تا ساعاتی دیگر نرگس موسوی، دختر کوچک میرحسین و رهنورد با حضور در دادسرای اوین مورد بازجویی مجدد قرار خواهد گرفت.
به گزارش کلمه، کوکب موسوی، دختر ارشد میر حسین نیز برای فردا احضار شده است. احضاری که به دلیل اطلاع رسانی وی در مورد بازداشت چند ساعته ی خواهرهایش صورت گرفت.
نرگس موسوی که روز دوشنبه به همراه زهرا موسوی پس از تفتیش منزلش توسط نیروهای امنیتی به دادسرای اوین منتقل شد در گفت و گویی که پیش از مراجعه به دادسرای اوین، صبح امروز، انجام داده معتقد است مساله اصلی آنها با خانواده این است که درباره وضعیت پدر و مادرشان هیچ اطلاع رسانی ای صورت نگیرد.
در گفت و گوهای قبلی آمده بود که شما در دادسرا با بازجوهای خود مشاجره و درگیری داشته اید، دلیل آن را بفرمایید:
بله همینطور است. وقتی من را بردند آنجا، اول پشت دری روی یک صندلی و در حالیکه شرایط مناسب نبود و ناراحت کننده بود گفتند بنشینم و بعد از مدتی بردند داخل ساختمان. در ساختمان آقایی بود که ظاهرا رییس آن بخش بود. او در ابتدا رفتار محترمانه و خوبی داشت و مطابق معمول قواعد آن ساختمان من را پیش از آغاز بازجویی به اتاق خودش برد. در آنجا اگرچه ایشان رفتار کاملا محترمانه ای داشت، اما در کل رفتار هایش عجیب بود. به خصوص مکالماتی که با زیر دستانش داشت برای من جالب بود.
چه مکالماتی؟
تمام این مدت بحث فشنگ و تیر و اسلحه بود. یعنی من ناظر بودم که تمام مدت در مورد هفت تیر و این چیزها و یا انواع فشنگ هایی که باید تهیه میشد ویا تعداد آنها، حرف میزدند. این آقا یک شمشیر بزرگ هم در اتاق داشت که اول گفت از متهم ها گرفته اند، بعد هم گفت من با این شمشیر کسانی که حرف نمی زنند را تهدید میکنم. متهمی را آورده بودند آنجا که نمی دانم جرمش چه بود اما واکنش ها و برخوردهای این آقا در موردش عجیب بود. آشفته حال و عصبانی پای تلفن داد و بیداد کرد (چون ظاهرا متهم اسمش را نمیگفت )که میز پایین را آماده کنید در زیر زمین من خودم میآیم الان. از حرف هایش لا اقل برای من و در آن وضع که هیچ دفاعی نداشتم ، این استنباط می شد که انگار در زیرزمین شکنجه گاه یا چیزی شبیه آن دارد. وقتی هم که می خواست برود یک اسلحه کمری در آورد و فشنگ گذاشت و شمشیر را هم برداشت و رفت. من منتظرنشسته بودم. ۴۵ دقیقه بعد آمد و دوباره عصبی یک سری تلفن کرد و داد و بیداد راه انداخت.
به نظر شما منظور خاصی داشت از این رفتار؟
من آنجا دور از چشم بودم .آنجا بخشی از اوین بود من را با آن وضع آورده بودند و در خانه رفتاری خشونت آمیز بامن شده بود در آن وضع پر اضطراب و با توجه به سابقه افرادی مشابه که دستگیر شده و مورد خشونت قرار گرفته بودند، طبیعی است که این ها را تهدید بدانم. من فقط پیگیر ظلمی هستم که به پدر و مادرم شده است واگرنه ادم سیاسیای که نیستم ولی درجایگاه فرزند دو زندانی سیاسی دنبال احقاق حقوق آنها هستم. آنها با آدمی این درگیریها را ایجاد میکنند که حتی به گفته خودشان دختر کسی است که ۱۳ میلیون رای و طرفدارداشته، دختر کسی که شناخته شده است و هشت سال نخست وزیر این کشور بوده. ولی الان میگوییم به ناحق زندانیست. با توجه به اینهمه نشانه ها، این رفتارش برای من خیلی جای سوال داشت و خیلی عجیب بود و قطعا در آن برخورد تهدید بود یعنی امکان یک رفتار خشن با من را از طریق اجرا بر یک زندانی دیگر وبیان آن نشانم میداد..
