مصاف استراتژیک امریکا و چین و تاثیراتش بر ایران

(نگاهی به استراتژی آمریکا در چین و ایران/ قسمت اول)

این‌که در مواضعی یک‌سان دولت‌های چین و روسیه هرگونه تهدید علیه ایران از سوی غرب از جمله امریکا را عاملی برای به راه افتادن جنگ جهانی سوم دانسته‌اند، به واسطه‌ی درکی است که از اهداف و استراتژی امریکا دارند و خوب می‌دانند که باید امریکا را در جبهه‌ی سوریه و نهایتاً ایران متوقف کرد. در واقع روس‌ها و چینی‌ها نیک می‌دانند که استراتژی اصلی امریکا تحدید و مهار چین است و در تلاش‌اند که سوریه و ایران را به جبهه‌ی اصلی جنگ تبدیل کنند تا بتوانند فرصت و امکان بهتر و بیشتری برای رویارویی با امریکا داشته باشند.

مقدمه

هدف امریکا در شرایط کنونی حفظ موقعیت جهانی‌ای است که از بعد از جنگ جهانی دوم بدین سو – و به خصوص پس از فروپاشی شوروی – کسب کرده است. موقعیتی که در آن به عنوان ابرقدرت جهانی صاحب هژمونی و قدرت برتر نظامی، اقتصادی، سیاسی و حتا فرهنگی در جهان شده است. بنابر تئوری «ثبات مبتنی بر هژمونی»، امریکا به عنوان یک دولت مسلط و برتر، می‌بایستی اصول روابط میان صاحب نقشان مهم جهان را بیان و اعمال کند. بنابراین نظریه، قدرت برتر جهانی باید چند مشخصه داشته باشد که «رابرت کوهن» آن مشخصات را به این قرار شماره کرده است.

1- بر مواد خام کنترل داشته باشد،

2 – بر بازار واردات کنترل داشته باشد و کالاهای سایر کشورها را به بازار داخلی خود وابسته کند،

3 – بر منابع سرمایه کنترل داشته باشد،

4 – بر کالاهایی که دارای ارزش افزوده است کنترل داشته باشد،

5 – دارای ایدئولوژی مردم پسند باشد، مانند حقوق بشر و دموکراسی و بر نژادگرایی به هیچ وجه تکیه و تاکید نکند،

6 – قادر و مایل به رهبری باشد،

7– اقتصاد لیبرال را ترویج و سیاست‌های اقتصادی حمایتی و تعرفه‌ها را پیش‌بینی کند،

8 – بر تسلیحات هسته‌ای نظامی سلطه و

9 – بر بازار جهان و نرخ ارز کنترل داشته باشد.

امریکا طی این سال‌ها تلاش کرده است که به این مشخصه‌ها نزدیک شود و سیاست و اقتصاد خود را مبتنی برتئوری هژمونی برنامه‌ریزی کند. امریکا اکنون که در فاز گذار از این موقعیت جهانی و اصطلاحاً در مرحله‌ی انبساط است، در تلاش است تا موقعیت برتر خود در جهان را حفظ کند. برای این هدف کلان و فراحزبی یک استراتژی ملی و فراحزبی نیز تعریف کرده‌ که عبارت است از «تحدید و مهار چین».

چین در حال حاضر بزرگترین خطر بالقوه و بالفعل برای از هژمونی و قدرت افتادن امریکا محسوب می‌شود و بنابرهمین، برای رسیدن به هدف که همانا حفظ موقعیت برتر امریکاست، باید چین که طبق پیش‌بینی‌ها ممکن است، قدرت اقتصادی و به تبع آن قدرت نظامی آینده باشد از هم اکنون مهار و تحدید شود. پس استراتژی اصلی امریکا فارغ از اختلافات داخلی و این‌که کدام حزب ( دموکرات یا جمهوری‌خواه ) قدرت را در دست داشته باشد، تحدید و مهار چین است.

