زلزله در آذربایجان و غلغله نژاد عشاق

یکی از انجمن‌هایی که چندین دهه است در تهران فعاليت دارد و پيش و پس از انقلاب هنگام زلزله كمك‌ها را جمع‌آوری می‌‌کند می‌گفت که حجم کمک‌های مردمی در طول پنج‌ دهه گذشته بی‌سابقه است، ما هم برای دیدن این امر بی‌سابقه راهی مناطق زلزله‌زده اطراف تبریز شدیم.

با دوستی مطرح کردم که می‌خواهم به ورزقان و اهر بروم، فقط زمانی چند ساعته لازم بود تا با یک وانت و یک بلندگوی دستی در یک شهرک کوچک از یکی از شهرستان‌های اطراف تهران یک کامیون مواد خوراکی، پوشاک،کیف،کفش و لباس بچه و لوازم‌بهداشتی جهت کمک به مناطق زلزله‌زده جمع شود.

شور و شوق مردم وراي تصور بود و نمی‌توان به قلمش کشید و حتی تصاویر هم نمي‌تواند زبان گویایی برای آن احساسات باشد. پیرزنی هنگام کمک به زبان ترکی گفت بروید در پناه خدا و به عشق ایران. پیرمردی دستفروش نزدیک به یک‌پنجم کل بساطش که لباس بچه و لباس زیر بود را کمک کرد. باور و هضم این ایثار سنگین بود، امثال این موارد کم نبوده‌اند. کسی به نشانه همدلی دستی به گرمی فشار می‌داد. بسیاری هنگامی‌که بنر کمک‌های مردمی را می‌دیدند بوقی می‌زدند و خدا قوتی می‌گفتند. همه با نیت، زبان و عمل بسیج شده بودند، آخر تن ایران زخمی شده بود و همه این ظرفیت عظیم تدارکی برای مرهم نهی و التیام‌بخشی بر زخم ایران بود. در پیکر آدمي اگر عضوی به درد آید و زخمی شود تمام گلبول‌های دفاعی بدن جهت بازسازی آن بافت به کمک عضو آسیب‌دیده می‌شتابند و ایران یکدست گلبول سفید دفاعی پیکره خود شد:

حدیث عشق که از صوت و حرف مستغنیست به ناله دف و نی در خروش و ولوله بود

به بستان‌آباد در 30 کیلومتری تبریز رسیدیم، کامیون حمل محموله‌ها چند دقیقه زودتر به بستان‌آباد رسیده بود، راننده‌اش گفت چند دقیقه جلوتر از ورود ما زلزله 3/5 ریشتری آمده است، اما عشق مردم برای امداد نمره‌ای بیشتر از 3/5 ریشتر داشت.

پنج کیلومتر مانده به تبریز، راهمان را به سمت فرعی ورزقان تغییر دادیم، به گفته رهگذران، این جاده هیچ‌گاه این‌قدر جمعیت و ماشین به خود ندیده بود. ترافیکی به‌وجود آمده بود و انواع ماشین‌ها از وانت، مزدا وکامیون تا باربند ماشین‌های شخصی، همه باربر نیازهای مردم زلزله‌زده بودند. در جلو و عقب ماشین‌ها بنرهای گوناگون بود، بر پشت کامیونی نوشته بود «حمل رایگان کمک‌های مردمی از سراسر ایران به مناطق زلزله‌زده». ستادکمک‌های مردمی از بابل و شیراز تا کرمانشاه و تبریز و ارومیه، ایران یکسره «قره‌داغ» شده بود، اهر، هریس، کلیبر و ورزقان.

چند نفر راهنما با نقشه کل مناطق زلزله‌زده روستایی کنار جاده ایستاده بودند و ماشین‌ها را به مناطق نیازمندتر وکمتر قابل دسترس سوق می‌دادند، مسیرها را نشان می‌دادند و نیازمندی مناطق را می‌گفتند نقش آنها تقسیم امکانات متناسب با نیازمندی و دسترسی بود. راهنماها كه از اهالی تبریز بودند می‌گفتند که از میزان حساسیت مردم و کمک‌ها نسبت به زلزله‌زدگان دچار شگفتی شده‌اند. آنها از همبستگی مردم سر ذوق آمده بودند. چشمانمان به نشانه همدلی به هم گره خورد، آنها ما را به سمت روستاهای دیبکلو، کویچ و سایر روستاهای آن مسیر راهنمایی کردند، به یاد زمان حرکت افتادم که نگران گم‌شدن و سردرگمی بودیم، اما اکنون تمامی این خاک آشنای ما بود.

