محمدحسین رفیعی فنود

خیزش، شورش، انقلاب (۳)

چرا در آغاز؛ نسل Z به میدان آمد؟

ویژگی‌های این نسل را در شماره‌های قبلی برشمردیم. این نسل رهاترین قشر جامعه ایران است. وابستگی آن به جامعه در کمترین حد وجود دارد. هنوز شغلی، خانواده‌ای، پستی ندارد و چشم‌اندازی هم برای او متصور نیست. از طرف دیگر، این نسل در عین حال شاهد له شدن نسل‌های گذشته توسط سیاست‌های جمهوری اسلامی بوده است در لمس تحقیر و تضعیف نسل گذشته توسط حاکمیت شریک و شاهد بوده است.

نسل‌های گذشته مختصر وابستگی به جامعه و حاکمیت را، هنوز و تا زمانی که نمی‌توان پیش‌بینی کرد، دارند. در مقابل تحقیر و تضعیف خود توسط حاکمیت سبک و سنگین می‌کنند ولی این نسل، آسیب‌پذیرترین نسل و در عین حال رهاترین نسل در جمهوری اسلامی است.

علاوه بر این موارد، در دوگانه‌ی «ارزش»های جمهوری اسلامی و ارزش‌های جهانی این نسل، شدیدترین محدودیت را در ایران، احساس می‌کند.

این ویژگی‌ها باعث شده که این نسل شروع‌کننده اعتراض باشد. از این نسل 4 میلیون دانشجو و حدود 8 میلیون دانش‌آموز 12 تا 18 سال را داریم، بعلاوه به این جمعیت باید گروه فارغ‌التحصیل بیکار و ترک تحصیلان بیکار را هم اضافه کرد. این لشکر انبوه، اگر فقط 20 درصد آن به میدان بیاید، می‌شود 4/2 میلیون نفر که مطمئناً جمهوری اسلامی و ماشین سرکوبش حریف آن نخواهد شد. فعلاً، این نسل موتور این خیزش است و بالقوه پیوستن حداقل 12 میلیون حاشیه‌نشین و یک میلیون معلم و 5/3 میلیون کارگر صنعتی و چندین میلیون بازنشسته و بیکار فعلی هم، محتمل است. همه‌ی این اقشار، در حال حاضر با این خیزش همدلی می‌کنند، ولی یک روزی ممکن است همراهی کنند.

جمهوری اسلامی، آنقدر نقطه ضعف دارد و بحران برای این اقشار و دیگر اقشار جامعه ایجاد کرده است که به شدت آسیب‌پذیر شده است. هر لحظه ممکن است بهانه‌ای سر برآورد و چون ایده و قصد حل این بحران‌ها را ندارد، مرتباً در میدان مین حرکت می‌کند و منتظر انفجارهای جدیدی است.

ادبیات، اعتراضی نسل Z و تعرض به روحانیون

یکی از نقاط ضعف این خیزش نسل Z، پخش ادبیات هجو و فحاشی آن است. این نسل چون با ادبیات غنی، فاخر و تاریخی ایران کمتر آشناست، تسلیم ادبیات لومپنی جامعه شده است. این جوانان به‌جای آنکه به لمپن‌های سرکوب‌گر و اراذل و اوباش حاکمان ادب، اخلاق، خشونت پرهیزی بیآموزد، با کمال تأسف فحاشی و سخنان سخیف اراذل و اوباش را تکرار می‌کنند! نسلی که شعار جهان شمول «زن، زندگی، آزادی» که محتوائی عمیق سیاسی، فلسفی، اخلاقی دارد و یک روش زندگی را می‌آموزد، سر می‌دهد، شایسته نیست که سخنان سخیف و فحش‌های لمپن‌ها را تکرار کند!!

جامعه آینده‌ای که این نسل، همراه با نسل‌های دیگر، خواهد ساخت؛ باید جامعه‌ای مؤدب، آرام، عقلانی و اخلاقی باشد. حکومت، بنا به ضرورت اقتدارگرائی خود به اراذل و اوباش نیاز پیدا کرده است، انبوه نسل Z و نسل‌های دیگر که اکثریت جامعه هستند و حتماً پیروزی این جدال را به نام خود ثبت خواهند کرد و لاجرم باید سازنده جامعه‌ی آینده باشند، از هم‌اکنون باید ادبیاتی را به جامعه ارائه کنند که موجب آرامش و تربیت نیکوی جامعه شود نه اینکه ادبیات کلامی لومپن‌های سرکوب‌گر را بکار ببرند و فضای اعتراض را مسموم سازند. به قول مشهور «سالی که نکوست از بهارش پیداست» این ادبیات کلامی معترضین در بخش اکثریت جامعه، دافعه ایجاد می‌کند و مردم را به آینده بدبین می‌سازد.

