سخن گفتن دربارهی هدی دشوار است. نه فقط به خاطر احساسی که در نبودن او داريم بلکه بيشتربه خاطر دشواری توضيح بينش، روش و منش او است که با روح زمانهی ما ناسازگار است و حتی در تقابل با آن قرار دارد.
روح زمانهی ما، پرورشدهنده آدمهای ميانحال و ميانمايه است. آدمهايی که هميشه و همهجا در ميانه مینشينند و در وسط میايستند و با تئوريزه کردن آن، مصيبتاين ميانحالی و ميانمايگي را تا مرتبهي فضيلت برميکشند. و قائلين به آن اجر ميبينند و در صدر مينشينند.
بديهی است در زمانهي «نه سيخ بسوزه نه کباب» با آدمهای «نه سيخ بسوزه نه کباب» تحليلهای «نه سيخ بسوزه نه کباب» و راهحلهای «نه سيخ بسوزه نه کباب» هدي از آن دست آدمهاي نادري است که تکليفشان با خودشان و ديگران روشن است، مرزبنديهاي خاص خودشان را دارند، خط قرمزهايي دارند که حتي به قيمت جانشان از آن پا پس نميکشند. سر هويتشان با کسي معامله نميکنند، در مرزبندياشان با کسي رودربايستي ندارند اما در عين حال با آدمهايي که در آنسوي مرزبندياشان قرار ميگيرند «انساني» و «اخلاقي» رفتار ميکنند و «تعالي بخش». توضيح دادن چنين هدايي براي چنين زمانهاي سخت و دشوار است.
از زاويهاي ديگر روح زمانه ما پرورشدهنده آدمهايي است که براي فرار از نقد شدن، دنياي خصوصيشان را تا هر کجا که بخواهند ميگسترند، نقد نميکنند تا نقدي هم نشوند. کوچکترين گلايهاي به تريج قبايشان برميخورد. براي اين آدمها تاريخ بشريت از زمان نزول اجلال خودشان به اين دنيا شروع ميشود، پيش از آنها چيزي وجود نداشته و پس از آنها نيز چيزي وجود نخواهد داشت.
در چنين زمانهاي هدي نقّاد خودش و اطرافيانش است.آنان که طعم تازيانهي نقد هدي را چشيدهاند ميدانند که او در نقدش چقدر«بيرحم» بود، اما «استدلالي»، «مؤدب» و البته «مشفق». براي هدي نقد از نقد خودش شروع ميشد و در اين نقد آنچنان بر خودش سخت ميگرفت که قابل تصور نبود. اين هدايِ نقاد البته براي زمانه ما وصله ناجوري است و براي همين سخن گفتن دربارهاش دشوار!
باز از منظري ديگر روح زمانه ما پرورشدهنده آدمهايي است که همه چيز را «زود»، «زياد» و«بيدردسر» ميخواهند. آدمهايي که در تمام عمرشان منتظر خوردن سنگي به تختهاي هستند تا شايد بدون آنکه هزينهاي بدهند به «نام» و «نان» و «نوا»يي برسند. بزرگترين پراتيک زندگيشان «نق زدن» است و دشنام دادن به عالم و آدم.
اما هدي در چنين زمانهاي ميداند که بيمايه فطيراست. «وقتگذار» است. «مالگذار» است و «جانگذار»، «فسفرميسوزاند». به «راهحل» ميانديشد. نق نميزند، نقد ميکند. راهحل ميدهد، مسئله حل ميکند. اين هدي براي اين زمانه مظهر يک نسل منقرض شده است که فقط به درد موزههاي باستانشناسي ميخورد. در مواجهه با اين زمانه چگونه ميشودهدي را توضيح داد.
باز با نگاهي ديگر روح زمانهي ما پرورشدهندهي آدمهايي است که «مسئوليت» را تا حد «رتق و فتق زندگي شخصي»اشان کاهش دادهاند. آدمهايي که تمام تلاششان اين است که هر طور شده گليم خودشان را از آب بيرون بکشند. براي همين غالباً تلاش ميکنند پايشان را از گليمشان درازتر نکنند. آدمهايي که هيچچيز به آنها ربطي ندارد مگر آنکه پاي خودشان و منافعشان در ميان باشد. آدمهايي که همهچيز برايشان يک جور بيزينس است و براي همين در همهي حالات و احوال دنبال چرتکه انداختن و حساب سود و زيان کردناند.
در چنين زمانهاي هدي خودش را در قبال خودش، دوستش، مردمش و جامعهاش مسئول ميداند و مهمتر آنکه در راه ايفاي اين مسئوليت تلاش ميکند و هرجا لازم باشد از منافع شخصياش ميگذرد.اين هدي براي اين زمانه در مؤدبانهترين الفاظش نشانهي يک آدم خيالپرداز، رؤيايي و رمانتيک است و توضيح خيالپرداز نبودن چنين آدمهايي البته دشوار است.
