برادر رميده از اين دشت بی وفايی ، چه باک که تو را شهيد بنامم. مگر زندگی ات شهادتی نبود برهمه ستم هایِی که بر گردهِ اين رعيت رفته است و ما دانستيم بدون تو برای درک مفهومِ شهامت چقدر کم خواهيم داشت .
رفتی، آرام و بی صدا ، بسان تنهاييِ مرگِ جندب بن جنانه غفاری در تبعيدِ بيابانِ َربَذه ، نه آنگونه که نامه هايت بسان غرشِ حنجرهِ اباذر درحجاز ، ايوان و گنبدِ کاخِ الخضراءِ اموی را در شام به لرزه مي افکند . رفتی، آرام و شرمگين که بيش از اين توان نداشتی برای ما انبوهِ کرکسانِ تماشا کمی بيشتر دليرانه روشنگری کنی . چون شمع اشک در اشک آب شدی و تابيدی بر ما و اين سرای تاريک و ما مسخ شد گانِ روزگارِ نکبت، چيزی جز سايه بر ديوار نيافکندهايم.
ای دوست، کاشکی ما را با خود ميبردی از اين باغِ سنگیِ دلگير که برساقه و شاخسارهایِ خشکيده آن قفل هایِ بسته نذری ،آذين بسته ايم . ما جا ماندگان دائمیِ تاريخ اينک نيز بازمانده ايم . اما رفتن تو رسيدن بود ، نه بسان رفتنِ کالبد هايی که با رفتن می پوسند و غرق در عدم ميشنوند . تو قابل بودي و درد اسارت ميان قابيل ها تو را از اين کره رنج با خود برد ، و ما تنها شديم و دانستيم بدون تو برای درک مفهومِ شهامت چقدر کم خواهيم داشت . تو از بيماری که چون خرچنگ بر پيکرت افتاده بود رها شدی و هم از درد غصه بی عاری ما شفا يافتی . رفتی به حجله ای که درسِ عشق بازی اش را نيک از بر داشتی و اينک در وادیِ عند ربهم يرزقون تو شاهدی بر ما و تاريخ . برادر رميده از ما و اين دشت بی وفايی ، چه باک که تو را شهيد بنامم و مگر زندگی ات شهادتی نبود برای همه ستم هایِ گرانسنگی که بر گردهِ اين رعيتِ استبداد زده رفته است .
چگونه بودن وچگونه رفتنَ ت را بيشک زمانه قضاوت خواهد کرد نه واعظان اسلامِ نابِ نفتیِ نفاق که در آن تاريک انديشانِ نور ستيز ، مزد دلاوری های دفاع از خاکِ ميهن ات را با غل و زنجير و حبس پاسخ دادند . اما تو مدال های افتخارت را ميان نخاع و ستونِ مهره هايت پنهان کرده بودی تا سردارانِ دل از حق الناس بريده ، به پرهای طلائیِ نقابِ کلاه و ستاره های بی فروغِ شانه هایِ ظلمت زده خويش دل خوش داشته باشند و با چکمه هایِ غصب ، بر حق خلق پای بگذارند . هماناني که نظامي گری آريامهری را مذموم ميپنداشتند اينک در همان هيئت ، مترسکان جاليز وحشت اند و راز داران شهر فولاد .
برادر، اينک مدال هاي افتخارت نيز با توآرام گرفته اند ، ولی اين شحنه هایِ قلعه حيوانات از مرده ات هنوز پرهيز ميکنند . حاج داوود کريمی نيز بسان تو اَجين با يادگاری هایِ جبهه و حبس، غريب و بی صدا رفت ، مثل شکستنِ دلِ محرومان ، اما شما به رفتن باور داشتيد و ترجيح داديد شکم هايتان از مال حرام انباشته نگردد تا گوش هايتان برای شنيدن آوای مردم ، شنوا بماند و هيهات ، مفتيانِ زرپرستِ ناباور به معاد که بر جهازِ جهل و جور حکم ميرانند، گمان ميبرند برای آنان پايانی نخواهد بود .
