تجربهی معنوی اگرچه نه عجیب، اما به غایت غریب است. در این تجربه، جهان غیر از جهانِ همه فهم، قابل درک و بیان است. رویا نیست، واقعیت محض است، چنانچه این جهان در مقابل صلابت و تحکیم واقعیت آنجهانی، رویا و مجاز به نظر میرسد. برخی از آنان که تجربهی معنوی داشتهاند، این جهان را خواب و رویا و مجاز میدانند و واقعیت و اصالت را برای آن جهان معنوی و تازه تجربه شده قائلاند.
مقدمه
آنچه در پی میآید – و امیدوارم که خوانده و نقد شود – پاسخ به یک پرسش و یک نقد است. پرسشِ استاد «محمد مجتهد شبستری» و نقد استاد «مصطفی ملکیان». دو عزیزِ بزرگواری که از ایشان – خصوصاً استادِ بزرگوار مجتهد شبستری – بسیار آموختهام و دِینی بزرگ بر گردنم دارند. پاسخ به پرسش مجتهد شبستری را نقطه عزیمت ورود به نقد مصطفی ملکیان میکنم. از پرسش آغاز و به نقد میرسم، چراکه آن دو را در رابطه با یکدیگر میدانم. آقای مجتهد شبستری چندی پیش، در نوشتهای کوتاه، دو پرسش بنیادین و سترگ را طرح کردند. 1 – «قرآن چیست؟» و 2 – «فهم و تفسیر متون چیست؟»
استاد خود در پاسخ به این پرسشها پیشگام شدند و در مقالهای که با نام «چرا قرآن روایت است؟» منتشر شده است، به یکی از این پرسشها پاسخ گفته و قرآن را روایت دانستهاند. بنده نیز در حد بضاعت (دانش و توان) خویش سعی میکنم پاسخی به این پرسش که قرآن چیست بدهم تا در نظر بزرگان چه افتد. اما آقای ملکیان، در گفتوگویی که در سایت «فرهنگ امروز» منتشر شده است، با نقد روشنفکری دینی به نقد رابطهی دین و عقل پرداخته، دین را عین تعبد و جمع «تعبد» و «تعقل» را غیرممکن دانستهاند. با اینکه روشنفکری دینی و مذهبی و … پارادوکسیکال هست یا نه و مباحثی از این دست که نه به درد دنیای کسی میخورد، نه آخرت، و تنها به اختلافات و دعواهای حیدری – نعمتی دامن میزند و شبیه مباحث «عبادت در قطبین» روحانیون است، کاری ندارم و وارد این مباحث متکلفانه نمیشوم. اما به رابطهی دین و عقل، و نسبت این دو میپردازم تا ببینیم چه نسبتی و چگونه رابطهای بین این دو وجود دارد. ابتدا اما از چیستی قرآن آغاز میکنیم:
قرآن چیست؟
قرآن (فارغ از اینکه گفتار است یا نوشتار) بیانِ همه فهم و قابل انتقالِ تجربهی معنوی و وحی است. وحی غیر از تجربهی معنوی است. در واقع یکی از محصولات و نتایج تجربهی معنوی وحی است. هر شناختی، از هر منبعی که به انسان القاء شود یا انسان کسب کند، وحی است. وحی اما در بیان و بینش مذهبی، القاء شناخت خداوند توسط خود او به انسان است. اگرچه باورمندیم هر شناختی از هر منبعی، شناختی از جانب خدا و منتها به اوست، اما در اینجا و در رابطه با چیستی قرآن، وحی را شناختی میدانیم که از جانب خدا به منظور مکشوف گرداندن خویش به انسان القاء میشود. و بخشی از قرآن قابل بیان نمودن یا به تعبیر دقیقتر عقلانی کردن این شناخت جهت انتقال به دیگران است. پس این بخش از قرآن گزارههایی دارد که قطعاً اِخباریاند و خبر یا اطلاعی خاص را به دیگری و دیگران بیان میدارد. گزارههایی چون «خدا واحد است» یا «جزء او خدایی نیست» و … گزارههایی اِخباری و شناختیاند که خبر از وحدانیت و یگانگی خدا میدهند. اما این اطلاع یا شناخت با چینش قابل فهم گزارههای متعدد و متفاوت در کنار یکدیگر به دیگران منتقل میشود.
در علم نیز چنین است. دانشمند یا نظریهپرداز به شناختی میرسد که ممکن است اساساً با باورها و اطلاعهای وی و دیگران، مخالف باشد، اما وقتی در این شناخت به یقین علمی و عینی میرسد، تلاش میکند تا با کنار یکدیگر قرار دادنِ گزارههایی عقلانی و منطقی، آن شناختِ علمی را قابل فهم و قابل انتقال کند.