این روایت سعي دارد حس نوع‌دوستی، ظرفیت و توانمندی اجتماعی مردم را نشان دهد، واقعیت این است که حتی بهترین دولت‌ها نمی‌توانند همه نقش‌های اجتماعی را برعهده بگیرند، ضمن این‌که تجربه نشان داده علاوه بر این‌که ممکن نیست مطلوب هم نیست، اما این ظرفیت‌ها یا در تحلیل‌ها مغفولند یا برخی ارگان‌هاي دولتی به آنها بدبینند، اما ساختن ایران راهی جز توجه به این ظرفیت و برنامه‌ریزی برای آن ندارد، انجمن‌های خیریه سنتی و شبکه‌های اجتماعی مدرن همه در فعال‌نمودن موج کمک‌های مردمی نقش داشتند. در آنجا می‌توان ترکیبی باشد از اقوام، انگیزه‌ها، اندیشه، عقاید و تیپ‌های مختلف جامعه ایران را دید.

ترکیب جمعیتی ما هم که اتفاقی دور هم جمع شده‌ایم نیز چنین بود؛ از راننده لوطی‌مسلک که رایگان کمک‌های مردمی را حمل می‌کرد تا دوتن از رزمندگان جنگ تحمیلی که یکی از آنها جانباز بود وکشکک پا نداشت و با عصا آنجا آمده بود و همچنین جوانان تحصیلکرده، گويا تفاهم و همدلی حول آذربایجان بین همه ایرانیان شکل گرفته بود.

راهی روستاهای، ورزقان و هریس شدیم، کنار جاده درختان سیب و صندوقچه‌های کندوی عسل، بوی زندگی را در میان آوار مصیبت یادآور می‌شد. گسلی به عرض یک‌متر دهان باز کرده بود و خشم طبیعت را به کوهستان‌نشینان نشان می‌داد. در مسیر روستای دیبکلو ناهمواری بسیار زیاد جاده خاکی ـ که شبیه به جاده‌های مالرو بود ـ پيش از دیدن خرابی‌های زلزله خود نشان از عدم‌توسعه‌یافتگی منطقه داشت.

به روستای دیبکلو رسیدیم. آنجا همه‌چیز فروپاشیده شده بود، تنها مدرسه تک اتاقی آنجا سالم مانده بود. می‌شد انعکاس قیامتی کوچک را در آنجا دید، چهره‌ها همه در هم کشیده از غم بود، در سیمای مردانش شوک و در صورت زنانش بختک سهمگین ماتم و ترس از بی‌آتیه‌گی هویدا بود، جوانان حیران بودند، وکودکان ویلان و مجروحین نالان.

در چهره‌های مضطرب و غمدیده آنان رنجی به درازنای تاریخ بود، در روستایی کوچک تعداد نه‌نفر کشته و تعدادی هم مجروح شده بودند، اما در میان آن اندوه و در کنار بی‌خانمانی و بوی مرگ و آینده مبهم هنوز بارقه‌های امید و زندگی در میان آنان شعله داشت. مردان و زنانی سختکوش تلاشگر و تولیدگر مشغول خرمن‌نمودن محصول کشاوزی در شش روز پس از فاجعه بودند: «این سرا را سزا بیش از این است».

همه خانه‌های چند روستایی که در اطراف دیبکلو وکویچ سرکشی کردیم گلی، خشت و سنگ بود و مسقف به چوب، فقط و فقط یک خانه وجود داشت که اسکلت‌بندی داشت که آن هم بادبند نداشت و فونداسیونش هم با بتن و میلگرد شناژ نشده بود. حدود 10 روستایی که ما رفتیم خانه بهداشتی وجود نداشت و صرفاً مدارس ابتدایی بود، این نشان‌دهنده مشكل جدي پيش از وقوع زلزله است و مي‌توان تبعيض ميان برج‌سازي در شهرهاي بزرگ و خانه خشت و گلي در روستاها را ديد.

