غبارزدایی از آینه‌ها، محمدرضا سعادتی و وصیت‌نامه‌اش

 

این بحث در مورد سیدمحمدرضا سعادتی (سیکو) است؛ که گرچه بیش از سه دهه از اعدام او می‌گذرد اما هنوز وصیت‌نامه‌‌اش، محل بحث و جدال ا‌ست. با مرور دستگیری و تیرباران او به شماری از وقایع سال ۵۸ و… هم اشاره خواهم نمود.


محمدرضا سعادتی؛ که به او «سیکو» و «سید» هم گفته می‌شد، از مسئولین مجاهدین بود که با نقش آفرینی اداره هشتم ساواک (که از جمله مسئولانش عزت‌الله جهانگیری گلپایگانی بود)، به اتهام جاسوسی برای روسها دستگیر شد.

گفته می‌شود وی توسط کمیته مستقر در سفارت آمریکا(گروه ماشالله قصاب)؛ دستگیر شده‌‌، که به نظر واقعی نمی‌آید. اگرچه ماشاالله قصاب؛ پیشینه روشنی نداشت و بعید هم نبود که با مامورین سفارت آمریکا تماس و ارتباط داشته باشد، عکس‌هایی هم از  وی، کنار چارلز دبلیو ناس Charles w Naas (معاون سولیوان در سفارت آمریکا) موجود است، ولی دستگیری سعادتی به او مربوط نمی‌شود.

در خاطرات عباس امیر انتظام (صفحه ۲۵ جلد اول) – که در دولت موقت سمت معاون نخست‌وزیر و سخنگوی دولت را بر عهده داشت – اشاره شده که شخصی(که پیش از انقلاب در اداره هشتم ساواک کار می‌کرد)؛ به ایشان مراجعه می‌کند و اطلاع می‌دهد که قرار است بین یکی از اعضای سفارت شوروی و فردی ایرانی به نام «عبدالعلی» قرار ملاقاتی برقرار شده و اطلاعاتی داده شود. امیر انتظام موضوع را با مهندس بازرگان در میان می‌گذارد و ایشان هم دستور رسیدگی می‌دهد. گویا چون اسم عبدالعلی همنام فرزندشان بوده نگران هم می‌شوند. بعد از دستگیری مشخص می‌شود آن فرد محمدرضا سعادتی بوده‌است.

روایت دیگری هم هست که گویا خبر؛ ابتدا به وزیر دفاع دولت موقت(مصطفی چمران) می‌رسد و وی با اعضای شورای امنیت ملی و…مشورت می‌کند، و قرار می‌شود سر قرار بازداشتشان کنند.

به این ترتیب سید محمدرضا سعادتی ششم اردیبهشت سال ۵۸، گیر افتاد و علی‌رغم مخالفت‌های گسترده داخلی و خارجی، ۱۰ سال زندان گرفت. اما این آغاز ماجرا بود…

وی چهارم مرداد سال ۶۰ با حکم محمدی گیلانی تیرباران شد.

(اوایل انقلاب بقایای ساواک هنوز فعال بودند و با دولت موقت همکاری می‌کردند و سپاه هم در جریان بود. در واقع آن بخش از ساواک سابق؛ سعادتی را دستگیر کرد که در زمان شاه مسئول ضد جاسوسی بود.)

ـــــــــــــــــــــــــــــ

رسیدن و گندیدن میوه‌ها نیز زمان می‌خواهد

کسی نمی‌داند پیش و بعد از ۳۰ خرداد و وقایعی چون ۷ تیر سال ۶۰؛ بر سعادتی دقیقاً چه گذشته و او چه مسیر ذهنی را طی کرده‌است.

در آن ایام «صدور فرمان بی‌آینده کردن رژیم»؛ از سوی مسعود رجوی، این پرسش را پیش آورده بود که مگر می‌شود یک رژیمی تا شامگاه فلان روز مشروعیت سیاسی داشته باشد ولی از آن به بعد فاقد مشروعیت شود؟ بعد هم با چند ضربه کاری آن را کله پا کرد و در سه یا شش ماه دَمارش را درآورد؟

رسیدن و گندیدن میوه‌ها نیز بدون اینکه روند آن طی شود خواب و خیال است. تبدیل مواد معدنی به آلی هم زمان می‌خواهد.

مگر می‌شود از دیالکتیک و تغییرات کمی به کیقی صحبت کرد اما به همه چیز ایستا نگریست و از تخیلات برج و بارو ساخت؟

کسی نمی‌داند بر سعادتی دقیقاً چه گذشته و او در زندان به چه نتایج (درست یا غلطی) رسیده‌است، اما اینکه با امثال لاجوردی که گروگان‌شان بود سنخیّت نداشت و نتوانستند وی را به مصاحبه تلویزیونی بکشانند، بر کسی پوشیده نیست.

ـــــــــــــــــــــــــــــ

ارزیابی سعادتی از ماهیت رژیم قابل قبول نبود

چنانچه بپذیریم وصیتنامه‌ سعادتی صحت داشته و تحلیل راست‌روانه(نهفته در آن) در مورد آیت‌الله خمینی؛ به قلم و نثر خود اوست، باز این قاتلین زندانیان سیاسی هستند که باید پاسخ دهند چرا کسی را که از بهار ۵۸ در زندان بوده، به جوخه‌ی اعدام سپرده‌اند؟

اگر اعدام وی جفا بود (که بود) و اگر در درون رژیم کسانی با آن مخالف بودند به محض اطلاع از واقعه؛ می‌بایست دست از رژیم و همکاری با آن می‌شستند. این که تقصیر را به گردن لاجوردی و دوستانش بیاندازند چه مسألهای را حل می‌کند؟

بگذریم که سعید حجاریان و دوستانش از زاویه خاص خودشان و با نگاه ویژه امنیتی که داشتند مخالف اعدام سعادتی بودند. از این زاویه آنان حتی با اعدام تقی شهرام هم موافق نبودند.

من کلیشه وصیت‌نامه سعادتی را که روزنامه‌ها چاپ کرده بودند برای نخستین بار در زندان «دارون» (مرکز شهرستان فریدن) دیدم و به دلم برات شد از خود اوست نه آنگونه که بعدها به دروغ تبلیغ شد ساخته و پرداخته حزب توده و…

برای من بخش آخر وصیت‌نامه (ارزیابی سعادنی از ماهیت رژیم)؛ جای اما و اگر داشت و همانوقت هم قابل قبول نبود.

یادم هست وصیت‌نامه با آیه‌ای از سوره اسراء آغاز شده بود:

رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنک سُلْطَانًا نَّصِیرًا

پروردگارا مرا به قدمی صادق وارد و با قدمی صادق خارج نما و به من از جانب خود حجتی روشن عطا کن که مرا یاری کند.