چه ضرورتی است که، اقشار محق جامعه که به حق، حقوق خود را طلب می‌کند، کلامی بکار ببرد که مخصوص اقشار حاشیه‌ای و منزوی و ناسالم جامعه هست؟! اقشار تربیت نشده جامعه!

مظلومیت، قربانی شدن و هزینه‌های زیادی که این نسل می‌پردازد، او را در جهان پیوسته‌ی بهم امروز، قهرمانانی شجاع و حق‌خواهانی پیگیر، معرفی کرده است. ادبیات کلامی او هم باید همتراز این حق‌خواهی و بعداً نمادی از سنت سازندگی جامعه باشد. در جامعه‌ی آینده ایران، «شعبان بی‌مخ‌ها» و ادبیات آنها، جایگاهی نباید داشته باشند، پس چه ضرورتی دارد که ادبیات کلامی این نسل، غیرفاخر باشد؟! همگونی و انسجام عمل و کلام، ضرورت این مرحله‌ی خیزش می‌باشد، آنهم از نسلی که با دانش و علم و آموزش و پرورش درگیر است. این درست است که ادبیات کلامی حاکمان جمهوری اسلامی و عوامل متنوع آنها در این چهل سال نزول به قهقرا داشته ولی این حقی برای تقلید معترضین ایجاد نمی‌کند.

به عنوان مثال نگاه کنید که جای مبلغان مذهبی قبل از انقلاب ـ آیت‌الله مطهری، آیت‌الله بهشتی ـ آیت‌الله طالقانی، دکتر شریعتی ـ با آن ادبیات فاخر و اخلاقی را این روزها «مداحان» حاکمیت گرفته‌اند که نه در کلام که در محتوا هم سیر قهقرایی کرده‌اند. ادب را اگر به قول لقمان حکیم از بی‌ادبان باید آموخت مجوّزی و ضرورتی برای این نوع شعارها وجود ندارد و اصلاً آدم می‌مامند که این شیوه‌ی کلام از کجا آمده است؟ بدیع است ولی مستهجن و ضربه‌زننده.

نسل Z در همین خانواده‌هائی تربیت شده‌اند که چنین ادبیات کلامی، مردود و مطرود است، پس باید پرسید که از کجا آمده‌اند؟ همة ما با کلام آقایان در اتاق‌های بازجوئی و سلول‌های انفرادی، آشنائی داریم ولی همین آقایان هم در ملاءعام جرأت به کار بردن این کلام‌ها را ندارند. چون در فرهنگ عمومی ما ایرانی‌ها ـ به جز در هجو و طنز و آنهم محدود ـ چنین ادبیاتی جا نداشته است. البته می‌فهمیم که این عبارات عکس‌العمل «مقدس»سازی‌های حاکمیت در سال‌های گذشته است و ممکن است هدف شما تقدس‌زدائی از چیزهائی باشد که مقدس نیستند. بسیار خوب؛ راه آن ادبیات سخیف نیست!

نکته‌ی دیگر، تعرض این نسل به روحانیون در خیابان و انداختن عمامه آنهاست! روحانیونی که در خیابان‌ها پیاده می‌روند، جزء روحانیون حاکم نیستند. در یک تحقیق میدانی، حدود 70 درصد روحانیون جزء ماشین قدرت نیستند. روحانیون سنتی هستند و با قدرت روحانیت مخالف و ساکت. کمتر از 30 درصد روحانیون جذب ماشین قدرت شده‌اند و از امکانات بسیار زیادی برخوردارند. آنها هر گز پیاده به خیابان‌ها نمی‌آیند. هم تسهیلات فراوانی دارند و هم محافظین تهاجمی و نسل Z آنها را در خیابان‌ها و پیاده نمی‌بینند. حدود 6-7 درصد روحانیون هم جزء اپوزیسیون روحانیت حاکم هستند و معترض و حتماً همدل با نسل Z بپا خواسته.

