یک بار دیگر پرونده هسته ای ایران درکنار تحولات اخیر در سوریه در راس اخبار بین المللی قرار گرفته است. در حالی که رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا به تل آویو سفر کرد تا در مورد احتمال حمله ناگهانی اسرئیل به تاسیسات اتمی ایران اطلاعاتی به دست آورد اروپا تحریم واردات نفت از ایران را تصویب کرد و همچنان تنش بر سر تنگه هر مز به خاطر تهدید ایران مبنی بر عدم اجازه عبور و مروربه کشتی های نفتکش افزایش یافته است. بحث جنگ و تحریم در حجم وسیع خبری از سوی رسانه های مختلف دنیا دنبال می شود و انتظار می رود در ماههای آینده با نزدیک شدن به انتخابات آمریکا بیش از پیش نیزمطرح شوند. این نوشتار دو پرسش را مدنظر قرار می دهد . کدام متغیرهای جدیدی و یا در عنوانی بهتر چه کاتالیزورهایی به پرونده هسته ای ایران سرعت بخشیده اند ؟چه سناریوهایی در این وضعیت جدید قابل پیش بینی هستند؟ در قمست دوم این نوشتار دو سناریوی به عنوان بر آیند شرایط جدید مورد بررسی قرار می گیرد.
اتحاد راست ها :
1-راست افراطی آمریکا و انتخابات نوامبر:
راست افراطی آمریکا به عنوان نخستین کاتالیزور در پرونده هسته ای ایران عمل می کند. با نزدیک شدن به انتخابات ریاست جمهوری آمریکا حملات جمهوریخواهان علیه باراک اوباما رئیس جمهور ایالات متحده افزایش یافته است به گونه ای که رئیس جمهور ایالات متحده در چند هفته اخیر بارها مجبور شده است از سیاست های خود در قبال پرونده هسته ای ایران دفاع کند. او معتقد است با همگرایی جهانی علیه ایران و تصویب قطعنامه های پیاپی توانسته است اقتصاد ایران را به بریزد. اوباما از گزندگی تحریم ها علیه ایران سخن می گوید و از سویی تلاش می کند مقامات اسرائیل را نسبت به تعهد خود در قبال مبارزه با ایران مطمئن کند. این در حالی است که رقبای اوباما با نقد سیاست های وی در قبال ایران مدعی هستند این سیاست در نهایت به تولید بمب اتمی علیه ایران منجر خواهد شد . در سخنان رقبای او از بمباران تاسیسات هسته ای ایران تا پیش بینی عملیات های مخفی خرابکارانه تا راه اندازی یک جنگ تمام عیار برای تغییر نظام سیاسی ایران مشاهده می شود. بعد از اینکه جمهوریخوهان در انتخابات میاندوره ای ایالات متحده توانستند در مجلس نمایندگان اکثریت را از آن خود کنند انتظار می رفت فشار جمهوریخواهان علیه باراک اوباما برای اتخاد سیاست های سخت تر علیه ایران دو چندان شود اما جنبش های مردمی در خاورمیانه که به بهار عربی موسوم شدند پرونده ایران را به حاشیه برد. بعد از فروکش کردن نسبی این جنبش ها اکنون یک بار دیگر پرونده ایران در کانون توجه غرب قرار گرفته است. راست های آمریکا به دنبال تکرار تجربه کارتر برای باراک اوباما هستند، زمانی که کش و قوس دادن پرونده تسخیر سفارت و گروگان گیری کارکنان سفارت آمریکا به یکی از دلایل شکست رئیس جمهور دموکرات آمریکا تبدیل شد. این پرونده باعث شد تا چهره ای ضعیف از وی در مقابل چهره مصمم رونالد ریگان که از پیروزی قاطعانه خیر بر شر و احیای عظمت و جلال آمریکا سخن می گفت ترسیم شود. این تجربه هم در ذهنیت جمهوریخوهان آمریکا رسوخ یافته و هم در ذهن دموکرات ها به عنوان یک خاطره تلخ باقی مانده است. اکنون جمهوریخواهان از سویی تلاش می کنند با بهره برداری از تبعات بحران اقتصادی و از سویی دیگر بزرگنمایی در مورد خطر ایران به عنوان تهدیدی علیه امنیت ملی آمریکا و اسرائیل چهره ای ناتوان و متزلزل از باراک اوباما را به تصویر بکشند تا از این طریق ضمن جلب حمایت لابی های اسرائیلی افکار عمومی آمریکا را از طریق جنگ رسانه