درسي از سه تجربه بشري

منظور من از نگارش این متن صرفاً دنبال‌کردن این تجربه است که با اتکا به اصل خطاپذیری بشر و پذیرش مشکلات و چالش‌های پیش‌رو و درجه‌بندی و اولویت‌بندی چالش‌ها در راستای منافع ملی خود، به حل تدریجی آن موفق می‌شویم.
.

در سال 1353 هنگامي‌كه در سلول انفرادي زندان اوين بودم، پرويز ثابتي معروف به مقام امنيتي همراه رئيس زندان به سلول من آمد و انگيزه من را براي فعاليت سياسي و مخالفت با نظام شاهنشاهي پرسيد. در پاسخ گفتم من يك كارمند صنعت نفت بودم و به منظور يك دوره تكميلي به امريكا رفتم، در آنجا متوجه شدم كه دولت فدرال بر تك‌تك چاه‌هاي نفت و گاز تمام ايالات نظارت دقيق و كامل دارد، قانون حفاظت از منابع نفت به‌طور قاطع اجرا مي‌شود و دولت اجازه نمي‌دهد هيچ چاه نفتي ـ در هر كجاي امريكا و متعلق به هر شركتي‌كه باشد ـ آسيب ببيند،‌ ريزش كند، به آب نمك برسد و يا از ميزان توليد صيانتي بهره‌برداري بيشتري شود. آنها در يك تجربه 250 ساله بشري منافع ملي خود را در اصلي‌ترين صنعتشان كه صنعت نفت است رعايت مي‌كنند و اجازه نمي‌دهند شركت‌هاي فرامليتي از اين قانون ذره‌اي عدول كنند.

به پرويز ثابتي گفتم من با اين تجربه بشري به ايران آمدم و مشاهده كردم صنعت نفت ما با توليد و بهره‌برداري بي‌رويه‌اي روبه‌روست و تنها مسئله‌اي كه به آن توجه نمي‌شد صيانت از مخازن زيرزميني نفتي است كه اصلي‌ترين درآمد كشور را تشكيل مي‌دهد. اين موضوع به من ثابت كرد سياست نادرستي بر مخازن نفتي ما حكمفرماست و از تجربه بشريِ به اجماع رسيده صنعت نفت بهره‌اي نبرده است. اعتراض من نسبت به اين توليد بي‌رويه به جايي نرسيد و به همين دليل به صف مخالفان پيوستم.

پرويز ثابتي در پاسخ من چيزي نگفت و رفت، چرا كه به تجربه‌اي اشاره كردم كه اجماع متخصصين نفتي دنيا را در بر داشت و ديگر اين‌كه اين تجربه مربوط به كشوري بود كه خودش به دولت آن وابسته بود. برخي تجربه‌هاي بشري مستقل از نوع دولت و حاكمان آن هستند و جنبه جهاني دارند.

تجربه ديگري كه مي‌توان به آن اشاره كرد تجربه گرم‌شدن زمين (Global Warning) است كه به كوشش «ال‌گور» انجام گرفت. او در پي اين تلاش‌ها موفق به دريافت جايزه نوبل شد و فيلم آن هم برنده جايزه اسكار شد. اين در حالي بود كه تمامي كمپاني‌هاي بزرگ نفتي به دليل منافع سرشار خود با دستاورد او مخالف بودند. از آنجا كه اين تجربه بشري از پشتوانه تلاش‌هاي علمي و كارشناسي محكمي برخوردار بود،‌ راه خود را با وجود مخالفت‌ها باز كرد و خود را به سياستمداران امريكا و جهان تحميل كرد.

هنوز هم به دلايل درآمدهاي سرشار ناشي از سوخت فسيلي و تجارت آن، در عمل مخالفت‌هاي زيادي با اين تجربه مي‌شود. اميدوارم روزي برسد كه تلاش عمده بشريت در راستاي دستيابي به انرژي‌هاي پاك مانند انرژي خورشيدي، بادي و انواع ديگر آن باشد.

