پیوند اسلام ستیزان و اسلامگرایان افراطی

همگرایی اسلامگرایان افراطی با اسلام ستیزان هم بصورت «تئوری» با تئوریزه کردن اندیشه خشونت انجام می گیرد و هم بصورت «عملی»، رفتارشان مکمل یکدیگر می شود.

نگرش به اسلام و برخورد هوادارنه، یا نقادانه با آن، در دهه های اخیر اوج گرفته است. از دو سده پیشین، اوج گرایشات اسلامی در جهان اسلام، از سید جمال الدین اسد آبادی و محمد عبده و اخوان المسلمین آغاز شد تا در دوران های پسین تر، به ایران رسید. در دهه های اخیر، پیروزی انقلاب ایران و تشکیل حکومتی با پسوند «اسلامی» در ایران، این روند را تشدید کرد.

رهایی کشورهای اسلامی از زنجیر استعمار و رودر رویی آنان با جهان غرب، سبب جستجو برای بازگشت به خویش شد و در این سیر و سیاحت، «نوزایی اسلام» به عنوان یک «هویت جمعی» در دستور کار مسلمانان قرار گرفت. به هنگام ورود به سده بیست و یکم، فاجعه یازده سپتامبر، مطرح شدن القاعده و طالبان و حرکتهای مشابه در آفریقا، باری دیگر، اسلامگرایی را در صدر اخبار قرار داد. رییس جمهور وقت آمریکا آن حوادث را بسان برخورد اسلام و مسیحیت تفسیر کرد. به موازات رشد «اسلامگرایی»، «اسلام هراسی» نیز مطرح شد و همزمان «اسلام ستیزی» نیز گسترش پیدا کرد.

برای روشن شدن بحث، ناچار بایستی در ابتدا، مفهوم واژه های مورد بحث در این نوشتار را تعریف کرد تا پیشاپیش محل نزاع روشن شود و از هرگونه ابهام و برداشت نا مناسب پیشگیری گردد، زیرا این واژه ها بار مفهومی متفاوتی دارند و همیشه به یک معنا مورد استناد قرار نمی گیرند.

1. واژه های مورد بحث

الف. «اسلامگرایی»، «اسلامگرایی افراطی»، «اسلامگرایی خشونت گرا»

واژه «اسلامگرایی» هر چند بخودی خود، گرایش به اسلام را نشان میدهد و بار منفی ندارد ولی کاربرد آن در مورد گرایشات به اسلام سیاسی می باشد و در دهه های اخیر، غربیان مفهوم خاصی را از اصطلاحاتی مثل «Fondamentalisme» و «Islamisme» استفاده می کنند که حاوی باری منفی هست. منظور از «بنیادگرایی» و «اسلامگرایی» در این بحث، هر نوع گرایش به اسلام نیست، بلکه بهتر است با توصیف آن به «افراطی»، «خشونت آمیز» و «خشونت گرا»، شکل ویژه ای از اسلامگرایی را که مورد بحث این نوشتار است توضیح بدهیم.

اسلامگرایی خشونت آمیز، فقط یک گرایش اعتقادی به اسلام که چاشنی خشونت آمیزی را دربرداشته باشد نیست. بلکه گرایشی هست که در آن «خشونت آمیزی» نه به عنوان یک «توصیف»، بلکه به عنوان بخشی از «ماهیت» و ذات آن، نقش پایه ای و اساسی دارد. این نوع اسلامگرایان، فقط به تفسیری خشونت آمیز از اسلام باور ندارند بلکه خشونت را هرم اصلی منظومه فکری و نقشه راه خویش می دانند. بگونه ای که اگر عنصر «خشونت» از پندار و کردار آنان حذف شود، شاکله فکری آنان از هم می پاشد ولی اگر عنصر «اسلامیت» حذف شود، آن شاکله می تواند در ساختارهای دیگری مثل «ملی گرایی»، «جهان گرایی»، «جنبش های ضد جهان گرایی» «Antimondialiste» و یا «Altermondialiste» و … به حیات خویش ادامه دهد.