ای حول محور تصویری از اوبامای ناتوان از تحقق شعار تغییر شکل دهند. در راستای همین انتقادهاست که اوباما مجبور است بر طبل سیاست های تند علیه ایران بکوبد و به رغم میل باطنی اش مصوبه کنگره مبنی بر تحریم بانک مرکزی و مجازت وارد کنندگان نفت از ایران را تصویب کند . مخالفان وی امیدوار هستند اوباما در شرایط تحت فشار به اقدامی تند علیه ایران متوسل شود. در این صورت دو امیدواری برای جمهوریخواهان وجود خواهد داشت از سویی آنها از تبعات سنگین حمله نظامی یا تحریم نفت ایران بر اقتصاد بحران زده آمریکا استفاده خواهند کرد و از سوی دیگر در مورد حقانیت سیاست های جرج بوش علیه ایران و مردود بودن سیاست دست گشاده اوباما به سوی ایران تبلیغات خواهند کرد. راست افراطی آمریکا که در تبلیغات انتخاباتی خود از بمباران ایران ، عدم اعتقاد به وجود ملت فلسطین و..سخن می گوید امیدوار است رئیس جمهور فعلی آمریکا را به انتخاب موضعی دو سر باخت وادار کند.
راست افراطی اسرائیل و بد شانسی اوباما:
یکی از بد شانسی های باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا پیروزی راست های افراطی در انتخابات 2009 اسرائیل بود جایی که بنیامین نتانیاهو برای حذف حزب چپگرای کادیما دست دوستی به احزاب راستگرای افرطی اسرائیل دراز کرد تا یکی از افرطی ترین دولت های اخیر در اسرائیل تشکیل شود. دولتی که نه تنها در تسریع سیاست شهرک سازی هیچ ابایی ندارد بلکه به مذاکرات صلح خاورمیانه نیز هیچ اعتقادی ندارد. انشقاق میان سیاست های خاورمیانه ای باراک اوباما و سیاست های دولت فعلی اسرائیل از همان ابتدا مشخص بود . شاید اکنون باراک اوباما به فراست دریافته باشد تغییر در سیاست خارجی آمریکا به دلیل مشکلات ساختاری ساده نیست . لابی اسرائیل در ساختار تصمیم گیری نظام سیاسی آمریکا از قدرت فراوانی برخوردار است و این لابی تمجید از اسلام میانه رو ، دفاع از تشکیل دولت مستقل فلسطینی بر اساس مرزهای 1967 را سیاست عرب گرا و ضد اسرائیلی تفسیر می کند. برخی از نظر سنجی هایی که در اسرائیل نیز صورت گرفت نشان دادند افکار عمومی اسرائیل اوباما را رئیس جمهور طرفدار اعراب می داند. دولت اوباما در ابتدا تلاش می کرد برای کاهش نفوذ لابی آیپک دست به موازی سازی بزند و لابی جی استریت که معتدل و طرفدار راه حل دو دولت برای حل منازعه فلسطین-اسرائیل است را تقویت کند اما نفوذ آیپک در ایالات متحده به حدی است که رئیس جمهور آمریکا را بارها مجبور کرد بر تعهد خود برای مقابله با ایران و حفظ موجودیت اسرائیل پایفشاری کند. راست افراطی اسرائیل نیز به خوبی به نفوذ لابی های خود در انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده واقف است و در صدد است در فرصت باقیمانده تا انتخابات نوامبر ایالات متحده برای وادار کردن باراک اوباما جهت اتخاذ سیاست های تند نهایت استفاده را ببرد. به همین دلیل است بنیامن نتانیاهو نخست وزیر و آویگدور لیبرمن وزیر امور خارجه اسرائیل تحریم بانک مرکزی ایران و تحریم واردات نفت از ایران را به عنوان حداقل اقدامات جدی برای مقابله با برنامه هسته ای ایران عنوان می کنند. آنها مقامات آمریکا را در هاله ای از هراس گرفتار کرده اند . هراس از حمله یکجانبه و بدون هماهنگی با کاخ سفید که می تواند در صورت واکنش ایران به جنگی تمام عیار در منطقه تبدیل شود. مقامات اسرائیلی در مورد احتمال دستیابی ایران به بمب اتم بارها تاریخ های متناقضی را ارائه کرده اند . این تاریخ ها از 2009 تا 2015 در نوسان بوده است. در مورد تهدید ایران تحلیل های متفاوتی نیز از سوی آنها