اگر اسلام سیاسی شود و از آن برای مبارزه بر سر قدرت استفاده شود، کل پدیده اسلامی به یک پرونده امنیتی و سیاسی تبدیل می شود(الجزيرة).
این مقاله استدلال میکند که بحثهای عمومی و تحقیقات علمی باید از «وسواس با اسلامگرایی»، یعنی کاهش و سادهسازی پدیدههای پیچیده در جستجوی گستره اسلامگرایی بهعنوان یک ایدئولوژی در آن و ارتباط آن با اسلامگرایان بهعنوان عمل و سازمانها رها شود. مایلم از همان ابتدا تأکید کنم که خواسته من برای رهایی از این وسواس به هیچ وجه به معنای پذیرش مفاهیمی نیست که برای دوره ای رایج بوده و به صورت غیرواقعی ، مانند پس از اسلام سیاسی یا پایان اسلام سیاسی ، به اثبات رسیده است.
همه ادیان با حوزه عمومی ارتباط دارند، بنابراین خودسرانه است که بگوییم دین فقط یک امر مربوط به فرد است. قضیه این است که می دانیم آنچه فردی است از اجتماعی شدن جدایی ناپذیر است، یعنی می تواند تبدیل شود و مربوط به مسائل سیاسی است. اما ادیان از نظر حدود این رابطه و میزان جامعیت یا میزان ورود یا عدم ورود به جزئیات حوزه عمومی متفاوت هستند.
استدلال من برای این موضوع بر سه عنصر استوار است:
یک: مناظره و تحقیقات علمی بیشتر مبتنی بر حضور متدینین بوده است – و توجه کنید خواننده عزیز من از اصطلاح دینی استفاده می کنم نه دین، که بعداً توضیح می دهم – در حوزه عمومی به عنوان یک استثنا است و این باعث شد تا اسلام گرایان نیزبه عنوان یک استثناء مورد مطالعه قرارگیرند، بنابراین آنها درزمینه تحقیق من مستقل درمطالعات خاورمیانه است ودرحوزه های نظام های سیاسی مورد مطالعه قرار نگرفته اند.
دوم: وسواس به اسلام گرایی ذهنی ویژه ای را برای خود خلق کرده است ،که از طریق آن پرسش ها و مسائلی از جمله :
اسلام و دموکراسی، اسلام و حقوق بشر و … تا آخر لیست برای همه شناخته شده است (و خواننده عزیز نیز امیدوار است که از واژه اسلام در پرسش درباره جایگاه آن در مقابل استفاده من از دین استفاده کند) وی در عین حال بسیاری از پدیده ها، مسائل و پرسش ها را پوشش داد و بر بسیاری از عملکردها به ویژه در عرصه سیاسی سایه افکند.
سوم: زمینه هایی در حال تغییراست که توسط خیزش های بهار عربی راه اندازی شده بود و پدیده های ناشی از آن نیز ما را بر آن می دارد تا در دستور کار جدیدی از مسائل، پرسش ها و پدیده هایی که ابتدا مورد توجه و بررسی قرار می گیرند، تجدید نظر کنیم.
دین و حوزه عمومی
همه ادیان با حوزه عمومی ارتباط دارند، بنابراین خودسرانه است که بگوییم دین فقط به فرد مربوط می شود و قضیه از این قرار است که می دانیم آن چه فردی است از تبدیل شدن به یک امر اجتماعی جدایی ناپذیر است می تواند به امر سیاسی مربوط شود. اما ادیان از نظر حدود این رابطه و میزان جامعیت آن یا میزان ورود یا عدم ورود به جزئیات حوزه عمومی متفاوت است.
رابطه در واقع بین حوزه دینی و عمومی است. دینی در اینجا: تفاسیر و قرائت از دین، نهادها، افراد/گروهها و سازمانها، و استفاده از گفتمانهای دینی برای مشروعیت بخشیدن به رفتار سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، یا مبارزه بر سر اینکه چه کسی این مشروعیت را دارد.
از این رو، رابطه دین با حوزه عمومی می تواند در موارد زیر باشد:
توسعه یافته شود، زیرا به زمینه های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و همچنین سیاسی مربوط می شود.
چندگانه باشد، چرا که برداشت ها و قرائت های مردم از متن دینی و متفاوت است و گاه با هم در تضاد و تناقض قرار می گیرند، تناقضی که ممکن است به تعارض منجر شود.