به عنوان نمونه در اسلام طالبان، اگر روش های خشونت آمیز و ترور و ارعابی حذف شود، دیگر طالبان، نمی توانند با همین شکل و به عنوان یک هویت ویژه در صحنه سیاسی یا در نبردهای افغانستان حضور داشته باشند ولی اگر گرایشات اسلامی آنان حذف شود و سایر مولفه ها را نگاهدارند، می توانند با همین شکل و با هویتی ویژه به عنوان، نیروی ضد اشغالگر، یا نیروی طایفه ای و قبیله ای خاصی، به رفتار خشونت آمیز خویش ادامه دهند و این هویت ویژه را همچنان مستقل نگاهدارند. در حالیکه اگر مولفه «خشونت» حذف شود و فقط «هویت اسلامگرایی» باقی بماند، بناچار بسان سایر مسلمانان برای ادامه حیات سیاسی خویش ناچارند در گروهها و احزاب دیگر (سیاسی، اسلامی، ملی، و یا طایفگی و قبیله ای) جذب و هضم شوند.

همچنانکه القاعده با حذف خشونت از مرام خویش، «همبستگی فراملی» خویش را از دست می دهد و بناچار بایستی در سایر گروههای فکری و عقیدتی جهانی جذب شود و یا هواداران آن، هر کدام در کشور متبوع خویش، پیرو جریانات داخلی آن کشور شوند.

لذا در «این اسلامگرایی خشونت آمیز»، ویژگی «خشونت» است که حرف اول و آخر را در این هویت می زند نه «اسلامگرایی»، البته خشونتی که با چاشنی اسلامگرایی، در پی تبیین مشروعیت دینی خویش، و در پی مشروعیت زدایی از سایر رقیبان اعتقادی، سیاسی و اجتماعی است.

ب. «اسلام ستیزی»

منظور از این واژه روشن هست و چندان نیازی به توضیح ندارد. این واژه هیچ ارتباطی با نقد و انتقاد نداشته و حتی ربطی به مخالفت با اسلام ندارد. فرد یا گروهی می تواند «ناقد و منتقد اسلام» و یا حتی «مخالف اسلام» باشد بدون آنکه وارد جبهه «اسلام ستیزی» شود. اما در برخی موارد مرزهای رفتاری «ناقدان و منتقدان از اسلام» و یا «مخافان و رد کنندگان اسلام» با «اسلام ستیزان» کم رنگ می شود. «اسلام ستیزان» گاه تلاش می کنند تا در سنگر «آزادی بیان» پنهان شده و نقاب «نقادی اسلام» زده و رفتار خویش را منتقدانه بخوانند و آنگاه بر مسلمانان خرده بگیرند که چرا تحمل رفتار انتقادی ندارند؟ در حالیکه موضوع مورد مناقشه، نقد و انتقاد از اسلام و مخالفت با آن نیست هر چند در رفتار آنان نقد و انتقادی و مخالفتی هم وجود داشته باشد، بلکه موضوع مناقشه، بخش «اسلام ستیزی» رفتار آنان و بخش «نفرت پراکنی» گفتار و کردار آنان است.

 2. «اسلامگرایی» زاییده «اسلام ستیزی» هست؟ یا بر عکس؟

هنگام ریشه یابی برخوردهای اسلامگرایان واسلام ستیزان، این پرسش مطرح می شود که «اسلامگرایی»، زاییده «اسلام ستیزی» هست؟ و یا بر عکس، «اسلامگرایی» خود زاینده و منشا «اسلام ستیزی» هست؟

شاید این پرسش، برای نسل ما که یکی دو سده از اصل شروع این حکایت دور مانده ایم، داستان« مرغ» و «تخم مرغ» باشد که کدام اول بوده و کدام زاییده دیگری هست؟

اکثریت غربیان و اسلام ستیزان، با استناد به حوادث دهه های اخیر معتقدند که این رفتارهای خشونت گرایانه اسلام گرایان افراطی بود که سبب ایجاد موج اسلام هراسی و اسلام ستیزی در جهان غرب شد. به عنوان نمونه موج اسلام ستیزی در غرب در دهه اخیر، را ناشی از رفتار تروریستی القاعده و حوادث یازده سپتامبر می دانند. به نظر می رسد این گروه چندان تمایلی به بررسی ریشه های تاریخی نزاع ندارند بلکه فقط بخشی از حوادث معاصر را به انتخاب خویش برگزیده و در تجزیه و تحلیل خویش مورد استناد قرار می دهند. آغاز تاریخ را آنجایی می دانند که پیشاپیش انتخاب کرده اند.