ارائه شده است. یک مقام اسرائیلی بمب اتمی را معادل وقوع هولوکاست جدید می داند و مقامی دیگر تولید این بمب را بر موجودیت اسرائیل بی تاثیر می داند. اما آنها در یک اصل متفق القول هستند : برنامه هسته ای ایران بستری برای تضعیف ایران است و رفتار جمهوری اسلامی بهانه های لازم را برای تضعیف ایران به عنوان قدرتی منطقه ای فراهم می کند. به همین دلیل است دولتمردان اسرائیلی با صراحت آمریکا و اروپا را به اتخاذ سیاست هایی برای خفه کردن اقتصاد ایران فرا می خوانند و از ترور و کشتن دانشمندان ایرانی و و خرابکاری و انفجار در ایران ابراز خرسندی می کنند. برخی از تحلیلگران اعتقاد دارند شاید در چند ماه آینده امکان حمله نظامی از سوی اسرائیل ممکن باشد. در اینکه این حمله عملی شود یا خیر جای تردید وجود دارد اما شواهد نشان می دهد اسرائیلی ها تلاش می کنند از فرصت انتخابات ریاست جمهوری آمریکا برای کشاندن دولت اوباما به اتخاذ تندترین مواضع نهایت استفاده را ببرند. در نتیجه می توان گفت راست افراطی اسرائیل به عنوان کاتالیزور دوم عمل می کند.
راست افراطی ایران و سیاست خارجی ماجراجویانه:
کاتالیزور ها به خارج از مرزهای ایران محدود نمی شوند. جنبش سبز در ایران سرکوب شده و بسیاری از اصلاح طلبان و تحول طلبان در زندان به سر می برند و یا زیر فشار شدید امنیتی اجازه هیچ گونه فعالیت سیاسی ندارند. نفوذ نظامیان در ساختار تصمیم گیری جمهوری اسلامی ایران در حال افزایش است . انتخابات مجلس نهم از هم کنون از سوی فعالان سیاسی ایران مورد تحریم قرار گرفته است. اقتصاد ایران دریکی از بدترین وضعیت های خود قرار دارد و ارزش پول ملی در پایین ترین سطح خود قرار گرفته است. این در حالی است که مقامات نظام در حوزه سیاست خارجی از رویکردی تهاجمی استفاده می کنند. این تحلیل در میان سران نظام مطرح است که مشکلات آمریکا در خاورمیانه و افغانستان و بحران اقتصادی احتمال برخورد سخت نظامی علیه ایران را تا حدود فراوانی کاهش داده است . بر این اساس در برابر تهدید دشمن باید از زبان تهدید آمیز استفاده کرد و تا زمانی که به احکام ثانویه برای تسلیم شدن در پرونده هسته ای ایران نیاز نیست می توان جنگ روانی را علیه دشمن با به کار بردن جنگ لفظی تند و تحریک آمیز پیش برد. بر اساس این تحلیل توان تخریبی ایران در لبنان ، فلسطین و، عراق، افغانستان و… و در تیر رس بودن اهداف آمریکا در منطقه به همراه مشکلات عدیده اقتصادی آمریکا و اولویت اقتصادی رای دهندگان آمریکایی در انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده امکان حمله نظامی علیه ایران را به حد پایینی رسانده و تحریم ها نیز به رغم تاثیرات خود تا زمانی که به مرز فلج کننده نرسیده است و نفت را به عنوان شاهرگ اقتصادی کشور مورد هدف قرار نداده است قابل تحمل هستند. این سیاست بر حذف نیروهای منتقد داخلی و سرکوب صدای متفاوت از صدای بیت و سپاه و اتخاذ سیاست تهاجمی برای نفوذ در منطقه و راه انداختن جنگ لفظی علیه ایالات متحده استوار شده است. اما یک روی دیگر این سکه بهره برداری تبلیغاتی راست های آمریکا و اسرائیل از ادبیات تهدید آمیز راست ایران است. به عنوان نمونه تهدید بسته شدن تنگه هرمز در روزهای اخیر از سوی ایران بارها تکرار شد و البته در مواقعی نیز پس گرفته شد. این لفاظی بیشتر از گذشته ایران را در کانون توجه بین المللی قرار داد و کشورهای عربی و غربی را مستحکم تر کرد. راست داخلی ایران نیز به عنوان یک کاتالیزور بر اساس سیاست تهاجمی خود پرونده هسته ای ایران را به نقطه بحرانی برگشت ناپذیر نزدیک می کند.