از این گذشته، باید به نسل Z یادآوری کرد که در آینده نه روحانیون و نه حوزه‌های علمیه نابود نخواهند شد. بر خلاف تبلیغ آقای خامنه‌ای که اگر جمهوری اسلامی از بین برود روحانیت و حوزه‌ها هم از بین خواهند رفت؟! چنین رابطه‌ای بین «قدرت» و «روحانیت» و «حوزه‌ها» وجود ندارد. فساد دستگاه امپراطوری صفویه که ترکیبی از فساد حاکمیت و روحانیت بود و فروپاشید ولی روحانیت و حوزه‌های علمیه به حیات خود ادامه دادند و در دوره‌ی قاجاریه مرتباً بر قدرت آنها افزوده شد که خود را در جنبش تنباکو و انقلاب مشروطه و کودتای 1299 و 1332 به شکل مثبت و منفی، نشان داد. لذا در جامعه‌ی آینده ایران و گسیختن رابطه‌ی قدرت ـ مذهب، روحانیون ضمن بازگشت به جایگاه ذاتی خود، قادر به ادامه‌ی زندگی هم خواهند بود. باید با آنها روادارانه زیست کنیم. دل‌خوش نکنید که «اسلام و روحانیت تمام شد»! نه به جایگاه ذاتی خود بازخواهند گشت.

لذا، هیچ دلیل عقلی و حقوقی وجود ندارد که جوانان ما در این موقعیت، معترض روحانیونی شوند که رابطه‌ای با قدرت روحانیت حاکم ندارند. خصومت و تعارض 40 ساله‌ی حاکمان را با روشنفکران و دگراندیشان را نباید دوباره بازتولید کرد. گاندی و ماندلا و دکتر مصدق را باید الگو قرار دهیم. روحانیون هم در آینده خواهند توانست زندگی معمولی خود را تداوم دهند و جایگاه ذاتی خود را داشته باشند، نه مانند روحانیت حاکم کنونی که جایگاه تمام مردم ایران را به زور اشغال کرده‌اند! و نه اقشار و طبقات دیگری در آینده.

 

القائیات توهم‌گونه؛ واقعیت این خیزش

واقعیت این خیزش ارجمند خونین در بین دو لبه‌ی تیز سمّی یک قیچی قصابی می‌شود. یک لبه، حاکمیت مستقر هست که همه چیز را خوب و طبیعی تصور می‌کند و هیچ بحرانی را در جامعه نمی‌بیند. این خیزش گسترده را «جزئی» می‌داند و معتقد است که همه چیز خوب و طبیعی است. و هیچ بحرانی در جامعه نمی‌بیند. این خیزش گسترده را «جزئی» می‌داند و معتقد است که همه چیز در حیطه‌ی حکمرانی آنها مطلوب است و مشکلی وجود ندارد. اگر هم کسانی اعتراض می‌کنند طبق «قانون» با آنها برخورد خواهد شد و اصالت و اقتدار و حقانیت جمهوری اسلامی برای آنها «تفهیم» می‌شود. جریمه‌ای هم می‌دهند و عذرخواهی می‌کنند و جبران می‌کنند و همه چیز به خیر و خوشی خواهد گذشت.

لبه‌ی مسموم دیگر این قیچی، بخشی از خارج‌نشین‌ها انبوه ایرانی هستند که سازمان‌های متعددی تشکیل داده‌اند و کنفران‌های بی‌شماری برپا می‌کنند و از فروپاشی جمهوری اسلامی در زمان نزدیک سخن می‌گویند و عده‌ای ایجاد یک کشور گل و بلبل و دمکراتیک را نوید می‌دهند. حتی قانون اساسی جدید را هم نوشته‌اند و وزرا و مسوولان کشور آینده را هم تعیین کرده‌اند و عجله‌ای شتاب‌زده برای کسب قدرت دارند. رسانه‌های متعدد دارند و متفکران بسیار و تبیین‌کنندگان خوش‌بین فراوان. این گروه هم مثل گروه اول متوهم هستند و در دنیای خیالی خود زندگی می‌کنند. این توهم را، بعضی از آنها، در سال 1388 هم داشتند و حتی خود را «اتاق فکر» جنبش سبز معرفی می‌کردند و تا میرحسین به صراحت مرزها را مشخص نکرد، به چنین توهمی دچار بودند. گروه اول، حاکمان، با قدرت و ثروت و شریعت متراکم در دست خود لاف تداوم حکومت را می‌زنند و فکر می‌کنند حکومتشان ابدی است. و گروه دوم با مذاکرات در اتاق‌های کاخ‌های سفید و رنگارنگ و دستگاه‌های امنیتی و اتاق‌های فکر خصوصی و دولتی کشورهای غربی و دستگاه‌های بانفوذ و قدرتمند تبلیغاتی خود، دچار این توهم شده‌اند. اینکه چقدر این گروه دوم به گفتمان خود باور دارند، مهم نیست. مهم این است که آقایان و خانم‌ها مشغول هستند و از هزاران کیلومتر دورتر از ایران «نسخه مبارزاتی» می‌پیچند و وعده‌ی سرخرمن می‌دهند و هزاران نفر از ایرانیان صادق و آرمان‌خواه و تشنه‌ی دیدار وطن را، امیدوار و دلگرم می‌کنند. هر دوی این گروه‌ها، حاکمان و اپوزیسیون خارج کشور، بدجوری دچار توهم و رویای ناصادقانه هستند.