از بازجویی هایتان بگویید.
آن آقایی که از من بازجویی می کرد، آمد و یک سری سوال کرد. در ابتدا که ذکر مشخصات شخصی بود بعدهم سوالات جدی تر و مسائل مورد نظر بازجو. باید سوالها را مکتوب جواب میدادم و البته ایشان هم صحبت میکرد و بحثهایی میشد. اما بیشتر وقت خودش متکلم وحده بود و هر حرفی که می زد من تا میآمدم جواب بدهم میگفت صدایت را بالا نبر، ویا میان حرفم میپرید. اصلا نمی گذاشت حرف بزنم. و تمرکز من را هم میگرفت کلا ما سه خواهراین روش بازجویی را خوب میشناسیم . ما مدتهاست با این رفتار آشنا شدهایم حرفهایی زده میشود مارا وارد بحث میکنند، سوال میکنند بعد تمرکز را بهم میزنند و تند و آرام میشوند وبا این روشهای قطع و وصلکردن از آدم آنچه را که انتظار دارند میشنوند یا به طرفی که در ذهن و برنامه خودشان هست سوق میدهند.
این روش را او آنقدر ادامه داد تا من عصبانی شدم و گفتم یعنی چی که صدایت را نبر بالا؟ وقتی نتوانم حرف بزنم من دیگر هیچ جوابی نمی دهم. خودکار را کنار گذاشتم و گفتم اگر قرار است فقط شما صحبت کنید من دیگر نه چیزی می نویسم نه پاسخی می دهم. و بعد از آن هم گفتم که برخورد کسانی که آمدند به منزل خیلی تند بوده و جلوی پسرم به من گفته که از پنجره پایین میاندازمت . این را که گفتم آن کسی که مافوق تیمی که خانه را تفتیش کرده اند بود، حرفهایی درجهت ارام کردن فضا زد. در همین حین که ایشان این حرف ها را می زد بازجو هم یکسره صحبت میکرد که اعصاب من را به هم بریزد. به آنها گفتم یک زن تنها گیر آورده اید دو نفری سرش ریخته اید ؟ من آدمی نیستم که بنشینم و حرف بشنوم. این مکالمات باعث عصبانیت آنها شد و بعد هم در را باز کرد و به من گفت از اتاق بیرون برو. من را برد در یک اتاق کوچکی ته راهرو. گفت روی این صندلی بنشین و البته همانطور فریاد می کشید و رفت. آنها رفتند و من را در اتاق تنها گذاشتند. البته در آن اتاق علاوه برمن دو آقای دیگر هم بودند که کارمند آن ساختمان بودند. دوباره چند دقیقه بعد رییس آمد به آنها گفت از اتاق بیرون بروند و شروع کرد با ملاطفت صحبت کردن و گفت من که صدایم را بردم بالا برای این بود که چند تا متهم در آن اتاق نشسته بودند، فردا دیگر هیچ کسی روی ما حساب نمی کند. من مجبور بودم که این فیلم را بازی کنم. بعد هم گفت که یک متهم را آورده بودند. باز اینجا یک نوع تهدید صورت گرفت. او به من گفت که من آن شمشیر را گذاشتم زیر گلویش و گفتم یا صحبت می کنی و یا من یک سوراخ به سوراخ های صورتت اضافه می کنم. ولی ببین من با تو این رفتار را نمی کنم. بعد هم از در دوستی وارد شد
یعنی به نظر شما این سخنان هم نوعی تهدید غیرمستقیم بود؟
بله، دقیقا این یک رفتار هدفمند بود. من شنیده ام که اسراییلی ها هم چنین کاری می کنند و دقیقا با من رفتار اسراییلی شد. این هم یک تلاش کهنه است و سیستم هویج و چماق است که یکی داد میزند و بعدا معذرت خواهی میکند.یکی آرام و یکی تند صحبت میکند امید و رعب ایجاد میکنند ما این روشهارا میشناسیم.
