رفتار هاشمی و آنچه که بر فرزندان او رفته است اپوزسیون ملی،مردمی ،آزادی خواه ،عدالت طلب(از جمله جریان ملی – مذهبی)را بر سر تصمیم گیری ای می نشاند که مورد بحث این نوشته است. پرسش اساسی این است که با هاشمی چگونه باید رفتار کرد،او که در کارنامه اش قلع و قمع “دیگران” را به طور پر رنگ دارد و در دورانش بسیاری از بهترین های این مملکت در خون خود غلطیده اند،او که در تصمیم های بزرگ از جنگ تا قتل های 67، قتل های زنجیره ای و… جزء تصمیم سازان بوده است،و اکنون به خواسته های مردم نزدیک شده و با دموکراسی خواهان افق مشترک پیدا کرده است.
تلاش بیش از صد ساله ما برای توسعه و رفاه و استقلال و به تبع آن شکست هایی پیاپی که در این مسیر متوجه آرمان خواهان شده است. موجب انباشتی از تجربه و تامل در حافظه گروهی عده ای از روشنفکران ما گردیده است تا آنجا که برای هر کنشی خود را از آفت هایی چون تند روی و آرمانگرایی بر حذر میخواهند و با تردید دست به عملی میزنند که تبعاتی بزرگ خواهد داشت ،این پر تجربگی همان اندازه که نیکو و پر ثمر است میتواند نگهدارنده و کند کننده و چه بسا فرصت سوزنده نیز باشد.
آرمانگرایی لزوما به ساختن جهنم نمی انجامد و عملگرایی همیشه افق پیش رو را پهناور تر و روزگار مردمان را بهروز تر نخواهد کرد.هر چند تجربه تاریخی ما بیشتر از شکست آرمانخواهان و آرمانداران حکایت میکند و پیروزی عملگرایان و نان به نرخ روز خواران.
بنا بر این دوگانه عینی – ذهنی گاه به معنی حاشیه نشینی بازیگر بودن،در قدرت ماندن به هر قیمتی و یا در بیرون ماندن معنی مییابد،اما می توان به این نکته اندیشید که تا کجا می توان بازیگر بود، در قدرت ماند و از آلودگی های آن خود را بر حذر داشت. ملاک داوری نزد کیست و چه کسی داوری خواهد کرد که سوژه شرافتش را و آزادی دیگران را قربانی کرده و یا فقط با ماندنش در قدرت از بدتر شدن وضعیت جلوگیری کرده است.
مساله بودن یا نبودن نیز هست فارغ از چگونه بودن،چرا که گاه نفس بودن محل سوال است. علی امینی برای در قدرت ماندن خود بعد از کودتا دلایلی دارد و مدعیست که از تاراج بیشتر حقوق ملت تا آنجا که ممکن بوده جلوگیری کرده است و…منظور این است که این گذرگاه های اخلاقی در تاریخ ما کم نیست و چه بسا در زندگی روزمره ما.
* رفتار هاشمی و آنچه که بر فرزندان او رفته است اپوزسیون ملی،مردمی ،آزادی خواه ،عدالت طلب(از جمله جریان ملی – مذهبی)را بر سر تصمیم گیری ای می نشاند که مورد بحث این نوشته است. پرسش اساسی این است که با هاشمی چگونه باید رفتار کرد،او که در کارنامه اش قلع و قمع “دیگران” را به طور پر رنگ دارد و در دورانش بسیاری از بهترین های این مملکت در خون خود غلطیده اند،او که در تصمیم های بزرگ از جنگ تا قتل های 67، قتل های زنجیره ای و… جزء تصمیم سازان بوده است،و اکنون به خواسته های مردم نزدیک شده و با دموکراسی خواهان افق مشترک پیدا کرده است.
تکلیف چیست آیا باید تاریخ او را به فراموشی سپرد یا این که به طور تاکتیکی فعلا در مورد او سکوت کرد تا اگر زوری دارد ضربه اش را به حکومت بزند و بعد که نوبت خود او رسید به حسابش رسید،یا این که اصولا تاریخ او را فاش گویانه بر سر کوی و برزن فریاد زد و از هر سازش و حمایتی از او تن زد.