این نسل Z به پا خواسته و عاصی از تضییع حقوق خود در بین این دو تیغه قیچی گیر کرده است. توهم حاکمان، شبیه توهم حکومت شاه است. علم به شاه می‌گوید، گرایش به نمادهای اسلام در بین دانشجویان، پدیدار شده. شاه پاسخش را می‌دهد که «روحانیت تمام» شده. علم، شاه را توصیه به باز شدن نسبی فضا می‌کند، شاه حزب رستاخیز می‌سازد.

دکتر احسان نراقی به شاه می‌گوید که دخالت خانواده تو در اقتصاد؛ جامعه و روند توسعه و اقتصاد طبیعی را مختل کرده، شاه پاسخ می‌دهد که «چه عیبی دارد که خواهر و برادر من فعالیت اقتصادی هم بکند»؟! و از معاملات خارجی کمیسیون بگیرند!

در این چهل سال هم به یمن فضای بعد از انقلاب صدها نفر از متخصصان علوم اجتماعی توانسته‌اند به روحانیون حاکم هشدار دهند ـ خیلی گسترده‌تر از زمان شاه ـ میخ آهنی بر سنگ نمی‌رود و گویی آب در هاون می‌کوبند، گوش شنوایی نیست.

دلسوزانی مثل خاتمی و میرحسین و کروبی و حتی روحانی که به تعبیری فرزندان انقلاب هستند، غمض‌عین می‌شوند و به حصر و حبس و انزوا دچار می‌گردند و هر بحرانی که سر درمی‌آورد با «انشالله گربه است» روبرو می‌شود.

حاکمان داخلی که گوش شنوا ندارند ولی آقایان خارج‌نشین عجول را می‌توان آزمایش کرد که آیا گوشی برای شنیدن دارند؟ یا نقش چلبی‌ها در عراق را بازی خواهند کرد.

آقایان خارج‌نشین!

ایران و حالا جمهوری اسلامی، کشور شگفتی‌هاست. و در این چهل سال حاکمیت و نهادهای مستقیم و غیرمستقیم وابسته به آن و مافیاهای شکل گرفته در اطراف این حاکمیت، آنچنان شرایط را پیچیده و لابیرنتی و تو در تو کرده‌اند که اول باید این شرایط را شناخت.

حتماً چنین حکومت‌هایی ناپایدار هستند، چیزی که مراکز تحقیقاتی مستقل و محققان غیرایدئولوژیک و غیرمافیایی آنها هم قبول دارند و می‌گویند. حتماً چنین شیوه‌ای از حکمرانی به بن‌بست نهایی خواهد رسید و سقوط خواهد کرد. حال این سقوط به حال مردم مفید خواهد بود یا مضر، مسئله دیگری است. ولی زمان آن را شما آقایان خارج‌نشین تعیین نمی‌کنید و نمی‌توانید تعیین کنید. زیاد تلقین نخوانید. واقعیت‌ها را ببینید.

اتاق‌های فکری که به آنها وابسته هستید یا از آنها رهنمود می‌گیرید هم نمی‌توانند. مشاوران صدیقی برای شما باشند. خود بیاندیشید!

دولت مافیایی پاکستان ده‌ها سال است که حکومت می‌کند و بعضی از اتاق‌های فکر غربی هم گفته‌اند که اقتصاد ایران را هم باید پاکستانیزه کنیم. برای حاکمان، سرکوب و کشتار معترضان، حد و مرز ندارد ولی اعتراض باید توانمند و پیچیده شود. در خیزش کنونی؛ چرا معلمان، کارگران، بازنشستگان و حتی حاشیه‌نشین‌ها و… به آن تاکنون نپیوسته‌اند؟! به جز در موارد خیلی محدود. شعار «انقلاب»، «انقلاب» ندهید، چون دروغ است و شرایط جامعه آن را نشان نمی‌دهد. انقلاب را شما نمی‌توانید خلق کنید، خودش، تحت شرایط بسیار پیچیده، خلق می‌شود. به هزاران عامل وابسته است، به سمت آن حرکت می‌کنیم.

