قرار بوده است درباره الگوهای مشارکت سیاسی فراتر از انتخابات بنویسم. اما به نظرم هنوز به اندازه کافی درباره الگوی مشارکت انتخاباتی نیندیشیدهایم. مشارکت انتخاباتی در ایران طفل نوپایی است که هنوز حضور آن را در میان خود درک نکردهایم. اندیشیدن به الگوهای فراتر از انتخابات به معنای کمتوجهی به این طفل نوپاست که به آرامی بزرگ میشود و با آهنگ خاموش خود همهچیز را تحتتأثیر قرار میدهد. این یادداشت درآمدی است به تأمل پیرامون آنچه الگوی مشارکت انتخاباتی با خود به همراه میآورد.
مقدمه
در علوم سیاسی، انتخابات عرصه یک مشارکت حداقلی قلمداد میشود. تئوریپردازان حوزه سیاست هنگامی که از مشارکت سیاسی سخن میگویند، به صور پیچیدهتر و مؤثرتر مشارکت نظر دارند. بسیاری از متفکران چپ، نهتنها مشارکت در انتخابات را کافی نمیدانند بلکه نسبت به آن بدبینیهایی هم ابراز میکنند. از نظر این متفکران، انتخابات نوعی توهم مشارکت در عرصه سیاسی است. به این جهت مبارزات پارلمانی را نوعی مردمفریبی قلمداد میکنند. این نگرش نسبت به مشارکت سیاسی، در فضای فکری و سیاسی ایران نیز رسوخ پیدا کرده است. بهطوریکه پیش از انتخابات اخیر ریاستجمهوری، بهتدریج نوعی بدبینی نسبت به مبارزات انتخاباتی رشد و نمو پیدا میکرد. نتایج انتخابات ریاست جمهوری امسال تا حدی رشد این بدبینی را کاهش داد.
بدبینی نسبت به مشارکت انتخاباتی از آنجا نشأت میگیرد که انتخابات چندان به تکثر عینی و ملموس قدرت سیاسی کمک نمیکند. مردم هر از چندی تحتتأثیر یک هیجان کوتاهمدت، پای صندوقهای رای حاضر میشوند و سرنوشت خود را به کسانی میسپارند که چندان شناختی از آنان ندارند. در فضای انتخاباتی تحتتأثیر سوداهایی قرار میگیرند که جادوی تبلیغات برمیانگیزد و پس از آن دوباره در دشواریهای زندگی روزمره خود غرق میشوند. مطابق با این روایت بدبینانه، بازار ناعادلانهای همواره جریان دارد: مردمی که در حل مشکلات روزمره خود همواره احساس استیصال میکنند، هر از چندی مشتری مشتی الفاظ بیمعنا در عرصه تبلیغات سیاسی میشوند و خریدار آنچه طالبان قدرت در کلام توخالی به آنان عرضه میکنند. با این امید که شاید اینبار چیزی در متن زندگی آنان جابهجا شود.
اگرچه این قبیل بدبینیها بهرهای از حقیقت دارد، اما تحلیلی مشخص از شرایط مشخص در ایران نیست. درواقع انتخابات در ایران پدیدهای با کارکردهای جانبی و ناشناخته است. کارکردهایی که از وجوه اسمی و تعریف شده انتخابات در حوزه سیاست فراترند. در این یادداشت به این وجوه ناشناخته توجه دارم. تصور میکنم که دقت در این وجوه نااندیشیده و جانبی، منظری تازه به پدیده انتخابات در ایران خواهد گشود.
تردیدی در کاستیهای مشارکت با الگوی انتخابات ادواری نیست. تردیدی نیست که الگوهای مکمل مشارکت مانند وجود نهادهای مردمی و مدنی، تشکلهای حزبی و اصناف و حتی انجمنهای داوطلبانه مردمی، صورتهای معنیدارتر و مؤثرتر مشارکت در عرصه سیاسی هستند. اما دستکمگرفتن الگوی مشارکت انتخاباتی که این روزها بهویژه در ادبیات چپ ترویج میشود، ناشی از فقدان تحلیلی مشخص از فضای سیاسی ایران و امکانها و محدودیتهای جاری در آن است. در این یادداشت تلاش دارم وجوه جانبی و دستکم گرفته شده انتخابات در ایران را مد نظر قرار دهم.