در کلیشه روزنامه (دستخط سعادتی)، «ادخلنی»، ادخلی (بدون حرف نون) نوشته شده بود و نگهبان زندان که نامش ریحانی بود گفت آیه را (سعادتی) اشتباه نوشته‌است.

گفتم فرض می‌کنیم وصیت‌نامه واقعاً به قلم و نثر اوست. مهم حرف نون که از قلم افتاده نیست. مهم این است که مثل او را که با قران محشور بود؛ و روزه می‌گرفت، و قبلاً حکم گرفته بود به نام دین، در ماه رمضان تیرباران می‌کنند… (فکر می‌کنم چهارشنبه ۲۷ رمضان بود، سه روز یعد از اعدام سعادتی)

گفت ما می‌دانیم که تو به منافقین (مجاهدین) وابسته نبوده و نیستی. از کجا می‌دانی روزه می‌گرفته یا اصلاٌ قران می‌خوانده؟

گفتم از زندان شاه…

کمی به فکر رفت و گفت گمان نمی‌کنم روزه دار را اعدام کنند. نخیر، نخیر روزه‌دار را اعدام نمی‌کنند. راه می‌رفت و همین را تکرار می‌کرد و اینکه امام خمینی اجازه نخواهد داد…

او خودش صاف و پاک بود و واقعاً به آنچه می‌گفت باور داشت. یک روز که پدر و مادرم با مشقت بسیار از گلپایگان به ملاقات من آمده بودند. مادرم با صفا و سادگی خاص خودش گفت بعد از دستگیری تو، گاومان که صحرا می‌بردی تا دو روز لب به علف نمی‌زد. این را گفت و گریست.

ریحانی؛ آن نگهبان پاک و بی‌ریا کنار ما بود و می‌شنید. پدر و مادرم که رفتند به من گفت من دیگر این زندان نمی‌آیم و نیامد.

بعدها شنیدم رفت جبهه و دیگر برنگشت. او بَنّا بود و چون اشک چشم زلال.

ـــــــــــــــــــــــــــــ

مبارزه در زمان شاه بسیار ساده‌تر از دوران بعد بود

بین زندانبانان آدم‌های خوش قلب مثل او کم نبودند. بگذریم از امثال حاج داود رحمانی ؛که از حاشیه لومپنیسم به حکومت سُریده بودند.

تیرباران جوانان آرمانخواه و دوز و کلک عمله ستم؛ هر دو واقعی بود و من بعدها به وضوح دیدم، اما برخلاف پندارهای رایج، نه رژیم یکدست بود و نه همه از نوع لاجوردی.

حکومتی که آخوندها بر آن سوار بودند تکیه‌گاهی داشت که رژیم شاه فاقد آن بود. پیش از انقلاب؛ حکومت شبه بورژوازی کمپرادور آن پایگاه را نداشت. در جشن‌های ۴ آبان به زور دست دانش‌آموزان عکس اعلیحضرت را می‌دادند اما با اشاره آیت‌الله خمینی هزاران نفر به خیابان‌ها می‌ریختند.

در ساواک و کمیته مشترک به اصطلاح ضدخرابکاری امثال منوچهری – منوچهر وظیفه خواه – (این شامل همه بازجویان نمی‌شد)؛ از زبان‌شان کلمات رکیک(خیلی خیلی رکیک)، نمی‌افتاد و همین به زندانی مبارز شکنجه شده‌ای که آزادی برایش آرمان بود، انگیزه می‌داد.

زندانیان زمان شاه (عموماً)؛ به لحاظ سنی هم، نسبت به شکنجه‌گران خودشان جوان‌تر بودند. بازجوهای ساواک نسل جوان را با خود نداشتند. مشروعیت نداشتند و زندانیان(نسبت به آنها) در موضع مظلومیت و حقانیت بودند.

در کمیته مشترک ضد خرابکاری نظایر حسینی و رسولی؛ مست می‌کردند و شلاق می‌زدند، اما باز جویان رژیم جدید، «وضو» می‌ساختند و «تعزیر» می‌کردند.

او (منوچهری)؛ از لهو و لعب اکراه نداشت و این – تعزیرگر نظام جدید – از دعای کمیل باز می‌گشت و چه بسا برادر یا پدرش در جبهه تکه تکه شده بود.

واقعاً مبارزه در زمان شاه بسیار ساده‌تر از دوران بعد بود.

بعد از انقلاب؛ بازجویان اگرچه از دستشان کابل نمی‌افتاد و بارها و بارها بیشتر از اسلاف خودشان شکنجه کردند و کشتند اما (واقعی یا با ریا)، گفتمان و تکیه کلام منوچهری‌ها را نداشتند. آنان به نوعی اقناع رسیده و ادعاها و عملکرد خود را مشروع می‌دیدند. همین‌ها، گرچه بسیاری از کارمندان ساواک را به کار دعوت می‌کردند اما به دلائلی احتیاج به بازسازی ساواک نداشتند. غالباً هم با زندانیان خودشان هم سن و سال بودند.

ـــــــــــــــــــــــــــــ

گاه ندایی درونی با ما حرف می‌زند و دروغ هم نمی‌گوید

برای همه ما در زندگی پیش آمده که گاه ندایی درونی(احساسمان؛ هر چه اسمش را بگذاریم)، با ما حرف می‌زند و دروغ هم نمی‌گوید.

می‌توان گفت که همخوانی با معیارهایی که در ذهنمان داریم؛ یا عدم همخوانی ما را به نتیجه‌ای می‌رساند که به درستی آن تردید نداریم هرچند نتوانیم اثبات کرده، دلائل آن را برشماریم. اینکه در بدو آشنایی از یکی خوشمان می‌آید یا چندشمان می‌گیرد. اینکه در خشونت کسی مهر می‌بینیم و در لبخند کسی دیگر دَغل…

بخصوص که نمیشه یکی برای همیشه نقش بازی کند.

درواقع همه ما در روند زندگی به یک سری شاخص‌ها می‌رسیم و به سنگ مَحک.

شاخص‌ها در ذهنمان می‌نشیند و به دید و نگاهمان بُرنایی می‌بخشد و از همین رو آنچه با آن همخوانی ندارد خود را نشان می‌دهد. مثل یک سلول بیمار شده که در بدن ما واکنش‌های خاص خودش را دارد.

شاید برای همین پاسکال می‌گفت: قلب دلائلی دارد که مغز از آن آگاه نیست.

برگردیم به وصیت‌نامه سعادتی که گفتم تا خواندم به دلم برات شد واقعی است. شّم من به عنوان بک زندانی بر صحت آن گواهی می‌داد.

ـــــــــــــــــــــــــــــ

می‌کُشم می‌کُشم آن‌که برادرم کشت

اینکه فلان قسمت وصیت‌نامه؛ شبیه این یا آن گفته رضا رئیسی طوسی از نویسندگان کتاب «روند جدایی» است و… به فرض صحت، چیزی را ثابت نمی‌کند.

