تلاکسکالا- 21 سپتامبر 2012
http://www.tlaxcala-int.org/article.asp?reference=8238
هزاران مسلمان خشمناک در مقابل کنسولگری های آمریکا در مصر و لیبی علیه ویدیوئی که اخیراً نشان داده شده است، (از دو ماه پیش در اینترنت بوده) و به عمد به پیامبر اسلام توهین نموده و تصویر نادرستی از وی نشان می دهد اعتراض نمودند. اعتراضات مزبور به سرعت به یمن، تونس، سودان، مراکش، سرزمین های فلسطینی، عراق، بنگلادش، پاکستان، ایران و سایر کشورها گسترش یافتند. به ظاهر عوامل القاعده از آشوب مقابل کنسولگری در بنغازی سوء استفاده کرده، به تظاهر کنندگان نفوذ و به ساختمان آن، بمب های آتش زائی پرتاب نمودند. روشن است که اینگونه کارها به هیچوجه قابل توجیه نمی باشند.
متاسفانه چندین کارمند بی گناه، از جمله سفیر آمریکا در لیبی، در ضمن عملیات خشونت آمیز مزبور جان باختند. به نظر کارشناسان این تهاجمات می تواند پاسخی به دعوت سرکرده القاعده به انتقامجوئی بخاطر قتل معاون وی باشد که دو ماه پیش توسط یک هواپیمای فاقد سرنشین آمریکائی به انجام رسید.
اما جهان، دیگر این آتش افروزی های دائمی را نمی تواند تحمل کند، از آیات شیطانی سلمان رشدی که در 1989 منتشر شد گرفته، تا کاریکاتورهای دانمارکی در 2005، تا پدر روحانی دیوانه ای که در 2010 در فلوریدا یک جلد قرآن را سوزاند و تا این فیلم بی نهایت وحشت انگیز که چند روز پیش به نمایش گذاشته شد. بر طبق اطلاعات موثق فیلم تهوع آور مزبور کار یک افراطی گر قبطی ضد مسلمان آمریکائی – مصری است، جنایتکاری بنام ناکولا که بخاطر کلاه برداری بانکی در کالیفرنیا به 21 ماه حبس قابل تعویق و پرداخت 790 هزار دلار جریمه محکوم شده بود. بر طبق گزارشات مطبوعاتی فیلم مزبور با سرمایه اندکی در سال گذشته، با شرکت 60 نفر هنرپیشه تهیه گشت که تازگی اظهار نموده اند هرگز به آنها گفته نشده بوده که این فیلم مربوط به پیامبر اسلام می باشد. بعلاوه آنها مدعی هستند که اکثر گفتگوهای توهین آمیز مزبور بدون آگاهی آنان و پس از فیلم برداری بدان افزوده گشته است. این فیلم در ژوئن گذشته در یکی از سالن های سینمای هالیوود به نمایش گذاشته، با عدم موفقیت روبرو گشت و کسی بدان توجهی ننمود. سپس تهیه کننده آن با موریس صادق 70 ساله که او نیز یکی از افراطیون قبطی مصری- آمریکائی می باشد و از چندین دهه پیش علیه مسلمانان تبلیغ می کند تماس گرفت. ناکولا از وی می خواهد که به لحاظ مالی و انتشاراتی از فیلم مزبور حمایت نماید.
بر طبق اطلاعات اسوشیتد پرس سپس صادق با یکی از دوستانش بنام تری جونز تماس می گیرد که همان پدر روحانی اهل فلوریداست که بخاطر دعوت از عموم برای سوزاندن قرآن زبانزد گشته است. با اینکه جونز در وبسایت خویش برای این فیلم تبلیغ نمود که قصد دارد در سالروز 11 سپتامبر آن را به نمایش گذارد و علیه پیامبر اسلام محمد (ص) دادگاهی نمایشی بر پا خواهد نمود، با همه تبلیغاتی که وی کرد، بسیار اندک توانست موفق به جلب نظر رسانه ها و افکار عمومی گردد. بطوری که تا اوائل سپتامبر حتّا 50 تن نیز به تماشای این فیلم 14 دقیقه ای در یوتیوپ نرفته بودند.