دو سناریو محصول اغراق و عوام فریبی
اما با توجه به وضعیت فعلی اینکه در آینده چه اتفاقاتی در پرونده هسته ای ایران رخ خواهد داد از منظر امنیت و منافع ملی برای ایرانی ها از اهمیت فراوانی برخوردار است. در وضعیت فعلی نکته ای تاسف بار نهفته است. زمینه برای ایفای نقش فاعلیت مردم مهیا نیست و این موضوع فضا را برای تقابل بین المللی ایران و قدرت های غربی باز می گذارد. غربی ها در مورد برنامه هسته ای ایران و دستیابی ایران به بمب اتم اغراق می کنند و حکومت ایران نیز در مورد ضرورت و بهینه بودن انرژی هسته ای عوامفریبی می کند. این در حالی است که برخی از تحلیلگران معتقدند نظارت آژانس و امکانات فنی غرب برای رصد فعالیت ای هسته ای ایران ایران امکان تولید بمب اتمی را از سوی جمهوری اسلامی منتفی می کند و حتی در مورد خطر بمب اتمی ایران اغراق هم می شود. از سوی دیگر جمهوری اسلامی نیز در عوامفریبی واضح مدعی است بحث اصلی بر سر دستیابی ایران به دانش هسته ای است و غرب از اساس با این موضوع مخالف است در حالی که بحث اصلی غرب با ایران بر سر موضوع غنی سازی اورانیوم در خاک ایران است و غربی ها مدعی هستند تنها غنی سازی در خارج از کشور می تواند آنها را نسبت به عدم سوءنیت ایران مطمئن کند. واقعیت این است ایران از منابع کافی اورانیوم در داخل برخوردار نیست و دستیابی با هزینه اندک به انرژی هسته ای جز در تعامل با غرب میسر نیست. اما مقامات ایران بحث غنی سازی در داخل یا خارج را به اصل داشتن دانش هسته ای گره زده اند. پشت این این اغراق و این عوامفریبی انگیزه های سیاسی نهفته است که سالیان طولانی است از سوی طرفین منازعه دنبال می شود و برنامه هسته ای تنها بهانه و بستری برای بروز این نیات است. وضعیت فعلی پرونده هسته ای ایران می تواند در آینده ای نه چندان دور حامل سناریوها یی باشد که بازیگر اصلی آن قدرت های غربی هستند.
پیش از تبیین دو سناریوی ممکن قابل یاد آوری است وضعیت فعلی نسبت به وضعیت های سابق روابط ایران و آمریکا از یک تفاوت بنیادین برخوردار است. کنفرانس گوادلوپ و رضایت غربی ها به کناره گیری محمد رضا شاه پهلوی از قدرت و تمایل دولت موقت بازرگان به تنش زدایی با کشورهای جهان باعث شد روابط ایران و غرب تا گروکانگیری سفارت آمریکا شاهد تنش جدی نباشد. اما بعد از گروگانگیری و سلطه روحانیون بر میراث انقلاب و حذف نیروهای ملی-مذهبی و سرکوب سایر جریان های سیاسی روابط تهران و واشنگتن وارد فضای دشمنی شد. به خصوص این روابط با به قدرت رسیدن جمهوریخواهان در سطح بالاتری از منازعه ادامه یافت. در طول چند دهه اخیرآمریکایی ها در مقابل رفتار پیش بینی ناپذیر ایران دو هدف را متناسب با موقعیت و منافع خود دنبال کرده اند: تغییر رفتار ایران و در صورت امکان تغییر رژیم. شرایط منطقه ای و جهانی و موقعیت داخلی ایران و آمریکا سطح بازی را میان این دو هدف در نوسان قرار داده است. آمریکایی ها در وهله نخست تلاش کرده اند رفتار ایران را پیش بینی پذیر کنند تا وضعیت مطلوب مورد نظرشان در خاورمیانه با تحرکات ایران در منطقه در معرض خطر قرار نگیرد.این وضعیت در دهه های اخیر تحت تاثیر تحولات داخلی و خارجی بوده است. به عنوان نمونه شاید اگر دوم خرداد و مشارکت عظیم مردم در انتخابات و پیروزی گفتمان اصلاح طلبی رخ نمی داد ایران مورد تهاجم نظامی قرار می گرفت. بر اساس همین شرایط متغیر و سیال است که غرب و ایران در بسیاری از مقاطع در جستجوی راه حل های بینابینی بود اند. به عنوان نمونه در جریان گروگانگیری کارکنان سفارت آمریکا، بیانیه الجزایر و توافق ایران و آمریکا هر چند در واقعیت امر کلاه گشادی بر سر ایران بود اما راه حلی میانه بود تا این تنش ها