از آنجا كه در چند سال اخير به ترجمه و نشر بعضي از كتاب‌هاي سياسي و راهبردي مشغول بودم، ملاحظه كردم بشريت مستقل از نوع حكومتشان به تجربياتي دست پيدا كرده است كه مي‌تواند جهاني باشد و درسي هم براي ما، براي نمونه مي‌توان از كتاب «محدوديت قدرت» نوشته اندرو باسويچ(1) نام برد. او اين پرسش را مطرح مي‌كند كه چرا ملت امريكا فريب خوردند و به جورج بوش رأي دادند و نتيجه‌اش آن فاجعه شد. آقاي باسويچ با تكيه به خطاپذيري بشر و پذيرش آن اصل، به ريشه‌يابي عميق اين مسئله مي‌پردازد. وي در ريشه‌يابي‌هاي خود فرافكني نكرده و علت اشتباه ملت امريكا را ماركسيسم، مائوئيسم يا اسلام افراطي و تروريسم تلقي نمي‌كند، بلكه به ريشه‌يابي دروني مي‌پردازد. البته مبناي ريشه‌يابي او،‌ منافع ملي امريكاست و از شخصي مانند او توقع نمي‌رود كه منافع ملي كشور ما را مبناي كار خود بداند. روش باسويچ در ريشه‌يابي به نسبتي مشابه رفتار انبياست كه «قالا رَبَنا ظَلَمنا اَنفُسَنا وَ اِِن لَم تَغفِرلَنا وَ تَرحَمنا لَنَكونَنَ منِ‌الخاسرين»(2) مي‌گفتند و بدون فرافكني به ريشه‌يابي دروني مي‌پرداختند. فرافكني روش شيطان است كه به خداي خالق گفت از آنجا كه تو مرا گمراه كردي من هم همه انسان‌ها ـ جز آدم‌هاي خالص شده ـ را گمراه مي‌كنم.(3) در تاريخ، حضرت ابراهيم را هم داريم كه مي‌گويد: هنگامي‌كه بيمار شدم خداست كه مرا شفا مي‌دهد.(4) ابراهيم(ع) بيمارشدن را به خود نسبت مي‌دهد نه به عواملي خارجي!

درحالي‌كه امروزه «بنيادگرايي» واژه‌اي است كه به مثابه ناسزا گرفته مي‌شود و عليه مسلمانان از آن استفاده مي‌شود. جورج سوروس كه يك امريكايي است در كتاب «رؤياي برتري امريكايي»(5) بر اين باور است نئوكان‌ها يا محافظه‌كاران جديد از دو مؤلفه برخوردار هستند: «بنيادگرايي بازار» و «بنيادگرايي مذهبي»(6) و بدينسان به ريشه‌يابي دروني چالش‌ها مي‌پردازد و نقص و انحراف را در خود امريكا مي‌بيند.

جورج سوروس در همين كتاب مي‌گويد: تهاجم امريكا به عراق به ‌هيچ‌وجه به 11 سپتامبر 2001 يا سلاح كشتارجمعي عراق يا ارتباط عراق با القاعده برنمي‌گردد، چرا كه تهاجم به عراق با دو هدف دستيابي به منابع نفتي و حفظ موجوديت اسراييل انجام شده است و ديگر آن‌‌كه محافظه‌كاران جديد حمله به عراق ار در سال 1998 در برنامه‌اي به‌نام «براي قرن جديد امريكايي»(7) برنامه‌‌ريزي كرده بودند.

برژينسكي استراتژيست ديگر امريكايي است كه براي نخستين‌بار به انزواي امريكا در افكارعمومي جهان بويژه خاورميانه پي برد و به ريشه‌يابي آن پرداخت. او 10 سال گذشته در كتاب خود به‌نام «انتخاب: رهبري جهان يا سلطه بر جهان»(8) نوشت متأسفانه امريكا به يك ابرقدرت منفي يا به عبارتي ابرقدرت سلطه تبديل شده است، درحالي كه امريكا بايد به يك ابرقدرت مثبت يا به عبارتي ابرقدرت علمي ـ تكنولوژيك تبديل شود. البته هدف برژينسكي در درجه اول رهايي از انزوا در افكارعمومي و در درجه دوم بازيابي هژموني امريكا و منافع ملي اين كشور بود. در همين راستا برژينسكي به معادله‌اي اشاره مي‌كند كه نه به نفع غرب است و نه منابع دنياي اسلام را تأمين مي‌كند. يك سوي اين معادله اين بود كه غربي‌ها عموماً مسلمان‌ها را تروريست مي‌نامند و سوي ديگر آن اين است كه مسلمان‌ها متعاقباً غربي‌ها را كافر مي‌دانند. برژينسكي با جنگ عراق مخالف بود و هدف جنگ عراق را دستيابي به منابع نفت و حفظ موجوديت اسراييل مي‌دانست. او در كتاب «فرصتي دوباره»(9) ديدگاه‌هاي خود را دنبال مي‌كرد و تغيير خط‌مشي امريكا را يك ضرورت مي‌ديد.