در نهایت چطور تمام شد این بازجویی متفاوت؟
اول گفت که کسی را داری که ضمانتت را بکند؟ گفتم نه من کسی را ندارم. مامان و بابا که در زندانند و همسرم هم که رفته. گفت که اگر اینطوری باشد که باید بروی اوین بمانی و شب را مهمان ما هستی. بعد کمی که گذشت، گفت امضا می دهی که هر موقع ما صدایت کردیم بیایی؟ گفتم من مساله ای ندارم نمی دانم داستان این امضا چیست. دوباره رفت نیم ساعت بعد آمد و گفت امضا نمی خواهد بدهی تعهد اخلاقی می دهی؟ گفتم بسیار خب من که ترسی ندارم صحبتی باشد می آیم. بعد گفتم که چه کسی به من زنگ می زند؟ گفت من دیگر. مگر صدای من را نمیشناسی؟
پس رفتارشان مودبانه شد.
من اینطور فکر میکنم. وقتی مرا آوردند بیرون زهرا را آنجا دیدم. به من و زهرا گفتند روی صندلی در اتاقی که شماره ۵۰۰ داشت بنشینیم خواهرم تازه همینجا فهمید که مرا بازداشت کرده اند و تا آن موقع به او نگفته بودند. او صدای فریادها را شنیده بود اما تا حدود ساعت ۵ نمیدانست که مربوط به من هست از اینجا به بعد رفتارشان خیلی مودبانه شد. در لیوان شیشه ای که برای مهمانها بود و نه متهمها چای اوردند حتی از من و خواهرم زهرا سوال شد که برای رفتن پول همراه دارید .
به نظر شما آنها میخواهند شما را بترسانند؟
این خیلی اشتباه است. برای اینکه اگرچه من دنبال سیاست نیستم اما من در یک خانواده سیاسی به دنیا آمدهام. از وقتی چشم باز کردم اولین خاطرات من آمیخته با سیاست و البته فضای امنیتی بود تا امروز. و از سال ۸۷ هم که هر چه گذشته را همه می دانند و ما هم چیزهای زیادی در این مدت دیده ایم. راهی که می رویم راه حق است و هر اتفاقی بیفتد باز هم می گوییم در مسیر حق است. در راه حق ما دروغ نمی گوییم و نشر اکاذیب نمی کنیم. ما مدعی حق هستیم. بنابراین ترسی در من ایجاد نمی شود. آدمی هم نیستم که ندیده و نشنیده باشم و ناگهان وارد این فضا شوم که بترسم.
با توصیفی که از بازجویی ها داشته اید، پس شما تفهیم اتهام نشدید، درست است؟
خیر ما هیچ کدام تفهیم اتهام نشدیم. من تاکید می کنم که ما هیچ جرمی مرتکب نشدیم.اتهامی را اصلا قبول نداریم. ما نشر اکاذیب نکردیم. ما نشر حقایق کردیم پای آن هم ایستاده ایم. ما فقط در این ۲ سالی که به شیوه ی آدم ربایی، پدر و مادرمان را به ناحق زندانی کرده اند، سکوت نکردیم و می گوییم که باید پاسخگو باشند و پدر و مادر ما را آزاد کنند. ما از این برخورد خشونت بار و تهدید آمیز شکایت داریم. ما از این رفتار اسراییلی شکایت داریم. اینها شکنجه های سفید است. ماخواندیم و شنیدیم آدم های بی سوادی که نیستیم. ما از این رفتارها شکایت داریم.
شما را دوباره احضار کردند؟
بله صبح روزشنبه ساعت ۹ به دادسرای اوین.
خواهرتان قرار بود پنج شنبه برود. رفتند؟
بله خواهر بزرگم، کوکب، را هم قرار بوده ۵ شنبه ببرند بازجویی. اما ناگهان روزش را عوض کردند گفتند که یکشنبه ساعت ۹ آنجا باشد. خیلی هم دامادمان را تهدید کردند و گفتند که کوکب هم مقصر است و او هم نشر اکاذیب کرده است
.
از کجا این احضارها انجام شده است؟
این یک مساله مهم است ودر کنار تهدیدها، واقعا جای تامل دارد من نمی دانم که آنها چه کسانی هستند. و وقتی هزار مسیر هست و چند نوع حرف زده می شود خانواده ما درکجا باید به دنبال ما یا مسائلمان باشند؟ کسی که برای احضار تماس گرفت گفت که از دادگستری و برای ادامه تحقیقات است. من به آنها گفتم که من قرار است شب بمانم یا نه؟ چون به هر حال من یک بچه کوچک دارم که خودم سرپرستش هستم. گفتند بیا اینجا تکلیفش مشخص می شود. گفتم اموالی که به سرقت برده شده چه؟ گفتند بیا اینجا مقام قضایی تصمیم می گیرد. می گویند دادگستری. از یک طرف به نگهبان گفته اند که ما از اداره مبارزه با مواد مخدر هستیم و کارت هم نشان دادند. از طرفی یک منبعی به ما گفت که از دفتر ریاست جمهوری هستند. ما وضعیت و امنیتمان درکجای این سه قسمت باید پیگیری شود؟ چه کسی مسئول پرونده ما و رفتاریست که انجام شد؟ و اصولا گناه ما جز پیگیری مسائل پدر و مادرمان چیست که این رفتار نادرست با ما میشود؟.