در حالیکه برخی دیگر، با بررسی تاریخی ریشه های این مناقشه، بر این باورند که اسلام ستیزی موجب رشد گرایشات خشونت آمیز در میان مسلمانان و اسلامگرایان شده است. به عنوان نمونه، بعقیده برخی، ممنوعیت حجاب اسلامی در دو دهه اخیر در مدارس فرانسه، سبب گرایش زنان مسلمان به استفاده از برقع و نقاب گردید، بعبارت دیگر زنانی که امروز «نقاب» و «پوشیه» می زنند همانهایی هستند که در یکی دو دهه قبل و به هنگامیکه دانش آموز بودند از حجاب در مدرسه منع شده بودند. اینبار با «نقاب»، هویت مستقل خویش را به رخ فرانسویان می کشند.

برخی از این فراتر رفته و بر این باورند که رفتارهای استعمارگرایانه و استثمارگرایانه غرب نسبت به جهان شرق، پیش زمینه برخوردهای کنونی بوده است. پیشرفت اقتصادی و سیاسی غرب در دو سده اخیر، که همراه با بهره وری از سرمایه های اولیه و خام جهان شرق بود سبب شد که جهان شرق (و مسلمانان در بخش های مسلمان نشین) شاهد یک تحقیر تاریخی از طرف غرب باشند.

در این راستا اندیشمندانی چون سید جمال و اقبال فریاد بازگشت به خویشتن سر دادند تا مسلمانان تحقیر شده بتوانند در پناه «هویت مذهبی» و «هویت های بومی خویش»، مقاومت کرده و خویشتن خویش را بازیابند. این حکایت ها سرآغاز مقاومت منفی مسلمانان شد. به همان اندازه ای که تهاجم غرب علیه ارزش های بومی شدت می گرفت، مقاومت شرقیان (و مسلمانان) نیز شدت می یافت. غربیان برای نگاهداری تفوق و برتری و هژمونی خویش، و برای تحقیر دیگران،از شدیدترین خشونت های گفتاری و رفتاری اجتناب نکردند و مسلمانان نیز به تناسب از «مقاومت منفی» به «تهاجم عملی» روی آوردند.

 3. همگرایی اسلامگرایان افراطی و اسلام ستیزان

همگرایی اسلامگرایان افراطی با اسلام ستیزان هم بصورت «تئوری» با تئوریزه کردن اندیشه خشونت انجام می گیرد و هم بصورت «عملی»، رفتارشان مکمل یکدیگر می شود.

الف. همگرایی فکری اسلامگرایان افراطی و اسلام ستیزان

بدون تردید جهانیان (مسلمانان و نامسلمانان) در طول تاریخ شاهد برداشت های متفاوتی از اسلام و آموزه های اسلامی بوده و هستند. این برداشت ها نه تنها متفاوت هست بلکه گاهی متضاد بوده و در تقابل با یکدیگر قرار دارند.

دینی که شأن نزول پیامبرش «رحمتی فراگیر» برای جهانیان هست و نه فقط برای پیروانش «و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین» (انبیاء/107)، و دینی که پیامبرش هنگام ورود پیروزمندانه به مکه، به شکنجه گران سابق خویش پیام امن میدهد، هیچگونه قرابتی ندارد با اسلام مسلمانانی که هنگام ورود به مکه شعار انتقام سر میدهند و ندای حرمت شکنی «الیوم یوم الملحمة، الیوم تستحل الرحمة». این تفاوت بین مسلمانان اولیه فقط تفاوت «شعار» نیست بلکه تفاوت «شعور» هست، و این تفاوت شعور و ادراک از اسلام تا آنجاست که پیامبر سرانجام خویش را موظف می بیند که حتی در «شعر» و «شعار» یاران و همراهان خویش مداخله کند و آن شعار افراطی را تعدیل کند به شعر محبت و مدارا: «الیوم یوم المرحمة».