درحالي‌كه پس از سپتامبر 2001، 90درصد مردم سياست‌هاي 11 سپتامبري بوش را حمايت مي‌كردند و هنگام حمله به عراق در سال 2003، 85درصد مردم حامي جنگ بودند، اما در سال پاياني حكومت بوش، محبوبيت او به 17درصد كاهش يافت و در سال 2008 سراسر امريكا آماده شورش بود. جنگ عراق هم به بحراني براي امريكا تبديل شد، به‌طوري‌كه اوباما در مبارزات انتخاباتي خود در كنگره يهود، جنگ عراق را يك فاجعه ناميد، اين درحالي بود كه لابي اسراييل در امريكا محرك اصلي براي جنگ عراق بود.

از رئيس‌جمهور امريكا تا وزيران و ديگر مسئولان، همه به مردم امريكا دروغ گفتند، چرا كه بعث لائيك عراق نه با القاعده ارتباط داشت و نه مجهز به سلاح كشتارجمعي بود، بلكه جنگ با عراق بود كه القاعده در عراق را به‌وجود آورد. مردم عراق در برابر اين جنگ و اشغالگري، مقاومت جانانه‌اي كردند، به‌طوري‌كه تاكنون 10 درصد جنايت‌هاي امريكا در فلوجه يا ديگر مناطق هم فاش نشده است. سالانه 30 خودكشي در بين سربازان امريكايي در عراق ثبت مي‌شود. امريكا در بين افكارعمومي مردم خاورميانه منزوي و منفور شده بود. برژينسكي در يكي از صحبت‌هاي خود به اين واقعيت اعتراف كرد.

در امريكا رسم بود كه اگر سربازي در جنگ كشته شود تشريفات تشييع جنازه او مانند تشريفات تشييع جنازه رئيس‌جمهور باشد. بدينسان بود كه جنگ ويتنام به درون امريكا كشيده شد، تصور كنيد پيامد 55 هزار تشييع جنازه در امريكا تا چه اندازه بود. اما در طول جنگ عراق، دولت امريكا اجازه نداد اين فاجعه تكرار شود، به‌طوري‌كه اجساد كشته‌شدگان جنگ عراق به محض آنكه به فرودگاه‌هاي امريكا مي‌رسيد، مستقيماً در همان بسته‌بندي به زادگاه سرباز فرستاده و بدون تشريفات دفن مي‌شد.

طراحان جنگ عراق يكي پس از ديگري يا از پست خود استعفا مي‌دادند يا جنگ را اشتباه مي‌خواندند و يا به اشتباه در مراحل اجرايي جنگ اعتراف مي‌كردند.(10) تنها آقاي بوش بر سر ايده خود ماند كه او هم هر روز بيش از پيش اعتبار خود را از دست مي‌داد. با اين وجود بحران‌ها به درون امريكا كشيده شد. امريكايي‌ها با چهار بحران آشكار روبه‌رو شدند؛ نخست بحران بي‌اعتمادي مردم در درون امريكا به دليل دروغ‌هاي آشكاري كه مسئولان به مردم گفته بودند، دوم، بحران منفورشدن امريكا در افكارعمومي بويژه مردم خاورميانه به اعتراف برژينسكي و ديگر متفكران، سوم، بحران مسكن و ورشكستگي و تعطيلي بانك‌ها و چهارم، بحران كسري در موازنه پرداخت‌ها.

مي‌دانيم اساس روابط امريكا مبتني بر شركت‌ها و بنگاه‌هاي تجاري است و نظارت بر اين بنگاه‌ها با شركت‌هاي حسابرسي است. بي‌اعتمادي تا آنجايي پيش رفت كه نه‌تنها شركت‌ها كه حتي شركت‌هاي حسابرسي هم متهم به اختلاس شدند.

