گروه اندیشه: روز سه شنبه ششم اسفند 1392، دکتر مقصود فراستخواه دینپژوه و استاد دانشگاه تهران در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران سخنرانی مبسوطی درباره مراحل تاریخی شیعهشناسی در ایران معاصر داشت. برگزارکننده این جلسه گروه دین انجمن جامعهشناسی ایران و انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده علوم اجتماعی بود. این جلسه اخیرا توسط یکی از دانشجویان با نام مهدی سلیمانیه پیاده و تنظیم شده و در سایت جامعهشناسی تشیع منتشر شده است.
مقدمه
بسمالله الرحمن الرحیم. سلام عرض میکنم خدمت همهی دوستان و حاضران در این جلسه. سعی میکنم که بحثم را به صورتی مختصر طرح بکنم تا بتوانیم از نظرات دوستان استفاده کنیم.
شیعهشناسی انتقادی در ایران معاصر طرحی است که از پیش از مشروطه آغاز شدهاست. این طرح، طرحی ناتمام است. این طرح به عنوان یک جریان اصلی (میناستریم) در چالشهای فکری معاصر ایران، دارای دو مشکل عمده بودهاست. نخستین مشکل آن، مشکل فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، و دومین مشکلش مشکل روشی بودهاست.
درک بنده از مشکل اجتماعی و سیاسی این پروژه آن است که نقد آنچه در طول تاریخ و بنا به عوامل مختلف اجتماعی ریشه دوانیده و تقدس یافتهاست، طبیعی است که با مقاومت معتقدان و رؤسای آنان مواجه میشود. فرهنگ مذهبی ما نیز به مانند باقی ابعاد حیات اجتماعی ما، چندان با نقد و ایراد، خصوصاً در باب عقاید و احکامی که باور داشتهایم و مقدس میانگاریم، مأنوس و خوگر نیست. کوچکترین اما و اگر و طرح بحث، حتی از سوی خودیترین افراد – حتی یک نفر روحانی شیعی- برای او گران تمام میشود. نقد در جامعهی ما هزینه دارد؛ هزینههایی بسیار سنگین. به خصوص زمانی که نقدها کیفیتی ریشهای به خود میگیرند. این، مشکل سیاسی و فرهنگی است.
مشکل دیگری که من در این بحث بیشتر بر آن تأکید دارم، مشکل معرفتی – روشی است. در اینجا بحث این است که شیعهشناسی انتقادی، در کدام سنت نظری اتفاق میافتد؟ در کدام سنت نظری این گفتگوها درگرفتهاست؟ با کدامین رویکردهای معرفتی؟ با کدام رویکردهای روشی؟ در واقع اینجا سؤال از رویکردهای معرفت شناختی(اپیستمولوژیک) و روش شناختی (متدولوژیک) است. چه رویکردهایی در پس این نقدها وجود دارد؟
من در اینجا میخواهم درک خودم را از این موضوع با شما اهالی معرفت در میان بگذارم. به عقیدهی من سرمشق مناظرات فکری در جامعه و تاریخ ما محل سؤال وبحث است. منظور از مناظرات فکری، دبتها هستند. اینکه این مناقشات در چه سرمشق هایی صوزت گرفته است، خود بحثانگیز[۱] است. سوال این است که افراد و گروهها در چه سنتی، در چه مختصات و با چه پایهی تئوریکی و در چه فضای پارادایمی و سپهر معرفتی باهم گفتگو میکنند و مسائل مورد نظرشان را چگونه مورد مناقشه قرار میدهند؟ سرفصلهای بحث من در جلسه حاضر این خواهد بود که ابتدا مروری تاریخی خواهم داشت بر شیعهشناسی انتقادی در ایران معاصر. البته من در اینجا تنها سرفصل بحثها را به دلیل ضیق وقت و حجم زیاد بحث مطرح خواهم کرد. سپس ملاحظات خود را در باب مشکلات شیعهشناسی انتقادی – با تأکید بر مشکلات معرفتی و روشی – با شما در میان خواهم گذاشت. چرا که مشکلات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی این موضوع به نظرم تا حد زیادی روشن است اما مشکلات معرفتی و روشی این حوزه کمتر محل مداقه قرار گرفته است و نیازمند بحث بیشتر است.