آنگاه صادق که لیست بلند بالائی از نشانی پست الکترونیکی در اختیار دارد، در وبسایت های متعددی که داشته است و در فیس بوک خویش آغاز به تبلیغ میان رسانه ها و خبرنگاران مصری برای نسخه ی عربی فیلم مزبور می نماید. کوشش های وی جلب توجه برخی از روزنامه نگاران مصری را می کند و آنها نیز اقدام به اطلاع رسانی وسیعی می نمایند. چند روز بعد شبکه ماهواره ای سلفیستی «الناس» دعوت به تظاهراتی در 11 سپتامبر در مقابل سفارت آمریکا در قاهره بعمل می آورد. هنگامیکه خبر آن پخش می شود، گروه های مشابه الناس در لیبی از عموم دعوت می کنند که در همانروز در بنغازی تظاهرات وسیعی صورت گیرد. در این فاصله الازهر که پایگاه اصلی حاکمیت مذهبی سنّی است، با اینکه فیلم مزبور را محکوم نموده، با اینحال به پاسخگوئی مناسب و متین بدان نیز توصیه کرده است.
جالب اینجاست که اخوان المسلمین مصر و لیبی که بزرگترین حرکت اسلامی در این کشورهاست در هیچکدام از این دو کشور کوچکترین اعلانی در قبال آن ننموده است. بجای آن جنبش مزبور روز بعد دعوت به راهپیمائی میلیونی در 14 سپتامبر می نماید. بدنبال آن علما و گروه های اسلامی جهان اسلام به شدت فیلم مزبور را محکوم نموده و به انجام تظاهرات دیگری دعوت کردند. سازمان کلیسای قبطی در قاهره و نیز شخصیت های برجسته و سازمان های قبطی در مصر و آمریکا فیلم مزبور را به صراحت محکوم نموده و بیم خویش را از تأثیرات آن بر روابط میان مسلمانان و مسیحیان اعلام نموده اند.
تهیه کننده این فیلم موهن، ناکولا، به امید اینکه قادر گردد به آتش مزبور دامن زند در دو مصاحبه جداگانه واشنگتن پست و وال استریت ژورنال را گول زده و مدعی می شود که از یهودی تباران آمریکائی- اسرائیلی بوده و با جمع آوری سرمایه یهودی فیلم مزبور را تولید نموده است. اما وی به مقصود خویش که جریحه دار ساختن احساسات مسلمانان باشد رسیده بود. از آنجائی که گروه ها و علمای اسلامی و پیروانشان چارچوب های مربوطه را نشناخته و درک نمی کنند، به سادگی در جریان این جدال، تحریک گشته و دولت آمریکا را محکوم می کنند که هجوم شدید علیه دین آنها را تأیید نموده است، بویژه بخاطر اسلام ستیزی وسیع و اقدامات ضد اسلامی که در آن کشور شایع و در دهه های اخیر مورد حمایت بوده و از جانب دولت نیز تأیید گشته است.
البته مأموران مسلمان، علمای زعیم و رهبران فکری مسلمانان می باید محدودیت های جوامع فرنگی لائیسیته (قائل به جدائی دین از حکومت) و سنت های دموکراتیک آن را درک نمایند. اما با توجه به فقدان گفتگوی جدّی میان سیاستمداران و رهبران فکری آمریکا از یکسو و علما و فعالان اسلامی از سوی دیگر و نیز با توجه به تأثیرات تاریخی سیاست اسلام ستیزانه آمریکا در دهه های اخیر، به سختی می توان اظهار داشت که دولت آمریکا هیچ دخالتی در فیلمبرداری و انتشار این ویدیو نداشته است، با اینکه اینگونه اتفاقات، پرنسیپ ها و منافع آمریکا را نقض می کنند.