دموکراتیزاسیون ایران، روندی طولانی دارد برای این منظور اولاً:

1- دروغ نگوییم، تاریخ‌سازی نکنیم پهلوی‌ها را منزه از استبداد و وابستگی به خارج معرفی نکنیم. کودتاهای این خاندان را همانطور که بوده‌اند بفهمیم و بگوییم.

2- عملکرد روحانیت را در این 200 ساله کالبدشکافی کنیم. روحانیت بخشی از جامعه‌ی ایرانی بوده و هست، هژمونی آن در کسب قدرت تصادف و کودتا و توطئه و خدعه نبود، به کارتر و امریکا و غرب زیاد فحش ندهید که انقلاب ثمره کار آنهاست، واقعیتی هم در آن نهفته بود. مگر دیگران، اگر می‌توانستند؛ نمی‌خواستند هژمون شوند؟ روحانیت هم یکی از آنها!

3- دین و مذهب را تمام شده فرض نکنیم. حکومت‌های دینی بسیار فاسدی نابوده شده‌اند؛ همچون امویان، عباسیان، صفویان، عثمانیان، ساسانیان و… ولی دین ماندگار بوده است. خیلی سخت‌جان و عمیق نفوذ کرده است.

4- سعی نکنیم نسل جوان را «باد» کنیم و او را «پیشتاز» و «مقدس» جا بیاندازیم. بلکه باید او را بافرهنگ کنیم و تاریخ را برای او بازخوانی کنیم. جوانان زیادی، در همین 200 ساله، پیشتاز و مقدس شدند و خراب کردند، فدائیان اسلام، اعضای حزب توده، چریک‌های فدائیان خلق، مجاهدین خلق که فداکار، جان به کف جسور، با حسن‌نیت ولی روند حرکت جامعه را تخریب کردند و باعث به قدرت رسیدن هژمونیک روحانیون شدند.

 

خشونت «چشم اسفندیار» منافع و مصالح ملی

پس از شهادت مهسا و حرکت خیزشی و شورشی در جامعه، خشونت هم به تدریج گسترده، علنی، سازمان‌یافته، و از آن قبیح‌زدائی شد. معلوم است که خشونت، اوّل، از طرف ماشین سرکوب شروع شد و اگر موارد معدودی از طرف جوانان هم دیده شد، عکس‌العملی در مقابل خشونت عریان ماشین سرکوب بود. معمولاً هم خشونت را، از هر نوعی که باشد، ابتدا حاکمان تحمیل می‌کنند و حتی در مواردی که خشونت از طرف مردم شروع می‌شود، ریشه آن، قبلاً، از طرف حاکمیت قابل پیگیری است. به عنوان مثال شروع جنگ چریکی در اواخر دهه 1340 و اوایل دهه 1350 به این دلیل و توجیه شروع شد که حاکمیت با کودتای 1332 و سرکوب 1342، راه مسالمت‌آمیز را مسدود کرده بود و مبتکران جنگ چریکی ـ صرف‌نظر از نقدی که به آن وارد است ـ با اعمال خشونت «مقدس» قصد بازگشائی فضای سیاسی را با سرنگونی شاه داشتند. شاه سقوط کرد ولی خشونت هم بازتولید و حتی تشدید شد. خشونت در جمهوری اسلامی ابتدا از طرف بعضی از سازمان‌های کمونیستی در ترکمن صحرا و کردستان شروع شد ولی عکس‌العمل حاکمیت، بسیار خشن‌تر و گسترده‌تر و راهی بی‌بازگشت بود. عدم مشارکت دادن این گروه‌ها در قدرت سیاسی ـ شورای انقلاب، انتخابات ـ و بعد تحدید حیطه‌ی فعالیت آنها، زمینه‌ی بروز خشونت را فراهم کرد و بعد با گستردگی و بی‌رحمی و تقابل ادامه پیدا کرد.

در آغاز انقلاب، با توجه به کاریزمای رهبری و انبوهی طرفداران انقلاب، خشونت حاکمیت پیروز شد و در حذف‌های متعدد به دست‌آوردهایی رسید، خاصه از خرداد 1360 که خشونت عریان دو طرفه، شروع شد به دلیل عدم توازن قوا به سرعت به نفع حاکمیت تمام شد. ولی امروز شرایط آن‌گونه نیست. کاریزما و انبوهی طرفداران وجود ندارد. علاوه بر آن، تغییرات مهمی در شرایط جامعه پیش آمده است.

