تقی رحمانی

حکایت بدفهمی ما از خود و دیگری (غرب) -قسمت اول

 

 

این بحث فتح بابی در کاوش های ذهنی من با مرور تجربه گذشته خود و دیگران است که به شکل سلسله مقالاتی پیاپی منتشر می شود و بی گمان بدون نقض و ایراد در تحلیل و نتیجه نیست.

من معتقدم در همه دوران مدرن و حتی پس از دوران امیرکبیر که نوسازی ایران با مشکلاتی مواجه شد، همزمان ما نیز به شکل متقابل در فهم خودمان و در فهم از دیگری (غرب) دچار مشکلات اساسی شدیم. علت آن نیز این بود که اندیشه سازی و تولید فکر ما همواره ترجمه ای بوده است.
باید توجه کرد که هر حوزه تمدنی در فهم مسائل خود، علوم انسانی ویژه و مختص جامعه خود را خلق می کند. علوم نیز با هم دهش و ارتباط دارند ولی کاملا شبیه هم نیستند.
نظریات و روش هایی که ما برای تبیین خود و فهم دیگری از حوزه تمدنی غرب به عاریت گرفته ایم، هر چند که لزوما تمام آن اشتباه نیست، اما ما را به شناخت درست خود و دیگری رهنمون نکرده است. درصورتی‌که آن نظریه ها و روش ها برای آن حوزه تمدنی مفید و درست بوده است. البته هر ایده و نظر در آن حوزه تمدنی را نیز می توان نقد و بررسی کرد. حوزه های تمدنی در روش و نظریه از هم کمک و الهام می گیرند ولی شبیه هم نیستند، حتی در غرب هم اینگونه نیست که مثلاً نگاه آنگلوساکسونی به تاریخ با نگاه ایتالیایی نسبت به تاریخ یکی باشد؛ یعنی حتی با وجود این که حوزه تمدنی غرب یک کل واحد است، ولی اگر وارد این کل واحد شویم، می بینیم که با هم تفاوت هایی دارند که اتفاقاً به خلاقیت و نوآوریشان افزوده است.

اما ما در مفاهیم کلان دوران‌ساز کل حوزه تمدنی ایران دچار مشکل هستیم و باید توجه کنیم که مفهوم دولت ایرانی مثلا با دولت ملی ناسیونالیستی مترادف نیست. سنگ بنای شکل گیری دولت متمرکز ایرانی در دوره ناصرالدین‌شاه زده شد ولی شکل مدرن آن در دوره رضا شاه بسته شد و دردی بر دردهای ما افزود.

دومین مفهوم، نظریه اصلاح دینی است. منظور از اصلاح دینی به مفهوم پروتستانتیسم یا به مفهوم خصوصی شدن دین نیست. درجامعه یا حوزه تمدنی که دولت در آن نقش بسیار مهمی داشته (منظور دولت غیرمتمرکز شاهنشاهی است؛ چون ایران امپراطوری نبوده بلکه ایرانشهری و سرزمینی بوده است) دین به‌عنوان یک نهاد همراه با دولت زمانی در تقابل و زمانی در تعامل با دولت بوده و به طور کلی در شاکله بندی جامعه ما نقش داشته است.
عنصر سوم عرفان ایرانی است که با ویژگی هایی که داشت هم بر دولت و هم بر دین اثر گذاشته است، درحالی‌که در حوزه تمدنی غرب جایگاه دارای بررسی نداشته است.

عرفان ایرانی را در بیشتر موارد به‌عنوان امر تزیینی دیده ایم، درصورتی ‌که پیکره اصلی حوزه تمدنی ایران، عرفان ایرانی است. عرفان ایرانی صرفاً در هنر و شعر نیست و در روابط دولت، دین و ملت نیز تأثیرگذار بوده است. اساساً در دوران جدید ما با مشابه سازی های این سه عنصر دچار مشکل شده ایم؛
1- دولت ایرانی، دولت ملی ناسیونالیستی غربی به سبک فرانسوی نیست.
2- اصلاح دینی سوژه ای نیست که بتوان تجربه پروتستانتیسم یا کلیسای کاتولیک را درباره آن تکرار کرد.
3- عرفان ایرانی یا شرقی تنها یک امر تفننی نیست، عرفان ایرانی به‌خصوص عرفان خراسانی شاکله مهم حوزه تمدن ایرانی است و حتی مولوی نیز متأثر از عرفان خراسانی و ابن عربی است.