علیرغم این اصل، اکثر مطالعات علوم سیاسی غرب که به مطالعه اسلام گرایان در منطقه تخصص دارند، نظریه مدرنیزاسیون را پذیرفته اند، به این معنی که دخالت بیشتر در آن به معنای سکولاریزاسیون بیشتر است. یعنی حذف دین از حوزه عمومی به عنوان یک امر فردی. واقعیتی که از نظر تاریخی و واقع بینانه نادرست بودن آن ثابت شده است. اتفاقی که رخ داد همپوشانی بین پدیده ها و کنار هم قرار گرفتن آن هاست که باعث شد این مطالعات بعدتر با پیشنهاد مقایسه ای بین اسلام و سایر ادیان در رابطه آن ها با سیاست و استفاده از پست مدرنیسم و پسا ساختارگرایی به عنوان رویکردهای روش شناختی جدید، این دیدگاه را اصلاح کنند. با توجه به مطالعه اسلام گرایان، اما در نهایت اگر برای لحظه ای اسیر شود، اولین ملاحظات مربوط به نظریه مدرنیزاسیون می شود.
از سوی دیگر، ایدئولوژی اسلامی – آن گونه که در تز حسن البنا ارائه می شود که اکثر اعمال مدرن اسلامی بر آن استوار است – با مهاجرت به اسلام واقعی مدعی تعارض خود با مدرنیته غربی شد که نادرست بودن آن نیز ثابت شده است، و نه از نظر نفوذ مدرنیته در اندیشه ها،البناء و شکل تشکیلات او و اکثر جنبش های اسلامی پس از او نه تنها، بلکه به این دلیل که دین و مدرنیته به واسطه تقابل با یکدیگر در تعامل بودند که پدیده های پیچیده ای را در واقعیت معاصر ما پدید آورد. دولت مدرن مبتنی بر شریعت و فقه است و در مواد قانونی دادگاه تدوین شده که توسط وکلایی که تحصیلات مدرن را دریافت کرده اند و توسط مجلس نمایندگان قانونگذاری شده است.
این نهاد مدرنیته است و قضاتی که دارای تحصیلات متفاوتی با شکل گیری فقه ها که توسط آن قضاوت می کنند، دریافت کردند، حتی اگر برنامه های درسی آن ها شامل برخی از احکام شرعی باشد. این یکی از نمونههای متعددی است که میتوان برای نشان دادن همپوشانی بزرگی که بین دین و مدرنیته رخ داد، ارائه کرد.
حالا ما اینجا هستیم با ضلع های مختلف و متفاوت که اسلام و مدرنیته را به عنوان دو ساختار متمایز و لزوماً در سطح فکری و نظری در هم آمیخته اند، و علیرغم همپوشانی آن ها در سطح واقعی و از اولین لحظه تاریخی که بین آن ها درگیری نظامی و مدنی رخ داد، این هم پوشانی وجود داشته است. در لشکرکشی ناپلئون 1798، و علیرغم وجود مدرنیته های متعدد غیرغربی، و نسخه های مختلف، درک چندگانه از اسلام، در درک حسن البنا و یارانش وجود دارد.
اگر اسلام بهعنوان ساختاری متمایز ارائه و درک شود که ساختار متمایز دولت سکولار را منعکس میکند، آنگاه پرسشها باید بر این موضوع متمرکز شوند که چگونه اسلام سیاسی آرمان غربی مدرنیته، دموکراسی، زنان، حقوق بشر، همجنسگرایی و غیره را منعکس میکند…تا آخر.
خطر این درک که مبتنی بر الگوهای آرمان گرای سفت و سخت است، نفی یا مصادره پلورالیسم است که ویژگی ذاتی دو حوزه دینی و مدرنیته است. که منجر به عدم توجه به حوزه های تلاقی دین و مدرنیته در همه زمینه ها شد. واکنش مسلمانان به مدرنیته و تعامل آن ها با آن در جامعه شناسی، اقتصاد و سیاست و در نظام ها و ساختارهای دولتی مسیرهای متعددی را طی کرده است.