خودی‌ها که حدود 12-15 درصد جامعه هستند و پیوند‌های اقتصادی ـ تشکیلاتی ـ اعتقادی با حاکمیت دارند، پای کار هستند، بقیهّ یا معترضند، یا همدل ساکت معترضان و یا فعلاً صبر و انتظار را در پیش گرفته‌اند تا در آینده سبک و سنگین کنند. در تداوم خشونت و اصل شدن آن در آینده ـ چیزی که به نظر می‌رسد ـ این اتفاقات خواهد افتاد:

1- از بدنه‌ی خودی‌ها، ریزش شروع خواهد شد. خصلت‌های انسانی و مذهبی این خودی‌ها بیدار می‌شود و سرکوب و کشتار را ظالمانه و بی‌منطق خواهند دید و به تدریج نیروی خودی‌ها تحلیل خواهد رفت.

2- مردم معترض ـ و امروز مخصوصاً جوانان ـ درصدد تجهیز خود برخواهند آمد و رسانه‌های فارسی‌زبان خارج کشور و بعضی از کشورهای منطقه‌ای هم به شکل غیررسمی و بازار قاچاق به آنها کمک خواهند کرد که تکنولوژی مدرن خشونت را به دست آورند و چیزی که در درون مملکت هم موجود است و در روند مبارزات نامعادله کنونی که به نفع حاکمیت است به نفع معترضین خواهد چرخید. تجربه‌ی مبارزه را برای معترضین باید جدّی گرفت. هر چند با هزینه و کشتار زیاد. ـ در مدیریت‌های پائین‌تر از رأس و میانی حاکمیت ریزش شروع خواهد شد، چیزی که آثار اولیه آن را می‌بینیم و این پدیده، ماشین سرکوب را ضعیف و ناکارا خواهد کرد.

4- در نیرو‌های سرکوب ـ انتظامی، بسیجی، لباس شخصی، اراذل و اوباش ـ و نیروهای نظامی ـ مخصوصاً ارتش ـ تغییرات بینشی و اخلاقی پیش خواهد آمد و این نیروها با انسجام کنونی ـ اگر باشد ـ کار را ادامه نخواهند داد.

5- منابع عظیم مالی ملّی صرف این مناقشه‌ی سرکوب ـ دفاع، خواهد شد. حقوق‌های پرداختی و مزایای ضروری و دستمزدهای روزانه سرکوب‌گران، از منابع ملّی تأمین خواهند شد و امکان رشد اقتصادی ـ که حدود ده سال است صفر می‌باشد ـ و اندک توجه به معیشت مردم را هم کاهش و یا منتفی خواهد کرد. صدمات عمدی ماشین سرکوب به اموال مردم ـ تخریب ماشین‌ها، موتورسیکلت‌ها، خانه‌ها و غیره ـ علاوه بر اینکه خشونت را برای مردم معترض توجیه‌پذیر می‌کند، ضرر و زیان زیادی هم به شهروندان وارد می‌کند و آنها را فقیرتر می‌کند و به تبع رادیکال‌تر وتشدید مبارزه و درگیری را به دنبال خواهد داشت. مردم هرچه عصباتی‌تر شوند، خشن‌تر هم خواهند شد. آخر با چه منطقی حاکمیت، چنین وحشیانه، منابع مالی شهروندان را نابود می‌کند؟!

6- فرهنگ مدارا و انسان‌دوستی، به تدریج به رویکرد انتقام و کشت و کشتار تبدیل خواهد شد. دزدی، خفت‌گیری، «مصادره» اموال مردم، احتکار، گرانفروشی و… تشدید شده، ناامنی آنقدر گسترش خواهد یافت که نیروهای ضامن تأمین امنیت جامعه قدرت خود را از دست خواهند داد ـ چیزی که در بخش‌هایی در شهرهای بزرگ چنین شده است ـ و به مفهوم دیگری جنگ داخلی، شکل علنی و بدون قبح خواهد گرفت. قانون و قانون‌گرائی به محاق خواهد رفت و به موازات خود اخلاق و مدارا را هم به حاشیه خواهد راند.

با مجموعه فقری که در جامعه وجود دارد، ناامنی کسب وکار، زیستن و حیات محدود کنونی هم تهدید خواهد شد و حاکمیت قادر به تأمین وظایف ذاتی خود نخواهد بود. مخصوصاً که نیروهای خارجی ارتجاعی دینی و مذهبی هم دخالت خواهند کرد.

7- فرار مغز و سرمایه به شدت تشدید خواهد شد، چیزی که از همان اول انقلاب شروع شده بود و در مراحلی هم تشدید گردید، و در این شرایط و شرایط پیش‌رو گسترده‌تر. و بیش از پیش تشدید خواهد شد. کشور، علیرغم منابع عظیم طبیعی و انسانی به سمت فلاکت ملّی خواهد رفت. فقر حادث از این سیاست‌ها، ممکن است تا صد سال هم جبران نشود. به لیبی و عراق نگاهی بیندازیم، افغانستان مفلوک هم جلوی چشم ماست.