فروکش شوند. کمک های کشورهای غربی و تحریک صدام برای تشدید منازعه با ایران و تحریم هایی که بعدها گریبان کشور را گرفت نتیجه این ماجراجویی پر هزینه بود اما به هر صورت طرفین به راه حلی میانه تن دادند. جمهوری اسلامی در سالیان اخیر توان خود را برای حفظ منازعه با آمریکا در سطحی مشخص و کنترل شده گذاشته است و در سیاستی تقابلی با ادعای تامین منافع ملی توام با حفظ اصول سالیان طولانی هزینه تقابل با آمریکا را به ملت ایران تحمیل کرده است. این در حالی است که در مقابل این الگوی تقابل سیاست تعاملی کشورهای مستقل هم وجود داشته است :کشورهایی که نه به تایید سیاست های آمریکا اقدام کرده اند و نه هزینه سنگین تقابلی بیهوده را به ملت خود تحمیل کرده اند. از کشورهایی مانند مالزی و ترکیه، هند و چین می توان به عنوان نمونه هایی از این مدل نام برد. این در حالی است که دشمنی ایران در سه دهه اخیر بهانه ای مناسب برای کشورهای غربی بوده است تا علاوه بر سرازیر کردن سلاح های خود به خاورمیانه حضور خود را در خلیج فارس به بهانه تامین امنیت بیش از پیش گسترده کنند.
سناریوی نخست: راه حل بینابین مردود است
اکنون تحولاتی در منطقه رخ داده است که امکان راه حل بینابینی را از بین برده است. علائم و شواهد بی شماری نشان می دهند عزم غرب در برهه فعلی تسلیم کردن ایران بدون دادن هیچ امتیازی است. وقوع تحولات اخیر در خاورمیانه و به پایان رسیدن ساختارهای کهنه استبدادی در منطقه می تواند در تصمیم غرب برای وارد کردن ضربه نهایی به جمهوری اسلامی موثر باشد. سقوط بن علی، مبارک ، قذافی، عبدالله صالح و به احتمال فراوان سقوط بشار اسد کشورهای غربی را برای پایان دادن به حلقه دیکتاتورهای منطقه مشتاق تر کرده است. به خصوص اینکه شواهد نشان می دهد آمریکایی ها تلاش می کنند نوعی دموکراسی هدایت شده را با دست بالا بودن طرفداران غرب در منطقه مدیریت کنند و قطعا وجود جمهوری اسلامی در حلقه دموکراسی های هدایت شده ساز ناهمگونی است که باید خفه شود. بر این مبنا احتمال می رود سیاست وادار کردن ایران به تغییر رفتار به سیاست تغییر نظام تبدیل شده است. به خصوص اینکه در روزهای اخیر برخی از رسانه های آمریکایی نیز با درج اخبار محرمانه از جمع بندی مقامات امریکایی برای اتخاذ سیاست تغییر نظام خبر داده اند ،خبری که بلافاصله با تکذیب مقامات آمریکایی مواجه شد. بر اساس این گمانه زنی ها می توان سناریوی نخست را حدس زد. بر مبنای این سناریو ایران به مسیر بازگشت ناپذیر قدم می گذارد و پرونده هسته ای ایران به نقطه نهایی و تعیین کننده خود وارد می شود. غرب زمان کافی را برای تعامل با ایران طی کرده و ایران باید بین دو گزینه یکی را انتخاب کند: تداوم برنامه هسته ای یا تغییر رژیم. غرب به خصوص آمریکا با بهانه پرونده هسته ای در صدصد تغییر رفتارنظام یا اصل نظام است و صرفا به دنبال حل این پرونده نیست بلکه این پرونده بهانه ای برای حل و فصل دائمی مشکل خود با جمهوری اسلامی ایران است. طبق این سناریو آمریکا از ایران می خواهد مطابق قطعنامه های شورای امنیت سازمان ملل متحد غنی سازی اورانیوم را متوقف کند . ایران خواستار تداوم گفتگوها و دادن امتیازهای حداقلی خواهد شد و آمریکا و متحدانش راضی نخواهند شد. در صورت مقاومت ایران تحریم های فلج کننده برای خفه کردن اقتصاد ایران در دستور کار قرار می گیرند. غربی ها انتظار دارند با این تحریم ها و فروپاشی اقتصاد شورش های عمومی در ایران رخ دهد و سرکوب شورش ها زمینه را برای دخالت غربی ها فراهم کند . اگر سناریوی شورش عمومی به نتیجه نرسد غربی ها در جستجوی بهانه ای خواهند بود تا در نهایت اقدام نظامی علیه ایران در دستور کار قرار بگیرد.