دراين کسوف تاريخی و برهوت اقتصادی که داروغه و عسس با تلبيس مهرورزی و عدالت ، هست و نيست کشور را يکجا در توبره بار ميکنند و در اين بازار پر رونق فروش کليه و اعضاء، از نگاه پر حسرت زنان شريف و بينوا و کودکان محروم سيه بخت بی آتی هم حيائی ندارند ، تو حق گوئي و ساده زيستی را بر مجيز گويي بارگاه زر و زور و تزوير ترجيح دادی و از نيزه خوارج نهراسيدی . اما اينک تو در آنسوی اين زد و بند ها و فارغ از هياهوی روزمرگی که ما بدان مبتلا هستيم ، آسوده ای و نيک ميداني چيزي که در اين دوران مصيبت قدري ندارد و رايج نيست ، نيکنامی است که سکه عهد دقيانوس است ، وچه بهتر، اين قصه نزد اهلش باشد و دامانش به دور از دست اغيار . گويی نمي دانند که خوشنامی را نه با غنی سازی ؛ نه با مدرک کردانی ، و نه با سيلوهای موشک شهاب و زلزال ، و نه با نيرنگ کيهانی و نه با عرفان مشائي و نه بصيرت کورعماريون نمي توان به جبر و لَطايِف الحيَل کسب کرد .
نيک نامی ، لبخند حاکی از رضايت ايزد يکتا است بر رفتار عبد پاکيزه اش و تو خوشنام از ميان ما پر کشيدی ، بسان معلمت ، ملای فرزانه نجف آبادی که در همسايگی مردم زيست و در همسايگی مردم مرد … همو که هم حيات اش خير بود و هم درگذشتش سخاوتمندانه غسلِ تعميدی برای آنان که سالها سفيهانه ريشخندش کردند و اکنون در صفِ معترضان ، شرمسار از کرده خويش اند .
برادرم ، زبان صريح ابوذری اَت يادگاری بود از استاد که حتی نفس هايش نيز در حصر و پشت درهایِ آهنیِ جوش خورده، خواب حاکمان دستار به سر، چسبيده به اورنگ قدرت را بر می آشفت . اکنون دراين شوره زار ياس ، ما رويابافان سراب پيشه ، رادمردی چون تو را کم داريم . در اين روزها که گاهشمار تاريخ ملتمسانه گذر ششصد روز از حصر رهبران سبز را يادآوری ميکند ميان ما جماعت چرتی خواب زده، دريغا کسی سراغی از ميرِ محبوب هم نمی گيرد ، يادی از شيخ مهدی پای در پيمان هم نيست ، اما تا بخواهی نقل کوچه و بازار امروز فراز و فرودِ مزنهِ دلارِ سبز ينگه دنيا و بهای نيم بهار آزادی و خزان اقتصاد است .