اما ذیل این استراتژی مجموعه‌ای از اهداف استراتژیک و تاکتیک‌ها نیز تعریف می‌شوند که یکی از این اهداف استراتژیک، «تجزیه‌ی ایران» و دیگری «گسترش ارضی و جغرافیایی، و بالا بردن توان نظامی و اقتصادی اسرائیل» در منطقه‌ی خاورمیانه است. طبیعی است که اهداف استراتژیک از استراتژی و نیز اهداف بالادستی یا هدف اصلی جدا نیستند و با هم مجموعه‌ای از اهداف و استراتژی‌ها را می‌سازند که در خدمت یک هدف کلی قرار می‌گیرند که در اینجا «حفظ موقعیت برتر و محافظت از دست‌آوردهای امپریالیستی امریکا» در جهان است. در این نوشتار که بنابر ضرورت و اهمیت بحث ممکن است قدری به درازا بکشد، این مجموعه اهداف و استراتژی‌ها را به بررسی می‌نشنیم تا خطری که عبارت از جنگ و تجزیه و نابودی و متعاقب آن فقر و قحطی در ایران است را برای خود و دیگران گوشزد کرده باشیم، باشد که ایرانیان به خود آیند و صاحب سرنوشت خویش گردند و از خطری که در نزدیکی است و هر آن ممکن است حال و آینده‌مان را به تباهی کشاند دوری کنیم.

تحدید و مهار چین

اوباما طی سفری که در سال 2011 به استرالیا داشت، در سخنرانی‌اش در پارلمان آن کشور نشان داد که مساله‌ی امریکا بیش از هر چیز، چین است، و امریکا قصد دارد که این کشور را در اقیانوس آرام نیز تحت کنترل و مهار داشته باشد. اوباما در آن سخنرانی اظهار داشت که امریکا تصمیم گرفته است با ایجاد و تاسیس یک پایگاه نظامی در استرالیا به حضور قوی نظامی‌اش در منطقه‌ی «نوار اقیانوس آرام» جامه عمل بپوشاند. وی همچنین اعلام کرد که امریکا بلافاصله 250 نفر «کلاه سبزهای نظامی» را روانه پایگاه هوائی استرالیا در بندر داروین ساخته و در سال 2012 تعداد آنها را به 2500 نفر افزایش خواهد داد. هدف از حضور نظامی امریکا در اقیانوسیه تنها می‌تواند تحدید چین باشد، چراکه در آن منطقه نه کشورهایی با حکومت‌های دیکتاتوری و ضد حقوق بشری خاورمیانه هستند و نه گروه‌های تروریستی‌ای چون طالبان و القاعده. جالب است بدانیم که امریکا و غرب در خاورمیانه با حکومت‌های اسلامی به بهانه‌ی حقوق بشر و دموکراسی می‌جنگد و اسلام سیاسی را خطری جهانی معرفی می‌کند، اما در سوریه از القاعده برای جنگیدن با بشار اسد استفاده می‌کند و از سازمان‌های اسلامی در مناطق سنگ کیان ایغور چین که عمدتاً تجزیه‌طلب بوده و قصد جدایی خویش از چین را دارند حمایت می‌کند.