بی اعتمادی ها و سوء تفاهمات موجود میان طرفین عمدتاً با دو دلیل قابل توجیه می باشند:
اولا از جانب ایالات متحده آمریکا به لحاظ سیاسی و فرهنگی واقعاً نه روی جامعه مسلمانان آمریکا و نه روی حرکت های اسلامی در سراسر جهان حساب می شود. درست بر عکس با آنها به ویژه در سطح ملی فقط از دیدگاه امنیتی برخورد می گردد. این است که در بسیاری از موارد جامعه مسلمانان آمریکا از جانب سیاستمداران و بنیادهای جامعه مدنی مورد بی اعتنائی قرار دارد.
ثانیا تا کنون بسیاری از دشمنان مسلمانان آنچنان عرصه عمومی و رسانه ها را در کنترل خویش گرفته اند که ورود هر شخصیت مسلمان در دولت و سازمان های کشوری تبدیل به یک مبارزه واقعی گشته است که گاهی نیز عواقب پرهزینه ای برای آنها دارد. چنین است که از حزب جمهوریخواه اصولا به دشمنان و قاتلان مسلمانان تعبیر می گردد، در حالیکه از پذیرش آنها در حزب دموکرات نیز جز در سطح آرزو نمی توان سخن گفت، و این بخاطر ترسی است که آنها از متهم شدن به حمایت از تروریست ها دارند. در این میان جامعه مسلمانان آمریکا همچنان رانده شده و این برداشت غالبی که آمریکا دشمن مسلمانان است در سراسر گیتی در اذهان و دلهای مسلمانان جا افتاده است.
این است که مسلمانان آمریکائی در نقش برگ حکمی درآمده اند. آنها احتمالا بیش از اغلب افراد به ارزش آزادی عقیده پی برده و می توانند نقش تعیین کننده ای را میان آمریکا و سایر نقاط جهان ایفا نمایند، البته در صورتی که به آنها در گفتمان سیاسی واقعا جائی داده می شد و احساس می کردند که حرمتشان نگاهداشته می شود. پس از هر واقعه ای که پیش می آید بسیاری از مأموران و کارشناسان آمریکائی مدعی می شوند که عکس العمل «احساساتی» هزاران مسلمان در سراسر گیتی نشان دهنده فقدان تحمل آزادی بیان از جانب دین آنهاست. استدلال اصلی آنها همواره مبتنی بر ناهمسازی اسلام با ارزش های دموکراتیک بوده است. زیرا گرانیگاه این ارزشها بر آزادی عقیده و بیان استوار می باشد. مسلم است که هدف آنها جا انداختن «برخورد تمدن ها» و قرار دادن مسلمانان در موضعی است که همواره در تنش با غرب بوده و محکوم به تحجّر گردند.
مسلمانان به حمایت از آزادی بیان
از پایان جنگ سرد بدین سو برای جایگزینی اسلام بجای کمونیستها فعالیت شده است و اگرچه اینکار در آغاز موفقیت آمیز نبود، اما متاسفانه ضربات 11 سپتامبر توجیه و زمینه مناسبی در اختیار جنگجویان حامی نظریه تخاصم آمیز مذکور قرار داده است. بطوری که آنها از آن زمان، نفوذ قابل توجهی در آژانس های دولتی و مسئولان درجه بالا داشته و توانسته اند بر اقدامات سیاسی، راهکارها و چگونگی پیاده کردن آنها مؤثر و در جهت گسترش این بینش جهانی تبلیغ نمایند. در نتیجه ی این سیاست در سراسر گیتی سازمان های اسلامی و فعالانشان (و حتّا در بسیاری از موارد افراد معمولی نیز) تحت نظر قرار داشته و بعنوان مستعدِ تهدید، مشکوک و دشمن حاکمیت، با آنها رفتار شده است، مگر اینک مخالف آن برایشان به اثبات رسیده باشد.