برای مقدمهی ورود به بحث، مروری خواهم داشت بر شیعهشناسی در ایران معاصر. داستان از موج بیداریها، تحولات، ارتباطات جدید در ایران از دورهی اواخر قاجار آغاز میشود و در دورههای بعدی اوج میگیرد. این موج بیداری و نقدها از بیرون، ولولهای در درون می اندازد و به گروههایی حتی در داخل حوزههای علمیهی شیعی راه پیدا میکند. در واقع این تغییر، حتی در قلعههایی سخت نفوذ کرد، کم و بیش تأثیراتی بر جای گذاشت و گفتارهایی انتقادی پیدا شد؛ گفتارهایی انتقادی درون حوزههای علمیه، گفتارهایی انتقادی درون حریم و اقلیم دین. خود ساکنان این اقلیم، به صرافت نقد افتادند.
من توصیف ماجرا را از شرح فضای بیرون این اقلیم آغاز میکنم. به عنوان مثال، کسی مانند آخوندزاده تمام دستگاه فکری قدیم را به چالش میکشد و باب خردورزی، اومانیسم، آزاداندیشی و اندیشهی عرفی و سکولار را مطرح میکند. وی خردورزی را به عنوان یک آلترناتیو به جای چیزی معرفی کرد که او آن را «رسم نبوت و امامت» مینامید. وی این گزاره را طرح میکند که ما به جای رسم نبوت و امامت، نیاز به طرح عقلانیت داریم. طبیعی است که جامعهای مذهبی، با خصوصیات ایرانی در فضای صد سال گذشته، تحمل این سطح گسست عقلانی از سنت را نداشته باشد. یعنی این جایگزینی و جابجایی از آنچیزی که اصول خردورزی جدید مینامید به جای آنچه رسم نبوت و امامت مینامید عملاً غیرممکن بود. وی بحث تغییر الفبا را نیز برای مثال مطرح میکند که این طرح نیز با شکست مواجه میشود؛ در واقع مردمی که در برابر تغییر خطشان مقاومت جدی نشان میدهند، طبیعتاً چون و چرا و تغییر در احساسات و باورهایشان را نمیپذیرفتند. این درجه ازگسست معرفت شناختی و گسست از نظام باورهای پیشین را پذیرا نبودند.
اما نکتهی بسیار مهم اینجاست که اصل گفتارهای انتقادی نمیتوانست با عدم موفقیت طرح آخوندزاده و دیگران متوقف شود چرا که گفتارهای انتقادی نیز مثل خود باورها ریشه در منطق[۲] این جامعه داشت. گفتارهای انتقادی ریشه در منطق زمان جامعهی ایرانی، منطق زندگی و منطق تغییر داشت. مردمی که در آن زمانه میزیستند، درگیر منطقی با عنوان منطق تغییر شدهبودند. این منطق تغییر قابل حاشا کردن نبود. این تغییر، از بیرون، به درون سرایت کرد و تا جایی ادامه یافت که حتی فرزندان برخی روحانیان نیز به جریان این گفتگوها پیوستند و کسانی که در سطوح و انحاء مختلف، به صورت کامل یا ناقص تحصیلات حوزوی داشتند، چه ملبس به لباس روحانیت وچه در خارج از سلک روحانیت، وارد این مباحث شدند؛ برخی در صنف روحانیت ماندند و برخی لباس روحانیت را کنار گذاشتند، برخی به کسب وکار یا فعالیتهای آموزشی در بیرون حوزه روی آوردند و برخی در مرزهای حوزه ودانشگاه وجامعه باقی ماندند و به رویکرد انتقادیشان ادامه دادند. من با درک ناچیز خود، یک نوعشناسی یا گونه شناسی (تیپیولوژی)از این گفتارهای نقد از درون انجام دادهام و آن را در معرض نگاه انتقادی شما اهل تحقیق قرار میدهم. بنابر این گفتارهای نقد از بیرون، در اولویت بحث امروزمن قرار ندارند.