در واقع امریکا در تلاش است تا سیاست بالا بردن هزینه‌های جنگ سرد در دوران ریگان علیه روسیه را، علیه چین نیز به کار برد. یعنی با ایجاد پایگا‌های نظامی در اطراف و ادوار چین از منطقه‌ی خاورمیانه تا اقیانوسیه ( آسیا – اقیانوسیه ) چین را تحریک به ورود بی محابا و وسیع به جنگ سرد جدید کند و به این وسیله هم ازدیاد هزینه‌ها و بودجه‌ی نظامی خود را توجیه کند و هم اینکه با وارد کردن چین به یک جنگ سرد، این کشور را از رشد اقتصادی روزافزون بازدارد و هم بخشی بزرگ از درآمد اقتصادی این کشور صرف هزینه‌های نظامی گزاف شده و بلای روسیه به سر چین نیز بیاید. هم‌اکنون بودجه‌ی نظامی امریکا 5 برابر بودجه‌ی نظامی چین است، اما رشد این بودجه در چین بیشتر از امریکاست و تحریک امریکا رشد آن را فزونی خواهد بخشید. در واقع حضور اوباما در کنفرانس کشورهای آسیا – اقیانوسیه و سفرش به اندونزی در ماه نوامبر 2011 و سفر هیلاری کلینتون به برمه ( میانمار ) در دسامبر همان سال و سپس دامن زدن به اختلافات بین چین و کشورهای هم‌جوار چین – اعم از فلیپین ، ویتنام ، ژاپن و… – بر سر مالکیت بر جزایر «دریای جنوب چین» و دیدار و حمایت از رهبران بوداییان تبتی همه در این راستا بوده‌اند، یعنی تحدید و تحریک چین. بعلاوه اینکه با ایجاد شرایط جنگی در منطقه‌ی آسیا و اقیانوسیه، کشورهای این مناطق – خصوصاً کشورهای نفتی خاورمیانه – را تحریک به خرید تسلیحات می‌کند و از این طریق هم شرکت‌های نفتی و هم کارخانه‌های تسلیحاتی خود را رونق می‌دهد و در شرایط بحران اقتصادی – به سان بحران‌های پیشین – استفاده‌ی شایان را از شرایط جنگی و جنگ سرد می‌برد. حمله به افغانستان و عراق و اشغال این کشورها نیز در راستای استراتژی مهار و تحدید چین و حفظ موقعیت برتر خود بوده است که از این طریق هم بتواند به مرزهای چین نزدیک بشود و هم بتواند کنترل و مهار خود را بر پاکستان که از مرزی طولانی با چین برخودار است بیشتر کند. هشدار روزنامه‌ی «واشینگتن پست» در تاریخ 23 دسامبر 2011 مبنی بر احتمال کودتای نظامی امریکا علیه دولت پاکستان و حضور مستمر هواپیماهای بدون سرنشین و جاسوسی امریکا در آسمان پاکستان و عملیات کشتن «بن لادن» در داخل مرزهای پاکستان و تهدیدهای پی‌درپی امریکا مبنی بر خطر رشد تروریسم در پاکستان و … همه و همه در راستای همین استراتژی بوده و هست. اما چرا امریکا تحدید و مهار چین را در الویت برنامه‌های سیاسی و اقتصادی خود قرار داده است و چرا برای حفظ موقعیت برتر خود در جهان مجبور به اتخاذ استراتژی‌ای این چنینی شده است؟ علت‌ اصلی در واقع خطر قطب مسلط شدن چین در جهان است که بنابر بسیاری آمارها و پیش‌بینی‌ها چین به زودی ممکن است به قدرت مسلط جهانی تبدیل شده و این موقعیت را از امریکا بگیرد. و از آن‌جا که حفظ ثبات و داوم امریکا به شدت به حفظ موقعیت برتر جهانی و ابرقدرتی وی بسته است چه بسا با از دست دادن این موقعیت و کسب آن توسط چین، امریکا دچار بحران‌های جدی و حتا فروپاشی گردد. امپریالیسم امریکا بنابر ماهیت برونگرای سیاسی – اقتصادی و نیز وابستگی موقعیت داخلی‌اش به مدار سلطه‌ای که در جهان امکان و اعمال کرده است و همچنین وابسته شدن روزافزون اقتصاد امریکا به نظام سلطه، شرایطی را برای خود به وجود آورده است که به محض از دست دادن این قدرت و موقعیت با مشکلات جدی مواجه و دچار بحران‌های ریشه‌ای خواهد شد. بنابراین باید موقعیت برتر و هژمونیک خود را به هر قیمتی و تحت هر شرایطی حفظ کند و این چین است که هم‌اکنون این موقعیت را در جهان به خطر انداخته است. این تهدید زمانی برای امریکا جدی شد که چین در مصرف انرژی از امریکا پیشی گرفت و اولین مصرف کننده‌ی انرژی جهان شد. مصرفی که بنابر مشخصات و نیازهای اقتصاد چین فزونی نیز خواهد گرفت.