دريغ که در اين بازار صرافی اورشليم آلت دست کاهنان کاسب مسلک فريسی شده ايم وآه کجاست … مسيحايی که در يکشنبه قيام با شلاق خويش بنيان اين صرافان دولتی را از معبد سليمان بر کند و بساط سودای نامشروع ربح شان را واژگون سازد . برادرم، امروز بی تو لبريزم از خويش در اين شهر ارواح ، از خويش و از چهره های خوش پيشواز و بد بدرقه پيرامون که ديگر سراغی هم از تپش ِبی رمق قلبِ پُر مِهرِ ساکن کوی اختر نمی گيرند ، آری برادر … که سرما سخت سوزان است . مسلم بن عقيل را در کوفه بعد از نماز عشاء اينچنين يافتند ، تنها … و تلخ تر از آن ، رها شده و بی ياور . آنان از ترسِ اِبنِ زياد پيمان بشکستند و شگفتا که ِابن زياد از قِلَّت عَسکر ، خود در هراس از کوفيان بود . در هنگامه عاشورا و دشت دهشت نينوا که حسين بن علی (ع) و يارانش به ستم نه گفتند و درخون مطهر خويش غلطيدند کوفيان همزمان به تجارت و شايد جهاد اکبر! برای امرار معاش عهد و عيال خويش سرگرم بودند ، آری برادر اما ميداني کوفيان روزگار تنها ساکنان جغرافيايي کوچه های تفتيده کوفه نيستند ، کوفيان در هنگامی که تاج خار بر سر مسيح (ع) ميکشيدند و بر فراز صليب نيزه بر پهلويش فرو می کردند نيز در تپه جلجتا حاضر بودند اما مسيح را بر فراز چلبپا بيشتر مي پسنديدند تا گناهانشان را بر دوش کشد ، وقتی فرعون صاحب اوتاد ، اندام پاک آسيه(س) را با ميخ بر زمين ميدوخت کوفيان نيزهمچنان نظاره گر و چون سنگ قبر خاموش بودند ، در بابِل کوفيان با هيئتی ديگر مشغول هيمه کشی برای تدارک جشن سوزاندن ابراهيم نبی(ع) در لهيب آتش بودند و در بازار برده فروشان مصر ، سکه اي مسين هم برای رهايي جمال بي وصف يوسف از چاه کشيده برآمده خرج نکردند و هم اينان برای آنکه از قافله عقب نمانند پيش روی سياستگاه بغداد بي هيچ عداوت قبلی در سنگ پراني بر پيشانی حلاج از هم سبقت ميجستند وآنان بودند که در کودتای اراذل و روسپيان در بيست وهشت مرداد، پرده منازل را هم به کناری نزدند تا مبادا زخم چشمی نصيب شان گردد ،کوفيان همانانی هستند که نقل داستان چکمه و نيشتر و لنگ و حمام فين کاشان را بيشتر ميپسندند تا نظم ميرزا تقی خانی و امروزه قليانهای رنگ وارنگ و استکان های لب طلای کمر باريکشان منقوش به تصوير قاتل اميرکبير.
کوفيان گاهی در لباس بسوس ، فرمانروای خويش ،داريوش سوم را ناجوانمردانه زخم ميزنند تادرحراج ميهن بر اسکندر متجاوز هم پيشی گيرند و گاهی در لباس آسيابان مرو مرگ يزدگرد را تسريع مي کنند تا مبادا لشگری برای رهايي وطن بازآرد و گاه در قامت شوم و تيره شغاد نابرادر، چاه پستِ نيزه آجين را برای ضيافت خونين سپهسالار ايران زمين مهيا ميکنند تا رستم و همرزم ديرينش ّرخش ، حلاوت مردن در اين چاه ننگ را بر تلخی حيات ميان سايه های دوروئي ترجيح دهند …
کوفيان در اين قحطي اميد و تکاپو منتظر انتشار نامه ها و فيلم هاي جديد محمد نوري زاد هستند تا در خلوت نشئه حريت و شجاعتش شوند و در محراب و منبر و کوی و بازار او را به جيره خواری دارالخلافه متهم کنند ، کوفيان در اوج تورم و فقر و تحريم با ديدن خيل فرودستان با رخسار هاي مات و تباه شده چون امروز ، مثل شبه آدمها به روی ِ ساحل ِ آرام در کار ِ تماشايند … تا که مطمئن باشند مي سپارد جان … .
آري برادرم رفتی و ما مبتلايان به طاعون فراموشی و شب خفتگان يلدای سکوت و سکون اينجا مزورانه هنوز زنده ايم . نه کاری حسينی کرديم و نه قاموسی زينبی داشتيم . برادر هرچند تو رفتی ، اما باور دار که نامت هنوز ورد زبانهاست .
دلش اويس قَرَن بود و قرن ، قرن دورويی کفن کنيد عقيق مرا به بُرد يمانی
سایت ملی – مذهبی محلی برای بیان دیدگاه های گوناگون است.