بنيانهای ويران خطابه محمدرضا نيکفر
به عنوان فردی که رشته تحصيلی اش جامعه شناسی است و به تدريس جامعه شناسی اشتغال دارد، به نقد برخی از مبانی نظری آقای نيکفر، از جمله اصطلاح “رژيم کشتار”، می پردازم.
مقدمه
بر مقاله “حقيقت و مرگ؛ به ياد اعدامشدگان دهه ۱۳۶۰” آقای محمد رضا نيکفر آقای اکبر گنجی نقدی تحت عنوان “جمهوری اسلامی: “رژيم کشتار”؟ “ نوشت. سپس آقای نيکفر در مقاله “مشکلِ گرفتاری در جبرِ گُسلِ زندگينامه ای؛ پاسخ به اکبر گنجی” به آقای گنجی پاسخ گفت.
گنجی دو اشکال اساسی يا اصلی بر نيکفر آورد آورد. اول- روايت نيکفر از تاريخ دهه شصت کاملاً يک سويه و تحريف آميز است. سرکوب های حکومت را تا حد اعلا بالا می برد و در برابر مخالفان را صرفاً گروهی دگرانديش و آزاديخواه و درستکار و وارد کننده روشنگری به ايران معرفی می کند. دوم- اصطلاح “رژيم کشتار” نادقيق يا فاقد ضوابط اصطلاح های علوم اجتماعی است. گنجی سپس با ذکر شواهد بسيار نشان می دهد که جمهوری اسلامی، نظام کشتار، با تعريف آقای نيکفر، نيست.
درباره اشکال يا نقد اول گنجی، يعنی روايت يک سويه و تحريف گرايانه نيکفر از تاريخ، من وارد بحث نمی شوم. برای اين که از يک سو خود گنجی در نقدش به آقای نيکفر با ذکر شواهد بسيار از سازمان مجاهدين خلق اين تحريف و يکسويه نگری را نشان داده ، و از سوی ديگر، آقای دکتر محمد سهيمی در مقاله “آقای نيکفر، چه کسی خشونت را شروع کرد و چرا؟ “ به اندازه کافی با استناد به اسناد گروه های مخالف(حزب دموکرات کردستان ايران، سازمان چريکهای فدايی خلق ايران، حزب رنجبران، و…) خشونت های آنان را نشان داده و توضيح کافی داده اند که به روايت خود آن گروه ها، آنان آغازگر خشونت و جنگ داخلی از ابتدای انقلاب بوده اند. و باز به روايت خودشان، پاره ای از آنها را به فرمان دولت های خونخواری چون دولت صدام حسين انجام می دادند.
به همين دليل به عنوان فردی که رشته تحصيلی اش جامعه شناسی است و به تدريس جامعه شناسی اشتغال دارد، به نقد برخی از مبانی نظری آقای نيکفر، از جمله اصطلاح “رژيم کشتار”، می پردازم.
نفی روش شناسی علوم اجتماعی
آقای نيکفر در مقاله اول نوشتند:
“ديدند که نيرويی ناراست، از ابتدا دروغگو و وعدهشکن، نيرويی متکی بر جهل و دورويی و تعصب و کينه، نيرويی به غايت خودخواه و انحصارطلب قدرت را به دست گرفته است… حاکمان جديد جزمd انديشترين و به لحاظ قدر تاريخی آگاهی، ناآگاهترين بخش جامعه ايران بودند”.
و در پاسخ به نقد گنجی نوشته است:
“منطق بوروکراسی نظام، نه عقلانيت، بلکه غريزه قدرت است. کادرهای رژيم، همقَسمان يک باند تبهکار و يک فرقه متعصباند”.
اولاً: مطابق قاعده متدولوژی علوم اجتماعی، پيش فرض مفسر بايد اين باشد که رفتار مردم در کل عقلانی است و اکثر عاملان در اکثر اوقات عقلانی هستند، اما آنچه را يکی عقلانی می داند ديگری ممکن است عقلانی نداند، از اين روی، تحليل گر بايد فرايندهای استدلالی مسبب اعمال آنها را کشف و بازسازی کند(اصل عقلانيت لاوچ و ويليلم دری). يا مطابق اصل انسانيت راجر گرندی، ديگران قابل فهم اند، برای اين که موجوداتی عقلانی هستند. پس آدميان در کل و عمواً عقلانی عمل می کنند و به تعبير پيتر وينچ، با انواع عقلانيت مواجه هستيم و رفتارهای ديگران را که با ما تفاوت دارند، نمی توان غير عقلانی قلمداد کرد. و به گفته سعدی:
اگر از بسيط زمين عقل منهدم گردد خود گمان نبرد هيچ کس که نادان است
نيکفر حاکمان جديد را “نيرويی متکی بر جهل” و “نا آگاه ترين بخش جامعه ايران” قلمداد می کند. از ترفند ابهام و ايهام استفاده می کند تا راه نقد مدعيات اش را ببندد. يعنی هر چه بگوئيد، نيکفر خواهد گفت که منظورش چيز ديگری بوده است. ادعای او کدام است: حاکمان جديد گروهی “جاهل” بودند؟ يا پايگاه اجتماعی شان( اکثريت مردم ايران در آن زمان) “جاهل” بودند؟ هر دو مدعا قابل نقد است.