از زاويهاي ديگر روح زمانهي ما پرورشدهنده آدمهايي است که بين انديشه وعملشان پيوندي نيست. آدمهايي که هيچ نيازي نميبينند که همانگونه که ميانديشند عمل کنند. آدمهايي که ميتوانند تمام عمر از اخلاق بگويند و بنويسند اما ضرورتي براي اخلاقي زيستن و اخلاقي عمل کردن احساس نکنند ميتوانند در توصيف دموکراسي حرفها بزنند وصفحهها سياه کنند اما در زندگياشان پشيزي براي دموکراتيک زيستن و دموکراتيک عمل کردن ارزش قائل نشوند. ميتوانند مدام از گفتگو سخن بگويند اما ديگران را اساساً به رسميت نشناسند.
در چنين زمانهاي هدي از آن آدمهايي است که در تراز انديشهاشان زندگي ميکنند. انديشه وعمل براي هدي نه دو امر مجزا که هر کدام ميتواند مستقل از ديگري باشد، که کلِ در هم تنيدهاي است که در يک رابطه کاملا متقابل و دوسويه معني مييابد.
انديشه هدي در عملش متبلور است و عملش تجلي انديشهاش است. هيچ مغايرتي در کار نيست اما در زمانهاي که مغايرت انديشه وعمل از فرط تکرار به هنجار تبديل شده است توضيح هدي مشکل است.
باز از برشي ديگر، روح زمانهي ما پرورشدهندهي آدمهايي است که عملگرايي آنچنان برايشان اولويت دارد که استفاده از هر وسيلهاي را براي رسيدن به هدفشان توجيه ميکنند و براي توجيه همين بيپرنسيپياشان است که هر آرمانخواه و آرمانگرايي را محکوم ميکنند. از همهي آنچه که در اختيار دارند استفاده ميبرند تا تمام مصيبتهاي ما را و جامعهي ما را به گردن آرمانخواهان و آرمانگرايان ديروز و امروز بيندازند. تاريخ را وگذشته را جعل ميکنند تا پراگماتيسم، بياصولي و بيپرنسيپي خودشان را توجيه کنند. در چنين زمانهاي هدي چشمانداز دارد چشماندازي پرشور. آرمانخواه است و آرمانگرا. تاريخ را با تيغ نقد ميکاود تا با تکيه بر اصول و پرنسيپهاي خاص خودش از کاويدن آن راه بجويد. چنين هدايي براي چنين زمانهاي يک معضل و يک مسئله است که بايد حلش کرد!
خلاصه آنکه در زمانهي بيپرنسيپي، بياصولي و باري به هر جهت زيستن و ميانحالي و ميانمايگي هدي مظهر آن «ارتدکسيِ نقادِ راديکالِ نابي» است که تمام وجوه هستي ما را به چالش ميکشد. از خانه تا محل کار و تحصيل و جامعه و چنين هدايي را البته خيليها دوست دارند يکجوري دست به سرش کنند تا دست از سرشان بردارد.
در چنين زمانه بيالگويي هدي براي ما يک الگو است. يک ميراث است و همچون هر ميراثي منبعي براي الهامگيري. الهام از او در «وقتگذاري»اش، در «مسئوليتپذيري»اش، در «آرمانخواهي»اش، در «معلمي»اش، در «مؤسس بودن»اش، در «نقد بيرحمانه خود»اش، در «مرزبندي»اش، در «تأکيد بر خودسازي و برخورد با خصلتها»يمان، در «محاسبه توان»اش وعمل بر اساس آن در «راهحل دادن»اش و«مسئله حلکني»اش، در استعدادش در «جمعبندي» و ضرورتي که براي آن قائل بود و در «زندگي تراز انديشه»اش.
و ما تا وقتي ندانيم کجائيم ونسبتمان با ديگران چيست، تا وقتي نخواهيم سختي الهامگيري از او را تجربه کنيم و تا وقتي مقهور روح زمانهامان باشيم، در هر ظرفي به همان شکل درميآييم و با هر حرکتي ميلغزيم و بديهي است در چنين وضعيتي سخن گفتن و سخن شنيدن از هدي دشوار خواهد بود.
هدي همچون آيينهاي تمام قد از اکنون تا هميشه در برابر ما ايستاده است و ما تنها اگر خود بخواهيم ميتوانيم خودمان را در او ببينيم و ضعفهايمان را بشناسيم و از قوتهايش درس بگيريم.
به احترام اين «معلم»، به احترام اين «مردِ منش»، به احترام اين «مردِ عمل تراز انديشه»، به احترام «کمياب بودن»ش، به احترام او که «آنگونه زيست که ميخواست و آنگونه رفت که دوست داشت»، به روح و خاطرهاش درود ميفرستيم.
هدي همچنان با ما خواهد ماند اگر دشواري «زيستن چون او» را به جان بخريم.
منبع: فیسبوک نویسنده