هفت نوع شیعه شناسی انتقادی در ایران معاصر
در این تیپولوژی هفت نوع شناسی انتقادی از هم متمایز می شوند: کسانی چون نجمآبادی، خرقانی و سنگلجی، «جستارگرایان آغازگر» تلقی میشوند. دومین دسته، کسانی چون کسروی هستند که «چالش بر سر شالودهها» ایجاد کردهاند. سومین گروه، کسانی مانند علیاکبر حکمیزاده بودند که «پرسشافکنی از درون» را دامن زدند. چهارمین دسته، کسانی هستند که از آنان با عنوان «تجددخواهان شیعی» میتوان تعبیر کرد؛ کسانی چون مهدی بازرگان و علی شریعتی در این دسته جای میگیرند. پنجمین نحله، «نقد دینی بر شیعه» است. عنایت داشتهباشید که من در اینجا، میان دو تعبیر تمایز قائل شدهام: نخست نقد دینی بر شیعه و دوم، نقد دینی در شیعه. نمایندگان نقد دینی «بر» شیعه، کسانی چون قلمداران و بُرقعی وغروی هستند. جنس کار این دسته، رادیکالتر است و فاصلهی بیشتری از خط قرمزهای زمانه گرفتهاند و نسبت بیشتری از این خطوط قرمز را به چون و چرا کشیدهاند، پرسشهایی را متوجه برخی مناطق ممنوعه در شیعه نمودهاند. اما ششمین تیپ، «نقد دینی در شیعه» است. اینان نقدشان را در داخل سنت شیعی پیجویی نمودهاند. مرحوم صالحی نجفآبادی و مرتضی مطهری نمایندگانی از این تیپ به شمار میروند. به عقیدهی من، هفتمین گروه را میتوان «شیعهپژوهی انتقادی در دوران پساانقلاب» نامید که برای داشتن برنامهی پژوهشی منسجمتری خیز برداشتهاست. مدرسی طباطبایی و برخی از آثار کدیور را میتوان به عنوان نمایندگان این نحلهی اخیر تعریف کرد.
من برای هر کدام از این نحلههای هفتگانه، استعاره[۳]های آب و هوایی نیز برگزیدهام؛ نوعی شیعهشناسی انتقادی در حال ظهور و نوظهوری طی چند دهه گذشته آغاز است، اما هنوز در حال تکوین و ساختهشدن است که با استعارهی آب و هوایی می شود ان را چنین وصف کرد: ما ابتدا با تغیّر هوا(تیپ ا)، سپس توفان و رگبار شدید(تیپ ۲)، به همراهش، رعد و برقهای فواصل رگبار (تیپ ۳)و بعد نمنم باران (تیپ ۴)و سپس جاری شدن سیلابها(تیپ ۵)، جوانهزدنها (تیپ ۶)و در نهایت رویشها (تیپ ۷)روبرو هستیم.
نگاهی به بیش از یک قرن شیعهشناسی انتقادی
تغییر هوا
1-جستارگشایان آغازگر
توفان و رگبار شدید
2-چالش بر سر شالودهها
رعد و برقهای فواصل رگبار
3-پرسشافکنیها
نمنم باران
4-تجدد خواهی شیعی
جاری شدن سیلابها
5-نقد دینی بر شیعه
جوانهها
6-نقد دینی در شیعه
رویشها
7-شیعهپژوهی انتقادی در دوره پسا انقلاب اسلامی
در جستارگرایان آغازین، ما تغیّر اساسی هوا را در سپهر معرفتی شیعه در جامعهی معاصر ایران احساس میکنیم. در چالش بر سر شالودهها، ما با یک طوفان و رگبار شدید در این سپهر معرفتی روبرو هستیم. در پرسشافکنیها، ما با رعد برقهایی در فواصل این رگبار مواجه میشویم. پس از برقرار شدن اندکی آرامش، ما بارش باران آرامتر و مداومتری را مشاهده میکنیم که این مرحله، همان تجددخواهی شیعی است. نقد دینی بر شیعه، مرحلهی جاری شدن سراسیمهی سیلابهاست. اما با نقد دینی در شیعه، جوانههایی سربرمیآورند و در نهایت، شیعهپژوهی انتقادی، رویشهایی تازه اند.