نتیجه آنکه کارنامه‌ی نهایی جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی، تخریب و فلاکت ملک و دولت خواهد بود، چیزی شبیه آلمان پس از جنگ دوم. با این تفاوت که آلمان مدیریت بازسازی داشت ولی مدیریت آینده‌ی ما هم معلوم نیست.

اینکه سرنوشت ما، بعد از این چه خواهد شد، قابل پیش‌بینی نیست. نوری و شوری هم در چشم‌انداز آینده نیست. حاکمان آیا این رسالت را داشتند؟!

چرا روحانیت ساکت است ؟

در دویست سال گذشته که نویسنده به آن آشناتر است، روحانیت در مواقع حساس سیاسی ـ اجتماعی، عکس‌العمل داشته است. حال این عکس‌العمل نسبت به منافع ملی مثبت یا منفی بوده است، مسأله دیگری است. در اینجا سخن از حساسیت مراجع و روحانیت است! آنهم در کشوری که مملکت توسط روحانیون اداره می‌شود و نهاد‌های حقوقی روحانی، مسئولیت مستقیم در ادارة مملکت دارند.

در اوج قدرت فتحعلیشاه و مخالفت منطقی عباس میرزا، روحانیون توانستند جنگ دوم با روسیه را تحمیل و عملی کنند و قرارداد ترکمن‌چای تحمیل شد.

در جنبش تنباکو، توانستند ناصرالدین‌شاه را به عقب برانند و یک مبارزه‌ی ضداستعماری، ضداستبدادی را سازمان دهند. در انقلاب مشروطه، گرچه به دو گروه تقسیم شدند، مشروطه‌خواه و ضدمشروطه، ولی عامل تیین‌کننده بودند، متمم قانون اساسی به نفع روحانیون وارد اسناد مشروطه شد. مشارکت روحانیون در استبداد صغیر موجب سرکوب آن شد. در کودتای 1299 در تقابل با جمهوریت از رضاخان حمایت کردند و دیکتاتوری جدیدی خلق شد. در ملی شدن نفت، اقلیتی از روحانیون از نهضت ملّی دفاع کردند و اکثریتی با سکوت خود، به نفع کودتا، عمل کردند. در 1342 اگرچه اقلیتی از روحانیون فعال بودند ولی این اقلیت مبارز در 1356 به اکثریت تبدیل شد و انقلاب و قدرت را به دست گرفت.

با تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی در 58 و 68 نهادهای؛ خبرگان رهبری، شورای نگهبان، و 11 فقیه زمام امور کشور را به دست گرفتند که همه روحانی بودند و هستند.

در بحران‌های اصلاح‌طلبی، سبز و اکنون، اکثریت روحانیت حوزوی و حقوقی ساکت است، چرا؟! آیا با این سرکوب‌ها، کشتار‌ها، و تخریب‌ها موافق است؟ آیا با سیاست‌های خارجی بسیار زیان‌آور موافق است؟ آیا با سیاست‌های فقرزائی، فسادزائی، تبعیض‌زائی، بحران‌زائی، فحشاءزائی و… موافق است؟ اگر نیست پس چرا سکوت کرده است؟ موقعی هم که بخش معدودی از روحانیون حوزه‌های قم و اصفهان، مجمع مدرسین و محققین، اعتراض می‌کنند و پیشنهاداتی مصلحت‌اندیشانه اراده می‌دهند، گروهی مجهول و مجهول این روحانیون دردمند و مصلحت‌جو را تهدید می‌کنند!

ولی فقیه اول، شخصیتی بود کاریزماتیک، رهبر طبیعی و خود ساخته انقلاب، با محبوبیت گسترده و مدیریت قاطع. با روحانیون مخالف با قدرت کاریزماتیک ـ حقوقی خود مقابله می‌کرد. آنها را به حصر می‌بردند و حتی از مرجعیت هم خلع می‌کردند و شخصیت محبوب و برساخته‌ی خود آیت‌الله خمینی ـ آیت‌الله منتظری ـ را هم حذف کردند.