قبلا هم گفته بودم که در بین آنها که به خانهام هجوم آوردند و آن رفتار خشونت آمیز را کردند نیروهای وزارت اطلاعات را دیدم. کسانی را دیدم که درآن ون سفید روز اول و دوم حصرابتدای کوچه اختر، همان که پدرم عکسش را مخابره کرد، نشسته بودند و بچه های اطلاعات بودند. بطور مشخص کسی که چشم سبز داشت وصورتش شکلی بود که خوب به خاطرم مانده بود من که پرسیدم تو همان نیستی؟ گفت آره من همانم. این یعنی از اطلاعات هستند، از دادگستری هستند، ریاست جمهوری هستند، از مواد مخدر هستند. ما نفهمیدیم آخر که با چه کسی طرف هستیم. و اگر فردا اینها یک بلایی سر ما آوردند هر کدامشان شانه خالی می کند و می گویند که ما نبودیم. به خصوص اینکه درخواست کتبی هم نیامده برای ما یعنی هیچ مدرکی نیست که ما بگوییم که دادگستری یا دادگاه انقلاب ما این را میدانیم که این خلاف قانون است که به صورت تلفنی مارا احضار کرده اند. هرچند نامه احضار قبلی که مکتوب بود هم به جای اینکه به ما خبر بدهند که چنین برنامه ای هست و طبق خود آن نوشته ما با وکیل برویم به خانه هایمان لشکر کشی شد ..
خب این بار بروید چه می گویید؟
اینها خودشان باید حساب کار خودشان را داشته باشند به عنوان مثال من یک عکس از پدرم روی آیینه اتاقم چسبانده ام، یکی از اینهایی که آمده بودند که خانهام را تفتیش می کردند، عکس را برداشت و نگاه کرد و پرت کرد روی تخت. به هرحال آنها به شدت در مورد پدرم با ما اختلاف دارند. با اینهمه مثلا در برابر این توهین و واکنش تند من سرتیمشان سریع جلو آمد و گفت ما خیلی احترام برای ایشان قائل هستیم. این که آنها به گفته خودشان احترام قائلند اما فریاد میزنند و تهدید میکنند ترکیب عجیبی است. این رفتارهای آنها و حمله آنها به خانه آنهم با این همه آقا وقتی من یک زن تنها هستم کار غیر شرعی و غیر انسانیست. یعنی چه که ۸ تا مرد بریزند توی خانه ی یک مادری که تنها با پسرش زندگی می کند؟ وسایل را از دست بچه بکشند؟ پسر من کاملا آشفته و به هم ریخته است. من چطور خاطرات آن روز را از ذهنش پاک کنم؟ وقتی جلوی یک بچه چهار ساله می گویند که مادرت را از پنجره پرت می کنیم پایین. من تک و تنها این همه زحمت می کشم که در این شرایط پراز بحران که بر خانواده حاکم است بچه ام با آرامش بزرگ شود و فشار نبودن پدر بزرگ و مادر بزرگ و پدرش را کمتر حس کند. من شکایت دارم و واقعا نمی دانم صدایم را به چه کسی باید برسانم. می گویند احضار بوده است. ما در قانون داریم که احضار باید کتبی باشد. کتبی اش که با حمله به خانه بود و احضارتلفنی هم که غیر قانونیست ولی خب ممکن است تا ما این را بگوییم فوری کتبیش را اماده کنند و بگویند این احضار کتبی
نکته ی برجسته و مشخص در بازجویی ها چه بوده است؟
یکی از تاکیداتشان در بازجویی از ما این بود که حصر غیر قانونی نبوده حصر قانونی بوده ولی مساله این است که ما میگوییم اصلا واژه حصر در قوانین کیفری وجود ندارد ما این را همان اول دستگیری و زندانی کردن پدر و مادرمان پرس و جو کرده بودیم. مجازات حصراصلا محمل قانونی ندارد. این که حرف ما نیست ما نه حقوق دانیم و نه قانون نویس ما فرزندان دو زندانیایم و به طورطبیعی نگرانشان هستیم. یک مورد به ما نشان دهند که حبس خانگی وجود دارد در قانون اساسی یا هر قانونی. این قضیه غیر قانونی است. غیر از آن در مورد اطلاع رسانی ها خصوصا از طریق سایت کلمه هم حساس بودند.
