

ازسويي برخی معنای عامیانه و سنتی از عبادت را ملاک گرفته و می‌گویند که عبادت، عقلانیت ندارد. ازسوي ديگر عقلانيت پذيرفته‌شده آنها تجربي، علمي، فلسفي، ارسطويي، ديالكتيكي يا هرمنوتيكي است. این درحالی است که برای داوری منصفانه، لازم است معنای عمیق عبادت را که از لابه‌لای قرآن فهم می‌شود، ملاک ارزیابی قرار دهیم. و این زمانی اتفاق می‌افتد که هستی‌محوری و در پي آن معادباوری را در معادلات خود وارد كرده و به عبارتي مبنای استدلال خود قرار دهیم.

به نظر مي‌رسد ريشه مشتركي بين علماي سنتي و حتي گاهي روشنفكران ديني يا نوانديشان ديني وجود دارد و آن اين است كه همه به يك روال بر اين باورند كه در بيش از 200 آيه قرآن ما را به تعقل، تدبر، تفكر و انديشه‌ورزي دعوت شده‌ايم. در ضمن همه اينها به يك روال معتقدند كه روش تعقل، تدبر و انديشه‌ورزي در قرآن نيامده است. بنابراين به يك روش تعقل بيرون از قرآن مي‌رسند. براي نمونه زنده‌ياد علامه طباطبايي به اوليات ارسطويي و زنده‌ياد حنيف‌نژاد به ديالكتيك و روشنفكران ديني امروزي ما به هرمنوتيك جديد فلسفي رسيدند و در اين‌باره مستندات زيادي است كه روشنفكر ديني معروف ما رسماً‌ مي‌گويد قرآن كتاب روش و استدلال نيست اما مرحوم طالقاني بر اين باور است كه قرآن روش فهم و استدلال خاص خود را دارد كه مطلب خاص خود را مستقل مي‌طلبد. به‌طور خلاصه اين استدلال مبتني است بر هستي‌‌محوري، معادباوري، تكامل‌محوري، رشد و گسترش امت‌واحد و…

مرحوم ظالقاني نيز بر همين باور بود. اين خلاصه‌اي از مثلث بندگي يا آزادگي؛ وحي، اخلاق و تعريف بشر بود.

 

پي‌نوشت:

1ـ مهندس عبدالعلي بازرگان معتقدند فلسفه خلقت علاوه بر اين آيه، در دو آيه ديگر نيز به شرح زير بيان شده است: 1ـ آيه 2، سوره ملك: همان كسي‌كه مرگ و زندگي را بيافريد تا شما را بيازمايد كه كدامين‌تان نيكوكارتريد و فقط اوست بس مقتدر آمرزگار.

2ـ آيه 119 سوره هود: و اگر پروردگارت مي‌خواست حتماً همه مردم را امتي واحد قرار مي‌داد حال آنكه آنان همواره با هم اختلاف دارند. مگر كساني‌كه پروردگارت به ايشان رحم آورد و به همين منظور آنان را آفريده است..

به نقل از: نشریه چشم انداز ایران

مطالب مرتبط

انجمن‌ها با ابراز تأسف و محکو‌م‌کردن تجاوزگران،

زنده‌باد به خودمان! رفتاری که این روزهای بعد از حملات به تهران و شهرهای دیگرمان داشتیم، واقعا بهتر و منطقی‌تر از آنی بود که انتظار داشتیم. رفتاری خردمندانه و مدنی و... . رفتاری صمیمی همراه با مهر و صبوری. زنان و مردان از کوچک و بزرگ، در گرو‌ه‌های مجازی درخشیدند و روحیه پرستاری و محبت خود را در مقابل بلای جنگ و تخریب و خون‌ریزی به همه سرایت دادند.

ثبيت و افزايش اين سرمايه ايجاد شده در گروی تغيير رفتار عمومي حاكميت است

اكنون ما در اين مقطع نيازمند افزايش سريع و جدي قدرت ملي خود هستيم كه بسيار فراتر از بحث جنگ‌افزار و توان نظامي است. مجموعه حاكميت بايد با درايت و تدبيري سريع، رويكردي متفاوت نسبت به جامعه را در پيش بگيرد و از اين مسير امتياز تقويت قدرت ملي را براي مقاطع و مخاطرات احتمالي دريافت كند. خلاصه اينكه ما در اين جنگ هم به واسطه فعاليت‌هاي گسترده خيانتكارانه زنگ خطر ادامه رويكرد عمومي فعلي را شنيديم و هم با رفتار متين عامه مردم پيام ضرورت اعتماد و اطمينان به اين جامعه را دريافت کردیم.

شرایط خطیر، نیازمند تصمیم‌های بزرگ است

شرایط خطیر، نیازمند تصمیم‌های بزرگ است و تصمیم‌های بزرگ نیز نیازمند تغییر پارادایم‌ها و نگرش‌ها. با اعلام آتش‌بس و خاتمه موقت د‌رگیری‌ها، لازم است حرکت در مسیر تغییر نگرش و گفتمان، چه در داخل و در نسبت با افراد و جریان‌های وطن‌دوست و چه در خارج و در نسبت با کشورها و نهادهای بین‌المللی معقول و صلح‌طلب آغاز شود.

مطالب پربازدید

مقاله