پس نمیتوانیم با استاد مجتهد شبستری موافق باشیم که قرآن روایت است. اگرچه ایشان خود نیز اذعان داشتهاند که «بخش اعظم قرآن روایت است». (نقل از مقالهی چرا قرآن روایت است؟) و با همین جمله قول خویش را نقض کردهاند. میدانیم که تنها یک گزارهی اخباری یا غیر روایی در قرآن کافی است تا این گزاره که «قرآن متنی روایی است» را نقض کند و باید گزارهای دقیقتر برای روایی بودن قرآن به کار برده شود. به همین خاطر استاد مجتهد شبستری از گزارهی بخش اعظم قرآن روایت است استفاده کرده و این گزاره نشان میدهد که قرآن متنی روایی نیست. اگرچه بخشی از آن روایت نیز هست. اما بحث تنها در دقت گزارهی به کار برده شده نیست، بلکه بحث این است که قرآن بیان عقلانی و قابل فهم و انتقالِ «وحی» و «تجربهی معنوی» است که بخشی از آن میتواند روایی هم باشد. یعنی با استمداد از روایتها و مثالها و قصص و حکایات، تلاش شده تا شناختی که نبی کسب نموده یا به او القاء شده است را بیان و منتقل کند.
وحی القاء یک شناخت است و این شناخت برای بیان شدن، نیاز به ارائه شدن مبتنی بر مدلهای هستیشناسی و پارادایمهای دورانی و مبتنی بر عقلانیت زمان دارد. شناختی که از جانب خدا به نبی القاء شده است، باید در زبان قابل فهم دورانی، صورتبندی و شکلدهی شود تا برای دیگران نیز قابل فهم و پذیرش گردد. شناخت دینی (وحی) در حوزهی شناختهای غیرقابل اثبات (در صورت پذیرفتن روش اثباتپذیری) است و نمیتوانیم این نوع معرفت را اثبات عقلانی کنیم، اما میتوانیم – و چنین نیز شده است که – توجیه عقلانیشان کنیم. یعنی در صورت القاء یا اکتساب شناخت دینی، میتوان آن را با دستآوردهای بشری و در چارچوب مدلهای جهانشناختی دورانی، عقلانی و قابل فهم کرد. انبیاء نیز چنین کردهاند. اینکه قرآن مبتنی بر مدل کیهانشناسی «بطلمیوسی» به معرفی کیهان و جهان میپردازد، بدین علت است که اگر غیر از این کیهانشناسی به بیان شناخت دینی خویش میپرداختند، نه تنها کسی نمیپذیرفت، که اساساً کسی آن را درک و فهم نمیکرد که بخواهد بپذیرد یا نه. پس زبان قرآن زبانی قابل فهم و بَین و روشن نمیبود.
یکی از علتهای عمده و جدی تفسیر و تاویل متون مقدس این است که این متون برای قابل فهم و انتقال کردن شناخت دینی (وحی) بنابر پارادایمهای مورد پذیرش و مدلهای کیهانشناسیِ دورانی بیان شدهاند و امروزه برای انتقالِ محورِ پیام، و مغز و گوهرِ کلام، نیاز به تفسیر و تاویل دارند تا از بطن مدلها و باورهای جهانشناختیِ آن زمانی، هستهی مرکزی و شناخت بنیادین، بیرون کشیده شود. انسان برای قابل فهم و انتقال کردن شناختی که کسب نموده یا به او القاء شده است نیاز به مدلسازی دارد. این مدلها در حوزههای مختلف دینی، علمی، فلسفی و حتا هنری قابل دیدن و بازخوانیاند. مدلهایی که با در کنار هم قرار گرفتن شناختهای ابطال ناشده و باورهای همهپذیر و عام به وجود میآیند و به معرفی و شناساندن و تبیین جهان میپردازند. در متون مقدس به طور عام و قرآن به طور خاص نیز چنین است.
توجیه عقلانی و قابل فهم و انتقالِ شناختی است که نبی مکرم با استمداد و استفاده از مدلهای کیهانشناسی و باورهای ابطال ناشده و مورد پذیریشی که با شناخت دینی در تضاد و تناقض نبودهاند، بیان کردهاند. قرآن – چه شفایی باشد، چه کتبی – تلاش برای تبیین عقلانیِ جهان با محوریت خداست. این تبیین، البته نیاز به روایت تاریخ انکشاف خدا نیز دارد. آنچنان که در حوزهی علم نیز تبیین جهان نیاز به روایت تاریخ علم و نظریات علمی هم دارد. یا در هنر و تبیین جهان مبتنی بر نگاه هنرمندانه نیاز به روایت تاریخ هنر نیز هست. در واقع بخش روایی – تاریخی متن، بیان تاریخ انکشاف حضرت پروردگار از خلقت آدم تا نبوت خاتم است که مکرر شده است. اما همهی متن و بخش اعظم (به معنای شیوهی کلی و اصلی) متن روایی نیست. اگرچه ممکن است روایت یا بیان تاریخیِ انکشاف خداوند زیاد باشد، اما محور (بیانی) متن نیست.