از آنجا كه از نظر اقتصادي مردم استطاعت آن را نداشتند كه بدهي و اقساط مسكن خود را به بانك‌ها بپردازند، پليس خانه‌هاي آنها را محاصره مي‌كرد و وسايل آنها را بيرون مي‌ريخت. در اين مورد حتي تعدادي از صاحبخانه‌ها خودكشي كردند. دولت بوش هم به‌جاي حمايت از مردم،‌ بانك‌هايي را كه متهم به سرمايه‌داري فاجعه‌ بودند از نظر مالي تقويت كرد.

با پيروزي حماس در انتخابات فلسطين و پيروزي نسبي اخوان‌‌المسلمين در انتخابات مصر و مخالفت بوش با نتايج دموكراسي در اين كشورها، شعار اصلي بوش يعني خاورميانه بزرگ دموكراتيك بي‌معنا شد و نشان داد كه هدف بوش از جنگ و اشغالگري، تعميم دموكراسي نيست، بلكه همان تخريب سازنده‌اي است كه نئوكان‌ها اعلام كرده بودند.(11) به اين معنا كه بدون موافقت سازمان ملل و شوراي امنيت، نيروهاي مسلح امريكا زيرساخت‌هاي يك كشور را تخريب كنند آن‌گاه شركت‌هاي بزرگ امريكايي به كار سازندگي بپردازند و در مرحله سوم شركت‌هاي بزرگ دارويي پيامد جنگ، اشغالگري، كشته‌شدن‌ها و مهاجرت‌ها را التيام بخشند.(12)

مي‌دانيم مصرف سوخت فسيلي در دنيا 80 ميليون بشكه در روز است كه يك چهارم آن يعني 20 ميليون بشكه در روز تنها مربوط به امريكاست. از اين 20 ميليون بشكه، هفت ميليون مربوط به توليد داخلي امريكاست و بقيه آن از خارج وارد مي‌شود كه پول هنگفتي است و از اين بابت كسري زيادي در تراز پرداخت‌هاي امريكا به‌وجود آمده است. سرانجام بنيادگرايي بازار، بنيادگرايي مذهبي و جنگ و اشغالگري الهام گرفته از شوك‌درماني و دكترين شوك و اجراي مكتب شيكاگو بحران‌هاي چهارگانه‌اي را براي امريكا مهيا كرد.(13)

براي برون‌رفت از اين بحران مي‌خواهم به يك تجربه بشري و يك شيوه نگرش به مسائل و رويدادها اشاره كنم. با اين نگرش بود كه كارگزاران امريكايي به خاطر نارضايتي مردم، ابتدا پذيرفتند بحران‌هايي در امريكا وجود دارد و آشكارا به آن اعتراف كردند. سپس اين بحران را درجه‌بندي و اولويت‌بندي كردند و نتيجه گرفتند اگر بحران بي‌اعتمادي حل شود مي‌تواند به حل نسبي سه بحران ديگر بينجامد. آنها با اتكا به اصل خطاپذيري بشري و اصل تجربه و خطا ابتدا سعي كردند بحران بي‌اعتمادي را از بين ببرند؛ چگونه و با چه مكانيزمي؟ تا سال 2008 نه يك زن، رئيس‌جمهور امريكا شده بود و نه يك رنگين‌پوست به اين مقام دست پيدا كرده بود. حزب دموكرات امريكا رقابتي بين اوباماي رنگين‌پوست و هيلاري كلينتون ترتيب داد كه چشمگيرترين رقابت درون امريكا بود و چشم ناظران جهان را نيز متوجه آن سامان كرد. حتي دكتر احمدي‌نژاد رئيس دولت با تعجب گفتند بعيد است يك سياهپوست رئيس‌جمهور امريكا شود. امريكايي‌ها سعي كردند به دنيا و به مردم امريكا نشان دهند كه سيستم سياسي امريكا از چنان ظرفيتي برخوردار است كه يك زن يا يك رنگين‌پوست مي‌تواند رئيس‌جمهور شود. در حقيقت امريكا با اين سياست مي‌خواست نظام سرمايه‌داري را از دست سرمايه‌داري وحشي يا سرمايه‌داري فاجعه، بنيادگرايي بازار و مذهبي، جنگ و اشغالگري نجات دهد. در اين راستا بود كه اوباما جنگ عراق را فاجعه ناميد و انتقادهاي زيادي به زندان گوانتانامو و ابوغريب كرد و مراسم استقبال مردمي از او به كاخ‌سفيد و اعاده حيثيت از لوتركينگ فعال جامعه مدني بسيار چشمگير بود. گفته مي‌شد در اين مراسم كالين پاول، وزيرخارجه سابق امريكا‌ ـ كه او هم رنگين‌پوست بود و در امريكا محبوبيت داشت ـ از خوشحالي به پهناي صورت اشك مي‌ريخت.