وابستگی روزافزون اقتصاد چین به انرژی، این کشور را در شرایطی قرار می‌دهد که برای تامین انرژی مجبور باشد، برای کسب موقعیت مسلط در صحنه‌ی جهانی و حاکمیت بر بخشی از انرژی جهان که بخش عمده‌ی آن در خاورمیانه مدفون است، تلاش کند، و همین تلاش موجبات نگرانی امریکا را بیشتر می‌کند. خوب می‌دانیم که هنوز هم ارزان‌ترین و سهل‌الوصول‌ترین نوع انرژی در دنیا، انرژی نفت وگاز است که دست‌یابی ارزان و فراوان به این نوع انرژی ممکن است حتا چین را در مواجه و رویارویی با امریکا قرار دهد. نباید فراموش کرد که نفت در ایجاد سلطه‌ی امریکا بر جهان و ارتقا آن به عنوان قدرت برتر نقشی بسیار مهم ایفا کرده است. امریکا بیشترین نفت مورد نیاز متفقین در جنگ‌های اول و دوم جهانی را تامین نمود و در میان قدرت‌های درگیر جنگ، تنها امریکا از نظر انرژی خوداتکا بود و همین امر به این کشور موقعیتی برتر در جنگ بخشیده بود و توانست که قدرت‌های نظامی مجهز و بزرگی چون ژاپن و آلمان را که خوداتکا نبودند، شکست دهد. در واقع یکی از مولفه‌های تعیین کننده‌ی پیروزی امریکا در جنگ دوم جهانی، در کنترل داشتن منابع عظیم نفتی بود. نفت در مقام انرژی و کارمایه نقشی بی‌بدیل در تبدیل امریکا به یک اقتصاد برتر و یک قدرت نظامی ابر داشته است. و همین اهمیت نفت است که انواع کودتاها و جنگ‌ها را در کشورهای پیرامونی – یا جهان سومی پیشین – توسط کشورهای مقتدر خصوصاٌ امریکا رقم زده است. وابستگی امریکا به عنوان قطب مسلط جهانی و بزرگ‌ترین اقتصاد جهان به انرژی نفت و ایجاد ساختار اقتصادی متکی به نفت در این کشور به گونه‌ای است که از بعد از جنگ جهانی دوم، همه‌ی روسای جمهور امریکا با تشخیص این‌که منابع انرژی و به ویژه نفت امریکا روبه کاهش است، تعیین استراتژی و برنامه‌های مشخص برای کنترل منابع نفتی جهان را از جمله وظایف مهم خود دانسته و آن را برای حفظ قدرت و موقعیت برتر خود امری استراتژیک دانسته‌اند. با توجه به اهمیت نفت در اقتصادهای صنعتی – خصوصاً امریکا – وزارت انرژی امریکا پیش‌بینی کرده است که چین بین سال‌های 2007 تا 2035 به میزان 133درصد رشد خواهد نمود، و این بدان معنی است که انرژی مصرفی چین از 78 «کوآدریلیون» به 182 «کوآدریلیون» افزایش خواهد یافت. یعنی چین باید طی 25 سال آینده 4/1 کوآدریلیون بی تی یو به منابع انرژی در دست‌رس خود اضافه کند. این میدان انرژی اضافی معادل کل انرژی مصرفی اروپا وخاورمیانه در حال حاضر است. جهش برای به دست آوردن چنین انرژی‌ای بی‌گمان نیاز به تغییر جدی موقعیت کنونی چین و تلاش برای کسب موقعیت برتر و ایجاد هژمونی در جهان یا حداقل در منطقه‌ی خاورمیانه دارد. تلاشی که موجب ترس اقتصادهای غربی و خصوصاً امریکا شده است.