این درک ما را به موضوعات و حوزههای جدیدی میگشاید که حول این پرسش میچرخند: چگونه یک مسلمان معاصر با اسلام خود در زمان معاصر زندگی میکند؟
این پرسشی است که تنها مربوط به حوزه سیاسی نیست که در اثر تمرکز بر اسلام گرایی و اسلام گرایان، سایر عرصه ها را در خود فرو برده است
آیا آزادی از نگرانی برای اسلام گرایان، آینده بسیاری از محققان و روزنامه نگاران از جمله خود من را که در مطالعات خود تخصص داشته اند، از بین می برد؟ شاید، اما بسیاری از رژیمها و بسیاری از سازمانها که مشروعیت خود را بر رویارویی با آن ها در خشکی و دریا، زمین و آسمان بنا کردهاند، که منابع زیادی را برای آن ها اختصاص دادهاند، چه خواهند کرد؟
ذهنیت ویژه
معرفی اسلام یعنی چه – آن گونه که اسلام گرایان آن را می فهمند و غربی ها آن را مطالعه می کنند – در مواجهه با مدرنیته به دلیل تمایزشان به عنوان دو سبک متضاد به چه معناست؟
حال سوال این است که نفی پلورالیسم در عرصه مدرنیته و دین به چه معناست؟
پنج مفهوم حول محور کیفیت دانش ما از اسلام و برداشت ما از آن مطرح است، مشروط بر این که صحبت در مورد تأثیر آن بر مطالعات غرب خاورمیانه را برای مقاله بعدی بگذارم.
یک: سیاسی شدن بیش از حد اسلام، با توجه به این که درک اسلام گرایان از آن، شالوده هنجاری اسلام مدرن است. از اواخر دهه هشتاد قرن گذشته، من نسبت به افزایش سیاسی شدن هشدار داده ام.
از نظر قضیه اسلامی، چون ذهنیتی مبتنی بر تعارض در میان پیروان و مخالفان ایجاد میکند که به درک تقلیلگرایانه از ماهیت سیاست میانجامد، بنابراین تبدیل به مبارزه برای قدرت میشود و نه مبارزه برای (گسترش قدرت در جامعه تو چوپانی و مسئول گله هستی، چنان که در حدیث شریف آمده است) و مال را در آن تقسیم میکنی (تا در میان ثروتمندان شما حالتی نشود، چنانکه در سوره حشر آمده است).
زمانی که اسلام سیاسی شود و برای قدرت بجنگد، کل پدیده اسلامی به پرونده امنیتی و سیاسی تبدیل خواهد شد. هر دو رژیم عربی و غربی از این منظر با اسلام گرایان برخورد کردند
وعلیرغم تحولات و اختلافات وقایع در طول سه ربع قرن – یعنی از پایان جنگ جهانی دوم در سال 1945 – این دیدگاه امنیتی و سیاسی است که همچنان غالب بوده است. در کل دیدگاه اسلام و اسلام گرایان، حتی اگر انگیزه ها متفاوت باشد یا منافع بین رژیم های عربی و غربی تلاقی داشته باشد.
سوم: ارائه اسلام بر اساس درک اسلام گرایان منجر به حاشیه رانده شدن تعداد زیادی از ساختارها و مفاهیم مهم سنتی و همچنین بسیاری از پاسخ های مدرن می گردد که در گفتمان اسلام گرایان گنجانده نشده است.
و اگر نکته اول ما را بر آن داشت تا اسلام را صرفاً به «سیاست» تقلیل دهیم که منجر به پرداختن به آن از منظر امنیتی و سیاسی گردید.
نکته سوم این است که اسلام در دوران معاصر تنها محدود به پاسخ اسلام گرایان است که واقعیت آن را انکار می کند.ما در طول تاریخ معاصر خود شاهد واکنش های متعددی در فرد، بین جامعه و ساختارهای دولتی بوده ایم که توجه ما را جلب می کند. به این دلیل قبل از اینکه به درک ما مربوط باشد، به آینده مربوط می شود.برای خودمان و جایگاه تاریخ در آن. پاسخهای متعددی به چالشهای واقعیت از دیدگاه مسلمانانی که میخواهند در دوران معاصر بهعنوان مسلمان زندگی کنند وجود داشت، اما توجه کافی برای بررسی و مطالعه آنچه بر کیفیت درک ما از واقعیت تأثیر میگذاشت، دریافت نکردند و متأسفانه کنار گذاشته شدند. از حوزه تحقیقاتی که تنها به اسلامگرایان مربوط می شود.
چهارم :سه نکته قبل دلالت بر سه پدیده متقاطع و همپوشانی دارد که در چهار دهه گذشته شاهد آن بوده ایم که سالها حضور اسلام گرایان در عرصه عمومی است که عبارتند از: دو قطبی شدن همه نوع و بین همه احزاب و این بدان معنا نیست که من، اسلام گرایان را به تنهایی مسئول دوقطبی بدانم؛ بلکه می گویم روش نگاه به آن ها و جایگاهی که آن ها خود را در آن قرار دادند و موقعیت دیگران در آن، چیزی است که این را ایجاد کرده است.