سناریوی دوم: احکام ثانویه برای فرار از بحران
اما بازیگر اصلی سناریوی دوم علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی ایران است. مبنای این سناریو استفاده از احکام ثانویه برای فرار از بحران هایی است که می تواند اصل نظام جمهوری اسلامی را در معرض خطر فروپاشی قرار دهد. این خبر در میان محافل سیاسی جاری است که رهبر انقلاب و نزدیکانش اعتقاد دارند تهدیدات غرب به مرحله متلاشی کردن نظام جمهوری اسلامی ایران نرسیده است و اگر احساس شود به این مرحله رسیده است استفاده از احکام ثانویه برای حفظ اصل نظام ضروری است.هر چند در این مورد برخی از تحلیلگران ابهامهایی را وارد کرده اند. اول اینکه به اعتقاد آنها رهبر انقلاب نسبت به سلف خود آیت الله خمینی هم از لحاظ جسارت و هم از لحظا کاریزما و تسلط بر اوضاع در مرحله پایین تری قرار دارد. او دیر تصمیم می گیرد و اگر تصمیم تسلیم را هم بگیرد این امکان وجود دارد با خرابکاری گروههای رقیب در ساختار جمهوری اسلامی مواجه شود. همچنانکه تلاش های احمدی نژاد برای حل مسئله هسته ای و تبادل سوخت با مخالفت بلوک رقیب در ساختار جمهوری اسلامی مواجه شد. با این وجود برخی دیگر از تحلیلگران معتقدند اگر تصمیم خوردن جام زهر از سوی رهبری و سپاه اتخاذ شود سایر گروهای رقیب وادار به سکوت خواهند شد. بر همین اساس سناریوی دوم را می توان تسلیم از ترس سقوط نظام تعبیر کرد. تسلیم بلا قید و شرط که به معنای تعطیلی غنی سازی اورانیوم و به نوعی خوردن جام زهر است که از لحاظ محتوی چندان با راه نخست تفاوتی ندارد زیرا غرب برنامه هسته ای ایران را بهانه کرده تا نظام فعلی را وادار به تمکین در تمامی حوزه ها کند. بر همین مبناست که تسلیم شدن در برنامه هسته ای به معنای تسلیم شدن در بسیاری از پرونده های مهم مانند حقوق بشر و انتخابات آزاد وپایان دادن به حمایت از حزب الله و حماس و.. است. این راه دوم چندان با مسیر نخست تفاوت ندارد تنها شکل و ظاهر حفظ شده و قرائت اقتدارگرایانه مبتنی بر ولایت مطلقه فقیه وقانون اساسی فعلی واژگون خواهد شد.
بر همین اساس می توان گفت پرونده هسته ای ایران به مرحله سرنوشت ساز خود وارد شده است. پایان این پرونده می تواند به نوعی به عنوان پایان منازعه ایران و غرب تعبیر شود. در صورتی که رژیم اسد سقوط کند احتمال به سرانجام رساندن هر چه سریع تر منازعه ایران و غرب بالاست. طبیعی است با پایان این منازعه شاهد تغییرات بنیادینی در نظام سیاسی ایران خواهیم بود.