جستارگشایان آغازگر
من در اینجا به صورت فهرستوار به توضیح هر مرحله میپردازم. «جستارگشایان آغازگر»، در واقع نخستین تغیّر در سپهر معرفتی شیعه پس از مشروطه است که تا به حال نیز ادامه دارد. در ابتدای دوره، یک گرفتگی و تغیّر هوایی به وجود میآید که نخستین نمونهی شاهد آن، آیت الله سیدهادی نجمآبادی است که کتابی دارد با عنوان «تحریر العقلاء» به معنای آزادسازی خردمندان ، از محدودیتها و غل و زنجیرهایی که وی در دوران پیشامشروطه احساس میکردهاست. وی در کتابش مستقیماً به نقد برخی از اعمال و اعتقادات مرسوم شیعه در آن دوران میپردازد. یک لحظه به صورت کُرنولوجیکال به این اثر نگاه کنید که در چه دورهای نگارش یافتهاست: در دوران پیشامشروطه. به همین دلیل است که من عنوان «جستارگشایان آغازگر» را به اینان دادهام. چرا که اینان آغازگر چنین بحثهایی در تاریخ معاصر بودهاند. وی بسیاری از این اعتقادات شیعی را غلوآمیز قلمداد میکند و ما با نخستین کاربردهای مفهوم «غلّو» و شرک در دوران معاصر در این کتاب روبرو هستیم. وی به عنوان عالمی شیعی، مرسومات شیعی را نقد می کند مانند گریه کردن بر ائمه به جای انجام اعمال صالح و اعتقاد به این مسأله که صرف حبّ امام علی گناهان را میشوید و امثال آن . گرچه امروزه این بحثها بسیار تکراری شدهاست، اما در آن دوره برای جامعهی ایرانی، تازهگی و بداعت داشت و به همین دلیل هم شیخ هادی از سوی سلسلهمراتب سنتی شیعه در ایران و تهران طرد شده و حتی در منابر لعن شود؛ این برخورد نشاندهندهی ظهور و بروز همان مشکل اجتماعی و سیاسی است که من قصد ورود و تمرکز بر آن را ندارم.
نمایندهی دیگر جستارگشایان آغازگر، اسدالله خرقانی است که مقارن مشروطه به نجف رفت وبه درجۀ عالی اجتهاد رسید و کتابی با عنوان «محوالموهوم و صهوالمعلوم» دارد. در اینجا باز هم مشاهده میشود که از نظر وی موهوماتی به نام دین در باورهای ما شکل گرفتهاست واو به نقد میپردازد و در پی پیرایشگری فکر شیعی است. وی در این مسیر، مواردی چون ولایت تکوینی ائمه را مورد نقد قرار میدهد و جستارگشایی تازهای در مورد عقیدهی شیعه در مورد «نصب» صورت میدهد؛ به این معنا که وی این عقیدهی شیعه مبنی را بر اینکه امامان از جانب خداوند و توسط پیامبر نصب شدهاند بهگونهای متفاوت تفسیر می کند به صورتی که با مبانی عرفی جامعه و معیار انتخاب اجتماعی سازگار بشود. در واقع وی به گونهای نصب را توضیح میدهد که جمع میان نصب با انتخاب و حقوق اجتماعی ممکن شود. همچنین وی تفسیر و تصویری از حدیث غدیر ارائه میدهد که با نقش مردم در انتخاب حاکم تعارض نداشتهباشد و تشخیص مصداق «اولوالامر» را بر عهدهی مردم میداند نه اینکه این مصداق با مکانیزم نصب بر مردم عرضه شود و آن را نوعی تئوکراسی میداند و به بحث دربارهی آن میپردازد.
نمونهی بعدی این جریان، شریعت سنگلجی است. وی در تهران زندگی میکرد و برای ادامه تحصیل حوزوی به نجف رفت . چند سال در محضر درسی سید ابوالحسن اصفهانی وآقا ضیا عراقی بود. کتابی همنام با کتاب استادش (خرقانی) دارد و جالب آنکه کتاب او به لحاظ زمانی زودتر از کتاب خرقانی به چاپ میرسد. وی در این کتاب به نقد آنچه خرافات مذهبی مینامد میپردازد. از او کتابی با عنوان «اسلام و رجعت» به چاپ رسیدهاست که در این کتاب به توضیح جریان غلو مذهبی در شیعه پرداخته و از مصادیقی چون اعتقاد به رجعت به عنوان نمونههایی از همین موارد یاد میکند. شریعت سنگلجی رجعت را از منظر تاریخی و مبانی دینی از جایگاه نقدی دروندینی به طور کلی زیر سؤال میبرد. وقتی گفته میشود وی رجعت را زیر سؤال میبرد، باید به این نکته توجه داشت که از شیخ مفید تا مجلسی و تا زمان زندگی خود او یعنی دورهی حیات عبدالکریم حائری، یعنی بازهای طولانی در تاریخ شیعه، اعتقاد به رجعت، اعتقادی پذیرفتهشده و جاافتاده بود و کسانی حتی بر اجماعی بودن و ضروری بودن آن قائل بودند. این نکته نشاندهندهی بزرگی مقیاسی است که وی با آن به چالش پرداختهاست.