بی شک مسلمانان در سراسر جهان نسبت به توهین به عمد و معرفی موهن از پیامبر و قران مجید بی نهایت حساس می باشند. با اینحال از سده های گذشته صدها کتاب، مقاله، خطابه و سایر اسناد وجود دارند که دین اسلام و رسول و کتاب مقدس آن را به شدت مورد انتقاد و حمله قرار داده اند، بدون اینکه موجب خشم یا وحشت و خشونت شده باشند. در نظر نخست این توهین ها نیستند که موجب ایراد می باشند. غالب علمای اسلام خواهان گفتگو و تبادل دلیل در باره حقانیت مبانی عقیدتی، اصول و تفاسیر اسلامی و واقعیات تاریخی مربوطه می باشند. اما آنچه که در اتفاقات مربوط به دو دهه گذشته تفاوت دارد نحوه حملات مزبور می باشد که کوشش شده است زندگی و تاریخ مربوط به بنیانگذار اسلام را تحریف نمایند، بطوری که حیات وی به نحوی تحریف آمیز و شخص وی به شدن موهن به تصویر کشیده شده است. وی را بعنوان دروغگوئی فاقد خرد و ترسو و هوسبازی دیوانه، قاتل، دزد، برده فروش، خانم باز، بچه باز و منحرف به لحاظ جنسی معرفی و زنان وی را انسانهائی نادان، فاحشه یا بردگان جنسی قلمداد نموده اند. کار ساده ای نیست که فرد از این توصیفات برداشت مثبتی بدست آورد. اما نباید اشتباه کرد: مقصود اینها نبوده است. هدف فقط این بوده است که مسلمانان را تحریک کنند و آنها را به دفاع بکشانند، آگاه بر اینکه بسیاری از آنها خشمناک گشته و از خود به شدت و حتّا با خشونت عکس العمل نشان خواهند داد.
اما چرا اکثر مسلمانان چنانکه بنظر می رسد به محض اینکه به نمادهای مذهبی آنها به نحوی شرم آور حمله می شود به این سادگی خشمناک می گردند؟
برای جوامع غربی که دین از حکومت جداست، بالاترین ارزش ها دفاع از جان انسانی است و این آئین را بر سایر جهات زندگی مسلط می دانند. در مقابل آن درست است که زندگی انسان در جامعه اسلامی مقدس بشمار می رود، اما نگهبانی از نظام عقیدتی و در درجه اول احترام به پیامبر و کتاب مقدس برای آنها ارجحیت دارد. به سخن دیگر اکثر مسلمانان بر این عقیده اند که خشونت به عمد و توهین به پیامبر یا به کتاب مقدس بدترین شکل نقض حقوق بشر می باشد. اما به هیچوجه زعمای واقعی اسلام هیچگونه اعمال خشونت آمیزی را که ناشی از خشم بحق در مقابل اینگونه اظهارات باشد نه تأیید و نه توجیه می کنند. مسلم است که انسانها برای حفظ صلح و تفاهم میان جوامع و فرهنگ ها، در جهانی مملو از فرهنگ های گوناگون، می باید نظام های ارزشی سایر فرهنگها را درک نموده و مورد احترام قرار دهند، حتّا در صورتی که مورد قبولشان نباشند، البته در صورتی که در تضاد مستقیم با اصول زیربنائی و ارزش های خودشان نباشد.
اگر در یک چنین شرایطی که یکی نسبت به نظام ارزشی دیگری آگاهی داشته و بداند که موج خشم مردم چه بار گرانی را در بر خواهد داشت، می بایست یک چنین اعمال هدفمندی به همانگونه توصیف گردند که در واقع می باشند: بدترین شکل تحریک نفرت و خشم.
اما چگونه آمریکا می تواند آزادی هنر و بیان را در صورتی که موجب تلاشی روابط انسانی گردند با حفظ اصل والای خویش تلفیق نماید؟
در قانون اساسی آمریکا برای حفظ آزادی بیان در اولین بند الحاقی تحت عنوان «تحریک خشونت» یا «اظهارات آتش افروز» („fighting words“) در سال 1942 دادگاه عالی به اتفاق آراء حکم مشهوری را صادر نمود که بر طبق آن «بعنوان اظهارات آتش افروز یا وهن آمیز آن اظهاراتی تلقی می گردند که لحن کلام آنها بخودی خود جراحت بار بوده و دارای این بار باشد که مستقیما صلح را به هم زند». با بکار بردن یک چنین اصلی به سادگی می توان تعادل میان حفظ آزادی بیان و موارد ویژه ی محدودی را که اینگونه سخنان می توانند موجب جراحات فوق العاده گشته، هماهنگی و صلح میان جوامع ، فرهنگ ها و کشورها را متلاشی سازند، برقرار نمود.