پس از فقدان آن پیام آور رحمت، اسلام خوارج در صدر اسلام، که شکم زنان آبستن می درد، و با برداشت های انحرافی و افراطی از مفاهیم اسلامی از قبیل انحصار حکم و حکومت در خدا «لا حکم الا لله»، سرانجامش به آنارشیسم و هرج و مرج ختم می شود هیچگونه قرابتی با اسلام علوی ندارد، اسلامی که علی منادی آن است و نظم اجتماعی و حکومتی «کارآمد» (هرچند فاسق) را از بی نظمی و بی کارآمدی ترجیح میدهد: «انه لابُدّ للناس من امیر براً کان او فاجراٌ» (نهج البلاغه خطبه 40).

«اسلام اموی» با «اسلام علوی» فرسنگ ها فاصله دارد. در آن اولی، اسلام وسیله ای برای حکمرانی هست، و در آن دومی حکمرانی اگر سبب نشود حق ستمدیده ای از ستمگری گرفته شود حکومتش کم ارزش تر از کفش های وصله زده خلیفه مسلمانان می شود (نهج البلاغه خطبه 33) و در آن صورت، حکومتش، به عطسه بزغاله مریضی نمی ارزد: «دنیاکم هذه اهون (ازهد) عندی من عطفة عنز» (نهج البلاغه خطبه 3).

نقطه اوج همفکری «اسلام گرایان افراطی و خشونت گرا» با «اسلام ستیزان»، تفسیر آنان از رابطه اسلام و خشونت هست. دو گروه فوق، در این همگرایی فکری، در دو نقطه به وحدت نظر می رسند: اول همگرایی آنان در «ارایه تفسیر خشن از اسلام»، و دوم همگرایی آنان در «انحصاری دانستن این تفسیر و نپذیرفتن سایر تفاسیر و برداشت ها».

آنان در این تفسیر، ناخواسته همراه و همگام هم شده، و مکمل فکری یکدیگر می شوند. تفسیر خشونت آمیز از اسلام را اسلامگرایان افراطی مطرح کرده و پذیرفته اند، و دقیقا مذهب ستیزان نیز، تنها همین تفسیر (خشونت آمیز) از اسلام را به رسمیت می شناسند. این دو گروه به تفسیری یگانه از اسلام باور دارند، اولی مبلغ و مروج آن تفسیر است و دومی با به رسمیت پذیرفتن آن تک صدایی، و ترویج آن تک صدایی، به کمک ترویج آن تفسیر آمده تا با مطرح کردن آن تفسیر، به عنوان تنها برداشت صحیح از اسلام، زمینه های حمله بر اصل و اساس باورهای مذهبی را فراهم کند.

«اسلامگرایان افراطی»، تفسیری جز تفسیر خشونت گرایانه خویش از اسلام را بر نمی تابند و با این تفسیر خشونت آمیز از دین، راه هرگونه همزیستی با سایر باورها را بسته، و حتی در دایره دین باوران، فقط تفسیر خویش را از آموزه های دینی، منطبق با پیام وحی می دانند، و چون مطلق نگر و جزمی اندیشند سایر باورها را یکسره باطل دانسته و رسالت خویش را در حذف سایر باورها می دانند و برای رسیدن به این هدف، در بکارگیری ابزار خشونت آمیز حد و مرزی نمی شناسند.

«اسلام ستیزان» که بدون غربال سره از ناسره، یکسره به هر چه که رنگ و بویی مذهبی دارد تاخته و راه نجات را در حذف کلی اندیشه های مذهبی میدانند، ریشه همه ناکامی ها و گرفتاری ها را در اسلام دانسته، و از موضعی پرخاشگرایانه و ستیزه جویانه به نفی و انکار ارزش های معنوی و مذهبی اسلام می پردازند.