جاهل ناميدن اکثريت مردم ايران، اهانت به آنان و غير دموکراتيک است. اما فعلاً اين زاويه مد نظر من قرار ندارد. جاهل ناميدن اکثريت مردم ايران، يا هر جامعه ديگری، برخلاف متدلوژی علوم اجتماعی است(آرای پيتر وينچ را به ياد آوريد).
جاهل ناميدن حاکمان جديد هم با همان مشکلات دست به گريبان است. نيکفر می گويد که آنان “نا آگاه ترين بخش جامعه ايران” بودند. آيا مهندس مهدی بازرگان، دکتر يدالله سحابی، دکتر بهشتی، دکتر ابوالحسن بنی صدر،مهندس عزت الله سحابی، آيت الله طالقانی، آيت الله مطهری، سيد محمد خاتمی، مهندس مير حسين موسوی، و…جاهل و “نا آگاه ترين بخش جامعه ايران” بودند؟ اگر اين نوع افراد تحصيل کرده و مبارز “نا آگاه ترين بخش جامعه ايران” بودند، پس داوری نيکفر درباره ۵۲ درصد بی سواد جامعه آن روز ايران چيست؟ مرتضی مطهری استاد دانشکده الهايت دانشگاه تهران بود و در سال ۱۳۵۴ جلساتی با شرکت اساتيد فلسفه دانشگاه تهران درباره مقايسه فلسفه اسلامی و فلسفه غرب برگزار می کرد(جلد ۹ و ۱۰ مجموعه آثار مطهری، شرح مبسوط منظومه). با معيارهای امروزی، نظرات مطهری درباره فلسفه غرب چندان جدی به نظر نمی رسد. اما آن را با مباحثی که کل گروه های کمونيست در آن دوران مطرح می کردند، مقايسه کنيد. قطعاً درک او از فلسفه غرب در آن دوران از همه گروه های سياسی کمونيست مد نظر نيکفر و سازمانی که ايشان بدان دلبسته بود بالاتر بود.
نيکفر کافی است توضيح دهد که در مناظره ايدئولوژيک فرخ نگهدار، کيانوری، عبدالکريم سروش و مصباح يزدی؛ آيا فرخ نگهدار و کيانوری نمايندگان مدرنيته و روشنگری و عقلانيت بودند و سروش و مصباح يزدی نمادهای “انتقام تاريخی از مدرنتيه”، ضد روشنگری و جهالت؟ آيا سطح علمی سروش از سطح علمی فرخ نگهدار (که نماينده شما بود)، پائين تر بود و هست؟
ادعای آقای نيکفر که اين حاکمان جديد را جاهل و ناآگاه ترين بخش جامعه می داند، نه تنها با نظر جامعه شناسان هم خوانی ندارد بلکه با تجربه بشری که در اين شعر عربی هم آمده نمی خواند:”ای ملامتگر هر کسی ادعای درستی عقل خود را دارد چنان که تو مدعی هستی و کيست که نادانی خود با خبر باشد”.
ثانياً: نيکفر مدعی است که “منطق بوروکراسی نظام، نه عقلانيت، بلکه غريزه قدرت است”. فرض کنيم چنين باشد. بورکراسی، به تعبير وبر، نماد عقلانيت است. بورکراتيزه کردن جوامع به معنای عقلانی کردن جوامع است. وبر می گويد:”طبيعتا، بوروکراسی راهی “عقلانی” از حيات را ترويج می کند. اما مفهوم عقلانيت محتويات متفاوت ديگری را نيز در خود می گنجاند”. جرج ريتزر بورکراسی را قلب عقلانی سازی نظريه وبر اعلام کرده است:”وبر بورکراسی را نه تنها ساختاری عقلانی، بلکه ساختاری قدرتمند می داند که بر افرادی که در آن کار می کنند و حتی مخدوم آن هستند نظارت زيادی اعمال می کند. آن ساختار نوعی قفس است که شيوه ای را که افراد فکر و عمل می کنند تغيير می دهد”(جرج ريتزر، مبانی نظريه جامعه شناختی معاصر و ريشه های کلاسيک آن، ص ۸۷).
گويی اگر هدف دستگاه بورکراسی يک نظام سياسی کسب و حفظ قدرت باشد، آن بورکراسی غير عقلانی می شود. چرا؟ از سوی ديگر، “غريزه” را منطق ناميدن نيز پرسش برانگيز است.