به طوری که بر اساس برخی اسناد (که شرح و بسط آنها را در مقالهای آوردهام)، شریعت سنگلجی به صورت ضمنی بهگونهای سخن میگوید که اعتقاد به شخص خاصی به عنوان موعود را نیز در هالهای از ابهام قرار میدهد. این مسأله در بین سایر شاگردان خرقانی و اقوالی که از خود خرقانی توسط برخی شاگردانش نیز نقل شدهاست دیده میشود. سنگلجی کتابی با عنوان «توحید عبادت و یکتاپرستی» دارد که سومین کتاب او به شمار میرود. وی در این کتاب به نقد تلقیهای شرکآلود از شفاعت میپردازد و بیان میکند که «خرافات و اباطیل، جای حقایق دین را گرفتهاست و شرایط بهگونهای است که اگر شخصی حقیقت دین را بیان کند این بیچارهی واقف به حقیقت دین از سوی باورهای مرسوم تکفیر میشود. به عقیدهی وی، همان شرکی که قرآن به سختی از آن نهی کردهاست، در میان مسلمانان به صورت بارزتری منتشر شدهاست؛ قبرپرستی، سنگپرستی، تبرک به سنگ قدمگاه، سقاخانهها و هزاران چیزها» (توحید یکتاپرستی، چاپ سوم، نشر دانش، تهران، ص ۲۴). وی در کتاب چهارمش، با عنوان «کلید فهم قرآن» به سراغ مفهوم تقلید از روحانیان و تقلید و اطاعت کورکورانهی مردم از آنان و فقدان رأی و اندیشهی مستقل آنان میرود.
چالش بر سر شالوده ها
و اما دومین مرحله و نحله، «چالش بر سر شالوده ها» است. یعنی این تغیّر هوا، به رگبار و طوفانی شدید تبدیل میشود که نمونهی برجستهی آن را میتوان در احمد حکمآبادی مشهور به احمد کسروی از تبریز دانست. وی زبانشناس ومحققی در نوع خود کمنظیر در رشتهی تاریخ، با شیوههایی گاهی منحصر به فرد، پشتکار بالا، مدرس دانشگاه در دانشگاه تهران در رشتهی حقوق، وکیل، دارای موقعیت برجستهی حرفهای و آکادمیک ودارای سابقهی تحصیلات حوزوی بودهاست. وی آثاری ارائه میدهد که دارای ویژگی روح انتقادی شدید، دگروارهاندیشی جدی و جنگ بیامان در چند جبهه است از تصوف تا شعر و ادبیات و حتی مدرنیته. مدرنیتۀ مورد انتقاد او همان چیزی بود که وی آن را «اروپاییگری» نامید واین خیلی قبل از «غربزدگی» آلاحمد بودهاست. کسروی روحیه ای بیریا، بیمجامله و سازشناپذیر داشت اما دریغ که به گمان بنده آمیخته با افراطگرایی و اکستریمیسم بود. من در مقالهام به این نکته اشاره کردهام که این ادعا که وی به دنبال فرقه سازی بودهاست خود محل بحث میباشد؛ شواهد بسیار زیادی موجود است که وی به دنبال ایجاد یک فرقه نبودهاست اما جمیع حوادث و وقایع و زمینهها وفرهنگ ما به ماجراهای فکری واجتماعی این منتقد، جنبهی سکتاریستی و فرقهگرایانه میبخشید و به نوعی فرقهسازی می انجامید.