صاحبنظران مي‌گويند اگر چنين رقابت و چنين انتخاباتي نبود، تمام ايالات امريكا به شورش كشيده مي‌شد. شايد حركت اشغال وال‌استريت ادامه چنين جنبشي بود؛ رهايي از فريب و دروغ، رهايي از عدم مشاركت مردم، رهايي از جنگ و اشغالگري، رهايي از سرمايه‌داري فاجعه و سرمايه‌داري وحشي و بنيادگرايي بازار و بنيادگرايي مذهبي.

درنهايت براي نخستين بار يك رنگين‌پوست رئيس‌جمهور امريكا شد و در درجه اول روند اعتمادسازي را آغاز كرد و در پي آموزش‌هاي برژينسكي، در پارلمان تركيه و مصر سخنراني كرد. توجه عميق به اين دو سخنراني نشان مي‌داد كه امريكا سعي دارد در راستاي منافع ملي خود به نوعي به جريان ميانه‌رو در دنياي اسلام پيوند بخورد. آموزه برژينسكي اين بود كه نه غربي‌ها مسلمان‌ها را تروريست بدانند و نه مسلمان‌ها غربي‌ها را كافر بخوانند، چرا كه اين معادله به زيان دوسو است. در اين راستا بود كه اوباما در پارلمان مصر به آيه‌اي از قرآن اشاره كرد: «من قتل نفس بغير نفس او فساد في‌الارض فكانما قتل‌الناس جميعا» (مائده: 34) اگر خون ناروايي ريخته شود يا كسي بدون دليل كشته شود گويا جميع مردم كشته شدند. اوباما با اشاره به اين آيه نشان داد كه اسلام مساوي با تروريسم نيست ـ بگذريم از اين‌كه تروريسم دولتي اسراييل و لابي جنگ‌طلب آن در امريكا و جنگ و اشغالگري تنها در افغانستان و عراق بيش از يك ميليون كشته و چهار ميليون آواره برجاي گذاشته است ـ و بدينسان اوباما راه جديدي را گشود كه با تكيه بر ميانه‌روي در دنياي اسلام جلوي تروريسم را بگيرد، هرچند اين راه درنهايت اسراييل را هم دور خواهد زد و از افراطي‌گري آن تا حدي كاسته خواهد شد. برژينسكي اين خط‌مشي (پيوند با مسلمان‌هاي ميانه‌رو) را يك خط‌مشي برد ـ برد مي‌داند كه غرب و مسلمين هر دو از آن سود مي‌برند.

ملاحظه مي‌كنيم كه با پذيرش بحران‌ها و اولويت‌بندي‌ آنها، اوباما در راستاي منافع ملي امريكا گام برمي‌دارد و با بحران منفوربودن در خاورميانه دست و پنجه نرم مي‌كند. همان‌طور كه در مطبوعات آمده، اوباما به تمام سران كشورهاي خاورميانه از ايران گرفته تا سوريه، مصر و تونس نامه مي‌نويسد و خواهان مذاكره و حل مشكلات مي‌شود. در تونس از يك دستفروش كه خودسوزي كرد در برابر مسئولان مملكتي حمايت مي‌كند، هرچند مي‌‌توانست جنبه تبليغاتي هم داشته باشد. اوباما در مصر هم از تجمع‌كنندگان ميدان التحرير با احتياط حمايت مي‌كند. او غرور ابرقدرتي خود را مي‌شكند و مي‌گويد منشأ بهار عربي، حركت‌هاي انتخاباتي مردم ايران در خرداد 1388 است و به نوعي اعتراف مي‌كند ابرقدرتي مانند امريكا با همه توپ، تانك، موشك و بمب‌هاي 10 تني كه بر سر عراق ريختند نتوانستند دموكراسي را در منطقه تعميم دهند و به قول اوباما به جاي دموكراسي فاجعه آفريده شد، ولي يك كشور جهان سومي با حركت‌هاي مدني خود و بدون زور و اسلحه مي‌تواند منشأ تعميم دموكراسي در منطقه خاورميانه بشود.