ثالثاً: نيکفر بايد توضيح دهد که چگونه “جاهل ترين” نيروی اجتماعی بر “آگاه ترين” نيروی اجتماعی پيروز شد؟ چگونه آنان که “ميخواستند انتقام تاريخی خود را از مدرنيته بگيرند”، بر نيروهای چپ که “هر چه از فرهنگ روشنگری و تفکر انتقادی در کشور وجود دارد، در درجه نخست محصول کار آنهاست”؛ پيروز گرديدند؟ چگونه بيشتر اين سازندگان روشنگری نه تنها مغلوب که سالها پيرو آن “جاهل ترين” شدند و در سرکوب مخالفان آن جاهلترين ها بر يکديگر پيشی می گرفتند؟ چگونه ۳۵ سال جهالت و مدرنيته ستيزی دوام آورد و مولدان “همه فرهنگ روشنگری و تفکر انتقادی” در برابر “نظام کشتار” شکست خوردند؟ آيا نيکفر دوباره به دام سياه- سفيد سازی های زمان شاه نيفتاده است که می گفتند( و عمدتاً کمونيست ها، چون نيکفر اصل مبارزه پيش از انقلاب را کار آنان وانمود می کند) رژيم شاه هيچ کار درستی نکرده است؟ ۳۵ سال حکومت جمهوری اسلامی را نيکفر به جهالت، دروغ گويی، خلف وعده، کشتار و…تقليل می دهد. اين نوع تحويل گرايی – تقليل گرايی و يک دست کردن شعارگونه هم نيازمند تبيين است.
“نظام کشتار”؟
آقای نيکفر در مقاله “حقيقت و مرگ” نوشته بود:”کشته شدگان، از آن روز اول گرفته تا روزهای خونين کهريزک و پس از آن، همه با احتياط کشته شدهاند، احتياط نظام برای آنکه هيچ دگرانديشی ابراز وجود نکند. نظام، نظام کشتار است؛ کشتار عارضه آن نيست، نقص فنی آن نيست. مخالفت خود را در حدی فراتر از ستيزهای جناحی دستگاه ابراز کنيد، تا منطق آن را بشناسيد”.
مدعای نيکفر اين بود که اگر دگرانديشی ابراز وجود کند، منطق نظام کشتار به کار خواهد افتاد و او را خواهد کشت.
گنجی به دو دليل با کاربرد اصطلاح “نظام کشتار” درباره جمهوری اسلامی مخالفت کرد. اول- روشن نبودن معنا و شاخص های مفهوم. دوم- شواهد فراوان ناقض مدعا. اما محمد رضا نيکفر در “مشکل گرفتاری در جبر گسل زندگی نامه ای” با تحريف مدعای گنجی، اين دلايل را، دلايل گنجی قلمداد کرده است:”آنانی که در دهه نخست کشته شدند، تقصير خودشان بود؛ پس از آن هم کسان زيادی کشته نشدند؛ رژيمهايی وجود دارند، از جمهوری اسلامی هم خونريزتر، پس اطلاق چنين عنوانی به رژيم ناشايست است”.
آقای نيکفر چنان در اين تحريف بی پروا عمل کرده که برای من با سابقه ذهنی ام از ايشان باور کردنی نبود. و چون يقين دارم بسياری چون من اين ادعای تحريف را به سختی بر می تابند، لذا ناگزيرم که تمام گفته های گنجی را که در نه مورد که ناقض خطابه نيکفر بود، بياورم تا ابعاد تحريف روشن شود:
[الف- در کودتای اخير مصر عليه مرسی در عرض چند روز- مطابق آمارهای دولت کودتا- بيش از هزار تن را کشته اند، اما به گفته مخالفان حدود ۵ هزار تن کشته شده اند. گزارش ۱۹ آگوست ۲۰۱۳ سازمان ديدبان حقوق بشر می گويد که اين “بدترين کشتار جمعی در تاريخ معاصر مصر” است. آيا رژيم مصر “نظام کشتار” است؟ آيا در کل دوران ۲۵ ساله رهبری علی خامنه ای ۱۰۰۰ تن از مخالفان سياسی و عقيدتی/دگرانديشان را کشته اند؟
ب- رژيم های غيردموکراتيکی وجود دارند که هزاران تن از مخالفان/دگرانديشان را زندانی کرده اند. در کل ۲۵ سال رهبری علی خامنه ای چه تعداد از مخالفان را زندانی کرده اند؟ به عنوان مثال، در دو دوره حاد ۱۳۷۸ و ۱۳۸۸ به سرعت چند هزار تن را بازداشت و به سرعت اکثر آنان را آزاد کردند. وقتی حادثه ای به وقوع می پيوندند، افراد حاضر در منطقه را بازداشت می کنند، حتی اگر طرف با دوست دختر خود قرار داشته باشد.