اما واقعیت آزادی بیان در فرنگستان چگونه است؟
دولت ها و سازمان های جامعه مدنی در فرنگستان مدعی هستند که آزادی بیان و اجتماعات سنگ زیربنای شخصیت دموکراسی آنهاست. هر بار که کسی به عمد بکوشد احساسات مسلمانان را نسبت به پیامبر یا کتاب مقدس آنها تحریک نماید، به آزادی بیان استناد می کنند تا از علت درگیری دفاع نمایند و تأثیرات آن را بر «عکس العمل های احساساتی مسلمانان» نفی نمایند. با اینحال خشونت از جانب مسلمانان پاسخ قابل پذیرشی در قبال هیج تهاجم بدجنسانه و دشمنانه ای نیست.
اما کمی عمیق تر بنگریم: آیا واقعا فرنگستان به آزادی بیان باور دارد یا که آنرا هنگامیکه موضوع به احساسات مسلمانان می رسد بیشتر بصورتی دوگانه مطرح می سازد؟ ببینیم واقعیت چگونه است.
هنگامیکه در بخش خصوصی، در گوگل کوشش بعمل آمد، تا ویدیوی آتش افروز مزبور را از یوتیوپ بردارند، شرکت گوگل بلافاصله و به درستی به سیاست دائمی خویش مبنی بر حمایت از آزادی بیان اشاره نمود، حتّا در صورتی نیز که مربوط به گفتمانی باشد که مطلوب آنها نباشد (و از انتشار آن در مصر و لیبی با اکراه جلوگیری نمود). اما بطوری که در اول ماه اوت یِویش پرس Yewish Press گزارش کرده است، گوگل بدون اینکه مشکلی ایجاد شود 1710 ویدیو را حذف نموده و حساب مربوط به گذارنده ی آنها را نیز بسته است. زیرا «بسیاری از این فیلم ها مربوط به تکذیب هولوکاوست و دفاع از تکذیب کنندگانش بوده اند». بنا بر اطلاعات روزنامه مزبور گوگل حساب مربوط به شخصی را 24 ساعت پس از اینکه گروهی از مراقبین سامی ستیزی در استرالیا از او شکایت کردند، بست.
در ژوئن 2011مأموران اسرائیل فیس بوک را مجبور نمودند حساب مربوط به بسیاری از فعالان حامی فلسطین را ببندد. اسرائیل از فعالان مزبور بدین خاطر شکایت کرده بود که مشغول بوده اند برنامه سفر مشترکشان بدان کشور را برای ایجاد اغتشاش در آنجا تنظیم نمایند. اما آنها واقعا کوشش کرده بودند بیانیه ی محکمی را در اینترنت منتشر سازند. البته برای اسرائیل کار ساده ای بوده است که ویزای فعالان مزبور را لغو نماید یا در صورتیکه آنها علی رغم تمام آن اقدامات باز هم بر ورود به اسرائیل پافشاری می کردند از ورود آنها به کشور جلوگیری نماید. اما فعالان مزبور به هیچوجه دعوتی به خشونت نکرده بودند که بستن حساب های آنها را توجیه نماید.
شاید مردم آمریکا از مواردی که سخنرانی های نفرت آمیز و تحقیر کننده سانسور شده اند اطلاعی نداشته باشند. اما در جهان اسلام بسیاری در جریان امور بوده و از اقداماتی که در ضدیت با پرنسیپ های مورد ادعا می باشند آگاهند. شاید شما از خود بپرسید: اگر بر اساس درخواست خارجیانی مانند دادستان کل اسرائیل یا یک گروه مراقب استرالیائی فیس بوک یا گوگل می توانند ویدیوئی را حذف کرده و یا حساب افراد را ببندند، چگونه است که میشود ادعا نمود که رئیس جمهور آمریکا یا یکی از مأموران عالیرتبه این کشور نتوانند یک چنین درخواستی را مطرح نماید؟
مردم دخالت شدید مآمور عالیرتبه وقت آمریکا، خانم کلینتون را از یاد نمی برند که 2009 با تمام نیرو از گوگل و فیس بوک در حمایت از جنبش سبز ایران اقدام نمود. اینها به خاطر مخالفت با حذف فیلم ها یا بستن حساب افراد گفته نمیشود، بلکه بخاطر اعتراض به ریاکاری و معیارهای دوگانه ایست که مأموران و مجموعه های اقتصادی در رابطه با اندوه مسلمانان اعمال می نمایند.