حركت‌هاي انتخاباتي در خرداد 1388 چشم عده زيادي را گشود و نشان داد كه به ظواهر يك جامعه نمي‌توان بسنده كرد و هر جامعه‌اي لايه‌هاي زيريني دارد و اين لايه‌هاي زيرين در ديگر جوامع خاورميانه هم مي‌تواند وجود داشته باشد. به نظر مي‌رسد اوباما براساس آموزه‌هاي برژينسكي مدل اسلام در سازوكارهاي دموكراتيك و قابل پيش‌بيني را پذيرفت(14) و با حزب عدالت و توسعه تركيه پيوند خورد و تلاش داشت اين مدل را در خاورميانه توسعه دهد. امروزه مي‌بينيم از اين طريق است كه اوباما به معترضان ليبي، مصر و سوريه پيوند خورده است. وقتي هيلاري كلينتون به بنغازي مي‌رود زنان و دختران مسلمان محجبه براي او فرياد الله‌اكبر سر مي‌دهند. با اين وصف مي‌بينيم كه بحران منفوربودن امريكا در افكارعمومي مردم خاورميانه هم به نسبتي حل مي‌شود. مي‌دانيم كه نفت و انرژي براي امريكا از اولويت حياتي برخوردار است و حتي در مقايسه با نفت، موجوديت اسراييل اولويت استراتژيك دارد.

هم‌اكنون امريكا با كشورهاي نفت‌خيزي مانند عربستان، عراق، كويت، امارات و ليبي اتحاد استراتژيك دارد. عراق و ليبي به دليل تخريب و نابودي ساختارها و نياز به سازندگي، دست‌كم تا ده‌ها سال آينده مجبور به فروش نفت هستند و مانعي بر سر شيرهاي باز نفت صادراتي به‌وجود نمي‌آورند. تداوم جريان نفت است كه براي امريكا اهميت دارد و نه قيمت نفت، چرا كه اگر قيمت نفت افزايش يابد توانايي سرمايه‌گذاري در مخازني را پيدا مي‌كنند كه در قعر درياها قرار دارد يا از اهميت تجاري برخوردار نيست. ازسويي افزايش قيمت نفت باعث مي‌شود كه كشورهاي جهان روي انرژي‌هاي پاك مانند انرژي خورشيدي و بادي سرمايه‌گذاري كنند. در ايران نيز هر روز كه مي‌گذرد وابستگي بودجه به درآمد نفت بيشتر مي‌شود، بنابراين در اين مقطع، دنيا هيچ‌گونه نگراني نسبت به توقف جريان نفت خاورميانه و خليج‌فارس ندارد. به نظر مي‌رسد اتحاد نفتي استراتژيك امريكا با كشورهاي منطقه، فرصتي براي كاهش افراطي‌گري‌هاي اسراييل باشد و ديگر چك سفيد امضا به دست اسراييل ندهند، به شرط آن‌كه ماجراجويي‌هايي شكل نگيرد و فشار بين‌المللي براي اجراي مصوبات شوراي امنيت عليه اسراييل به‌وجود آيد. البته با نفوذي كه امريكا در اوپك پيدا كرده مي‌تواند ميزان توليد را كنترل كند و به قيمت دلخواه خود برسد. نفت و انرژي به‌طور نسبي در دسترس امريكاست و از اين طريق كسري تراز پرداخت‌ها را كنترل مي‌كند.

منظور من از نگارش اين متن صرفاً دنبال‌كردن اين تجربه است، تجربه‌اي كه با اتكا به اصل خطاپذيري بشر و پذيرش مشكلات و چالش‌هاي پيش‌رو و درجه‌بندي و اولويت‌بندي چالش‌ها در راستاي منافع ملي خود، به حل تدريجي آن موفق مي‌شويم. درسي كه از اين تجربه مي‌گيريم اين است كه ما مسلمان‌ها مدعي ادامه راه انبيا هستيم و چنانچه در قرآن آمده، ريشه‌يابي و منشأ‌يابي مشكلات يكي از اصول اوليه انبيا بوده است. حضرت علي(ع) هم در وصيتنامه خود به امام حسن(ع) و امام حسين(ع) روي عمل به آموزه‌هاي قرآن سفارش و تأكيد مي‌كنند كه مبادا ديگران در عمل به قرآن از شما پيشي گيرند.