محور بیانی متن، بیان یا به سخن درستتر تبیین عقلانی شناخت و تجربه است. تببینی که لزوماً باید در چارچوب باورها (غیر متناقض با دین) و مدلهای جهانشناختی دورانی ارائه شود. کیهانشناسی قرآن مبتنی بر هیئت بطلمیوسی است و اگر غیر از این باشد برای مردمان دوران نبی قابل پذیرش نیست. چراکه کیهانشناسیهای غیر از بطلمیوسی در زمانهی نبی غیر عقلانی دانسته میشوند. بنابراین نبی نیز در چارچوب عقلانیت دوران به تبیین شناخت مذهبی خویش میپردازد. اینکه پیغمبر از فیزیک هستهای و ذرهای و کیهانشناسی امروزی و نسبیت اینشتین و فیزیک نیوتن و … سخن نگفته است، (بدون توجه به اینکه اصلاً پیامبر این موارد را میدانسته یا خیر) به این دلیل است که عقلانیت دورانی این مباحث را درنیافته و لذا نبی نیز نمیتوانسته است خارج از عقلانیت دورانی به تبیین شناخت مذهبی خویش بپردازد. اینکه امروز موارد بسیاری در قرآن یافت میشود که مبتنی بر علوم امروزین نیستند، مواردی چون، مراحل شکلگیری جنین، خلقت زمین پیش از آسمان، مسطح بودن زمین، گشتن خورشید دور زمین و … به این دلیل است که قرآن به عنوان تبیین شناخت مذهبی، ناگزیر باید از عقلانیت دورانی استفاده میکرده است و در باورهای رایج دورانی و عقلانیت مورد پذیرش آنزمانی مباحثی از این دست آنچنان تبیین و پذیرفته شدهاند که در متن موجود است. من نمیدانم که آیا نبی از این نظریههای نزدیک به واقعیت امروزی آگاه بوده است یا نه؟ اما نیک میدانم که اگر هم آگاه بوده باشد، نمیتوانسته بیان کند، چراکه کسی نمیپذیرفته و کلام نبی را غیر عقلانی و باورناپذیر دانسته و از آن دوری میگزیدهاند. نبی ناگزیر بوده است که شناخت خود را مبتنی بر عقلانیت دورانی بیان و تبیین کند و بخشی از قرآن همین است. یعنی تبیین و توجیه عقلانی شناخت مذهبی (وحی). در این تبیین و توجیه عقلانی اما بخشی مربوط به روایت تاریخ شناخت میشود. شناختی که عبارت است از خدا و یگانگی او.
اما متن، یک بخش روایی دیگر نیز دارد که تاریخی نیست. فرازمانی و فرامکانی است. روایت تجربهی معنوی است.
تجربهی معنوی و روایت عقلانی آن
تجربهی معنوی اگرچه نه عجیب، اما به غایت غریب است. در این تجربه، جهان غیر از جهانِ همه فهم، قابل درک و بیان است. رویا نیست، واقعیت محض است، چنانچه این جهان در مقابل صلابت و تحکیم واقعیت آنجهانی، رویا و مجاز به نظر میرسد. برخی از آنان که تجربهی معنوی داشتهاند، این جهان را خواب و رویا و مجاز میدانند و واقعیت و اصالت را برای آن جهان معنوی و تازه تجربه شده قائلاند.
مولا علی (ع) در جایی زندگی در این جهان را خواب بیان میکند که مرگ موجب بیداری ما میشود. یعنی این جهان را در برابر جهان پس از مرگ خواب و رویا میداند. نه تنها علی (ع) که بسیاری از عرفا و اولیاء، بنابر تجربهی معنویای که داشتهاند، این جهان را خواب و رویا و مجاز و آن جهان را حقیقی و واقعی دانستهاند. قرآن نیز در یکی از آیات، این جهان را نسبت به جهان (یا جهانهای دیگر) بازیچه و شوخی دانسته است. در آن جهان (که نمیدانیم، جهانی دیگر است یا بعدی از ابعاد همین جهان است و به خاطر سهولت بحث، آن جهان یا جهان دیگر میخوانیمش) لازمانی و لامکانی تجربه میشود و در این تجربه هر چیزی ممکن است، چراکه هیچ چیز در زمان و مکان تحدید نمیشود. آغاز و انجام، بود و نبود، سیاه و سفید، آب و آتش و … یکی است و توفیر و تفاوتی بین آنها دیده نمیشود.