پ- صدها روشنفکر دگرانديش در داخل ايران در حال ابراز وجودند. آثارشان در رسانه ها و از طريق کتاب منتشر شده و می شود. آيا همه افرادی که در داخل ايران ابراز وجود می کنند، ابراز وجودشان(مخالفتشان) “از حد ستيزه های جناحی دستگاه فراتر” نمی رود؟ روشنفکر برجسته و سکولار- خشايار ديهيمی- يکی از زندانيان سياسی دهه شصت ، حدود ۱۵۰ کتاب به فارسی برگردانده و منتشر کرده است. تمامی آثار او، بديل جمهوری اسلامی و ولايت فقيه هستند. چرا “منطق رژيم کشتار” در مورد او به کار نمی افتد و همچنان زنده است؟
ت- کتاب ها و مقاله های نظريه پرداز “نظام کشتار”- يعنی جناب نيکفر- در همين “نظام کشتار” منتشر شده است. آيا آن آثار در حد نزاع های جناح های حکومت بوده يا از آنها فراتر رفته است؟ کتاب خوب خشونت، حقوق بشر، جامعه مدنی(طرح نشر نو، ۱۳۷۸) و از آن بسيار دگرانديشانه تر، يعنی کتاب شگردها، امکانها و محدوديتهای بحث با بنيادگرايان. درآمدی بر روشنگری(طرح نشر نو، ۱۳۸۰ ) را “نظام کشتار” نه تنها اجازه نشر داده، بلکه به آن کاغذ و فيلم و زينک دولتی اختصاص داده است(البته به ناشر نه مولف و مترجم). روشنفکر سکولار و بسيار تأثيرگذار ديگر- حسين بشيريه- را در نظر بگيرد. آثار سراسر دگرانديشانه و عميق او در همين “نظام کشتار” منتشر شد.
ث- آرش نراقی بيانيه های زيادی عليه جمهوری اسلامی امضا کرده است. عليه ولايت فقيه در دانشگاه سخنرانی و منتشر کرده است. بيانيه مرگ جمهوری اسلامی را نوشته و امضا کرده است. در اعتصاب غذای مقابل سازمان ملل هم شرکت داشته و سخنرانی کرده است. از بهائيان هميشه دفاع کرده و در کنفرانس آنها شرکت کرده است. همجنس گرايی را نه تنها اخلاقا قابل دفاع دانسته که آن را با قران هم سازگار کرده است. همه اين فعاليت ها هم علنی بوده و “نظام کشتار” از آنها با خبر است. با اين همه، در دوران پس از جنبش سبز و دوران احمدی نژاد، چهار کتاب آينه جان(چاپ اول زمستان ۸۸)، درباره عشق، شامل “در فضيلت عشق اروتيک” (چاپ اول ۱۳۹۰)، حديث حاضر و غايب(چاپ اول ۱۳۹۰) و اخلاق حقوق بشر(چاپ اول ۱۳۸۸) را در جمهوری اسلامی منتشر کرده است. نکته جالب درباره کتاب آخر اين است که حاوی مقاله هايی در دفاع از دخالت بشردوستانه است. مجله های داخل کشور نيز دائما مقاله های او را منتشر کرده و يا با او مصاحبه می کنند. عکس اش را هم روی جلد مجله کار می کنند. آرش نراقی فقط يک نمونه است.
ج- آيت الله خامنه ای به شدت مخالف “ليبرال دموکراسی” بوده و صدها بار آن را نقد و رد کرده است. با اين همه، آثار اکثر متفکران بزرگ ليبرال به فارسی ترجمه و انتشار يافته است: کارل پوپر(جامعه باز و دشمنانش، و….)، فون هايک(راه بردگی، قانون قانون گذاری و…)، جان راولز(نظريه عدالت، عدالت انصافی، قانون مردمان،و…) ، آيزيا برلين(چهار مقاله درباره آزادی، آزادی و خيانت به آزادی، ريشه های رومانتيسم، مجوس شمال، کارل مارکس، سرشت تلخ آدمی، و…)، آمارتياسن(اخلاق و اقتصاد، برابری و آزادی، توسعه يعنی آزادی، انديشه عدالت، هويت و خشونت، و…)،ريچارد رورتی، مارتا نسبام، هيلری پاتنام، جان لاک، ميلتون فريدمن، و ده ها ليبرال ديگر.