اصل پذيرش چالش‌ها، اصل ريشه‌يابي دروني اشتباه‌ها، پرهيز از فرافكني و اولويت‌بندي چالش‌ها و دستيابي به راه برون‌رفت، همگي در سيره انبيا، ائمه هدي و بزرگان ما آمده است. باشد كه گامي جدي در اين راه برداريم.

«الله‌ الله في‌القرآن لايسبقكم بالعمل بغيركم.» (نهج‌البلاغه، وصيت امام علي به امام حسن و امام حسين)

پي‌نوشت:

1ـ ترجمه لطف‌الله ميثمي، انتشارات صمديه 1388.

2ـ اعراف: 23، گفتند: «پروردگارا، ما بر خويشتن ستم كرديم، و اگر بر ما نبخشايي و به ما رحم نكني، مسلماً از زيانكاران خواهيم بود.»

3ـ قالَ رَبّ بِما اَغوَيتَني لازيِنَنَ لَهُم في‌الارض وَ لاغويَنهُم اَجمَعين (حجر: 39).

4ـ فَاِذا عَرَضتُ فَهُوَ يَشفين (شعرا: 80).

5ـ ترجمه لطف‌الله ميثمي، انتشارات صمديه 1385.

6ـ همان، ص 5.

7-Program for New American Century (PNAC).

8ـ ترجمه لطف‌الله ميثمي، انتشارات صمديه 1383.

9ـ ترجمه سينا مالكي و حسن عبدي، انتشارات صمديه 1387.

10ـ ويژه‌نامه عراق در آيينه مطبوعات، چشم‌انداز ايران، پاييز 1383.

11ـ تخريب سازنده، جنگ تمام‌عيار، روزنامه ياس‌نو، فروردين 1389.

12ـ ر.ك: دكترين شوك، نائومي كلاين، ترجمه مهرداد (خليل) شهابي و ميرمحمود نبوي، كتاب آمه 1389.

13ـ ر.ك: دكترين شوك ـ رؤياي برتري امريكايي.

14ـ پيشتر مادلين آلبرایت وزيرخارجه اسبق امريكا الگوي حزب عدالت و توسعه را ستود و گفت ما سال‌ها تلاش كرديم كه مسيحيت را در سازوكارهاي دموكراتيك بياوريم تا قابل پيش‌بيني شود و اينك آنچه در تركيه اتفاق افتاده (پيروزي حزب عدالت و توسعه) در واقع اسلام در سازوكارهاي دموكراتيك است كه بايد به آن توجه كافي كرد. اين مطلب در مقالات پيشين چشم‌انداز ايران به تفصيل آمده است.

منبع: چشم‌انداز 72

سایت ملی – مذهبی محلی برای بیان دیدگاه‌های گوناگون است.

مطالب مرتبط

آصف بیات

«فوراً تخلیه کنید؟ کجا؟» یکی از دوستانم در تهران پرسید؛ «اصلاً می‌دانند تهران کجاست؟ آیا تا به حال در خیابان‌ها یا بازار بزرگ آن پرسه زده‌اند تا زندگی پر جنب و جوشش را حس کنند؟» تهران شهری با حدود ۱۰ میلیون نفر جمعیت است

عزت‌الله سحابی

ما به ضرورت سراسری بودن و فراگیر بودن یک نهضت نجات‌بخش در ایران پی برده‌ایم‌. «همه پاسخ به چه می‌توان کرد؟» ما به‌طور خلاصه و کلی، در سعی و تلاش برای آغاز و پرورش یک نهضت عمومی فراگیر و سراسری هستیم

محمدرضا نیکفر

جنگ به جز به فرماندهان و هوراکشانش، به بقیه حس ناتوانی می‌دهد. ماشینی عظیم به راه افتاده که منطق حرکت آن به صورت قطبی دربرابر منطق امر مردم است. چگونه می‌توان در برابر این غول آدمی‌خوار ایستاد؟

مطالب پربازدید

مقاله