هیچ متنی به معنای رمانتیک آن اصیل نیست و ما در خلاء زندگی نمی‌کنیم. کسی نمی‌تواند حرفی بزند که تا به حال هیچکس نگفته باشد. بگذریم که در تاریخ علم هم، اندیشمندان گاه مستقل از تحقیقات همدیگر به نتایج مشابه می‌رسند و مثال در این مورد فراوان است.

شنیده شده که وصیت‌نامه سعادتی – به مثابه یک سند؛ حتی با این توضیح که آنرا ساخته‌اند و جعلی است – هیچوقت در سازمان حتی در ستاد تبلیغات مطرح نشده و در بولتن روزانه(معمول آنروزها) هم نیآمده‌است. تنها خود خبر؛ دست و پا شکسته داده شده بود و اینکه رژیم، سیکو (سید) را اعدام کرده و حالا توده‌ای‌ها (احسان طبری و…) دستخط وی را جعل کردند. والسلام نامه تمام. موضوع مختومه شد!

کنکاش در اینگونه موارد به کنجکاوی و تمایل فرد بستگی داشت که خبر را دنبال کند یا نه. بدیهی است با توجه به رفتار حکومت در آن ایام و تصور مبارزین و مجاهدین از آن، کمتر کسی دنبال می‌کرد. فضا و شرایط هم دخیل بود. تقابل با رژیم و خونی که این وسط روزانه ریخته می‌شد مجالی به فکر کردن (به تامل و تشکیک) نمی‌داد. همه (دو طرف نزاع)، یک بُعدی شده بودند. می‌کشم می‌کشم آن‌که برادرم کشت.

ـــــــــــــــــــــــــــــ

هاشمی رفسنجانی و وصیت‌نامه سعادتی

وقتی وصیت‌نامه سعادتی بر سر زبانها افتاد، رهبری مجاهدین آن را یک جعل عجولانه و ناشیانه نامید و گفته شد جسم آن مجاهد صبور و قهرمان را تیرباران کردند و حالا با این ترفند رذیلانه قصد لجن مال کردن آبرو و حیثیت او را کرده‌اند. اگر این ترفند رسوا واقعیت داشت، چه نیازی به تیرباران یک زندانی که به ۱۰ سال زندان محکوم شده و ۳سال و اندی از آن را هم گذرانده‌است، بود؟ او با معیارهای همین رژیم هم دوران محکومیتش را می‌گذراند و این یک انتقام کشی سبعانه از مجاهدین پس از ۳۰خرداد بود…(…)

از قضا هاشمی رفسنجانی در کتاب «عبور از بحران» (یاداشت مربوط به دوشنبه ۵ مرداد ۶۰)؛ ضمن اشاره به وصیت‌نامه‌ سعادتی‌ ـ که‌ در زندان‌ اعدام‌شده‌ ـ می‌نویسد (اعدام وی) ممکن‌ است‌ برای‌ دادگاه‌ انقلاب‌، خوب‌ تمام‌ نشود.

(منظورش این است که ممکن است پرسش برانگیزد و ایجاد شبهه کند)

ـــــــــــــــــــــــــــــ

سعادتی زمین می‌خورَد و پایش زخمی می‌شود

سعادتی اهل شیراز و از یک خانواده افتاده و روحانی بود. در دانشکده فنی دانشگاه تهران مهندسی برق خواند و با ناصر صادق از اعضای کادر مرکزی مجاهدین دمخور بود. البته وی در بازجویی‌های ساواک؛ شروع عضویت خودش را در تشکیلات مجاهدین مرتبط با مهدی رضایی(با نام مستعار بهروز همایونفر) می‌داند و گفته‌است تیرباران دو تن از دوستانش(اسماعیل معین عراقی و محمدهادی فاضلی) که در گروه سیاهکل فعالیت داشتند، بر او اثر گذاشته و بین درس و دانشگاه، مبارزه با دستگاه (رژیم سلطنتی) را برگزیده‌است.

سعادتی شهریور ۱۳۵۰ در ضربه ساواک به سازمان مجاهدین؛ جان به در برد، اما در پیامد دستگیری مهدی رضایی در اردیبهشت ۱۳۵۱ گیر افتاد و به حبس ابد محکوم شد و تا ۲۲ آبان ۱۳۵۷ در زندان ماند. وی ۲۳ بهمن ۱۳۵۷ که مجاهدین آغاز فعالیت علنی خود را اعلام کردند، در بین ۱۵ نفر کادر مرکزی آن قرار داشت.

اردیبهشت سال ۵۸؛ جسته گریخته شنیده می‌شد سعادتی هنگام در اختیار گذاشتن پرونده سر لشکر احمد مقربی به «ولادیمیر فیسینکو» (دبیر اول سفارت شوروی و از مامورین عالیرتبه KGB) دستگیر شده‌است.

بعدها معلوم شد روز دستگیری؛ سعادتی در شرکت نولکو (واقع در خیابان روزولت، خیابان دیبا)، بوده و هنگامی که فیسینکو برای تماس با وی به آنجا می‌رود، ناگهان در بسته می‌شود و چند نفر تپانچه‌های خودشان را به سوی هر دو نشانه می‌روند. سعادتی هنگام انتقال به ماشین فرار می‌کند اما به او مشت می‌کوبند و بر زمین می‌افتد و کمی پایش زخمی می‌شود…

گفته می‌شد اصل دستگیری وی به خاطر پرونده «سرلشگر احمد مُقّربی» است که سال ۵۶ به اتهام جاسوسی برای روسها اعدام شد.

ـــــــــــــــــــــــــــــ

سرلشگر احمد مقربی و پرونده‌اش

سر لشگر مقربی افسری عالی‌رتبه و معاون اداره پنجم ستاد ارتش بود. اداره پنجم یا اداره طرح؛ بخشــی از ارتش بوده که وظیفه برآورد و ارزیابی امکانات و قدرت رزمی ارتش کشــور و ارتش‌های همجوار را از زمان حال تا آینده قابل ارزیابی، برعهده آن بود. مقربی در ستاد ارتش هم کار مى‌کرد و در دربار شاه و ساواک نفوذ داشت.

وی سالیان دراز برای روس‌ها جاسوسی می‌کرد و عاقبت در پاییز سال ۱۳۵۵ توسط اداره کل ضد جاسوسی(اداره کل هشتم ساواک) گیر افتاد اما کم و کیف لو رفتنش برای مقامات امنیتی شوروی(سابق) مبهم بود و علاقه زیادی داشتند از ته و توی قضیه سر درآورند.