فقط ليبرال ها نيستند، بسياری از آثار مارکسيست ها(از مارکس و انگلس و پولانزاس و آلتوسر و هابسبام گرفته تا بقيه) ترجمه و منتشر شده و می شوند. آثار الحادی بسياری در اين ۳۴ سال با مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و با کاغذ و فيلم و زينک دولتی منتشر شده و می شود. رمان ها را در نظر بگيريد، آنها “جهان های بديل” جمهوری اسلامی خلق می کنند. آيا آنها دگرانديشانه نيستند؟
چ- فيلم سازان بسياری در ايران در حال ساختن فيلم های دگرانديشانه اند که فيلم هايشان جوايز بين المللی بسياری کسب کرده اند. از جمله فيلم اصغر فرهادی که موفق به دريافت جايزه اسکار و چندين جايزه بين المللی ديگر شد.
ح- آيا جامعه مدنی ايران همانند جامعه دوران هيتلر، استالين، موسولينی، فرانکو و…است؟ آيا هيچ صدای مخالف/دگرانديشانه به گوش نمی رسد، مگر آن که در چارچوب نزاع های جناح های درون حکومتی باشد؟ آيا به محض نوشتن عليه علی خامنه ای او را کشته و “منطق رژيم” را عيان می سازند؟ هزاران شاهد و قرينه اين مدعا را ابطال می کنند.
خ- در خصوص نظام سياسی هم بايد به تفاوت های ناقض مدعا توجه کرد. آيا بين دوره رياست جمهوری هاشمی رفسنجانی، سيد محمد خاتمی، محمود احمدی نژاد و حسن روحانی هيچ تفاوتی از جهت نحوه برخورد با مخالفان و دگرانديشان و سرکوب آنان وجود ندارد؟ تحليل گر با چه توجيهی می تواند همه را با يک چشم و ديده تماشا کند؟(نگاه کنيد به مقاله “ترور بهائيان و حمله به اشرف از منظری ديگر”)].
آقای نيکفر شما حق داريد دلايل گنجی را رد کنيد، اما حق نداريد نظر او را تحريف کنيد. اين شيوه عمل سياست کاران است و کسانی که قصد پلميک دارند نه شيوه کار اهل تحقيق و نظر.
عقب نشينی اما نه صادقانه
نيکفر در پاسخ به نقد گنجی يک گام عقب نشينی کرد و ادعای جديدی درباره “نظام کشتار” مطرح کرد. او گفت رژيم کشتار “يک مفهوم نظری در دسته بندی نظامهای سياسی در سياست شناسی نيست. عنوانی است توصيفی و خطابی”.
سپس ۳ دليل برای توجيه اطلاق عنوان “توصيفی و خطابی” رژيم کشتار بر جمهوری اسلامی ذکر کرد:
[ ۱. الاهيات سياسيای که دستگاه نظری حکومت اسلامی را ميسازد، ايدئولوژيای مرگآور است. مبنای آن انطباقدهی تفکيک خودی – غير خودی به تفکيک مؤمن – کافر است و کافر، از آن ديد الاهياتی، شيطانی است و بايد به درک واصل شود. اگر رژيم رعايت ميکند و کم آدم ميکشد (چيزی که در دوره خامنهای اتفاق ميافتد و گنجی آن را برجسته ميکند) به اقتضای شرايط و رعايت مصلحت است.
۲. اقتصاد سياسی رژيم مبتنی بر تفکيک طبقاتيای نيست که در جريان تکاملی طبيعی در چارچوب ايرانی سرمايهداری رخ داده باشد. فرادستان با رانتخواری فرادست شدهاند. بند ناف آنها به بخش نظامی−امنيتی بند است. سرمايهداری جمهوری اسلامی سرمايهداری نظامی-مافيايی است.
۳. منطق بوروکراسی نظام، نه عقلانيت، بلکه غريزه قدرت است. کادرهای رژيم، همقَسمان يک باند تبهکار و يک فرقه متعصباند.]
اينک ارتباط منطقی ادله او را با اصل مدعا در نظر بگيريم که آيا از اين مقدمات می توان به آن نتيجه دست يافت؟
الف- الاهيات سياسی که غيرخودی ها را کافر/شيطان می سازد که بايد به درک واصل شوند.
گنجی در نقدش شواهد بسياری در رد اين ادعا و کليت گويی اين چنينی را از عملکرد ۲۵ سال اخير حکومت در برابر نيکفر قرار داد. و نشان داد که اين حکم در اين کليتش هميشه درست نبوده است.
نيکفر پاسخ داد:”اگر رژيم رعايت ميکند و کم آدم ميکشد به اقتضای شرايط و رعايت مصلحت است”.
بدين ترتيب نيکفر مدعای اصلی “منطق نظام کشتار” را که ابراز دگرانديشی همانا و کشته شدن توسط رژيم همان را پس می گيرد. يعنی اين اصطلاح حتی “توصيفی” نيست، بلکه صرفاً “خطابی” است. يعنی، چون رژيم به مقتضای شرايط و رعايت مصلحت کم آدم می کشد،عنوان “رژيم کشتار” واقعاً توصيف وضعيت اين رژيم نيست. به ديگر سخن، چون ما از اين رژيم نفرت داريم، يا منافع ما ايجاب می کند، مجازيم آن را “رژيم کشتار” خطاب کنيد. بدين سان “خطابه” جای “توضيف” و “تبيين” را گرفته است.