این‌که تاکنون چین در رویارویی مستقیم و جدی با امریکا و سایر اقتصادهای صنعتی غرب قرار نگرفته است، به این دلیل است که چین هنوز بیشترین سرمایه‌گذاری انرژی را کماکان در درون مرزهای خود انجام می‌دهد. بعلاوه این‌که بیشترین انرژی مورد مصرف چین زغال‌سنگ است. اما چین به مصرف این نوع انرژی نمی‌تواند بنابر رشدی که دارد، همچنان ادامه دهد، چرا که طبق پیش‌بینی‌ها، در سال 2035 زغال‌سنگ 65درصد تامین انرژی چین را به عهده خواهد داشت. حال آن‌که مصرف زغال‌سنگ در این سطح، چین را به آلوده‌کننده‌ترین عامل محیط زیست تبدیل می‌کند. چین در سال 2005 با 6/19درصد از کل تولید دی‌اکسیدکربن جهان، پس از امریکا مقام دوم تخریب کننده‌ی محیط زیست جهانی را به خود اختصاص داده بود. اما اکنون مقام اول را یافته و پیش‌بینی می‌شود که تا سال 2035 میزان دی‌اکسیدکربن تولیدی‌اش به 4/31درصد کل جهان برسد، که بسیار نگران کننده است. قابل پیش‌بینی است که چنین مقامی در تخریب محیط زیست برای مردمان هیچ کشوری حتا خود چین قابل پذیرش نیست و چه بسا کالاهای چینی توسط سبزهای جهان و محافظان محیط زیست و افکار عمومی جهان تحریم بشوند و اقتصاد چین را با بحران‌های جدی مواجه کند. تخریب محیط زیست و آلودگی‌ هوا در خود چین نیز موجب افزایش بیماری‌ها و بالا بردن هزینه‌های درمان در چین می‌شود و این امر مدار توسعه‌ی چین را با مشکل مواجه می‌کند. همچنین منابع زغال‌سنگ چین نیز محدودند و چه بسا نتوانند این میزان مصرف را در بلند مدت پاسخ‌گو باشند. لذا چین نمی‌تواند اقتصاد خود را متکی به انرژی زغال‌سنگ کند و نیازش به نفت و گاز روزافزون می‌شود، کما این‌که طی این سال‌ها این نیاز فزونی گرفته است. چین در سال 1995 روزانه 4/3 میلیون بشکه نفت مصرف می‌کرد ( این رقم یک پنجم نفت مصرفی امریکا به عنوان بزرگ‌ترین مصرف کننده‌ی نفت جهان و دو سوم نفت مصرفی ژاپن دومین مصرف کننده‌ی نفت جهان بوده است.) و از آن‌جا که تولید داخلی چین 9/2 میلیون بشکه نفت در روز بوده، واردات چین جهت تامین کسری نفت مصرفی، بالغ بر 500 هزار بشکه در روز بوده است. حال آن‌که در همان سال امریکا روزانه 4/9 بشکه نفت وارد می‌کرده است. در سال 2009 چین با مصرف روزانه 6/8 میلیون بشکه نفت در جای‌گاه دوم جهانی مصرف کنندگان نفت قرار گرفت. امریکا در این سال روزانه 7/18 بشکه نفت در روز مصرف می‌کرد. چین در این سال تولید داخلی نفت خود را به 8/3 میلیون بشکه در روز رسانده بود و 8/4 میلیون بشکه در روز وارد می‌کرد که این رقم از واردات ژاپن بیشتر شده بود. در سال 2009 مصرف نفت چین به نیمی از مصرف نفت امریکا رسیده بود و بنابر همین رشد اقتصادی، در سال‌های آینده این مصرف تشدید می‌شود. بنابر پیش‌بینی وزارت انرژی امریکا، چین در سال 2030 اولین و بزرگترین وارد کننده‌ی نفت جهان خواهد شد و روزانه 6/10 میلیون بشکه نفت وارد خواهد کرد. بر اساس چشم انداز «بی . پی» درباره‌ی انرژی جهان در 2030، تقاضای انرژی چین در 20 سال آینده 80 درصد افزایش می‌یابد که بیش از دو برابر رشد تقاضای انرژی کل جهان در این دوره است. چین تاکنون بیشترین نفت وارداتی مورد نیازش را از کشورهای عربستان، ایران، آنگولا، لیبی، سودان، کویت، روسیه، عمان، قزاقستان و ونزوئلا تامین می‌کرده است. چین با رهبران این کشورها روابطی نزدیک ایجاد کرده و در برخی مواقع به این‌گونه کشورها و رهبرانشان کمک‌های اقتصادی و نظامی چشم‌گیری نموده است. در بسیاری موارد شرکت‌های دولتی – نفتی چین با این دولت‌ها و شرکت‌های نفتی آن‌ها مشارکت‌های استراتژیک نموده‌اند، به طوری که حتا در برخی از این کشورها امتیاز اکتشاف و استخراج نیز به دست چینی‌ها افتاده است.