سرلشگر مقربی؛ در اعترافات خودش عنوان کرده‌است که از چند سال قبل از دستگیری، مبادرت به رونوشت از روی اسناد نظامی کرده و به کمک «ســرتیپ علی اکبر درخشانی»، به اســتخدام سرویس جاسوسی شوروی درآمده‌است.

احتمالاً بر اسـاس همین اعترافات؛ سرتیپ درخشانی که گفته شد «از سال‌های جنگ جهانی دوم، مشغول جاسوسی برای روسها بود»، لو رفته و تحت مراقبت ساواک قرار می‌گیرد. وی اوائل سال ۵۷ دستگیر شد و در زمان بازجویی احتمالاً به دلیل سکته قلبی یا بر اثر شکنجه جان سپرد. سرتیپ علی اکبر درخشانی از افسران پایه گذار ارتش جدید ایران محسوب می‌شد. وی از زمان احمد شاه قاجار خدمت نظام خود را شروع کرده بود و پدرش (علینقی خان کنگرلو) از خانواده‌های مهاجر قفقازی و از افسران بریگاد قزاق بشمار می‌رفت…

به مقربی برگردیم.

شنیده شده که سرلشکر مقربی در سال ۱۳۳۳ (پس از لو رفتن سازمان نظامی حزب توده)؛ چند ماهی بازداشت شد ولی به دلیل فقدان شواهد کافی، آزاد می‌شود.

ـــــــــــــــــــــــــــــ

فرستنده رادیویی درون ضبط صوت

سرلشکر مقربی برای دادن اطلاعات به روسها، نیازمند برقراری تماس مستقیم نبود. به وسیله تجهیزات الکترونیک پیشرفته؛ اطلاعات نظامی را در اختیار آنان قرار می‌داد. دستگاه ضبط صوتی را از ماموران کا.گ.ب دریافت کرده بود که فرستنده‌ای رادیویی در آن، جاسازی شده بود. وی اطلاعات نظامی مورد نیاز روسها را؛ به صورت دور تند روی دستگاه ضبط کرده، و از طریق فرستنده جاسازی شده، برای ماموران کا.گ.ب که در پوشش دیپلمات ســفارت شوروی(سابق) در ایران فعالیت داشتند، ارسال می‌کرد.

نحوه دریافت اطلاعات به این ترتیب بود که در زمان مقرر؛ ماموران کا. گ.ب با اتومبیل ســفارت شــوروی، به کوچه محل سکونت سرلشکر مقربی آمده و یک نفر از آنها از اتومبیل پیاده شده و با کیف سامسونتی که دستگاه گیرنده رادیویی در آن قرار داشت، در کوچه قدم زده و همزمان اطلاعاتی را که سرلشکر مقربی با دســتگاه فرستنده ارسال می‌کرد، دریافت می‌داشت و پس از اتمام کار، همه سوار ماشین شده، می‌رفتند.

مدتی پیش از لو رفتن مقربی؛ عده‌ای از فرماندهان نسبت به وجود جاسوسی در سطوح بالای ارتش، مشکوک شده و گویا آن را با شاه نیز در میان گذاشته بودند. یک بار ارتشبد اویسى به منصور رفیع زاده(از مقامات ساواک)؛ مى‌گوید که هربار در مرز با عراقى‌ها درگیر مى‌شویم و طرح یک حمله را مى‌ریزیم، مى‌بینیم که عراقى‌ها در محل کاملا آماده هستند. مطمئنا کسى اطلاعات ما را به روس‌ها می‌رساند و آنها هم این اطلاعات را به عراقى‌ها مى‌دهند.

 وقتى رفیع زاده این موضوع را براى تیمسار نصیرى رئیس ساواک و تیمسار مقدم؛ رئیس ضد جاسوسى ارتش، بازگو مى‌کند، آنها مى‌گویند اویسى همیشه دنبال بهانه‌اى مى‌گردد تا اشتباهات نظامى‌اش را توجیه کند.

ـــــــــــــــــــــــــــــ

پیچیده‌ترین دستگاه‌هاى گیرنده – فرستنده

ساواک می‌کوشید فعالیت‌ روسها را در ایران رصد کند. ساختمان ۴ طبقه‌ای را که روبروی در اصلی سفارت شوروی قرار داشت خریده بود و از آنجا ورود و خروج به آن محل را زیر نظر داشت. طبقه اول این ساختمان به ظاهر مطب یک دکتر بود و مأموران اداره هشتم ساواک که مسئول فعالیت ضداطلاعاتی علیه شوروی بود، در سه طبقه دیگر این ساختمان مستقر بودند و رفت و آمد به سفارت شوروی را کنترل می‌کردند.
همچنین؛ جلوی در سفارت دکه‌ای به ظاهر برای فروش آب میوه و نوشابه وجود داشت و آن هم در حقیقت بخشی از فعالیت نظارتی ساواک بود.

البته ولادیمیر کوزیچکین (مامور کا.گ.ب. در تهران، بین سالهاى ١٩٧٧ تا١٩٨٢) در خاطرات خود نوشته‌است که شبکه ارتباطاتی ساواک تحت شنود ما قرار داشت و از همان آغاز کار می‌دانستیم که ساختمان چهار طبقه روبروی سفارت و هم دکه آب‌میوه‌فروشی مقابل درب آن، در اختیار عوامل آن هستند. هر دو طرف همدیگر را زاغ‌سیاه می زدند!

گویا فردی به نام علی‌اف جاسوس ساواک در سفارت شوروی بود که به عنوان وابسته فرهنگی کار می‌کرد…

پاییز سال ۱۳۵۵؛ با تعقیب و مراقبت هوشیارانه ساواک، در کوی نفت میرداماد (محل ســکونت مقربی) ارتباطات مشــکوکی کشف می‌شود.

مامورین ساواک متوجه قدم زدن مداوم سرنشین اتومبیل ســفارت شوروی در آن حوالی می‌شوند. پس از این ردیابی؛ اتومبیل مزبور را هم شناسایی کرده، درمی‌بابند که در کوچه‌ای توقف می‌کند که دو نفر از امرای ارتش سکونت دارند. از امیر دیگر بعد از بازداشت و آزار وی و… رفع سوءظن شد(به او درجه هم می‌دهند) و سپس به مدتی در حدود یکسال؛ سرلشکر مقربی تعقیب می‌شود.

تابستان سال ۱۳۵۶ که مقربی برای گذراندن تعطیلات؛ به آمریکا رفته بود؛ ماموران ساواک وارد منزل وی شده و آن را بازرسی می‌کنند اما مدرکی که شک ماموران تجسس را برانگیزد پیدا نمی‌شود.

پیش‌تر اشاره شد که مقربی برای ارسال اطلاعات؛ از فرستنده‌ای استفاده می‌کرد که در یک دستگاه ضبط صوت خانگی جاسازی شده و به همین دلیل هم مدرک ویژه‌ای که شک ماموران تجسس را برانگیزد، در خانه وی یافت نشد. با اینحال ساواک لازم می‌بیند سرلشکر مقربی را بازداشت کند.