ایران، مشارکت سیاسی و انتخابات
تحولات داخلی و جهانی، انتخابات به منزله الگوی اصلی مشارکت سیاسی در غرب را تضعیف میکند اما در ایران درست بهعکس، فرایند تحولات داخلی و بینالمللی به انتخابات معنای تازهای میبخشد و وزن بیشتری در منظومه الگوهای مشارکت سیاسی به آن عطا میکند. این نکته را باید از طریق تفاوت تبار انتخابات در ایران و کشورهای غربی مورد ملاحظه قرار داد.
انتخابات در ایران را نباید با انتخابات در کشورهای اروپایی با یک نگاه مورد داوری قرار داد. انتخابات در کشورهای مرکز حاصل دو روند همزمان و همسنخ است. در این کشورها طبقه تازهای ظهور میکند که دیگر در قواره نظم قدیم جایگیر نمیشود. همزمان با ظهور پدیده تازهای باعنوان ملت مواجهیم که صورتبندی حیات سیاسی جدیدی را با نام نظام سیاسی نمایندگی رقم میزند. انتخابات میوه این دو تحول است. با تثبیت نظام سیاسی دموکراتیک در چارچوب دولت ـ ملتهای جدید انتخابات عامل نظم بخشنده به سازوکارهای سیاسی در جوامع غربی است. همراه با توسعه سیاسی و تقویت نهادهای مدنی در این جوامع، انتخابات نیز به یک مدل اولیه مشارکت سیاسی تبدیل شده است و اینک فعالان و نظریهپردازان سیاسی از الگوهای تازه مشارکت در حوزه سیاست سخن میگویند.
انتخابات در ایران را در مدل و سازوکاری دیگر باید موضوع مطالعه قرار داد و با تفسیری دیگر باید از چند و چون آن سخن گفت. انتخابات در ایران حاصل اصلاحات سیاسی در دوره مشروطه با هدف کنترل قدرت بیمهار پادشاه بود. مجلس و انتخابات در ایران شکل گرفت اما جالب اینجاست که تولد پدیده ملت حاصل تعطیلی این قوه نظارتی بود. ملتسازی حاصل اقدامات یک پادشاه در دورانی بود که مجلس موضوعیت خود را از دست داده بود و پادشاه با قدرت نظامی خود تلاش داشت هر صدای مخالف با یک هویت تازه تحت عنوان ملت را سرکوب کند. در کل دوران پهلوی انتخابات به جز چند مورد معدود موضوعیت نداشت. آن موارد معدود نیز درست زمانی بوده است که پروژههای ملتسازی قدرت مرکزی گسیخته شده بود. به هر حال طی دههها پس از انقلاب مشروطه، انتخابات موضوعیت چندانی نداشت اما پروژه ملتسازی با قوت و قدرت تداوم داشت. میتوان با قوت استدلال کرد که در ایران انتخابات با پروژه ملتسازی، نه تنها همسازی نکرده بلکه در موارد بسیار ناهمساز نیز بوده است.
تفاوت تجربه ما از انتخابات با تجربه غربی، بیانگر یک نکته بسیار مهم است. تکوین بالنسبه دموکراتیک ملت از طریق انتخابات در غرب، تکوین ملت و انتخابات را همجنس و همسنخ ساخته است. به طوری که با تضعیف تدریجی ملت در نتیجه فرایندهای جهانیشدن، انتخابات نیز به منزله مدلی از مشارکت سیاسی وزن کمتری پیدا میکند. اما در ایران فرایند جهانیشدن و تضعیف قدرت دولت در صورتبندی مفهوم واحد ملت موجب معنادارترشدن مفهوم انتخابات میشود و در صورتبندیهای مشارکت سیاسی در ایران وزن بیشتر و بیشتری به خود اختصاص میدهد. این نکته از زمان پیروزی انقلاب در ایران بارز شد. یعنی در زمانی که بستر تبدیلشدن انتخابات به یک صورتبندی نهادی فراهم شد و همزمان فرایندهای جهانیشدن نیز قوت و قدرت گرفت.
انتخابات در دوره جمهوری اسلامی ایران
انقلاب اسلامی ایران، تا جایی که یک انقلاب بود، به مردمیشدن قدرت سیاسی و مشارکت فعال مردم در صحنه سیاست اشاره داشت و تا جایی که اسلامی بود به الگویی تازه از ملتسازی تحت اقتدار ارزشهای دینی. این دو اگرچه همزمان در میدان ظاهر شدند اما گوهر و بنیادی متفاوت داشتند. جمهوری اسلامی ایران برای پاسخگویی به انرژی توفانی مردم در فضای انقلابی نهادهای مشارکتی را تثبیت نمود و انتخابات به منزله الگوی مسلط مشارکت سامان گرفت. اما همزمان فرایندی باعنوان اسلامیسازی سامانههای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در دستور کار قرار گرفت که میتوان باعنوان اسلامیسازی از آن یاد کرد. اسلامیسازی پروژه بدیل فرایند ملتسازی دوران قدیم بود. با این تفاوت که بهجای ارزشهای ناسیونالیستی و ملی، ارزشهای اسلامی در دستور کار قرار گرفت.