در واقع چین تلاش می‌کند که نفوذ امریکا در کشورهای تولید کننده‌ی نفت خلیج فارس و حتا عربستان را متزلزل کند. واردات نفت چین از عربستان در سال 2009 برای اولین بار از واردات امریکا از این کشور فزونی گرفت، و ادامه‌ی این روند امریکا را در تنگنای جدی قرار خواهد داد و موجب رویارویی و برخورد جدی چین و امریکا خواهد شد. رویارویی‌ای که هم‌اکنون در اختلافات جدی چین و امریکا بر سر برخی مواضع نسبت به کشورهای خاورمیانه مثل سوریه و ایران و … قابل مشاهده است، اما هنوز مستقیم و جدی نشده و چه بسا در آینده‌ای دور یا نزدیک این رویارویی مستقیم و نظامی هم شود. البته وزارت انرژی امریکا پیش‌بینی کرده است که در سال 2035 عرضه‌ی جهانی نفت به 6/110 میلیون بشکه در روز خواهد رسید و این کفاف نیاز دوران و پاسخ تقاضای بازار را می‌دهد. اما بسیاری از کارشناسان نفتی معتقدند که پس از سال 2015 میزان تولید نفت جهان روند نزولی خواهد یافت و این امر اقتصادهای صنعتی و خصوصاً قدرت‌هایی چون چین و امریکا را با مشکل مواجه می‌کند. با این حال اما باید توجه داشت که تهدید امریکا از جانب چین و تحدید چین از جانب امریکا تنها در حوزه‌ی انرژی خلاصه نمی‌شود. اگر چه انرژی موضوعی جدی و محوری است اما نیاز به انرژی تابع یک متغیر دیگر به نام رشد اقتصادی است که این متغیر با تمام تابع‌ها و تالی‌هایش از جمله مصرف انرژی برای امریکا تهدید کننده و خطرآفرین است. بسیاری پیش‌بینی می‌کنند که چین تا سال 2030 به بزرگ‌ترین اقتصاد دنیا تبدیل خواهد شد. طی 10 سال گذشته تولید ناخالص داخلی چین سه برابر شده و اقتصاد چین هفت برابر سریع‌تر از اقتصاد امریکا رشد کرده است. چین بزرگ‌ترین تولیدکننده دنیا است و در نتیجه نسبت به آمریکا 10 درصد انرژی بیشتری مصرف می‌کند.