جنگهای فرهنگی بر سیاست مسلط شدند و تضاد بین ارزشهای اسلامی و سایر ارزشها به موضوع مورد علاقه همگان تبدیل شد، اگرچه اتکا به دین در واقعیت ارزشهای متعدد و اغلب متناقض ایجاد میکند. علیرغم مقدمه دینی خود، سیاست را به یک عمل فرهنگی مبتنی بر بحث فکری تبدیل می کند و ریشه در بیان منافع گروه های مختلف اجتماعی نمی یابد و سپس به راحتی توسط رژیم های خودکامه نابود می شود، همانطور که اخیراً در بسیاری از کشورها پس از بهار عربی اتفاق افتاد. در برابر یک پاسخ صحیح به مسلمان در دوران معاصر که مؤید استثناءگرایی اسلامی است که تکفیرراخلق می کند.
پنجم: اغراق در نقش اسلام به عنوان محرک اصلی همه مشکلات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و امنیتی در شرق، همان چیزی است که پدیده وسواس به اسلام نامیده می شود که در مقاله قبلی به آن پرداختم. اما آن چه می توانم در اینجا اضافه کنم، این است که تلاش می کنند نه ساختارها، و زمینه هایی که این مشکلات را به وجود آورده اند، بلکه در بعد فرهنگی که یکی از جلوه های آن اصلاح گفتمان دینی است.
اگر اسلام مشکل اصلی است، چرا راه حل اصلی را هم ارائه نمی دهد؟ این نوع جبر اسلامی با وجود تغییری که مشخصه آن دوران است، با استواری مشخص می شود و طبق این دستور – برای نجات اسلام از خود – تنها چیزی که ما نیاز داریم یک مارتین لوتر مسلمان است (به طور متناقض، این توصیف به یکی از آنها داده شد. اکثر رؤسای جمهور دیکتاتوری در زمان معاصر) که اسلام را اصلاح، نوسازی و اصلاح خواهند کرد، الگوی برخورد اروپایی قرن شانزدهم بین پروتستانیسم و کلیسای کاتولیک بود.
زمینه های قیام های اعراب
در حوزه سیاسی، اما آن چه به ما مربوط می شود دو نکته است به نظر من و ممکن است علاقه ای در این مقاله برای ردیابی تأثیر بهار عربی با امواج پی در پی آن علیه اسلام گرایان نداشته باشیم چندین مقاله به آن مورد اختصاص داده شد که در آن ها پایان استثناگرایی برای اسلام گرایان را اعلام کرد که آن در آینده اهمیت بیشتری پیدا خواهد کرد.
اول: آن چه که دینداری – به ویژه در بین مردان و زنان جوان – شاهد آن است از مظاهر جدیدی که ممکن است کل صحنه اسلام را تغییر دهد. دینداری زنان و مردان دانشگاهی پس از قیام ماهیتی فردی دارد و هسته محکم آن سازمان ها نیستند، بلکه شبکه ای از تعاملات و تعداد زیادی ابتکار است که توسط علم پزشکی قانونی و عرفان عاطفی متحد شده است. با حضور گسترده زنان مشخص می شود و موقعیت آن در سیاست هنوز مشخص نشده است، بلکه بیشتر توسط زمینه ها، توسعه آن و اشکال جدید کنش سیاسی ترسیم شده است.
دومین : شاید در این مرحله بحث در مورد مبارزه جاری بین چندین بازیگر در منطقه بر سر اینکه چه کسی اسلام را نمایندگی می کند مفید باشد،و آن در واقع یک درگبری سیاسی عالی است. با وجود رقابت بین احزاب آن، وجوهری که از اسلام ارائه شده توسط همه این احزاب یکسان است :آن اینکه اسلام عاری از دموکراسی است.ودارای نئولیبرالی در اقتصاد است، این قدرت سخت و نرم را ترکیب می کند، همانطور که در مداخلات احزاب اسلامی در عراق، سوریه، لیبی و یمن مشهود بود.
در نهایت، نسبت به دیگری مدارا می کند، من را در داخل کشور حذف می نماید زمانی که برخی از احزاب آن با رژیم صهیونیستی عادی سازی کردند و کثرت گرایی دینی را پذیرفتند، در عین حال از پذیرش اسلام گرایان خودداری می کند از طرفی همه آنها را تروریست توصیف می کند.
اما آیا آزادی از توجه به اسلام گرایان پایانی برای آینده بسیاری از محققان و روزنامه نگاران – از جمله خود من – است که در مطالعه آن ها تخصص دارند؟
شاید، اما بسیاری از رژیم ها و نهادهای متعددی که مشروعیت خود را بر رویارویی با آن ها در خشکی، دریا، و آسمان بنا نهادند و منابع زیادی را برای این امر اختصاص داده اند،در چنین شرایطی چه خواهند کرد؟