به گفته ساکنین، بیشتر آسیب‌دیدگان و کشته‌شدگان از سالخوردگان، زنان و کودکان بودند، زیرا جوانان برای کسب شغل و زندگی بهتر به شهرها مهاجرت کرده بودند. زندگی مردمان آن منطقه از طریق دامداری گذران می‌شود و البته در گوشه و کنار که آبی روان بود و زمینی هموار زراعت و باغداری به صورت محدود مشاهده می‌شد.

مرحله امداد و نجات پایان پذیرفته بود و مردم ساکن چادرهای جمعیت هلال‌احمر شده بودند. آنها از شیوه تقسیم امکانات دولتی ناراضی بودند. فضاهای بهداشتی صحرایی نیز به کندی احداث می‌شدند. به نظر می‌رسید شکافی هم بین نهادهای مدنی و ستادهای مردمی با ارگان‌های دولتی وجود دارد که فهم شرایط، برنامه درازمدت و آینده‌نگری می‌طلبد تا مجموعه این نهادها مکمل همدیگر باشند و بویژه با به‌وجودآوردن یک مجرا برای اعتماد عمومی در چنین شرایطی بتواند نهایت همگرایی و هم‌افزایی را داشته باشند.

پس از تقسیم کمک‌های مردمی کم‌کم باید آماده برگشت می‌شدیم. مردم مناطق زلزله‌زده مردمانی نجیب و قدردان بودند و با حیا و نجابتی خاص از همه مردم ایران تشکر می‌کردند. در آن دو روز آن‌قدر شاهد احساسات و ارزش‌های سترگ انسانی بودیم که برگشت را سخت می‌نمود. این حمیت و سازماندهی مردم برای امدادرسانی فوق‌تصور و تصویر بود، امید آن‌که مقطعی نباشد و تا آبادانی ایران ادامه داشته باشد، زیرا اکثر روستاهای ایران هم در شرايطي به‌سر مي‌برند كه در صورت وقوع زلزله به فاجعه‌ انساني ديگر می‌انجامد.

اکنون دردهای کهنه اهر و ورزقان سر باز کرده و بر پیکر آنان رنجی مضاعف حادث آمده و ویرانی نيز به فقر و بیکاری اضافه شده است. این می‌تواند بسترساز بحران‌های جدیدی باشد، از اين‌رو همت عشاق، برنامه‌ریزی و کار زیربنایی می‌طلبد وگرنه دخترکی هشت‌ساله ـ که رخساری معصومانه و چشمانی به رنگ آسمان داشت و همه اعضای خانواده‌اش را در زلزله از دست داده بود ـ چگونه می‌تواند بدون حمایتی جدی و پیگیرانه، برادر سه ماهه‌اش را برای روزگارانی بلند، مادر باشد.

به نقل از چشم انداز ایران 74

 سایت ملی – مذهبی محلی برای بیان دیدگاه های گوناگون است.

مطالب مرتبط

آصف بیات

«فوراً تخلیه کنید؟ کجا؟» یکی از دوستانم در تهران پرسید؛ «اصلاً می‌دانند تهران کجاست؟ آیا تا به حال در خیابان‌ها یا بازار بزرگ آن پرسه زده‌اند تا زندگی پر جنب و جوشش را حس کنند؟» تهران شهری با حدود ۱۰ میلیون نفر جمعیت است

عزت‌الله سحابی

ما به ضرورت سراسری بودن و فراگیر بودن یک نهضت نجات‌بخش در ایران پی برده‌ایم‌. «همه پاسخ به چه می‌توان کرد؟» ما به‌طور خلاصه و کلی، در سعی و تلاش برای آغاز و پرورش یک نهضت عمومی فراگیر و سراسری هستیم

محمدرضا نیکفر

جنگ به جز به فرماندهان و هوراکشانش، به بقیه حس ناتوانی می‌دهد. ماشینی عظیم به راه افتاده که منطق حرکت آن به صورت قطبی دربرابر منطق امر مردم است. چگونه می‌توان در برابر این غول آدمی‌خوار ایستاد؟

مطالب پربازدید

مقاله