علاوه بر این در سه دهه گذشته در بسیاری از کشورهای اروپائی قوانینی وضع شدند که هر اظهار نظر یا نوشته ای را که روایت رسمی هولوکاوست را به زیر سئوال برد، جرم انگیز می شمارند. 1995 کتابی از فیلسوف فرانسوی روژه گارودی انتشار یافت تحت عنوان «اسطوره های بنیانگذار سیاست اسرائیل». او را به تکذیب هولوکاوست متهم کردند و بدنبال آن دولت فرانسه شکایتی علیه وی مطرح نمود و سپس چاپ حدید کتاب مزبور ممنوع گشت. 1998 گارودی را مقصر اعلام نموده وبه چندین سال حبس تعلیقی و پرداخت 240 هزار فرانک محکوم نمودند. 2005 نویسنده انگلیسی داوید ایروینگ در اطریش بر اساس حکم جلبی که در سال 1989 بخاطر تکذیب هولوکاوست صادر شده بود، مقصر شناخته شد، بدین جرم که گویا «هولوکاوست را ساده انگارانه و فوق العاده کم اهمیت جلوه گر نموده و تکذیب کرده است». وی را به سه سال حبس محکوم ساختند. علاوه بر این ها در دسامبر 2011 یک انگلیسی مسلمان بنام احمد فراز در لندن به سه سال زندانی محکوم گشت، پس از آنکه بخاطر «پخش چندین کتاب که جزو نشریات تروریستی به حساب می آیند» مقصر اعلام شده بود. نشریه ای که وی بخاطر عرضه نمودن آن در کتابفروشی خود مقصر شناخته شد، کتابی بود از نویسنده مصری سید قطب (معالیم فی طریق مایلن اشتاین).
اولین ماده الحاقی به قانون اساسی ایالات متحده آمریکا (Englisch First Amendment) بخشی از اصولی است که تحت عنوان „Bill of Rights“ (مجموعه حقوق اساسی) تلقی می شود. قانون مزبور که در سال 1791 وضع شده است بدین قرار است: «کنگره اجازه ندارد قانونی وضع نماید که دین رسمی موضوع آن باشد یا آزادی انتخاب دین، آزادی بیان و مطبوعات یا حق ملت را مبنی بر اینکه تجمع نموده و از دولت برطرف سازی شرایط نامطلوب را تقاضا نماید، محدود نماید» [تلاکسکالا]
اما تازه ترین عملکرد دولت آمریکا بیش از اینها اخطار کننده می باشد. در واقع از 11 سپتامبر حکم های بسیار شدیدتری بخاطر محدود نمودن فعالیت هائی که تا آن زمان در چتر حمایت اولین ماده الحاقی تلقی می شدند، صادر شده اند.
در سال 2004 دو تن از سهامداران یک شبکه ی ماهواره ای که از 25 سال پیش مقیم نیویورک می باشند، جاوید اقبال و صالح الحوال، از جانب دادستانی متهم شدند بدین که « از یک سازمان تروریستی خارجی حمایت مادی می نمایند» زیرا آنها برای مشتریان آمریکائی خود برنامه های شبکه ماهواره ای المنار را که متعلق به حزب الله می باشد، پخش مینمودند. اِف بی آی نیز خانه و محل کار اقبال را تجسس نمود، زیرا او « بدین دلیل که دیسک هائی را در اختیار داشته است مشکوک بود». اقبال 2008 مجرم شناخته شد و به 69 ماه حبس محکوم گشت.