چینی‌ها از هر ملت دیگری سالانه تعداد اتومبیل‌های نو بیشتری می‌خرند. «گزارش قابلیت رقابتی در جهان» از سوی مجمع اقتصاد جهانی، چین را سی‌و‌یکمین کشور جهان از نظر کیفیت آموزش ریاضیات و علوم قرار داد؛ رتبه‌ای که بسیار بهتر از جایگاه پنجاه و یکم آمریکا است. همچنین مجموع دارایی‌های خالص خارجی چین حدود 2 تریلیارد دلار است و بزرگترین ذخیره ارز خارجی را در کل جهان در اختیار دارد( 4 / 3 تریلیون دلار). در حالی که میزان بدهی‌های خالص آمریکا 5/2 تریلیارد دلار است. خرده‌فروشی نیز در چین به شدت در حال رشد است و تا سال 2014 می‌تواند از میزان آن در آمریکا پیشی بگیرد. به‌علاوه چین در همان سال به نخستین واردکننده جهان بدل خواهد شد ــ در حالی که سال 2000، میزان واردات آمریکا شش‌برابر چین بود. صندوق بین‌المللی پول پیش‌بینی کرده است که در سال 2016 «جی.دی.پی» چین از «جی.دی.پی» آمریکا (اگر بر اساس قدرت خرید تصحیح شود) پیش خواهد افتاد، اما آمریکا زمانی حقیقتا عقب‌تر خواهد ماند که «جی.دی.پی» چین بر حسب دلار ــ یعنی با تبدیل یوان به دلار بر اساس نرخ‌های بازار ارز ــ از «جی.دی.پی» آمریکا پیش بیفتد. در سال 2011 «جی.دی.پی» آمریکا دو برابر چین بود، در حالی که در سال 2000 «جی.دی.پی» آمریکا هشت برابر بود. برای پیش‌بینی اینکه با چه سرعتی شکاف بین این دو پر خواهد شد، اکونومیست بر اساس تخمین‌های خود پیش‌بینی می‌کند که نرخ سالانه واقعی رشد «جی.دی.پی» در این دهه برای چین 75/7 درصد (که نسبت به نرخ 5/10 درصدی دهه قبل کاهش داشته است) و برای آمریکا 5/2 درصد خواهد بود و نیز متوسط نرخ تورم به ترتیب در این دو کشور 4 درصد و 5/1 درصد خواهد شد و همچنین یوآن سالانه 3 درصد افزایش ارزش به خود خواهد دید. پیشتر اقتصاد آمریکا بیش از 20 درصد و اقتصاد چین کمتر از 10 درصد تولید ناخالص داخلی اقتصاد جهان را به خود اختصاص داده بودند اما اکنون این آمار برای اقتصاد چین به طور چشمگیری افزایش و برای اقتصاد آمریکا کاهش یافته است. طی سال 2010 آمریکا 365 میلیارد دلار در کالاها و خدمات از سوی چین هزینه کرد در حالی که چینی‌ها 92 میلیارد دلار در کالاها و خدمات آمریکایی‌ها هزینه کردند. از سال 2001 زمانی‌که چین به سازمان تجارت جهانی پیوست، آمریکا به طور میانگین ماهانه 50 هزار شغل تولیدی از دست داد و اینکه کسری بودجه آمریکا در مقایسه با کسری بودجه چین به طور میانگین هر ساله 18 درصد افزایش یافته است و کسری بودجه آمریکا اکنون 27 برابر چین است و موجب شده که امریکا بین سالهای 2001 تا 2008 حدود 4/2 میلیون شغل به دلیل همین کسری بودجه فزاینده در مقایسه با چین از دست بدهد. چین سال 2010، 8/19درصد از تمامی کالاهای مصرف شده در دنیا و امریکا 4/19درصد را تولید کرد. در همین سال چین 11 برابر آمریکا فولاد تولید کرد. چین در حال حاضر سریع‌ترین قطار جهان و بزرگترین شبکه ریلی با سرعت بالای جهان را در اختیار دارد. در سال 1970، 25درصد از شغل‌ها در آمریکا شغل‌های تولیدی بودند اما امروز فقط 9درصد این شغل‌ها در آمریکا تولیدی هستند. از سال 2000 آمریکا حدود 32درصد از شغل‌های تولیدی خود را از دست داده است. در سال 1998 آمریکا 25 درصد از بازار صادرات محصولات مدرن مربوط به امور تکنولوژی را در اختیار داشت و چین 10 درصد این صادرات را به خود اختصاص داده بود، 10 سال بعد آمریکا کمتر از 15 درصد و چین 20 درصد از بازار صادرات این محصولات مدرن را به خود اختصاص دادند. اشتغال‌زایی تولیدی در صنعت کامپیوتر آمریکا در سال 2010 کمتر از سال 1975 شده بود، در حالی که هم‌اکنون چین سریع‌ترین سوپرکامپیوتر جهان را در اختیار دارد و صادرات شماره یک چین به آمریکا تجهیزات کامپیوتری است. طی 15 سال گذشته چین از مکان چهاردهم در انتشار مقاله‌های تحقیقاتی – علمی به مکان دوم صعود کرده است.

با چنین تخمین‌هایی چین در سال 2018 بالاخره از آمریکا پیش خواهد افتاد. و حتا برخی از کارشناسان مثل «رابرت فاگل» برنده‌ی جایزه‌ی نوبل اقتصاد، پیش‌بینی کرده‌اند که تا اواسط قرن حاضر میلادی اقتصاد چین سه برابر بزرگتر از اقتصاد آمریکا خواهد شد و این امر چین را به بزرگترین و جدی‌ترین و مهم‌ترین خطر و تهدید برای امریکا تبدیل کرده است. نظرسنجی‌ها نیز نشان می‌دهند که افکار عمومی امریکا بر تهدید چین علیه امریکا به طور مستقیم و غیر مستقیم تاکید دارند. در بهار سال 2011 «مرکز پژوهش‌ درباره‌ی گرایش‌های جهانی» از هزاران نفر در سرتاسر جهان پرسید که تصور می‌کنند “کدام کشور اکنون قدرت اقتصادی پیش روی جهان است؟” در این نظرسنجی 43درصد امریکایی‌ها به چین رای دادند و تنها 38درصد آن‌ها به امریکا رای دادند. یعنی افکار عمومی امریکا نیز بر برتری یافتن چین اشعار یافته‌اند. بنابراین واقعیات است که امریکا بر برخی کالاهای چینی تعرفه‌های گمرگی بسته است و چین نیز در جواب، برخی از مواد اولیه‌ی صادراتی به امریکا ( مثل خاک‌های کم‌یاب ) را قطع کرده است. سه شریک تجاری چین – یعنی ژاپن و اتحادیه اروپا و امریکا – به سازمان تجارت جهانی علام داشتند چین به شکل کاملاً غیرمنصفانه‌ای صادرات خاک‌های کم‌یاب که در تولید بسیاری از کالاها با فناوری بالا از جمله چراغ‌های فلورسنت مورد استفاده قرار می‌گیرند را محدود کرده است. چین در واکنش به این اقدام، مورد محدود کردن صادرات را بی اساس خوانده و آن را رد کرد.