در یکی از روزهای پاییز همان سال (۵۶)؛ ماموران به محض مشاهده اتومبیل سفارت شوروی در مقابل خانه مقربی، یک تصادف و دعوای ساختگی با آنان راه انداخته و سپس تحت پوشش پلیس تهران، برای فرونشاندن درگیری وارد عمل شده و ماموران سفارت شوروی را به اتفاق سرلشکر مقربی و داماد و گماشته‌اش که به هواداری از روسها وارد درگیری با ماموران مخفی ساواک شده بودند، دستگیر و به کلانتری منتقل می‌کنند. مامورین کیف دستی(دستگاه‌های حساس ارتباطی) را از ماشین سفارت شوروی ضبط کرده و دیپلمات‌ها را از آنجا به وزارت امور خارجه و سپس به سفارت مربوطه تحویل می‌دهند تا ظرف ۴۸ ساعت خاک ایران را ترک کنند.

کیف دستى دیپلمات‌ها حاوی پیچیده‌ترین دستگاه‌هاى گیرنده – فرستنده الکترونیکى بود و هیچیک از کارشناسان ساواک و اداره الکترونىک ارتش از آن سر در نیآوردند و وقتى از نمایندگى سیا و سازمان جاسوسى انگلستان در تهران هم کمک خواستند؛ آنها هم نتوانستند طرز کار آن را کشف کنند تا سرانجام، بر اثر اصرار «استانفیلد ترنر»، رئیس سیا در آن زمان، آن وسائل ارتباطی براى ارزیابى به مقر سیا در آمریکا فرستاده شد.

ـــــــــــــــــــــــــــــ

مقربی و علینقی ربانی گنابادی اعدام می‌شوند

خلاصه؛ سرلشکر مقربی توسط ساواک، بازداشت می‌شود. وی ابتدا همه چیز را انکار می‌کند ولی زمانی که مامورین را مطلع از برخی اقدامات خود می‌بیند؛ ناگزیر به اعتراف به جاسوسی برای روسها می‌شود. وی در آذر ماه همان سال؛ به همراه علینقی ربانی گنابادی، یکی از کارمندان عالی رتبه وزارت آموزش و پرورش که توسط دادگاه نظامی، همدست وی معرفی شده بود، محکوم به اعدام شده و هر دو به ترتیب در روزهای ۴ و ۲۵ دی ماه ســال ۵۶ تیرباران می‌شوند.

چگونگی لو رفتن سرلشکر مقربی معمایی بود که سازمان‌های اطلاعاتی بسیاری کنجکاو پی‌بردن به آن بودند و طبیعتاً روسها به عنوان طرف زیان دیده ماجرا، بیش از همه این کنجکاوی را داشتند. به همین دلیل بعد از انقلاب هم تلاش می‌کردند که به پرونده او دسترسی پیدا کنند.

ـــــــــــــــــــــــــــــ

سعادتی مدنها پیش از دستگیری زیر نظر بود

گفته می‌شود پس از فروپاشی ساواک؛ مصطفی چمران(معاون نخست وزیر در امور انقلاب) به کار گمارنده برخی ماموران گشت و مراقبت ساواک برای کنترل افسران اطلاعاتی شوروی و ارتباطات گسترده آنها با مجاهدین و گروه‌های دیگر بود و می‌توان با احتیاط گفت در پشت دستگیری سعادتی هم حضور داشته‌است.

جلوتر اشاره کردم که عباس امیرانتظام سخنگوی وقت دولت موقت در خاطراتش از قول یکی از اعضای اداره ضدجاسوسی ساواک نقل می‌کند که قرار است یکی از دیپلمات‌های سفارت شوروی به دیدن یک ایرانی به اسم «عبدالعلی» در ساختمانی در میدان ۲۵ شهریور برود و چیزهایی را در اختیار وی قرار دهد.

کارمند مربوطه این خبر را اسفند سال ۵۷ به امیر انتظام می‌دهد و مهندس بازرگان (همچنین ابراهیم یزدی و هاشم صباغیان) در جریان قرار می‌گیرند.

کسانیکه عبدالعلی را زیر نظر داشتند منتظر لحظه‌ای بودند که بین او و مامور سفارت چیزی رد و بدل شود و آن روز (۶ اردیبهشت سال ۵۸) فرا می‌رسد و عبدالعلی(که در واقع سیدمحمدرضا سعادتی بود) گیر می‌افتد.

جدا از بخشی از کارمندان اداره هشتم ساواک که در خدمت حکومت جدید بودند، امثال علی محمد بشارتی جهرمی و یکی دو نفر که سعادتی را در زندان شاه دیده بودند از وی بازجویی می‌کردند

در بازجویی های اولیه؛ سعادتی عنوان می‌کند که اوائل بهمن ۱۳۵۷ در تظاهراتی که در دانشگاه تهران ترتیب یافته بود، با ولادیمیر فیسینکو آشنا شده و وی که خود را خبرنگار معرفی می‌کرد، سوالاتی در زمینه جنبش ضد شاه و هدفها و برنامه‌های آن، از وی پرسیده است.

از او در باره مسعود رجوی می‌پرسند و سعادتی وانمود می‌کند که وی را از نزدیک نمی‌شناسد. بازجویان بلند بلند می‌خندند و او را با اسمی که در زندان داشت (سیکو – سید) صدا می‌زنند و این یا آن نشانی را از زندان قصر می‌دهند…

ـــــــــــــــــــــــــــــ

بازجویان مانع آزادی سعادتی می‌شوند

شاید سعادتی در آغاز تصور می‌کرده که بازداشت وی توسط نیروهای سیا صورت گرفته؛ بویژه که مامورین بازداشت وی، صورت اصلاح شده و لباش شیک و پیک به تن داشتند و وی را سوار ماشین گران قیمتی می‌کنند و می‌برند.

روایت رسمی جمهوری اسلامی از اتهامات وی تماس و رابطه سیاسی اطلاعاتی غیر قانونی با ولادیمیر فیسینکو دبیر اول سیاسی سفارت شوروی در تهران بود و اینکه وی دستگاه‌های عکاسی مخصوص این کار را از دیپلمات روسی دریافت کرده‌ و می‌خواسته پرونده سرلشگر احمد مقربی را هم به مامور روسی بدهد…

تقریباً همزمان با بازداشت سعادتی؛ مسعود رجوی، موسی خبابانی و جمع کوچکی از مجاهدین با آیت‌الله خمینی ملاقات کردند. گفته می‌شود در آن دیدار موضوع سعادتی هم مطرح شده اما اینطور نیست.