ولی فقیه دوم، پیچیده‌تر و سیستماتیک‌تر عمل کرد. روحانیون را مستقیم و غیرمستقیم و عمیقاً به قدرت وصل کرد. با دادن امتیازات مالی ـ تأسیس حوزه‌های علمیه و کتابخانه و مراکز تحقیقاتی ـ از منابع عمومی که به این آقایان پرداخته شد و با طرح و تهدید و هشدار مسائل امنیتی از طریق بولتن‌ها و ارتباط مسئولان اطلاعاتی ـ امنیتی روحانیون را وابسته به قدرت کردند و ارتباط آنها با مردم کاملاً کنترل‌شده و تشکیلاتی حکومتی ـ ائمه جمعه و نمایندگان رهبری در شهرها و استان‌‌ها ـ شد و مستقیم تحت نظارت قدرت مرکزی قرار گرفت.

در چنین شرایطی، اعتراض و مخالفت روحانیون با قدرت، عواقب بدی برای آنها داشت. ضمناً اخلاق زیستی این آقایان هم با امکانات مالی اختصاصی، عوض شد. حتی آنهائی که مستقیم در قدرت نیستند ـ که اکثریت می‌باشند ـ در سکوت خود این ملاحظات سکوت را دارند. قدرت و ثروت و تهدید حاکمان، بخش مهمی از روحانیون را مجاب به سکوت کرده است. هر کسی ـ چه روحانی چه غیرروحانی ـ به راحتی نمی‌تواند از مزایای این دنیائی صرف‌نظر کند و این نیاز زیستی جدید و در مواردی هم اشرافی، هم وابستگی می‌آورد.

نهادهای حقوقی روحانیت ـ مثل فقهای شورای نگهبان و خبرگان رهبری ـ و فقهای مسئول ـ رئیس قوه‌ی قضا و رئیس مجمع تشخیص مصلحت و وزیر اطلاعات؛ یا منتخب رهبری هستند و یا خود را با قدرت تطبیق داده‌اند و جای ناظر و مسئول عوض شده است.

رهبر خبرگان رهبری ـ آقای مهدوی‌کنی ـ به هنگام مسئولیت خود، علناً اعلام کرد که «ما رهبری را انتخاب نمی‌کنیم، کشف می‌کنیم» این حرف، چه پایه‌ی فقهی و مذهبی داشته باشد و چه نداشته باشد، بیان می‌کند که آقایان خبرگان رهبری مطیع رهبری هستند و نه ناظر و انتخاب‌کننده رهبری!! نقشی در انتخاب و کنترل رهبری، با تصریح و طبق قانون اساسی، ندارند. به همین دلیل، به جای اینکه رهبری به خبرگان رهبری گزارش دهد و به دیدار آنها برود و از عمل خود دفاع کند، خبرگان رهبری به دیدار رهبری می‌آیند و گزارش می‌دهند!

لذا، در یادداشت‌های قبلی آمد که حدود 30 درصد روحانیون وارد قدرت شده‌اند، کمتر از 70 درصد که مستقیماً در قدرت نیستند، از مزایای نسبی ـ نه قابل مقایسه با آنها که در قدرت هستند ـ برخوردارند که موجب سکوت آنهاست و حدود 6 درصد هم اپوزیسیون روحانی داریم که در مواردی معترض و منتقد هستند ولی گاهی هم در چرخه‌ی ملاحظه‌کاری و مصلحت‌اندیشی و… گیر کرده‌اند. دلیل سکوت روحانیون در قضایای اخیر عارضی است و نه ذاتی روحانیون. روحانیون به آینده‌ی نقش خود هم فکر کنند!

ادامه دارد

مطالب مرتبط

آصف بیات

«فوراً تخلیه کنید؟ کجا؟» یکی از دوستانم در تهران پرسید؛ «اصلاً می‌دانند تهران کجاست؟ آیا تا به حال در خیابان‌ها یا بازار بزرگ آن پرسه زده‌اند تا زندگی پر جنب و جوشش را حس کنند؟» تهران شهری با حدود ۱۰ میلیون نفر جمعیت است

عزت‌الله سحابی

ما به ضرورت سراسری بودن و فراگیر بودن یک نهضت نجات‌بخش در ایران پی برده‌ایم‌. «همه پاسخ به چه می‌توان کرد؟» ما به‌طور خلاصه و کلی، در سعی و تلاش برای آغاز و پرورش یک نهضت عمومی فراگیر و سراسری هستیم

محمدرضا نیکفر

جنگ به جز به فرماندهان و هوراکشانش، به بقیه حس ناتوانی می‌دهد. ماشینی عظیم به راه افتاده که منطق حرکت آن به صورت قطبی دربرابر منطق امر مردم است. چگونه می‌توان در برابر این غول آدمی‌خوار ایستاد؟

مطالب پربازدید

مقاله