تا زمانی که اقتدار سیاسی با الگوی هژمونیک اعمال میشد، انتخابات در ایران پس از انقلاب نیز کم و بیش در خدمت بازتولید اقتدار هژمونیک بود. اما با پایان يافتن این دوران که با پایان جنگ نیز توأم بود، نقش انتخابات بهعنوان الگوی مسلط مشارکت سیاسی بیشتر و بیشتر شد و برای نخستین بار به یک مؤلفه اثرگذار در تاریخ حیات سیاسی ایران مدرن تبدیل شد. چنانکه گفته شد، انتخابات از همان روز نخست نیز سنخیتی با پروژه ملتسازی از بالا نداشت، با معنادارشدن نقش انتخابات در ایران پس از انقلاب، ناسازگاری مذکور به صحنه آمد. افزایش نقش انتخابات با پروژه ملتسازی ناسازگار از آب درآمد و قوت بخشی یکی به تضعیف دیگری موكول شد. شایان توجه است که هم انتخابات سال 1376 و هم انتخابات سال 1392 منجر به تعویق و اختلال در فرایندی از اسلامیسازی در سطوح مختلف دانشگاهی و سطوح فرهنگی و اجتماعی در ایران بوده است.
انتخابات تنها برنامههای اسلامیسازی در سطوح فرهنگی و دانشگاهی را تحتتأثیر قرار نمیدهد بلکه هر صورتبندی بدیل برای ملتسازی را تحتتأثیر مخرب خود قرار داده است. بهطوریکه همزمان با تقویت اثرگذاری انتخابات، ایدئولوژیهای ناسیونالیستی نیز در ایران تضعیف شدهاند. جالب توجه است که در دهه شصت میتوان شاهد ظهور دستگاههای ایدئولوژیکی بود که تلاش داشتند روایتی ملیتگرایانه در مقابل دستگاه ایدئولوژیک جمهوری اسلامی بسازند. اما با افزایش نقش و وزن انتخابات این روایتها اقبال اندک به خود را نیز از دست دادند بهطوریکه امروز ناسیونالیسم در موضعی ضعیفتر از پیش قرار دارد.
پروژههای ملتسازی و انتخابات در ایران، تابع دو صورتبندی تعقل سیاسی هستند. اینک با تقویت نقش انتخابات یک صورت از تعقل سیاسی است که بر صورتی دیگر اشراف پیدا میکند. عقلانیت سیاسی که در خدمت ملتسازی است، یک عقلانیت حداکثری، پوشاننده کثرتها، هدفگذار و غایتاندیش در عرصه داخلی و بینالمللی، ساماندهنده به الگویی از حیات آرمانی و تابع الگوی واحدی از زندگی نیک است. درحالیکه عقلانیت سیاسی که از الگوی مشارکت سیاسی انتخاباتی استنباط میشود، یک عقلانیت ضعیف، کممحتوا، شامل صورتبندیهای متفاوت از اهداف و غایات متکثر و پذیرنده الگوهای متکثری از زندگی نیک است.
غلبه تدریجی عقلانیت همسو با انتخابات، به معنای غلبه تدریجی نوعی نيهلیسم اجتماعی است. نيهلیسم اجتماعی برخلاف نيهلیسم فلسفی، صرفاً ناظر به ساحت جمعی و ذهنیت اجتماعی است. نيهلیسم فلسفی یک روایت سوبژکتیو است. ناظر به نظام باورهای فردی. فرد نيهلیست، علیالاصول از باور به حقیقت دینی یا فلسفی دست میکشد و به باوری هیچانگارانه از سرشت عالم میرسد. اما نيهلیسم اجتماعی ناظر به یک وضعیت جمعی است. وضعیتی که مردم تصویری از یک خود و مای بزرگ را از دست دادهاند. تکتک آنها به هیچ روی دست از باورهای دینی و تعهد به حقایق دینی نکشیدهاند، اما تصویر جمعی از خود به منزله خود ملی یا دینی را از دست دادهاند. عقلانیت ناظر به انتخابات با این نيهلیسم اجتماعی همبسته است و به نظر میرسد هر چه بیشتر بر این بعد نیز بهطور روزافزون میافزاید.