از آنجا که روزنامه‌ها به بازداشت سعادتی بعدها اشاره کردند به نظر می‌رسد برای حل و فصلمسأله تا اواخر خرداد رایزنی‌های زیادی صورت گرفته ولی موثر واقع نمی‌شود. یکبار هم که قرار بر آزادی موقت سعادتی (با قید وثیقه) می‌شود بازجویان سعادتی (از جمله علی محمد بشارتی) سفت و سخت می‌ایستند و زیر بار نمی‌روند.

اگرچه از قول آیت‌الله طالقانی گفته می‌شد که «سعادتی طبق قانون باید محاکمه شود»، اما پرسشی که ایشان طرح کردند هم معنی‌دار بود:

«چرا در این کشور بیش از ۵۰ سال است فقط جاسوس شوروی می‌گیرند و یک بار هم جاسوس آمریکا نمی‌گیرند؟… جریان سعادتی اصلاً جاسوسی نیست.»

آیت‌الله طالقانی از عبدالکریم لاهیجی می‌خواهد که وکالت سعادتی را بپذیرد و به ایشان می‌گوید این یک اختلاف سیاسی بین جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین است و سعادتی قربانی این اختلاف شده‌است.

آیت‌الله طالقانی با اینکه در مقابل ارتجاع حاکم از مجاهدین حمایت می‌کرد اما به آنان با این بیان که «غوره نشده می‌خواهند مویز شوند» عتاب کرد و گویا به خانم ناهید جلال‌زاده همسر سعادتی، گفته بود شماها حتی به من (در مورد سعادتی) دروغ می‌گویید(…)

ـــــــــــــــــــــــــــــ

ناصرالدین شاه و نوکرش که او را خَر می‌پنداشت

مجاهدین به مهندس بازرگان و عزت‌الله سحابی و خیلی‌های دیگر هم مراجعه کردند شاید دستگیری سعادتی که آنرا نوعی گروگان‌گیری می‌ پنداشتند، حل و فصل شود.

آنروزها شنیده می‌شد که مهندس بازرگان که به کنش و واکنش مجاهدین با روسها انتقاد جدی داشت، گوشه و کنایه‌های خاص خودش را هوشمندانه می‌زند.

گفته بود ناصر الدین شاه نوکری داشت که خیال می‌کرد شاه را سالها بازی داده‌است. آن پادو؛ جایی تعریف کرده بود که من حسابی شاه را سر کار گذاشته‌ام. پرسیده بودند چطور؟ پاسخ داده بود خرش می‌کنم. هفت سال آزگار، می‌دوم جلو و کفشهایش را جلوی پایش جفت می‌کنم و او تصور می‌کند من خرم.

ناصرالدین شاه که گوش ایستاده بود و می‌شنید، خندان جلو آمد و گفت خبر نداری که شاه هم خواسته تو به همین خیال باشی و مرتب کفشهایش را جفت کنی…

ـــــــــــــــــــــــــــــ

عزت‌الله سحابی به عباس داوری می‌توپد

مهندس عزت‌الله سحابی در صفحه ۹۴ جلد دوم خاطراتش(نیم قرن خاطره و تجربه) اشاره می‌کند که عباس داوری از طرف مجاهدین با من تماس گرفت و خواستار آزادی سعادتی شد… من در مقابل درخواست آنها مبنی بر آزادی بی قید و شرط سعادتی واکنش نشان دادم و به داوری توپیدم که ما شما را یک سازمان خالصاً ملی و برخلاف حزب توده غیر متکی به قدرت خارجی می‌دانستیم و حالا می‌بینیم شما…

بدون مسئولیت، اطلاعات سرّی کشور را به بیگانه دادید.

بعدآً مسعود رجوی با من تماس گرفت و گفت عباس به هنگام انتقال نظرات من به رهبری مجاهدین به گریه افتاده بود…

من با مسعود رجوی برخورد کردم و در خصوص تحویل اطلاعات امنیتی کشور به عوامل خارجی به وی به سختی انتقاد نمودم.

ـــــــــــــــــــــــــــــ

اکبر طریقی و پرونده سرلشگر مقربی

۲۳ خرداد ۵۸ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی (همچنین روزنامه جمهوری اسلامی و چند نشریه دیگر)؛ برخی اسناد و خلاصه گزارش ماموریت سعادتی و بخشی از اظهارات وی را در بازجویی با خط خودش منتشر کردند.

در بیانیه مجاهدین انقلاب اسلامی آمده بود:

متعاقب دستور صادره از کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی؛ ولادیمیر فیسینکو از کار‌شناسان مسائل ایران ۲۵ بهمن ۵۷ شخصاً با رهبران مجاهدین و…تماس گرفته‌ و بتدریج توانسته آنان را متقاعد کند که روس‌ها می‌توانند تماس‌های خود را با آنان به صورتی کاملاً محرمانه برقرار کنند.

مقامات اطلاعاتی شوروی که فکر می‌کردند آرشیو اسناد ساواک در جریان حمله به ارگان‌های رژیم شاه در اختیار سازمان مجاهدین قرار گرفته؛ به پرونده سرلشگر مقربی و علل لورفتن او نیاز داشتند و بنا بر بیانیه مزبور اکبر طریقی که از اعضای سازمان بود و در دادستانی انقلاب اسلامی کار می‌کرد با استفاده از حکم دادستانی انقلاب که به وی اجازه امانت گرفتن پرونده‌های ماموریت اطلاعات ارتش را می‌داد در تاریخ ۲۹ فروردین ۵۸ بطور غیرمجاز اقدام به گرفتن پرونده مقربی نموده و در اختیار سعادتی قرار می‌دهد.

همین جا بگویم که اکبر طریقی پس از احضار به دادستانی در ارتباط با پرونده سعادتی دستگیر شد و گرچه به محض اطلاع یافتن از کنه ماجرا؛ علیه آن موضعگیری کرد و اعلام داشت در صورتیکه فرد آگاهانه به چنین اعمالی دست بزند خیانت کرده و به هیچ وجه قابل توجیه نیست، اما ۱۶ اسفند سال ۶۰ تیربارانش کردند.

ـــــــــــــــــــــــــــــ

سعادتی بازجویی‌های قبلی را تکذیب می‌کند

تلاش‌ برای آزادی سعادتی که زندانی دو نظام نام گرفت به جایی نرسید و توضیحات مجاهدین هم موثر نیافتاد که می‌خواستیم مثل گذشته‌ها فقط حزب توده راوی اخبار برای مسئولین شوروی نباشد بعلاوه هدفمان کسب اطلاعات در مورد فعالیّت‌ها و شبکه مأمورین سیا در ایران و تشریح موازین ملی و اسلامی میهن و انقلاب بود…

از آن پس (از اواخر خرداد ۵۸) مجاهدین (در سطح عموم) به پرونده‌سازی علیه سعادتی اعتراض نموده و موضوع را علنی کرده؛ گفتند سعادتی شکنجه شده و بازداشت وی توطئه‌ای از سوی سازمان سیا و بقایای ساواک است.

