«صدر»، صدر و پیشکسوتِ پیشکسوتان

پیرمرد، «صدر» و پیشکسوتِ پیشکسوتان بود، حقوقدان بود و مرد اخلاق و سیاست. هر جا بود پاک بود، چه در قضاوت و وکالت، چه در وزارت و اِسارت. هرجا بود نگران بود، نگران تاراج دیانت و ایرانیت. او باقیمانده «پایندگان» بود و چراغ راه «آیندگان».

روزی و روزگاری بر مسند قضاوت نشسته بود و چون به بررسی پرونده ارباب قدرت رسید، از کار برکنار و سرانجام اجبارا بازنشسته شد.

به وکالت روی آورد تا شاید بتواند حقی را از ناحقی بازستاند. در همین راستا به رایگان وکالت سیاسیون و آزادیخواهان را در دوران پهلوی بر عهده گرفت. آنگاه در جمعیت های «دفاع از آزادی» و «طرفداران حقوق بشر» به دفاع از حقوق مردم و زندانیان سیاسی پرداخت.

پس از پیروزی انقلاب بهمن 1357 در دولت موقت، عهده دار وزارت کشور و سپس دادگستری شد. پیشکسوتان، در پی آبادی و آزادی «خانه» بودند و جوانان انقلابی در پی فتح جهان و پوزه مالی استکبار، از دیوارها بالا می رفتند. دولت موقت که «دولت مستعجل» بود، در برابر شور و شعار جوانی، جای خویش را به جوانان احساساتی و پرشوری داد که هنوز پس از سه دهه، ملتی در گروگان آن شور جوانی،  خسارت رفتارشان را می پردازد و زیان کردارشان را.

* * *

عمر دراز و پر برکت او سبب شد که وی بارها «پیری» کند و «مرشدی». اما دوبار از این «پیری کردن ها»، در گنجینه تاریخ ایران ثبت خواهد شد. هر دو بار همسفر سحابی بود، یکبار با «سحابی پدر» و باری دیگر با «سحابی پسر».

یکبار در اوج شور انقلاب 57 هنگامیکه با پیران و پیشکسوتانی چون مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدالله سحابی، دعوت به خردورزی می کرد، و باری دیگر، سه دهه بعد، زمانی که شور جوانی و سبزی، داخل و خارج کشور را فراگرفته بود و ملتی دوباره زنده شده بود، این بار با مهندس عزت الله سحابی و یاران دیگر، باز پیری کردند و مرشدی.

پس از حوادث انتخابات 1388، هنگامی که می بیند جوانان و حتی پیشکسوتانی که تلاش سه دهه خویش را بر باد فنا می دیدند و فرصتی پدید آمده بود تا همه بغض های فروخورده این سالیان را آواز دهند، پیرمرد، کسوتِ «پیشکسوتی» بر تن کرد، و عبای «پدر» بر دوش، و عصایش در دست، به صحنه آمد تا «پیری» کند.

این بار، وی خطر را شدیدتر احساس می کرد و به صراحت فریاد برآورد که: «از حمله‌‌ی مغول به این سو، چنین یورش و تهاجمی علیه “ایرانیت و اسلامیت” به نحو توامان رخ نداده است». (پیام به مناسبت پنجاهمین سالروز تاسیس نهضت آزادی ایران- 1390)

از یکسو، در هشتمین سالگرد درگذشت دکتر یدالله سحابی، مشفقانه به حاکمان جمهوری اسلامی تذکر می داد: «اگر می‌خواهند از مسیر ظالمانه‌ای که پیش گرفته اند، بازگردند؛ به سخنان آن پیر دوباره مراجعه کنند که از آن جمله نامه‌‌ای به رهبر فعلی جمهوری اسلامی در سال 1378 بود که اگر آن انتقادات را می پذیرفتند وضع حکومتی که با وعده‌ی مدینة النبی برسر کار آمده بود این نمی‌شد» (فروردین 1389).