پروژهی کسروی، پروژهی «راززدایی و تقدسزدایی» بود. به این معنا که با بیان علت باورها، میکوشید از باورها راززدایی نماید؛ نه به این معنا که وی به صورتی عامدانه این راززدایی را پیگیری کند بلکه کارکرد این پروژه، راززدایی بود. یعنی تحلیل تاریخی عوامل پیدایی باورها، نتیجتاً به راززدایی از باورها منجر میشد. به تعبیر مولانا، «از سببدانی شود کم حیرتت/حیرتی که ره برد تا حضرتت». ایشان با استدلالها و شواهدی که داشت، به دنبال این سببدانی رفت و اعتقاد به امامت، اعتقاد به مهدویت، اعتقاد به خمس، اعتقاد به ولایت عامهی فقها[۴] را تحلیل نمود که به لحاظ تاریخی چگونه وبر اثر چه عواملی شکل گرفتهاست. وقتی به علت شکلگیری این عقاید به صورت زمینهکاوی تاریخی[۵] اشاره میکند، و توضیح می دهد که عقاید چه کارکردی[۶] داشتند و چرا به وجود آمدند، خود به خود سبب دانی و راززدایی اتفاق میافتد.
کتاب «شیعهگری» وی در ۱۳۲۳ با یک مقدمه، چهار گفتار و دو تتمه منتشر میشود. در گفتار اول این کتاب، دربارهی هویت سیاسی شیعه در دوران بنیامیه و تأثیر آن در شکلگیری عقاید غلوآمیز بحث میکند که عیناً عنوان فصل نیز میباشد. به عقیدهی من به عنوان یک دانشجو و طلبهی علم، بر مبنای پیجوییهایی که انجام دادهام، وی در اینجا برای نخستین بار بذرهای نخست طرح این فرض را می افشاند که اصحابی وکالت ائمه را برای رسیدگی به امور شیعیان در امور مذهبی و فعالیتهای مالی در مناطق دورتر بر عهده داشتند واین تحت تأثیر شرایط تاریخی، به نیابت تبدیل میشود. یعنی «وکیل» به «نایب» تبدیل میگردد. وکیل، مفهوم و نقشی عرفیتر برای انجام دایرهی وظایفی محدودتر است اما به مرور زمان این نقش تقدس مییابد و مبنایی برای شکلگیری ولایت عامه و سپس مرجعیت سیاسی فقهاء میشود.
کسروی به بحث مهدویت وارد میشود و چگونگی تکوین و تطور تاریخی این اعتقاد را مورد بررسی قرار میدهد. بحث منازعات قدرت سیاسی در ایران از دولتهای آل بویه ومغول وسربداران و مرعشیان ومشعشعیان وقره قویونلو وسرانجام صفویه را طرح میکند و تصویری از میدان قدرت در تاریخ ایران و منازعهی نیروهای دخیل در آن به دست میدهد و عقایدی که بر اثر این منازعات شکل میگیرد. اینها بررسیهای تاریخی جدی وانتقادی بودند که کسروی برای طرح آنها هزینههای زیادی متحمل شد. به هر صورت این که دانشمندی به این صورت کشته شود و ضاربان او به زودی آزاد شوند و در دستههای عزاداری این نقل قول از مرجع تقلیدی منتشر شود که کشتن وی اصلاً نیازی به فتوا نداشتهاست، هزینههای اجتماعی و سیاسی طرح این موارد بودهاست که ما به دلیل محدوده خاص بحث امروز وارد آن نمیشویم.