سعادتی نیز با تکذیب بازجویی‌های قبلی (که ارتباط خودش را با ولادیمیر فیسینکو شرح داده بود) نوشت:

«از آنجا که شرایط و جو حاکم بر محیط بازجویی به لحاظ روحی مناسب نبوده و این شرایط در من تمایل به افشای کل حقیقت را ایجاد نمی‌کرده‌است، لذا کلیهٔ موارد بازجویی‌های قبلی را تکذیب نموده و اعلام می‌دارم که تنها در حضور نماینده‌ای از جنبش ملی مجاهدین، به طور مشروح و کامل، به بیان حقایق می‌پردازم.»

آنروزها در بسیاری از محافل مسأله سعادتی مورد بحث بود.

به ابتکار «جمعيت حقوقدانان ايران»؛ از ۲۶ خرداد تا ۶ تير ۱۳۵۸، سميناری تحت عنوان «خواست ملت از قانون اساسی» در باشگاه دانشگاه تهران برگزار شد. در این سمینار با ابتکار آقای محمد رضا روحانی، ایشان و ۱۳۱ وکیل دادگستری دیگر برای دفاع از حقوق محمد رضا سعادتی اعلام آمادگی کردند. آقای روحانی این فعالیت را پی‌گیری نموده و سال ۵۹ که در کنفرانس «انجمن بین المللی حقوقدانان دموکرات» در مالت و بعدآً در کنفرانس مربوط به خلع سلاح در مسکو؛ شرکت داشتند، کمیته آزادی محمد رضا سعادتی را به کمک تعدادی از حقوقدانان اروپایی تشکیل داده، به افشای جتایات رژیم حاکم بر ایران پرداختند.

(این مطلب در صفحه ۱۶نشریه مجاهد شماره ۳۱۶ هم اشاره شده‌است.)

ـــــــــــــــــــــــــــــ

همکاری دو جریان ضدامپریالیستی یا ارتباط اطلاعاتی؟

ششم تیرماه ۵۸؛ خانواده‌های مجاهدین، در دادگستری تحصن خود را آغاز کردند. همزمان سعادتی دست به اعتصاب غذا زد که حدود یک ماه ادامه داشت. سازمان اعلام نمود کمیته‌های دفاع ازسعادتی در کشورهای مختلف جهان تشکیل شده و سازمانهای مدافع حقوق بشر و شخصیت‌های برجسته سیاسی و پارلمانی ازکشورهای مختلف به دفاع از وی پرداخته‌اند.

نهم تیر سال ۵۸ کیهان و اطلاعات؛ اعلامیه مجاهدین را با عنوان «گزارش مسئولیت مجاهد اسیر محمدرضا سعادتی به پیشگاه خـلق قـهرمان ایـران»، منتشر کردند.

در این اعلامیه؛ تلاش شده بود ارتباط اطلاعاتی سعادتی با مأمور سفارت شوروی رابطه‌ای از نوع همکاری دو جریان ضدامپریالیستی و ضدآمریکایی با یکدیگر قلمداد گردد اما این توجیه یا توضیح به همه ابهامات پاسخ نمی‌داد.

۱۲ تیر ۵۸؛ تظاهرات پر سر و صدایی در تهران در حمایت از سعادتی صورت گرفت که به خشونت کشیده شد.

از جمله شعارها این بود:

محمد رضا سعادتی، تو در ره شهادتی

درود بر سعادتی مجاهد اسیر ما

مجاهد مجاهد اسیر آمریکایی

ز حیله ارتجاع توطئه سیایی

آمریکا مرتجع دشمن دیرین خلق

مجاهد مجاهد سنگر خونین خلق

الله اکبر. لااله الا الله

درود بر خمینی سلام بر مجاهد…

از آنطرف شعار داده می‌شد سعادتی جاسوس اعدام باید گردد

اسلام پیروز است چپ و راست نابود است.

منافق حیا کن، دغل و دروع رها کن…

به گزارش کیهان شماره ۱۰۷۴۹، (۱۳ تیر ۵۸) برخی از افراد که علیه سعادتی شعار می‌دادند تیغ و چاقو داشتند و یکی دو نفر را هم زخمی کردند.

ـــــــــــــــــــــــــــــ

هادی غفاری و مادر رضایی‌ها

در تظاهرات مزبور؛ مادر رضایی‌ها از مظلومیت مجاهدین سخن گفت و افزود ما را چه باک که تاریخ زبان حق گویان است و خدا بهترین یاور ستمدیدگان. بگذار فرزندانم این شهیدان زنده را جاسوس بخوانند. بگذار علیه مجاهدین این پاکباخته‌ترین پاکباختگان؛ همه نیروهای ارتجاعی، همه وابستگان به امپریالیسم آمریکا هر روز دسیسه و طرح ریزی کنند… بگذار سعادتی این مجاهد صادق را جاسوس بخوانند…

از آن سو هادی غفاری خطاب به مادر رضایی‌ها گفت:

خانم تو در میان مردم به سبب فرزندانت احترام داری این احترام را از بین نبر. من رضا رضایی را از پدرم نیز بیشتر دوست دارم و من اولین کسی هستم که از او دفاع کردم ولی آنها مجاهدین واقعی بودند و اینها پشت نام آنها و آرم سازمان پنهان شده‌اند…

متاسفم که سازمان مجاهدین امروز به سازمان منافقین تبدیل شده‌است. اینها پشت سر رضایی‌ها خود را پنهان کرده‌اند.

ما آمریکا را بیرون نکردیم که شوروی جای آن بیاید.

هادی غفاری رو به مردم کرد و افزود شما مرا می‌شناسید من پسر یکساله ام را جلوی چشمانم شکنجه داده‌اند. پدرم را کشته‌اند… (خبر مربوط به پسرش دروغ محض بود. پدر وی نیز در بر اثر بیماری در زندان قصر جان سپرد)

چند عامل به زیان تبلیغات حکومتی تمام شد. نخست اینکه اوائل انقلاب مردم بیشتر روی آمریکا حساس بودند نه شوروی. در نظاهرات روزهای انقلاب؛ بخش اعظمی از شعارها در تظاهرات به آمریکا گوشه می‌زد و اینکه «یانکی ها» پشت و پناه شاه و ساواک بوده‌اند.

در ثانی مردم عموماً نمی‌پذیرفتند کسی که برای تحقق آزادی و عدالت به زندان ساواک افتاده و شکنجه شده؛ سر از جاسوسی علیه کشورش درآورد و توجیه می‌کردند لابد تنظیم رابطه مجاهدین با شوروی، دلائل خاص خودش را داشته‌است که ما نمی‌دانیم. خلاصه کلام این ارتباط که در مورد سعادتی می‌گویند به تنهایی جاسوسی محسوب نمی‌شود.