جریان های متفاوت بنا به مشی و منش خود هر یک نوعی از این رفتار را در پیش گرفته اند،اما به طور مشخص تکلیف فعالینی که نه دغدغه نام دارند و نه سودای منفعت و ایران را برای همه ایرانیان میخواهند و آزادی را حتی برای فرزند دشمنان شان، چیست.جایی از مهندس سحابی دیدم که گفته بود بزرگترین ایثار آن است که یک مبارز از شرفش هم برای آرمانش بگذرد و این پارادوکسی سخت و ویرانگر است.حنیف نژاد زحمت دوستانش را بر گردن گرفت و سر افراز سینه به گلوله سپرد در حالی که احتمالا در خود احساسی از سر افرازی داشته است ، از میان شوق و عشق دوستانش بدرقه میشود و در برابر جوخه اعدام می ایستد و گردنکشانه فرمان آتش میدهد.اما اگر مجبور میشد برای نگهداشتن سازمانی که چون خویشتن دوستش میداشت با ساواک همکاری ای نسبی بکند و خود را و شرفش را به باد یغما بدهد چه حالی پیدا می کرد.وضعیتی که در دورانی تقی ارانی نیز با آن مواجه است متهم است به جاسوسی در حالی که جاسوس کامبخش است و محتشم در میان یارانش نشسته .
*حال تکلیف اینان با هاشمی چیست،اگر بر این باشیم که باید پراگمالتیستی عمل کرد و به فراخور وضعیت، وزن قدرت را سنجید و موضع خود را تعیین کرد؛ خیلی زود می توان به این رسید که پس حمایت از هاشمی به صلاح است. چرا که او به نسبتی به تحقق خواسته های ما نیز کمک می کند فارغ از این که دیگران در مورد ما چه فکر میکنند.و اگر آرمانخواهانه عمل کنیم هرگز به زیر علم کسی چون هاشمی نخواهیم رفت چرا که جنایات او با آب کوثر هم پاک نخواهد شد و همدستی با او دستان آدمی را خون آلود و دامنش را آلوده میکند.پس چه باید بکند کسی که از خود گذشته و آرمانی را می جوید که از جانش هم عزیزتر است.
*می توان این پرسش را در دوساحت طرح افکند، در ساحت اخلاق و دیگری در عرصه سیاست. بدین معنی که در یک سطح میتوان به خوبی و بدی این رفتار و ارزش آن اندیشید و در سطحی دیگر به تبعات و نتیجه این کنش در عرصه عمل و به طور مشخص در عرصه سیاسی.
در ساحت اخلاق پرسش این است که آیا گذشتن از خطاهای کسانی از این نوع اخلاقی است و آیا چشم پوشی کردن به ظلم های اینان خود ظلمی نیست در حق آنانی که مظلوم واقع شده اند و آیا “من “حق دارد از ظلمی که به دیگری رفته است برای خیر عموم حتی، چشم بپوشد.
و در ساحت سیاست پرسش این است که آیا حمایت از هاشمی و نادیده گرفتن تاریخ و رفتار گذشته او میتواند کمکی به پیشرفت آرمان عدالت و آزادی و توسعه در بستر دموکراسی بکند.هر چند پرسش دوم نفی سوال اول نیست اما پاسخ منفی به آن حد اقل این است که آدمی را از پاسخ دادن به سوال دوم رها میکند.
در عرصه اخلاق نگارنده معتقد است هرگز نباید از گناه اینان گذشت اما باید با ایشان تاکتیکی برخورد کرد یعنی در برابر گناهان شان سکوت کرد تا وقت آن برسد و هنگامی که ایشان در برابر دادگاه قربانیان خویش حاظر شدند عدالت حد اقل تا حدودی اجرا خواهد شد. بنا بر این چونان که کنشگری با این فرض در برابر امثال هاشمی سکوت کند اما یا هاشمی موفق نگردد تا وضعیت را به نفع مردم تغییر دهد و یا سوژه در این میان وقتش به اتمام برسد و از بین برود ایده در بیضه می میرد و سوژه نیز هرگز نمیتواند خود را و رفتارش را در ذهن مردم توجیه نماید چرا که به کاری دست زده و آبرویی از خود به باد فنا داده که بازگشت ناپذیر است.اگر دیندار باشد او میداند و خدایش که چه در دل داشته و اگر نه که در برابر ذهن جامعه متهمی ابدی خواهد ماند.مگر این که تاریخش به کمک او بیاید تا نیتش را تا حدودی توجیه کند بنا بر این برای سوژه ای که تاریخ درخشانی در راه مبارزه برای آزادی و عدالت ندارد این میدان سخت خطرناک است.