ب. همکاری عملی اسلامگرایان و اسلام ستیزان

ثمره همگرایی فکری «اسلام گرایان خشونت گرا» با «اسلام ستیزان»، در ارایه تفسیر خشونت آمیز از اسلام، «همگرایی عملی» آنان می شود.

«اسلام ستیزی» هنگامیکه بصورت یک حرکت فردی و ایزوله انجام می شود یا در پی انتقام جویی شخصی از اسلام می باشد و اسلام ستیز فوق به دلیل صدماتی که از برخی مسلمانان متحمل شده، به خطا رفته و بجای ریشه یابی منشأها، به سراغ دین و مذهب و به سراغ «تحریک مسلمانان» می رود تا عقده دل فرو نشاند. و یا فردیست جویای نام و نشان، که نان خویش را در توهین به باور دیگران می داند. اسلامگرایان افراطی با حکم به ارتداد و قتل آن گروه، گاهی فردی بی نام و نشان را تبدیل به یک چهره بین المللی می کنند. در این هیاهوها، در برخی موارد، یک اثر فاقد ارزش هنری، به عنوان یک آفرینش هنری مطرح شده و آفریننده آن، راه طولانی «هنرمندی و ادیبی» را یک شبه طی کرده و به مدد مطرح شدن در رسانه ها، مجوز ورود به جلگه ادیبان و هنرمندان می گیرد.

اما هنگامیکه اسلام ستیزی در چارچوب یک حرکت برنامه ریزی شده انجام می شود اهداف چند لایه ای دارد. هر چند غالبا مدعای اولیه آنان، «تقدس زدایی» هست ولی بدون تردید هدف اصلی آنان از رفتار تحریک آمیز خویش، تقدس زدایی از مفاهیم و مقدسات دینی بصورت مستقیم نیست. زیرا پر واضح هست که هدف آنان نمی تواند تقدس زدایی از مفاهیم فوق نزد غیر باورمندان باشد زیرا غیر باورمندان، اعتقادی به تقدس آن مفاهیم ندارند که نیازی به تقدس زدایی باشد. از سویی دیگر هدف آنان، تقدس زدایی نزد باورمندان نیز نیست زیرا شیوه های ستیزه جویانه و توهین آمیز سبب نمی شود که امر مقدسی نزد باورمندان آن از تقدس بیفتد.

بلکه هدف مهمتری که در لایه بعدی تعقیب می شود، «واکنش» دینداران هست. اسلام ستیزان کار خویش می کنند تا دیگری را«تحریک» کنند و آنگاه در انتظار «واکنش» می نشینند. «واکنشی» که آنان در برابر رفتار «تحریک آمیز» خویش، انتظار می کشند «واکنشی» هست که آنان را به مقصدشان و به آن پیش داوریشان (ارایه چهره خشونت آمیز از اسلام) نزدیک کند (یعنی واکنش خشونت آمیز). اسلام ستیزان، آن «واکنش» را دستمزد کار خویش می دانند. بنابر این در انتظار «واکنش های خردمندانه» از قبیل «مناظره بیطرفانه» یا «پاسخی منصفانه» نیستند. تفاوت «اسلام ستیزان» و «نقادان اسلام» در همین نکته هست اولی می ستیزد و منتظر «واکنشی» می نشیند که آن واکنش، به او، در هدفش (اسلام ستیزی) کمک کند، در حالیکه دومی نقد می کند و به انتظار پاسخی می نشیند که سره از ناسره را برای خودش یا طرف مقابلش روشن کند.