از سویی دیگر، در برابر کم حوصلگی ها، شتاب ها و بی تابی ها، نور امید می تاباند که «مبادا سختی‌های روزگار موجب دل‌سردی و ناامیدی شما شود كه البته باید به گسترش و تعمیق ظرفیت‌های اخلاقی و روحی شما و ایجاد انگیزه، توان و خواستی مضاعف در پیگیری مطالبات تاریخی ملت عزیز ایران بیانجامد و این نكته را پدر پیری با شما در میان می‌گذارد كه اگرچه رنج بیش از هفتاد سال تلاش و حضور در عرصه‌‌ی اجتماع و سیاست، تنش را رنجور داشته و جانی خسته برایش باقی گذاشته است، اما بیش از هر زمان دیگری به آینده‌ی ایران و تحقق آزادی و دمكراسی باور داشته و امیدوار است و از همین رو تاكید مجدد دارم كه در مسیر سبزی كه پیش رو دارید، پیوندها را مستحكم‌تر و با اتحاد و هم‌دلی پیش روید» (از همان پیام- 1390).

اینبار او نیز، چونان سحابی پسر، غرق امید می شود، و شور و آگاهی مردم را نشانی از امیدواری خویش می بیند. گویا به منزلی  رسیده است و رسیدن تا همین منزل را ارج می گذارد و غنیمت می شمارد.

«رفتن یک منزلی بر بوی ناف

بهتر از صد منزل گام و طواف

آن دلی کو مطلع مهتاب هاست

بهر عارف فتحت ابواب هاست» (مولانا)

«نگاه» این روشن ضمیران عالم سیاست و انسانیت، داستان پیرانِ و پیشکسوتانی هست که سعدی در گلستان، به حکایت می آورد:

«روزی به غرور جوانی سخت رانده بودم و شبانگاه به پای کریوه‌ای سست مانده. پیرمردی ضعیف از پس کاروان همی‌آمد و گفت چه نشینی که نه جای خفتنست؟ گفتم چون روم که نه پای رفتنست. گفت این نشنیدی که صاحب دلان گفته‌اند رفتن و نشستن به که دویدن و گسستن.

ای که مشتاق منزلى ، مشتاب

پند من کار بند و صبر آموز

اسب تازی دو تک رود به شتاب

واشتر آهسته میرود شب و روز».

جوانان دلسوخته و پر شور و تحقیر شده، رنج می کشیدند و بغض فرو می خوردند، «خس و خاشاک» خطاب می شدند و «میکروب» لقب می گرفتند، اینجا بود که پیرمرد از یکسو، و سحابی و پیشکسوتان دیگر، از سویی دیگر، قلم بدست گرفتند، گفتند و نوشتند تا تجربه خویش منتقل کنند به جوانان، و به آنان بگویند: آن حداقل هایی را که شما «دیوار» می بینید، ما «درب» می بینیم، به اینجا که رسیده ایم نه «به بُن بست» است، بلکه «خروج از بن بست» می بینیم.

«با تو دیوارست و با ایشان درست

با تو سنگ و با عزیزان گوهرست

آنچ تو در آینه بینی عیان

پیر اندر خشت بیند بیش از آن

پیر ایشانند کین عالم نبود

جان ایشان بود در دریای جود» (مولانا)

مولا علی، در ستایش این تجربه های پیشکسوتان، می گفت: «انديشه پير در نزد من، از تلاش جوان خوشايندتر است» و در تعبیری دیگر نقل شده است که تجربه پيران از آمادگى رزمى جوانان برتر است. (رَأْيُ الشَّيْخِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ جَلَدِ الْغُلَامِ وَ رُوِيَ مِنْ مَشْهَدِ الْغُلَام- نهج البلاغه).