نگاه ديگری به استدلال اول نيکفر بيندازيد. حقيقت آن است که هيچ استدلالی وجود ندارد. مدعای کم دامنه اول(ابراز دگرانديشی مساوی است با کشته شدن) به مدعای پردامنه دوم تبديل شده است. مدعای آن که رژيم غير خودی ها را کافر و شيطان ناميده و به درک واصل می کند. اين مدعا:
اولاً: نسبت به مدعای اول پردامنه تر است، برای اين که همه غيرخودی ها، لزوماً “دگرانديش” نيستند. آيت الله منتظری شاهد گويايی است. او يکی از غير خودی های جمهوری اسلامی شد. اما نيکفر در مقاله اول می نالد که چرا “آيت الله منتظری به مقام قهرمان آزادی رسيده”، او فقط آدمی بود که “دلش به رحم آمده بود”، اما خودش دگرانديش نبود و “فکر او بسی دور بود از اين که به رسميت بشناسد حق مخالفت را، حق دگرانديشی را، حقی که قربانيان بر بنياد آن به مقابله با رژيم برخاسته بودند”.
پس همه غيرخودی ها،مطابق تعريف نيکفر، دگرانديش و آزاديخواه نيستند. آيت الله صانعی و آيت الله بيات و آيت الله دستغيب نيز اينک “غير خودی” شده اند، اما مطابق تعريف آقای نيکفر، دگرانديش و آزاديخواه نيستند.
ثانياً: مدعای پردامنه دوم(کشتار غير خودی ها) کاذب تر از مدعای کم دامنه اول(کشتن دگرانديشان) است. نيکفر می گويد اين “عنوانی توصيفی و خطابی” است. اما حقيقت اين است که اين مدعا توصيف واقعيت ايران نيست. يعنی رژيم غير خودی ها را به درک واصل نمی کند. اتفاقاً در همين روزها رئيس سابق دانشگاه علامه طباطبايی، موسوی و کروبی را “محارب” خوانده و امام جمعه مشهد همه آنان را “باغی” ناميده است. اما نه او ونه مقام ديگری مدعی فرستادن آن دو بزرگوار به درک نشده است، بلکه اين ياوه گويی ها واکنش به فشار اجتماعی برای آزادی و رفع حصر است.
هر مدعايی بايد نقد پذير باشد. گزاره “همه گربه ها سفيد رنگ هستند”، با نشان دادن يک گربه غير سفيد ابطال می شود. هزاران هزار غير خودی در ايران زندگی کرده و در حال فعاليت هستند، يعنی رژيم همه آنان را به درک واصل نکرده است. بدين ترتيب آقای نيکفر نمی تواند با يک مدعای کاذب بزرگ، مدعای کاذب ديگری را مدلل سازد(آقای نيکفر گفته اند “دليل های من” اينها هستند). اين دليل نيست، توصيف واقعيت هم نيست، همان “خطابه” است که آقای نيکفر خود گوشزد کرده اند. يعنی بالای منبر رفتن و مانند خطبا سخن گفتن و برای خوش آيند شنوندگان هر سخنی را هر چه قدر هم نادرست باشد، بيان کردن.
ب- طبقه حاکمه رانت خوار است و سرمايه داری اش، “سرمايه داری نظامی- مافيايی است”. اين مدعا چه ارتباطی با به کار افتادن منطق کشتار به صرف ابراز دگرانديشی دارد؟ استدلال را ببينيد:
مقدمه: “رژيم سرمايه داری نظامی- مافيايی است”. نتيجه: هرکس ابراز دگرانديشی کند، کشته خواهد شد. اين عنوان خطابی(رژيم کشتار) چگونه از آن گزاره توصيفی( به شرط صدق)استنتاج شده يا می شود؟ شايد منافع و دوام “رژيم سرمايه داری نظامی- مافيايی” مستلزم عدم کشتار باشد. سرکوب جنبش سبز در طول حداقل ۸ ماه را با سرکوب يک ماهه کودتای مصر مقايسه کنيد( که بسياری از همفکران و دوستان شما از آن دفاع کردند). نظاميان مصر چند هزار نفر را در عرض چند روز کشتند، اما سازمان سرکوب “رژيم سرمايه داری نظامی- مافيايی” جهد بليغی به خرج داد که تا جايی که می تواند، نکشد. به همين دليل مطابق ادعای مخالفان جمهوری اسلامی حدود ۸۰- ۷۰ نفر کشته شده اند و مطابق آمار رژيم، ۳۳ تن که ۱۶ تن از آنان بسيجيان بوده اند.
