… آن چشم بندها

اولین باری که چشم بندم بدلیل اینکه خیلی سنگین و کمی تغییر رنگ یافته بنظر میرسید را شستم ٬ خودم هم های های گریه میکردم و دلیلش این بود که میدانستم سنگینی آن چشم بند بخاطر کثیفی و آلودگی نیست بلکه از اشک چشم دهها بلکه صدها زندانی قبل از من که آنرا به چشم زده اند آنقدر سنگین بنظر میرسد و حس میکردم زیر آب دارم اشک چشمان دیگران را میشویم….

لحظه لحظه اش را در برابر چشمانم میبینم…..کنج اتاق بازجویی…رو به دیوار با چشم بند و پس از دقایقی سکوت صدای قدمهای سنگین و آهستهء بازجو و صدایش با فراز و نشیبهایی در دو قطب خشن و مهربان و بعد تعویض صدا و بازجویی دیگر که میخواهد مسالمت آمیز برخورد کند و این دیگری پسوردهای ایمیل و وبلاگ را میخواهد و بعد از کلی سوال و جوابهای گاه تکراری که یک سوال با فاصله ای مشخص دوباره پرسیده میشود و آدم را کلافه میکند….فقط کافیست که یک تفاوت جزئی در جواب وجود داشته باشد…و بعد که معلوم نیست چند ساعت طول کشیده با دهان و گلوی خشکیده و چشمهای مرطوب از اشک…اشکی که نه از ترس و وحشت برای خود ٬ بلکه از سر نگرانی برای دیگرانست…یعنی دوستان بیگناه خارج از زندان . آنچه که فقط بدلیل عاطفی و یا اموری ساده آدمها را با هم آشنا میکند و حال ممکنست بخاطر دستگیری و هک ایمیلها و وبلاگش به دردسر بیفتند…و سرانجام بازگرداندن به سلول بندی که اگرچه چراغش همیشه روشن است اما بطوری مرموز تاریک و نفسگیر و دهشتبارست و بوی نا میدهد و پر از مورچه است و پتوهایش زبر و کثیف و خارش آور و خلاصه آدم به یکساعت زندگی بعد از آن لحظه هم امیدوار نیست…

و چشم بند…آری…آن چشمبندها…

اولین باری که چشم بندم بدلیل اینکه خیلی سنگین و کمی تغییر رنگ یافته بنظر میرسید را شستم ٬ خودم هم های های گریه میکردم و دلیلش این بود که میدانستم سنگینی آن چشم بند بخاطر کثیفی و آلودگی نیست بلکه از اشک چشم دهها بلکه صدها زندانی قبل از من که آنرا به چشم زده اند آنقدر سنگین بنظر میرسد و حس میکردم زیر آب دارم اشک چشمان دیگران را میشویم….

در ذهنم تصویر پسرها و دخترها و مردان و زنان بیشماری را تجسم میکردم که این چشم بند را به چشمشان زده اند و حالا آنها شاید اعدام شده اند…نمیتوانم احساسم را بخوبی تشریح کنم. ضمن اینکه یادآوری آنروزها بخصوص بند ۲۰۹ و بخصوص اتاقهای بازجویی بشدت مرا منقلب میکند.

چه پستی و فرومایگی و رذالت میخواهد که انسان اینچنین روزهایی را فراموش کند و یا به عمد نخواهد از آن سخن بگوید.

اشرف علیخانی / (ستاره.تهران)

سایت ملی – مذهبی محلی برای بیان دیدگاه‌های گوناگون است.

مطالب مرتبط

سعید مدنی / زندان دماوند

بی‌تردید تفاوتی ماهوی در دامنه و ابعاد خشونت علیه دانشجویان و دانشگاهیان حامی مردم غزه و طرفدار آتش‌بس در آمریکا با سرکوب دانشجویان در اعتراضات «زن، زندگی، آزادی» ایران در سال ۱۴۰۱ وجود دارد

رضا خندان / زندان تهران بزرگ

به جرئت می توانم بگویم هیچ حکومتی در تاریخ چنین جفایی نسبت به فرزندان کشورش نکرده است. آن ها مرز وحشی گری، سرکوب و خشونت عریان را جابجا کردند. زندانیانی که ساعاتی قبل، آسیب دیدگان را نجات می دادند، حالا خود، هدف حمله ی نظامیان و مقامات شده بودند

ابوالفضل قدیانی و مهدی محمودیان

لحظاتی را از نزدیک دیدیم که نفس کشیدن در میان آتش و دود و انفجار، خود به یک رویا تبدیل شده بود. زمانی که صدای جنگنده‌ها و بمب‌ها همچون کابوسی بی‌پایان بر سر ما فرود می‌آمد، زنده ماندن تنها آرزویی دست‌نیافتنی بود. هر لحظه ممکن بود صدای انفجاری دیگر، جان هر یک از ما را بگیرد

مطالب پربازدید

مقاله