مولانا نیز که خود در تجربه پیری به اوج شکوفایی رسیده بود بارها تکیه می کرد بر این تجربه های غنیمت عُمر:

«آنچ در آیینه می‌بیند جوان

پیر اندر خشت بیند بیش از آن»

مولانا نیک می دانست که مثل همیشه تاریخ، تجربه و دلسوزی پیران را توان مقاومت در برابر موج های پر شور و انرژی های لبریز شده جوانان نیست، اینجاست که در قامت پیر و پیشکسوت، به جوانان امید می داد و چراغ راه، و به پیران و پیشکسوتان نیز می آموخت تا در برابر آن سیل آرزوها، مشعل امید باشند و چراغ آرزو:

«آنچ بیند آن جوان در آینه

پیر اندر خشت می‌بیند همه

پیر عشق تست نه ریش سپید

دستگیر صد هزاران ناامید»

پیرمرد، سراسر امید شد و نشاط. سحابی نیز هیچگاه به اندازه این دوران، به تاریخ ایران، و رشد و آگاهی جوانان، امیدوار نبود.

پیرمرد در همان پیامش در سال 1389 اظهار امیدواری می کند: «جوانانی که در چند ماه گذشته جان بر کف برای اصلاح راه به بیراهه کشانده شده‌ی انقلاب اسلامی به خیابانها آمدند، با مطالعه‌ی تاریخ و زندگی این بزرگواران و همرزمان دیگرش، مهندس مهدی بازرگان و آیت الله سید محمود طالقانی، از آنان درس بگیرند و متوجه باشند که سحابی نزدیک به یک قرن برای هدفش ایستادگی کرد، از حرکت باز نماند، و امید خود را از دست نداد».

بدون تردید پیری کردن های وی، منافاتی با جوانی و جوانگرایی جوانترها نداشت و ندارد که این دو مکمّل یکدیگر هستند: «شور و پاکی و آزادیخواهی جوانی» و «تجربه و دانش پیران».

در این معجون، شور و تلاش جوانی «ارزش» محسوب می شود نه «خامی و غفلت». زیرا آن «شور»، پیوند خورده است با «خرد و تجربه». بدبخت و بازنده آنست که خویش را از سودِ خردورزی و تجربه آموزی بی بهره سازد «فانّ الشّقىّ من حرم نفع ما اوتى من العقل و التّجربة» (نهج البلاغه).

«نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند

جوانان سعادتمند پند پیر دانا را» (حافظ)

اگر آن «شور و توان» با این «خرد و ایمان» بتوانند همدستی و همرنگی کنند، «توان ها» هدر نخواهد رفت و تجربه ها تکرار نخواهد شد، زیرا آنکه «تجربه ها» و «تجربه شده ها» را باز تجربه کند غرق در پشیمانی خواهد شد: «مَنْ جَرَّبَ المُجَرَبْ حَلَّتْ بِهِ الندامه».

«خود ارچه پیر شود دولتش جوان باشد

اگر قبول نصیحت کند جوان از پیر

به مال و عمر اگر چه توانگرست و جوان

به پند دادن پیران غنی است چون تو فقیر» (سیف فرغانی)

سعدی، حال و وضع «اتابکی» که پیوندی زده بود از این دو «توان»، را چنین توصیف می کند:

«جوان جوان‌بخت روشن‌ضمیر

به دولت جوان و به تدبیر پیر».

* * *

دکتر احمد صدر حاج سیدجوادی (1296-1392)، در اردیبهشت 1390، در حالیکه 94 سال سنّ داشت به حکم دادسرای امنیت تهران ممنوع الخروج شد. او بارها مزه حبس را چشیده بود، گاه «همراه با موکلان سابق خویش» و گاه «توسط موکلان سابق خویش».

موکلان سابق، هیپچگاه پیرمرد را تنها نگذاشتند، گاه همسفر حبس های مکرر او می شدند و گاه، خود فرمان حبس او و یارانش را می دادند تا پیرمرد «ادب» شود.