در جهانی که واقعیت یکی است و او (خدا) مطلقِ واقعیت است، هیچ چیز اصالت ندارد و هر چیزی که دیده و تجربه میشود، صورتی از آن مطلق حقیقت است و هیچ تضاد و تناقضی بین هیچ چیز وجود ندارد، چون هر چیز، صورتی از آن چیز واحد است. جهان معنوی جهان امکان غیر ممکنهاست. امکانهایی که بنابر عقل و عقلانیت عام به راحتی قابل فهم و درک و بیان نیست. تجربهی معنوی و گذار به جهان قابل بیان، رویا و خیال نیست، تن نمیماند و جان در سیر و سفر شود. تن و جان در عین وحدت و یگانگی، دو میشوند، یکی میماند و دیگری در سفر میشود. جان و تن در این دو شدن، هم در این جهان است و هم در آن جهان.
سفر، سفری خیالین و رویایی نیست، واقعیت و حقیقت مطلق است. چنان حقیقی است که گاهی در بازگشت تن و جان هر دو با هم خسته میشوند. با همین تن و جان به آن جهان میرویم و میآییم. تن و جان دوگانه نمیشوند که یکی متعلق به این جهان باشد و در آن بماند و دیگری متعلق به جهانی دیگر و در آن سیر کند. یگانهاند که در عین وحدت، تکثر مییابند و همزمان در دو جهان حضور مییابند. وجود آدمی در لحظه هم در این جهان است و هم در آن جهان و در حال تجربهی معنوی است. در این تجربه خدا قابل دیدن نیست، اما وجود سراسر حضورِ خداست. به هرجا که رو میکنیم خداست، اما نادیدنیست. در هرچه مینگری هست، اما نه چنان که با او یگانه باشد. لامکانی است، پس جهت و سمت و سویی نیست که به هرجا رو کنیم خدا را ببینیم. هیچ چیز نیست غیر از خدا، پایان و انجامی نیست، همه خداست، اینسو و آنسویی نیست، همه خداست. ایناست که در این جهان هر آنچه وجه و جهت خدا نداشته باشد، نابود شدنی است، چراکه جزء خدا چیزی نیست.
در تجربهی معنوی همهی وجود خدا نیست، آنچنان که برخی پنداشتهاند و وحدت وجود را به همه خدایی تعبیر کردهاند، اصلاً چیزی غیر از خدا وجود ندارد. همه خدایی نیست، تنها خداست و غیر از او چیزی نیست. آن جهان، مجال بروز غیر ممکنهاست. زمان صفر است و مکان هیچ، همه چیز هست و هیچ چیز نیست. تنها خداست که حس میشود. تجربهی عجیبی نیست، اما غریب است. جهانی غیر از این جهان است، اما تجربه شدنی است و این تجربه در فهم این جهانی و مبتنی بر و متناسب با شناختی که از این جهان داریم بیان میشود. مثل انسان که در مقام انسان عجیب و ناآشنا نیست، انسان است. اما در مقام دوری و نزدیکی، غریبه و آشنا دارد. برخی انسانها برای ما غریبهاند و برخی آشنا. آن جهان هم غریب است و بیانش دشوار.
وقتی بناست که آن جهان یا در واقع تجربهی معنوی بیان شود، محدود در حدود بیان مبتنی بر شناخت و مدل هستیشناسی اینجهانی هستیم. آن جهان را باید با واژگان اینجهانی بیان کنیم. واژگانی که برآمده از تجربهی جمعی – تاریخی انسان از این جهان است و برای بیان شناخت انسان از این جهان خلق شدهاند. قرآن نیز (یا هر متن مقدس دیگری) بیان همهفهم (قابل فهم) و عقلانیِ تجربهی معنوی نبی و وحی به اوست. قرآن تبیین جهان بنا براصالت و محوریت خداست. در این تبیین روایت نیز جایی درخور و جدی دارد. روایت تاریخ انکشاف خدا و روایت تجربهی معنوی. اما اخطار و اخبار و انذار و ابلاغ و … نیز هست.
اگر بخواهیم با استمداد از تئوری سه جهان کارل پوپر قرآن یا دین را شرح دهیم میتوانیم بگوییم که دین یا قرآن (که مکتوب نمودن دین است) تبدیل جهان اول و دوم به جهان سوم است. دین یعنی بیان عقلانیِ وحی و تجربهی معنوی، و قرآن (هر متن مقدس دیگر) مکتوب نمودن دین است به همراه شریعت. در اینجاست که وارد بحث نسبت دین و عقل میشویم و به نقد استاد ملکیان میپردازیم.
ادامه دارد…
سایت ملی – مذهبی محلی برای بیان دیدگاه های گوناگون است.