با این حال همه‌ی این موارد نشانه‌هایی از درگیری‌های اقتصادی و سیاسی قدرت‌های جهان محسوب می‌شوند که ممکن است روندی تشدید شونده و بحرانی داشته باشد. این‌که در مواضعی یک‌سان دولت‌های چین و روسیه هرگونه تهدید علیه ایران از سوی غرب از جمله امریکا را عاملی برای به راه افتادن جنگ جهانی سوم دانسته‌اند، به واسطه‌ی درکی است که از اهداف و استراتژی امریکا دارند و خوب می‌دانند که باید امریکا را در جبهه‌ی سوریه و نهایتاً ایران متوقف کرد. در واقع روس‌ها و چینی‌ها نیک می‌دانند که استراتژی اصلی امریکا تحدید و مهار چین است و در تلاش‌اند که سوریه و ایران را به جبهه‌ی اصلی جنگ تبدیل کنند تا بتوانند فرصت و امکان بهتر و بیشتری برای رویارویی با امریکا داشته باشند.

چین نیز به سان امریکا در موقعیت امپریالیستی علیه ایران قرار دارد و این‌که در بسیاری تجمعات شعار «مرگ بر چین و روسیه» توسط مردم داده شده است، مبین درک مردم از این موقعیت چین و روسیه است. متاسفانه مسئولین ایرانی، خصوصاً نظامیان ( مثلاً فرمانده سپاه ) چنین خطری را درک نکرده و بی محابا با بیانات و مواضع نسنجیده بر آنند تا ایران را به کام جنگ ببرند و آن را تبدیل به جبهه‌ی جنگ چین و امریکا کنند. ایران را به نابودی بکشانند تا چین و امریکا بر سر حفظ و کسب موقعیت برتر جهانی با هم جنگ و جدال داشته باشند. غافل از این‌که هر جنگی در خاورمیانه و علیه ایران موجب تجزیه ایران و دیگر کشورهای خاورمیانه چون عراق و سوریه و افغانستان و پاکستان و … خواهد شد. در این میدان ایران و دیگر کشورهای منطقه بین دو سنگ آسیای امپریالیستی قرار خواهند گرفت که در زیر این فشار مردم همه له خواهند شد.

سایت ملی – مذهبی محلی برای بیان دیدگاه‌های گوناگون است.

مطالب مرتبط

آصف بیات

«فوراً تخلیه کنید؟ کجا؟» یکی از دوستانم در تهران پرسید؛ «اصلاً می‌دانند تهران کجاست؟ آیا تا به حال در خیابان‌ها یا بازار بزرگ آن پرسه زده‌اند تا زندگی پر جنب و جوشش را حس کنند؟» تهران شهری با حدود ۱۰ میلیون نفر جمعیت است

عزت‌الله سحابی

ما به ضرورت سراسری بودن و فراگیر بودن یک نهضت نجات‌بخش در ایران پی برده‌ایم‌. «همه پاسخ به چه می‌توان کرد؟» ما به‌طور خلاصه و کلی، در سعی و تلاش برای آغاز و پرورش یک نهضت عمومی فراگیر و سراسری هستیم

محمدرضا نیکفر

جنگ به جز به فرماندهان و هوراکشانش، به بقیه حس ناتوانی می‌دهد. ماشینی عظیم به راه افتاده که منطق حرکت آن به صورت قطبی دربرابر منطق امر مردم است. چگونه می‌توان در برابر این غول آدمی‌خوار ایستاد؟

مطالب پربازدید

مقاله