اسلام ستیزان در حقیقت، نه با «کنش های خویش» (مثلا با فیلم سخیفی که چهره پیامبر اسلام را ناموجه جلوه دهد) در پی ارایه برداشت های خویش هستند، بلکه با «واکنش های طرف مقابل» تلاش می کنند به آن هدف اصلی خویش (ارایه چهره ناموجه از اسلام و مسلمانان) برسند. اینجاست که مسلمانان افراطی و خشونت گرا، ناخواسته ابزار دشمنان خویش می شوند و با واکنش های غیر خردمندانه خویش (مثل کشتن سفیر آمریکا در لیبی، در واکنش به فیلم ننگ آور «بیگناهی مسلمانان») آب در آسیاب می ریزند.

البته لایه های دیگری هم در برخی حوادث می توانند دخیل باشند. به عنوان نمونه در حادثه فیلم اخیر، لایه های زیرین دیگری از قبیل جنیش های اخیر در کشورهای عربی و رقابت های انتخاباتی داخلی امریکا، می تواند موثر باشد تا گفتمان رواداری رییس جمهور کنونی آمریکا رنگ ببازد. اگر این لایه ها در ابتدا هم مورد نظر نبوده باشد اما بدون تردید در عمل، می تواند مورد استفاده بازیگران سیاست قرار گیرد.

یکی دیگر از آن لایه ها، می تواند مساله برخورد با ایران باشد. رسانه های غربی پس از کشته شدن سفیر امریکا، بیدرنگ به تاریخچه تجاوز به حقوق دیپلمات ها در جهان پرداخته و گروگانگیری 444 روزه دیپلمات های آمریکایی در ایران را به عنوان یکی از سرفصل های نقض کنوانسیون وین در مورد حقوق دیپلمات ها نام بردند. زیرکانه تلاش کردند تا سرنخ حوادث نقض حقوق دیپلماتیک را به ایران مربوط کنند تا زمینه برخورد با ایران را مهیاتر سازند. هر چند حکومت ایران به شکل رسمی، جنبش های اخیر جهان عرب را در تداوم انقلاب اسلامی ایران می داند ولی هم خود آنان بر مصرف داخلی اینگونه تحلیل ها اذعان دارند (تحریف سخنان رییس جمهور مصر در اجلاس سران غیر متعهد در تهران، نشانی روشن از این حکایت هست) و هم تحلیلگران غربی بخوبی تفاوت این جنبش ها را با انقلاب ایران درک کرده و ماهیت آن را یکی نمی دانند. بنابر این، هنگامیکه رسانه های غربی، سرنخ این حرکت ها را به ایران ربط می دهند، بایستی نگران شد که چه هدفی در سر دارند (هر چند متاسفانه در داخل ایران، برخی از افراد وابسته به محافل نظامی و امنیتی، از این تحلیل ها احساس شادمانی و احساس قدرتمندی می کنند، بدون آنکه بیندیشند چه آشی در حال پختن است. حکایت، همان حکایت «نقش دیو کردن» و «غریو زدن» هست).

ادامه دارد…

  سایت ملی – مذهبی محلی برای بیان دیدگاه های گوناگون است.

مطالب مرتبط

آصف بیات

«فوراً تخلیه کنید؟ کجا؟» یکی از دوستانم در تهران پرسید؛ «اصلاً می‌دانند تهران کجاست؟ آیا تا به حال در خیابان‌ها یا بازار بزرگ آن پرسه زده‌اند تا زندگی پر جنب و جوشش را حس کنند؟» تهران شهری با حدود ۱۰ میلیون نفر جمعیت است

عزت‌الله سحابی

ما به ضرورت سراسری بودن و فراگیر بودن یک نهضت نجات‌بخش در ایران پی برده‌ایم‌. «همه پاسخ به چه می‌توان کرد؟» ما به‌طور خلاصه و کلی، در سعی و تلاش برای آغاز و پرورش یک نهضت عمومی فراگیر و سراسری هستیم

محمدرضا نیکفر

جنگ به جز به فرماندهان و هوراکشانش، به بقیه حس ناتوانی می‌دهد. ماشینی عظیم به راه افتاده که منطق حرکت آن به صورت قطبی دربرابر منطق امر مردم است. چگونه می‌توان در برابر این غول آدمی‌خوار ایستاد؟

مطالب پربازدید

مقاله