پ- “کادرهای رژيم هم قسمان يک باند تبه کار و يک فرقه متعصب اند”. فرض کنيم اين مدعا را بتوان به دقت و با شواهد قوی تثبيت کرد، اين نتيجه خطابی که ابراز دگرانديشی کشته شدن را به دنبال دارد، چگونه از آن مدعا استنتاج می شود.
درست است که ويتگنشتاين گفته که معنا چيزی جز “کاربرد” نيست. آقای نيکفر هم حق دارند اصطلاح “رژيم کشتار” را بسازند. اما اولاً: بايد دقيقاً روشن سازد که “رژيم کشتار” را به چه معنايی به کار می برد؟ ثانياً: آيا کاربرد ياد شده موجه است يا ناموجه؟ ثالثاً: دلايل اين که رژيم سياسی خاصی(مثلاً جمهوری اسلامی) مصداق اين اصطلاح است چيست؟ رابعاً: شواهد فراوان خلاف اين ادعا را چگونه تفسير می کنند؟ شواهد فراوانی را که در قلمروهای مختلف می توان نشان داد که ابراز دگرانديشی صورت گرفته و می گيرد و ابراز کننده توسط رژيم کشته نمی شود و رژيم غير خودی ها را به درک واصل نمی کند.
تراژدی خشونت های دهه شصت؟
نيکفر به تراژدی ناميدن خشونت های دهه شصت توسط گنجی اعتراض دارد. او در پاسخ گنجی می گويد:
“عنوان “تراژدی” برای اين خشونتها مناسب نيست. تراژدی آنجايی است که دو نيروی راستکار با هم درگير شوند، و عمدی و تقصيری در کار نباشد. در مورد خشونتهای انقلاب ايران چنين نيست. از همان راهپيماييهای انقلاب انحصارطلبی “حزب فقط حزب الله” شروع شد و انحصارطلبی نيروی حاکم فقط يک راه دربرابر هر نيروی دگرانديش، چه مذهبی و چه غير مذهبی ميگذاشت: خفقان گرفتن، در حد نبودن”.
اولاً: چرا تعريف نيکفر از تراژدی بايد درست باشد؟ مگر- مطابق ويتگنشتاين دوم- معنا چيزی جز “کاربرد” است؟ آيا همه، تراژدی را به معنای مد نظر نيکفر به کار برده اند؟ آيا شکسپير تراژدی را به همان معنايی به کار برده که نيکفر به کار برده است؟ به هشت کتاب زير بنگريد که برخلاف نيکفر رفته اند:
ترازدی ويتنام ، ترازدی ويتنام: تحليل يک مامور ويتنام جنوبی ، طرح ريزی يک ترازدی: آمريکايی کردن جنگ در ويتنام ، ترازدی آمريکايی: کندی، جانسون، و ريشه های جنگ ويتنام ، تراژدی آزادسازی، تاريخ انقلاب چين ۵۷- ۱۹۴۵ ، تراژدی تمپلارها، ظهور و سقوط دولت های صليبی، تصاوير بوستون و گفته ها درباره تراژدی ماراتن ۲۲ آوريل ۲۰۱۳ ، هوکاست: تراژدی يهودی .
آيا دو تروريست بوستون راستکار بودند؟ آيا هيچ عمدی و تقصيری نداشتند؟ آيا نازی ها راستکار بودند و هيچ عمدی و قصدی نداشتند؟ نکند کليه نويسندگان جهان مکلفند که کلمات را به معنايی به کار برند، که آقای نيکفر به کار می برند؟ آيا اين نشانه “انحصارگرايی” پايدار نيست؟ اتفاقاً جامعه شناس مارکسيست اول انقلاب و ليبرال امروز، دکتر علی ميرسپاسی، در کتاب ارزشمند تأملی در مدرنيته ايرانی ، تيتر “تراژدی چپ ايرانی” را برای فصل ششم کتابش برگزيده است.