پرسشافکنیها
سومین مرحله، «پرسشافکنیها» است. در فواصل این رگبار، رعد و برقهایی ظاهر میشود که نمونهی برجستهی آن، حکمیزاده است؛ دقیقاً در مرکز تشیع، در قم، در بیت آیتالله حکمیزاده معروف به آیتالله پایینشهری که بر اساس یک نقل قول، او بود که آیتالله عبدالکریم حائری را به قم دعوت کرد. دقیقاً از همین خانه، علیاکبر حکمیزاده که تحصیلات جدی حوزوی دارد و به صورت جدی درس خواندهاست ، می آید وجدیترین پرسشها وعلامت سؤال هارا دربرابر عقاید مرسوم شیعی قرار می دهد. دقت کنید! من از جامعهشناسی دین که پژوهشی از بیرون دین است سخن نمیگویم، من نمیگویم دورکیم یا پژوهشگری بیرون از ساحت دین، در حال مطالعهی یک دین است یا حتی روشنفکری از بیرون، دین را نقد میکند. نه! بحث بنده طرح نقد از درون دین است. این مسأله بسیار مهم است که کسی صاحب منبر، خطابه، حجره و حاشیهنویس بر کتب فقهی در سطح کتاب کفایه، به حوزهی عمومی میآید و مجلهی «همایون» را منتشر میکند و فعالیتهای بعدیاش را شکل میدهد. کاری که کتاب «اسرار هزارساله» انجام میدهد آن است که شکی شبیه شک دکارتی ولی بسیار نارس و کوچک درون حوزهی فکری شیعی طرح میکند. وی در سال ۱۳۲۲، نسخههایی از این کتاب را در قالب ۱۳ پرسش و به صورت محدود برای علمای شیعه و تعدادی از افراد مطلع میفرستد اما از آنان جوابی در خور برای پرسشهای خود دریافت نمیکند. شما تصور کنید فردی از درس و بحث و حاشیهنویسی بر کفایه و منبر و خطابه و آن موقعیتش در سلسلهمراتب حوزه ی شیعی در نقطهی مرکز (قم) قرار دارد و از این تعلقات رها میشود و نوعی شک دکارتی نارس و کوچک از او دیده میشود. پس از اینکه علیرغم فرستادن این پرسشها، از پاسخها اقناع نمیشود، از لباس روحانیت بیرون میآید، به کار اقتصادی و امرار معاش میپردازد و پرسشهایش را در مجلهی «پرچم» – متعلق به کسروی- با عنوان «اسرار هزارساله» منتشر میکند. سبک نوشتن او در این متن نیز سبکی سقراطی است؛ نوعی شک دکارتی با سبک سقراطی اما هر دو نارس؛ نه سیاق فلسفی سقراط را دارد و نه زمینهی علمی و اجتماعی اروپای قرن هفده را درشک دکارتی. اما با وجود این، شما شباهتهایی میان آنها مشاهده میکنید. وی مینویسد که هزار سال است که این اعمال و عقاید در میان شیعه تقدس یافتهاست و اگر کسی کنجکاوی نماید، گفته میشود که این موارد اسرار الهی است. اما نکند که اینها اسرار نیستند و در پس این موارد دکانها و ریاستهایی وجود دارد؟ به این واژهها توجه داشته باشید. از منظر وی، این موارد، اسرار الهی نیستند. همان طور که میبینید، این رویه، همان رویهای است که شما در جامعه شناسی، به عنوان فرآیند راززدایی بحث می کنید و از وبر شروع شدهاست. نکته درخور توجه آن است که پیش از اینکه مراجع سنتی نسبت به این موارد واکنش نشان دهند، علمای سیاسی به وی واکنش نشان میدهند چرا که زیر سؤال رفتن حق نیابت علماء و حق آنان در رهبری سیاسی در میان بود. وی این پرسش را مطرح میکند که آیا مجتهدین از سوی ائمه نیابت دارند؟ وی همچنین حق حکومت فقهاء به نیابت از امام را مورد پرسش قرار میدهد. حکمیزاده همچنین مسألهی ارتزاق روحانیون از محل دین و وابستگی علماء به عوام مذهبی را به میان می آورد که بعداً توسط مرحوم آقای مطهری به گونهای بارز بحث میشود. من یکی از پرسشهای او را به عنوان نمونه عیناً میخوانم: «اینکه میگویند دولت ظالم است یعنی چه؟ آیا مقصود این است که دولت، چون به وظیفهاش عمل نمیکند ظالم است؟ یا مقصود این است که دولت باید در دست مجتهد باشد؟» یعنی پرسش او این است که ملاک «ظَلَمه» خواندن دولت واینکه یک دولت ، دولت جَور است، آیا این است که دولت، دینی نباشد یا اینکه دولت جور آن است که ماهیت عدالت در او به معنای عرفی آن وجود نداشته باشد؟ البته برخی از این موارد در بحثهای آخوند خراسانی هم در سطح مرجعیت طرح شدهبود: بحث در اینکه آیا میتوان وجود دولت مشروعه اما جائری را متصور شد؟ و متقابلاً آیا میتوان وجود حکومت غیرمشروعه اما عادل را تصور کرد؟
می توانید ادامه این مطلب را در این لینک مشاهده کنید.