آخرین بار، نوبت «آن قاضی» رسید که حرمت پیشکسوتی و استادی را بلد نبود و در جایگاه نوه او و شاگردِ شاگردانش، پیرمرد را ممنوع الخروج کرد. ولی این بار، اجرای این حکم به دو سال هم نکشید، پیرمرد وکیل بود و راه بلد. با پریدنش، یکبار دیگر، پوزخند تلخی زد به حاکم و عدالتش، به قاضی و فراستش، به مجری و کیاستش.

پیرمرد، رندانه از قفس پرید، و قلم در دستان آن قاضی امنیتی، خشکید.

و اکنون، قاضی مانده است و امضایش در پای این حکم. کاش پیرمرد بود تا به او می آموخت چگونه خود را برهاند از شرّ و وِبالِ این طنز بی مزّه، که بر کاغذ آرم دار و رسمی دادسرا، مکتوب شده است.

این حکم و اینگونه حکم ها و قرارهای امنیتی- قضایی در گنجینه تاریخ باقی خواهد ماند. همچنان که قضاوت پیرمرد و پیگیری وی در مورد پرونده های اختلاس اربابان قدرت، و وکالت وی از مبارزان، هنوز پس از نیم قرن، در گنجینه و حافظه احکام قضایی تاریخ ایران، «بایگانی راکد» نشده است.

اگر قاضی به پیرمرد مراجعه کند، شاید پیرمرد از آرامگاه اجدادی خویش (که «همه قبیله اش عالمان دین بودند»)، فروتنانه به وی راهی بیاموزد:

«از ما فروتنی‌ست بکش تیغ انتقام

بر خاطر شریفت اگر کینه باقی است

نقدینه وفاست همان بر عیار خویش

قفلی که بود بر در گنجینه باقی است» (وحشی).

پیرمرد، دو بار پیری کرد و رفت. و اکنون در «بایگانی غیر راکد قوه قضاییه ایران»، دو «نام» مانده است بر تارکِ برگه ی «حکم ممنوع الخروجی وی». یکی نام متهم: «احمد صدر حاج سیدجوادی» و دیگری نام قاضی امنیتی ج. ا. ایران: «….».

متهم، زنده است. هرچند که ممنوع الخروج است ولی از قفس پریده است:

«نیست مخلوق آنکه دایم زیست

هر که باقی است ذکر او، باقی است

عاقل از پایهٔ معانی دهر

کی خورد آب زندگانی دهر؟

هر که او نیک نامی اندوزد

در جهان کسوت بقا دوزد

هر که را علم و ملک و دین باشد

عین آب حیات این باشد

مصطفی گفت و یاد می‌گیرند:

در جهان مؤمنان نمی‌میرند» (عراقی).

***

پایان

سایت ملی – مذهبی محلی برای بیان دیدگاه‌های گوناگون است.

مطالب مرتبط

آصف بیات

«فوراً تخلیه کنید؟ کجا؟» یکی از دوستانم در تهران پرسید؛ «اصلاً می‌دانند تهران کجاست؟ آیا تا به حال در خیابان‌ها یا بازار بزرگ آن پرسه زده‌اند تا زندگی پر جنب و جوشش را حس کنند؟» تهران شهری با حدود ۱۰ میلیون نفر جمعیت است

عزت‌الله سحابی

ما به ضرورت سراسری بودن و فراگیر بودن یک نهضت نجات‌بخش در ایران پی برده‌ایم‌. «همه پاسخ به چه می‌توان کرد؟» ما به‌طور خلاصه و کلی، در سعی و تلاش برای آغاز و پرورش یک نهضت عمومی فراگیر و سراسری هستیم

محمدرضا نیکفر

جنگ به جز به فرماندهان و هوراکشانش، به بقیه حس ناتوانی می‌دهد. ماشینی عظیم به راه افتاده که منطق حرکت آن به صورت قطبی دربرابر منطق امر مردم است. چگونه می‌توان در برابر این غول آدمی‌خوار ایستاد؟

مطالب پربازدید

مقاله