ـــــــــــــــــــــــــــــ

احمد شاملو و غلامحسین ساعدی و… خواستار آزادی سعادتی می‌شوند

۱۳ تیرماه ۵۸، چهل و دو تن از نویسندگان و شعرا از جمله احمد شاملو، سیمین بهبهانی، گلی ترقی، غلامحسین ساعدی، محمدعلی سپانلو، خسرو شاکری، جمال میرصادقی، باقر پرهام، عمران صلاحی، نسیم خاکسار، ناصر ایرانی، محمد قاضی، محمد محمدعلی، یارعلی پور مقدم و… با صدور بیانیه‌ای خواستار آزادی سعادتی شدند. در بیانیه آنان آمده بود:

«شاید در فضای آشفته پس از انقلاب بتوان بازداشت‌های سریع و بدون تشریفات قانونی را به نوعی تحمل کرد، اما هرگز موجه نیست و هیچ آزاده‌ای نخواهد پذیرفت که پس از پیروزی انقلاب دقیقا فداکار‌ترین و ازخودگذشته‌ترین فرزندان انقلاب به اسارت افتند…»

نویسندگان این بیانیه با بیان اینکه سعادتی «گروگان آزادی در چنبر تهمت‌ها و افتراهای مرموز است»؛ افزودند:

«ما نویسندگان ایرانی می‌طلبیم که سعادتی هرچه زود‌تر آزاد گردد و اتهامات وی نیز در یک دادگاه علنی و خلقی مورد بررسی قرار گیرد.»

با خواست آیت‌الله طالقانی اعتصاب غذای سعادتی پایان یافت. او پیش‌تر با اشاره به برخورد بازجویانش گفته بود حتی اگر سازمان هم بخواهد اعتصاب غذایم را نخواهم شکست.

پنج شنبه ۱۴ تیر ۵۸؛ کیهان از قول هادی غفاری نوشت که مقابل کاخ دادگستری در تظاهرات عده‌ای به سر و روی من ریختند و با مشت و لگد مجروحم کردند.

آنروزها مجتبی طالقانی (پسر آیت‌الله طالقانی)، حماد شیبانی (احمد اخوان بی طرف) و تقی شهرام هم دستگیر شده بودند و عبدالمجید دیالمه علیه آنان و مجاهدین سخنرانی کرد. کمال گنجه‌ای (برادر جلال گنجه‌ای) هم علیه مجاهدین موضع گرفت… اوضاع خیلی شیر تو شیر بود.

ـــــــــــــــــــــــــــــ

ارتباط با شوروی به پیش از انقلاب برمی‌گردد

مجاهدین بر اینکه سعادتی شکنجه شده؛ پای می‌فشردند. در پی تکذیب این موضوع از سوی آیت‌الله مهدوی کنی سرپرست کمیته مرکزی انقلاب اسلامی، مجاهدین طی اطلاعیه‌ای به نقل از مهندس عزت‌الله سحابی عنوان کردند که «به احتمال ۹۰ درصد سعادتی شکنجه شده‌است» (روزنامه اطلاعات ۵۸/۳/۳۱ صفحه ۱۲)

این نقل قول مربوط به ملاقات مهندس سحابی؛ آیت‌الله موسوی اردبیلی و دکتر زرگر با سعادتی در زندان بود.

در واکنش اطلاعیه مجاهدین؛ نهضت آزادی ایران با انتشار بیانیه‌ای نسبت به تحریف و سوءاستفاده از سخنان مهندس عزت‌الله سحابی، از مجاهدین خلق شدیداً انتقاد کرد که چرا دروغ می گویید ؟ در نامه نهضت آزادی آمده بود: پزشک بازدید کننده پس از معاینه دقیق ایشان هیج اثری که دال بر شکنجه باشد نیافت…

چندی بعد عبدالمجید دیالمه؛ با اشاره به دستگیری مجتبی طالقانی، تقی شهرام و حماد شیبانی گفت هر روز یک بساطی علیه نظام برپا می‌شود. وقایع مهاباد را در نظر بیآورید. محاصره پادگان سنندج، درگیری‌های پاوه، حوادث خرمشهر، آتش زدن خرمن کشاورزان و…

می‌بینیم دشمن با همه شاخک‌هایش علیه انقلاب توطئه می‌کند. علاوه بر بستن باند فرودگاه توسط گروه محمد منتظری؛ ماجرای سعادتی را هم داریم که در بازجویی‌هایی که از وی به عمل آمده به صراحت ارتباط خودش را با مامورین کا.گ.ب نوشته‌است.

دیالمه افزود ارتباط سازمان (مجاهدین) با روسها به پیش از انقلاب برمی‌گردد. بعد از ترور مستشاران آمریکایی، ضاربین آنها کیف مستشاران را که حاوی نقشه‌ها و داده‌های امنیتی بود، برداشتند و این کیف بعداً از طریق مرتبطین شوروی در اروپا، به روسها رسانده شده‌است…

دیالمه گفت اینکه مجاهدین بگویند داستان کیف مستشاران و قتل آنان به ما مربوط نمی‌شود و زیر سر تقی شهرام و رفقای اوست، کذب محض است چون سعادتی در دادگاه به صراحت از قتل ۴ آمریکایی به دست سازمان برای خودش پیشینه ساخته‌است. کدام را باور کنیم؟

برای خواندن ادامه مطلب اینجا کلیک کنید

مطالب مرتبط

آصف بیات

«فوراً تخلیه کنید؟ کجا؟» یکی از دوستانم در تهران پرسید؛ «اصلاً می‌دانند تهران کجاست؟ آیا تا به حال در خیابان‌ها یا بازار بزرگ آن پرسه زده‌اند تا زندگی پر جنب و جوشش را حس کنند؟» تهران شهری با حدود ۱۰ میلیون نفر جمعیت است

عزت‌الله سحابی

ما به ضرورت سراسری بودن و فراگیر بودن یک نهضت نجات‌بخش در ایران پی برده‌ایم‌. «همه پاسخ به چه می‌توان کرد؟» ما به‌طور خلاصه و کلی، در سعی و تلاش برای آغاز و پرورش یک نهضت عمومی فراگیر و سراسری هستیم

محمدرضا نیکفر

جنگ به جز به فرماندهان و هوراکشانش، به بقیه حس ناتوانی می‌دهد. ماشینی عظیم به راه افتاده که منطق حرکت آن به صورت قطبی دربرابر منطق امر مردم است. چگونه می‌توان در برابر این غول آدمی‌خوار ایستاد؟

مطالب پربازدید

مقاله