اما در عرصه عملی که تمرکز بیشتری بر آن خواهد شد،به نظر صاحب این قلم هاشمی ارزش این ریسک را ندارد چرا که او از قدرت افتاده و توان تاثیر گذاری خویش را از دست داده است،پیش فرضی که می تواند اپوزسیون را به حمایت از او وادارد در دورانی که او کاندیدای ریاست جمهوری بود درست بود، چرا که در آن موقع این استعداد در او بود که قدرت را تصاحب کند و مثمر ثمر باشد. اما در این شرایط به دلایلی که خواهد آمد هر گونه حمایتی از او رنج بیهوده بردن است.
جمهوری اسلامی در دوران اصلاحات به بعد دورانی چون حکومت شاه از سال بیست تا بیست و هفت را تجربه کرد.شاه جوان در اوایل حکومتش در برابر دموکراسی حیران بود اما در نهایت تصمیم گرفت تا مستبدانه حکومت کند و در این راستا حتی کسی چون مظفر بقایی که در کودتا برای سلطنت جانفشانی کرده بود و در ربودن افشار طوس سنگ تمام گذاشته بود را نیز تحمل نمیکند ومدتی به زندانش هم می اندازد.و در نهایت حتی اجازه ورود به مجلس را نیز به او نمیدهد و خانه نشینش میکند.چرا که بقایی برای خود شانی قایل است و پرستیژی دارد، اما شاه کسی که در خود احساسی از “منیت”داشته باشد را تحمل نمیکند. او به مسیری میافتد که فقط تملق و چاپلوسی را خوش میدارد.
در زمانه ما هم از آغاز دوران احمدی نژاد رهبری تکلیفش را روشن کرده است و در فرآیند ی به یکدست کردن قدرت و کوتاه کردن دست مدعیان میکوشد و در این مسیر هاشمی که رقیبی قدرتمند است برای او – چرا که هم همنشین و نزدیک آقای خمینی بوده و هم در رهبر شدن ایشان نقش اساسی داشته- را به طور جدی مد نظر داشته است.این که هاشمی در صدا و سیما از چگونگی و نقش خود در رهبری آقای خامنه ای میگوید برای رهبری قابل تحمل نیست،او دیگر خود را خداگونه ای می پندارد بر روی زمین و هماورد را تحمل نمیکند. با این ذهنیت همه قدرتمندان سنتی را از عرصه بیرون میکند و میدان را به نیروهای جوانی میدهد که تاریخی این چنین ندارند. سپاهیانی که ورد زبانشان فدایی رهبری بودن است و نام آشنایی در میان آنها نیست. اینها آمده اند تا تاریخ گذشته را در زیر چکمه های خود مدفون کنند و به همین کار نیز مشغولند.
بنا بر این در مختصات جدید، هاشمی و امثال او چون محسن رضایی و ناطق نوری و…اصلا دارای قدرت و نفوذی نیستند تا بخواهند تاثیری بگذارند.همه چیز حول بیت رهبری شکل گرفته است. البته هاشمی در دوران ریاست بر خبرگان این نکته را فهمیده بود و سعی کرد رهبری را کنترل کند اما نتوانست و به زودی فهمید که رهبری بازی را برده است و از آن پس “دست و پایی میزند از بیم سر”. هر چند در ناکامی او نقش یارانش را نیز نباید از نظر انداخت. کسانی که هاشمی روی آنها حساب باز کرده بود چون خود او فقط قدرت و منافع ناشی از آن را میبینند نه آرمانی در سر دارند و نه دیگر میلی برای فداکاری . نعمت دنیا چونان در خود فرو برده شان که جز زندگی به چیزی نمیاندیشند و اگر تلاشی میکنند برای تعویض قسمتی از ثروت خود با قدرت و تحکیم وضعیت خویش است. بنا بر این آنها به زودی معامله میکنند و مدیحه گوی رهبری میشوند، چونان که از قبل نیز بوده اند.
از این رو اتخاذ موضع حمایت از هاشمی فقط ریختن آبرویی است که با واسطه سالها زندان و زجر و فدا شدن جان های بسیار در اپوزسیون به دست آمده است.هزینه ای که فایده ای نخواهد داشت. از این رو اگر این پیش فرض ها را بپذیریم اپوزسیون آزادی خواه و صادق باید در برخورد با هاشمی تردید و درنگ بیشتری به خرج بدهد .
سایت ملی – مذهبی محلی برای بیان دیدگاههای گوناگون است.