دلیل این حساسیت ها به نظر شما چیست؟
در اصل که اینها می گویند که شما چرا تریبونی برای حرف زدن باید داشته باشید؟ و انگ ضد انقلاب بودن هم می زنند به دوستان ما که در کلمه هستند. آنجا به من گفت که با چه کسی در سایت ارتباط داری؟ گفتم که اولا که نمی دانم وعاقلانه هم نیست که بدانم فقط می دانم که از دوستان خوب ما در کلمه هستند و اگر اسمی می دانستم هم هرگز به شما نمی گفتم، که سریع گفت نه ما که اسم نمی خواهیم.
اینها مشکلشان این است که ما یک جایی داریم برای صحبت و می خواهند انگ بزنند. ما هر آنچه پدر و مادرمان می گویند صد در صد قبول داریم و این سایت مورد تایید کامل پدر و مادرمان است، پس قطعا ما آن ها قبول داریم و بهشان اعتماد می کنیم. در یکی از ملاقات ها، رییس زندان بان ها شخصی به نام آقای مجیدی که ظاهرا سر تیم زندانبان های آقای کروبی هم هستند گفت این سایت ضد انقلاب است که همانجا پدرم خیلی محکم برخورد کرد و گفت آقای مجیدی خیلی مواظب باشید که وارد این حیطه ها نشوید. سایت کلمه ضد انقلاب نیست. ما کاملا قبولش داریم. همه شان بچه های انقلابی، زحمت کش و وفادار هستند و همه دوستان ما هستند. ما هم همان حرف ها را می زنیم. سایت کلمه کاملا مورد تاییدمان است و همه شان دوستان و یاران ماهستند و زحمت می کشند و لطف دارند به ما. از نظر ما این سایت متعلق به میرحسین موسوی بوده است. البته بقیه سایت ها ، جرس و ندای سبز و بقیه ی دوستانی که زحمت می کشند و مردم را تنها نگذاشتندهمه عزیزند ،امینند و هیچ کدام ضد انقلاب نیستند. همه هم دوستند ولی خب ما کلمه را به علت اینکه بابا خودش هم حرفهایش را اینجا میزد و بارها تایید کرده متعلق به خودمان می دانیم. و انشاء الله دوستان ماهم در این سایت ما را از خود بدانند واقعا سایت کلمه حرفی ضد قانون اساسی و ضد قانون و یا ضد مصالح کشور نزده و معتمد بابا بوده پس معتمد ما هم خواهد بود.
به نظر شما آیا واقعا خودشان باور دارند که میرحسین موسوی و یا کلمه ضد انقلاب هستند و یا از روی معذوریت ناچار به چنین موضعیاند؟
خیلی نکته جالبی هست. این موردی است که همیشه ذهن من را مشغول کرده که آیا واقعا اینها باور دارند یا خیر. قطعا خانواده های زندانی و همه مردم آدم هایی هستند که هرگز دنبال اغتشاش و تنش نیستند. همه دنبال بهتر شدن وضعند. من فکر کنم اینها خودشان این را میدانند وقتی ما میرفتیم دیدن پدر و مادرمان واقعا بی پیچیدگی و یا هر مساله جانبی دلتنگ پدر و مادر بودیم. اما من همیشه اولین برخوردی که با اینها داشتم آنها خیلی از موضع تند و برتری و با خشونت رفتار میکردند وازنظر ذهنی برای مقابله با ما آماده بودند. بعد از نیم ساعت تا یک ساعت غالبا نرم می شدند و نگاه هایشان نرم می شد. می گفتند که اینا خانواده هستند و حرف بدی هم که نمی زنند. اینها که همه چیز را قبول دارند. ضد دین و اسلام و انقلاب و قانون هم که نیستند. خب پس چیست ماجرا! البته اینها دو طیف هستند. یک طیف عقیدتی هستند که بازجو هستند و حق صحبت و بحث کردن با پدرمان را داشتند یک سری هم نیروهایی که اجرایی و عملیاتی هستند. من راجع به نیروهای عملیاتی صحبت می کنم. ولی نیروهای عقیدتی نه. اینطوری نیستند. یا ذهنشان کاملا شسته