تصویری از آینده
انتخابات در ایران بیرون از قال و مقال سیاسی نقشی موذیانه برعهده دارد. انتخابات بهطور تدریجی عقلانیت ضعیف و متفاوت خود را ترویج میکند و به بخشی از گسترش نیهلیسم اجتماعی مدد میرساند. هر چه قال و مقال سیاسی در ایران گسترش یابد، انتخابات نقش بیشتری پیدا میکند و هر چه نقش و بار بیشتری بر دوش انتخابات نهاده شود، عقلانیت معطوف به این الگوی مشارکت سیاسی نیز گسترش پیدا میکند.
مطابق با عقلانیت از سنخ مشارکت انتخاباتی در ایران، سیاست بهتدریج از الگوی معطوف به یکسانسازی ملی، ناگزیر به سمت الگوی معطوف به پذیرش تفاوتها تمایل پیدا خواهد کرد. تفاوتها برای تثبیت خود به انتخابات دامن خواهند زد و انتخابات نیز بهواسطه سنخ و سرشت ایرانی خود، تفاوتها را گسترش خواهد بخشید. در چنین شرایطی هرگونه سیاستورزی مقاوم در مقابل این فرایند، موجب ستیز، خشونت سیاسی و اعمال زور و مقاومت خشونتبار خواهد بود. به نظر میرسد فرایند ملتسازی به منزله یک گام واسط برای ورود به سیاستورزی دوران مدرن، پیش از توفیق خود در ایران باید شکست را پذیرا باشد و از میدان بیرون برود.
این چشمانداز، برای دینداران، طرفداران هویت ملي و کسانیکه به سرنوشت ارزشهای تولیدشده در افق دوران انقلاب میاندیشند، گران خواهد بود. به راستی فرایندهای مولد تفاوت در ساختار ذهن جمعی ما، با ارزشهای دینی چه خواهد کرد؟ هویت ملی ایرانی به چه سرانجامی دچار خواهد شد؟ ارزشهای انقلابی که مولود تلاشهای چندین نسل بودند به کجا خواهد انجامید؟ بحث در این زمینه نیازمند بازکاوی مفهومی است که با عنوان نیهلیسم اجتماعی از آن یاد کردیم.
فردی که دستخوش نیهلیسم فلسفی شده، گاه افسرده و گاه شادمان است. در هر دو حال، تصویری از یک هستی خالی از ارزشهای مولد اقتدار او را احاطه کردهاند. گاه از این خلأ افسرده حال و گاه از این همه خالیبودگی شادمان است. چرا که او امکان پیدا کرده است تا خود را به همان حالی که هست بر جهان درج کند. اما نیهلیسم اجتماعی به جای آنکه با یک خالیبودگی مواجه شود، با یک جهان پر از کثرت و تنوع سروکار دارد. از یک عالم تکساختاری، با جهانی پر از ارزشهای ناسازگار مواجه میگردد. پرتابشدن در نیهلیسم فلسفی به معنای پرتابشدن در یک خالی بیمنتهاست، اما نیهلیسم اجتماعی به معنای پرتابشدن در یک تنوع و کثرت بیمنتهاست.
ارزشهای دینی تاکنون با وساطت پنهان قدرت مدرن، در کار ملتسازی تکذهنی شدهاند. در این زمینه توفیقات و ناکامیهایی در کارنامه دارند. نیهلیسم اجتماعی به معنای پایان نقشآفرینی ارزشهای دینی نیست بلکه به عکس به معنای میدانی تازه برای ایفای نقش است. یک شاهد واضح بر این مدعا، حضور و مشارکت فعال دین و ارزشهای دینی در تولید این جهان تازه چند رنگ است. بخش مهمی از صحنه چندپاره پیش چشم ما در جامعه ایرانی، کثرت روایتها و صور متنوع دینی در عرصه فرهنگی و اجتماعی و حتی در عرصه سیاسی است. هنوز هم بخش مهمی از صحنه را دین و صور دینداری اشغال کرده است. ارزشها و مواریث ملی نیز از این قاعده مبرا نیستند. آنچه جهان فردای ایرانی را تحتتأثیر عقلانیت تازه رقم میزند دوری از ارزشهاي دینی و ملی نیست، بلکه جهانی پیچیدهتر است که اذهان و روانهایی پیچیدهتر نیز طلب میکند.
به نقل از چشم انداز ایران