ثانياً: نيکفر در دو مقاله اش مخالفان را گروه های راستکار، آزاديخواه، دگرانديش، و…وانمود کرده و حاکمان جديد را ناراستکار، دروغ گو، انحصار طلب، و….جلوه داده است. مدعای او از هر دو سو کاذب است. در هيچ يک از طرفين، نيروها سراسر يک دست نبودند. مخالفان هم آن گونه که نيکفر می گويد نبودند. آيا سازمان مجاهدين خلق، پيکار، حزب دموکرات کردستان، چريکهای فدايی خلق، و….انحصار طلب نبودند؟ آيا همه راستکار بودند؟ آيا سرقت اتومبيل مردم عادی در خيابان ها از قبل از انقلاب، نشانه راستکاری است؟ آيا سرقت بانک ها(قبل و بعد از انقلاب) نشانه راستکاری است؟
ثالثاً: ديدگاه نيکفر نه تنها “انحصارطلبانه” بلکه بسيار “تنگ نظرانه” است. گويی “خشونت های دهه شصت” فقط ناظر به نيروهای درگير است. مادر بهکيش در کجا قرار دارد؟ مادر حميد رضا جلايی پور در جای داستان قرار دارد؟ دو فرزندش را سازمان مجاهدين خلق کشت و دو فرزند ديگرش هم در جبهه های جنگ کشته شدند(شايد آنها هم در جبهه ها جزو همان ۶۹ هزار نفری باشند که سازمان مجاهدين خلق مدعی است که کشته است). دهه شصت برای ده ها هزار تن چون اين دو، “تراژدی” بود. طرفين بی رحمانه يکديگر را کشتند. کشته شدگان طرفدار نظام به دست مخالفين هم چون قربانيان نظام دارای پدر، مادر، خواهر، برادر، همسر و فرزند بودند. گنجی اين تراژدی را می بيند و نيکفر انحصارطلبانه و تنگ نظرانه نمی خواهد آن را ببيند.
سخن پايانی
نيکفر اگر بخواهد “رژيم کشتار” را در حد يک “خطابه” نگاه دارد، با مشکل چندانی سر و کار نخواهد داشت. اما اگر آن را عنوانی “توصيفی” به شمار آورد، بايد “رژيم کشتار” را از نو بازسازی کند. منتها ابتدأ بايد بگويد که اين اصطلاح را دقيقا به چه معنايی به کار می برد؟ شاخص های اين نظريه کدامند ؟ يعنی بگويد اگر رژيمی دارای اين ۴ يا ۵ يا ۶ ويژگی بود، “رژيم کشتار” است.
شلختگی در کاربرد مفاهيم، در علوم اجتماعی پذيرفتنی نيست. نيکفر با همه مفاهيم چنين کرده است. دگرانديش هم نزد او چنين است. مثلاً او سارقان اتومبيل ها و سارقان بانک ها را دگرانديش می نامد. يا جاسوس دشمن متجاوز(رژيم عراق) را دگرانديش می خواند. يا تروريست را دگرانديش می نامد.
اگر به نقد ديدگاه های او برويد، شما را طرفدار جمهوری اسلامی و “رانت خوار مستقيم و غير مستقيم” آن وانمود خواهد کرد. شيوه نادرست نيکفر مانند فرض زير است:
فرض کنيد فردی مدعی شود که جمهوری اسلامی در دهه شصت ۵۰ ميليون نفر را کشته است. ناقد به او يادآور می شود که، اولاً: ايران در دهه شصت ۵۰ ميليون تن جمعيت نداشته است. ثانياً: جمهوری اسلامی مثلا ۱۰ يا ۲۰ هزار نفر را کشته است. به ناقد گفته می شود: تو طرفدار جمهوری اسلامی و “رانت خوار مستقيم و غير مستقيم” آن رژيم هستی. اين ادبيات ما را دوباره به دهه ۴۰ و ۵۰ باز می گرداند. اگر کسی بگويد جمهوری اسلامی يک رژيم ديکتاتوری سرکوبگر است، اما “رژيم کشتار” به معنای مورد نظر نيکفر نيست، نه روايت جمهوری اسلامی را تکرار کرده است و نه “رانت خوار مستقيم و غير مستيقم” آن رژيم است.
آقای نيکفر بايد تکليف آن ۷۱ هزار نفری را که سازمان مجاهدين خلق مدعی است کشته ، معين کند. آيا آنها انسان نبودند؟ همين طور افرادی که به دست گروه های کمونيست کشته شدند. در سرکوبگری جمهوری اسلامی و ديکتاتوری ان شک و ترديدی وجود ندارد. اما اقدامات گروه های کمونيست را نمی توان آزادی خواهی و دگرانديشی و روشنگری قلمداد کرد. آيا کار کردن به استخبارات رژيم صدام حسين و پول گرفتن از آنان دگرانديشی بود؟
کسی ستم و کشتار جمهوری اسلامی را انکار نمی کند يا خيال کاستن زشتی آن را ندارد اما نوشته يک محقق مدعی فلسفه، خطابه يک منبری يا آژيتاسيون يک سياسی به دنبال مراد يا در انديشه تهييج مردم نيست. گفته اند که رژيم های ديکتاتوری مخالفانشان را هم مانند خودشان می کنند. خامنه ای هم خطيب است، اگر مخالفان نيز قصد دارند مانند او به منبر رفته و خطبه بخوانند، حداقل کمتر از او تهمت بزنند و هتاکی کنند.
منبع: گویا نیوز
سایت ملی – مذهبی محلی برای بیان دیدگاه های گوناگون است.