شده است یا منفعتی دارند از این قضیه می برند و پول این قضیه را می خورند. آنجا شخصی بود به اسم مصطفی که پسر جوان و کم سنی بود و ایشان بسیار توهین می کرد رفتاری بسیار هتاکانه پر از نفرت و کینه داشت او تا مدتها رئیس داخلی زندان اختر بود و باعث رنج و ازار فراوان برای والدین ما و خودمان بود. او باورهایی داشت که واقعا در ذهنش فرو رفته بود. بابا و مامان را واقعا دشمن کشور و اسلام میدانست. من فکر می کنم برای او کاملا موضوع اعتقادی بود. او دنبال منفعت مادی نبود . یکی هم مثل آقای مجیدی که آقای مسن تر جا و افتاده تری بود و بسیار فرد خبیثی است. این آدم یک آدم با هیکلی مشخص، چهارشانه و کوتاه قد، که فکر می کنم اگر به زندانی ها شرح دهید این آدم را می شناسند. هر صحبتی که می شد به بابای من می گفت مقام معظم رهبری گفته اند. انگار هیچ عقیده ای نداشت جز چیزی که ایشان گفته باشند و او تکرار کند. در حالی که خدا هم می گوید بروید با تحقیق و تفحص دینتان را انتخاب کنید. حتی دین خدا هم اینطوری نیست که هر چه او بگوید تو آن را تکرار کنی. در هر حال گاهی فکر میکنم همان اتفاقی افتاده که خدا می گوید بر دل ها و گوش هایشان مهر زدیم. واقعا این اتفاق برای خیلی از این ها افتاده است.
فکر می کنید پدر و مادرتان از این اتفاق خبردار شده اند؟
البته ما ندیدیم پدر و مادر را ولی من حدس خودم را دارم. تمام اتفاقاتی که در این مدت برای ما افتاده را ماموران به شکل خیلی اغراق شده به آنها منتقل می کردند و یک سری دروغ هم می گفتند. آن ها که نمیتوانند پدر و مادر من را شکنجه کنند و در واقع آن ها را با اخبار کذبی که می دادند به زعم خودشان شکنجه می دهند. در مورد ارتباطات ما، کارهای ما حتی در مورد بیماری ها و اتفاقاتی که برای ما افتاده بود، حتی بعد از آنکه تمام شد می رفتند به دروغ حرف های عجیب و غریبی را منتقل می کردند تا نگران و ناراحتشان کنند که یک بار مثلا پدر من گفته بود من دخترانم را سپرده ام دست حضرت زهرا (س) و تمام. برای همین حدس می زنم که گفته باشند. به هر حال موضوع عجیبی هم در مورد پدر و مادرم وجود دارد که انگار خاصیت زندان است ودر عوض ارتباطات عادی که از ما گرفتهاند یک ارتباط روحی بین ما و آن ها به وجود آمده است. در هر حال خبر دار هم که شوند مشکلی نیست. آن ها می دانند که ما دختران آنها و تربیت شده ی خودشانیم. در همان محیط بار آمدیم ونمیترسیم و کوتاه هم نمی آییم .ما راه پدر و مادرمان راقبول داریم وبرای تحمل اینهمه سختی هم به خدا توکل میکنیم .
در پایان مایلم بگویم مطمئنا می دانید که همه ی این شب ها و روزها خواهر و برادرهایی داشته اید که دلشان پیش شما بوده و دعایتان کرده اند. ایمیل ها و کامنت های زیادی داشتیم که مردم برای شما و خواهرتان داده بودند، برایتان دعا کرده بودند و اظهار شرمساری و ناراحتی از اینکه باری چنین سنگین بر دوش شما افتاده است.
ما احساس تنهایی نمیکنیم و واقعا این روزها احساس می کنیم میلیون ها پدر و مادر و خواهر و برادر پیدا کرده ایم که برای ما دعا می کنند و حمایتمان می کنند. دل ما قرص است از اینکه تنها نیستیم.ما ازمحبتهای همین خانواده تازه یافته و بزرگمان دلگرمیم و از همه هم متشکریم.