پس از 11 سپتامبر محاکماتی علیه مسلمانان آغاز گشت و بسیاری مجرم شناخته و حتّا تا به حبس ابد نیز محکوم گشتند. زیرا آنها مطالب سیاسی را مطرح می نمودند، فتاوائی صادر، اغذیه برای کودکان تهیه، مواد درسی را آماده ساخته و در اختیار موسسات آموزشی قرار داده، متونی را ترجمه و ویدیوهائی را از اینترنت پیاده کرده یا با گروهی از نوازندگان آواز خوانده بودند. در باره یکی از مواردی که شخصی متولد آمریکا بنام طارق مهانه در آن سهیم بود، پرفسور آندرو مارس که در دانشگاه یِیل تدریس می کند در نیویورک تایمز چنین نوشت: «اینجانب بعنوان کارشناس امور سیاسی در زمینه حقوق اسلامی و جنگ، متون و فیلم های ویدیوی گروه های جهادی را خوانده، ضبط و به سایرین داده و ترجمه کرده ام. بعنوان مفسر سیاسی در باره مشکل اخلاقی کشتن بحث می کنم، بعنوان یک شهروند، بسیار علاقمند هستم به اینکه نظرات، اندیشه ها و اعمال مربوط به کشتن را به همنوعان خویش توضیح دهم. من بعنوان یک انسان گاهی احساس شرم دارم از اینکه مجبورم از دردهای برخی احساس شادی و از دردهای برخی دیگر احساس رنج نمایم». وی چنین ادامه می دهد: «من در مورد دادرسی آقای مهانه ناظر بودم بر اینکه چطور می توانند اینگونه اعمال را تبدیل به جنایتِ کشوری نمایند. آقای مهانه را بدین خاطر مجرم شناختند که مطالبی را گفته، نوشته و ترجمه کرده بود».
در یک چنین موارد و بسیاری موارد دیگر میتوان تشخیص داد که ضمانت آزادی بیان و اجتماعات در آمریکا بخاطر ارزیابی های سیاسی فقط گزینشی مصداق دارد. شخصیت های بارز، روشنفکران دارای نفود در عرصه ی عمومی و رهبران فکری آمریکا همواره هنگامیکه نمادها مورد حمله قرار می گیرند، به اولین ماده الحاقی اشاره می کنند و آنگاه هنگامیکه مسلمانان از آزادی بیان استفاده ای می کنند که در نظر آنها قابل پذیرش نباشد، همه گونه استدلال های عقلانی و راه های حقوقی را برای مقابله با آن می یابند. اما اینگونه ارزیابی های دوگانه در جوامع اسلامی و سراسر گیتی از انظار پنهان نمی مانند.
اگر بخواهیم قضاوت کنیم که آیا در جامعه ای آزادی بیان ضمانت می شود یا خیر، بهترین معیارها اینست که بنگریم آیا ضعیف ترین اعضاء آن جامعه که به سادگی می توانند هدف حمله ی اکثریت قرار گیرند، می توانند با احساس اطمینان و آزادی و بدون بیم در باره هر موضوعی اظهار نظر نمایند و هیچ احساس تهدید یا ترسی از عواقب آن نیز نداشته باشند؟ به سخن دیگر: اگر بخواهیم بدانیم که آیا آمریکا به آزادی بیان احترام می گذارد، می بایست این پرسش را از صد تن مسلمان فعال آمریکائی که گزینشی انتخاب نشده باشند مطرح سازیم. آنگاه می توان پاسخی نزدیک به حقیقت برای آن یافت.
خلاصه اینکه: آمریکا هنگامی می تواند نقش استاد جهانی نگهبان آزادی بیان را ایفا نماید که افکار، سخنرانی ها، نوشتجات، فتاوی، ترجمه ها، اشعار و جستجوی اطلاعات در اینترنت برای افرادی نظیر مهانه دیگر جرم آمیز تلقی نگردند. فقط در صورتی که آنها را آزاد بگذارند، آمریکا می تواند به عناوین ارزشمند خود دوباره دست یابد.
سایت ملی – مذهبی محلی برای بیان دیدگاه های گوناگون است.