پس به‌طورکلی می توان گفت که ما در دوره هایی وارد نوعی از بدفهمی شده ایم و این بد فهمی را در زمان های مختلف می توان مشاهده کرد.
من یک مورد را دراین مقاله توضیح خواهم داد و آن این است که آن چه دولت ملی در ایران خوانده می شد طوفانی بود که تاکنون از آن فرزندان ناهمگون و گاه ناهنجار ساخته شده است.
دولت های ایرانی، دولت های شاهنشاهی غیرمتمرکز با ویژگی‌های قبل از مدرن بودند که نوعی از فرمانروایی همراه با تسامح و نه عدالت‌طلبانه، ولی قابل‌تحمل را بر حوزه های تحت سلطه خود برقرار می کردند؛ یعنی حکمرانی آنان مدل سرزمینی و نه مدل ایرانشهری بوده است.
در مدل سرزمینی شاهان وجود داشتند و از میان آن ها یک نفر شاهنشاه می شد. این شاهنشاه حکمرانی خود را با تسامح همراه می کرد و دین و عرفان ایرانی نیز به این مساله کمک می کرد.
باایده تشکیل دولت ناسیونالیستی، بر اساس نظریات مکتب برلینی ها و حسین کاظم‌زاده (ایرانشهر) و اجرای دولت ملی به ‌وسیله رضاشاه، ما وارد یک دوره تلخی از فرمانروایی شدیم که داستان غم انگیز آن هنوز پابرجاست.

این دولت ملی نتوانست عنصر اندیشه (حتی اندیشه دینی) را با خود همراه کند، در نتیجه ابتدا به تمرکز  و سپس به خودکامه گی روی آورد و در این روند توجه ای به تنوع اقوام ایرانی نکرد و نوعی مرکزگرایی تبعیض‌آمیز را خواسته و ناخواسته بر کشور حاکم کرد که این موضوع دو مساله را ایجاد کرد :

1- با نادیده گرفتن قدرت و مساله تنوع فرهنگی گروه هایی باعث ایجاد گروه های مخالف در مقابل خود شد.

2- با فاصله گرفتن از دین آن هم درزمانی که مردم هنوز عموما دین دار بودند، دولت ملی را ضعیف کرد. این در حالی بود که دولت های ملی قدیمی ایران با درک این تنوع ها اتفاقا نه تنها به حاشیه کشیده نمی شدند بلکه می توانستند حتی قدرت خود را تقویت کنند.

نتیجه این مدل از دولت ملی، تضعیف  عرق ملی گرایی در روشنفکران ایرانی و باب شدن دیدگاه انترناسیونالیستی بود که در آن زمان کمونیست و سوسیالیسم نیز این انترناسیونالیسم را هدایت می کرد. نتیجه فاصله گرفتن رضاشاه از دین نیز این بود که روحانیت را به عنصر ملی بدبین کرد. این بدبینی در حالی بود که به صورت سنتی روحانیت شیعه همواره در کنار شاهان قرار می گرفت و اساسا روحانیت در ایران به این رویکرد مشهور بود. باید توجه کرد که در این میان صفویه را می توان اوج یک دولت ملی به مفهوم یک ایران واحد بعد از دوران طلایی ایرانیان دانست و پس از آن می توان از قاجاریه در این میان نام برد.

با جدایی رضاشاه از روحانیت و دین و در ادامه موضع گیری و قدرت سازمان رسمی دین؛ از طوفان ناهمگون دولت ناسیونالیستی شبه مدرن رضاشاهی به ناگاه فرزند و طوفان ناهمگون دیگری به نام پدیده ولایت فقیه خلق شد که دید جهان وطنی (در شکل مذهبی) داشت و عنصر ضد ملی نیز در آن وجود داشت، تا آنجا که آقای خمینی در ضدیت با جریان های ملی و یا نزدیک به مصدق گفت ملی گرایی خلاف اسلام است.
مشابه این سخنان آقای خمینی در تاریخ ایران گفته نشده بود و در نتیجه اتفاقی که رخ می داد نیز تاکنون در تاریخ ایران نیفتاده بود، چراکه هیچ‌وقت ملیگرایی خلاف دین نبود و همواره گفته می شد «حب الوطن من الایمان» است. این جمله پایه پیوند توامان دین و ملی گرایی بود و با معنای این که کسی که میهنش را دوست داشته باشد از ایمان او می آید، تقریبا یکی از مهم ترین پایه های پیوند بین مذهب و ملیت بود. اما از سوی دیگر همان گونه که در ابتدا روشنفکران ایرانی به شکل ناخودآگاه به شکل گیری ناسیونالیست بسته رضاشاه کمک کردند، در این مقطع نیز روشنفکران ضدامپریالیست غیر مستقیم و ناخواسته (روشنفکران انترناسیونالیست) به شکل گیری ایده ای در جامعه ایران کمک کردند که آقای خمینی بر موج آن سوار شد و بعدها به کمک همان نیز توانست نظریه ولایت مطلقه فقیه را اجرا کند؛ نظریه ای که می خواست پرچم اسلام را برافراشته کند و در آن نیز جایی برای ایده دولت ملی مدرن دموکرات ایرانی وجود نداشت.

در حقیقت ما ناگهان با یک دولت شبه مدرن رو به رو شدیم و حتی در همین راستا بود که دولتی برقرار کردیم که نه ادامه دولت سنتی قبلی بود و نه حتی یک دولت مدرن.
طوفان ناهمگون دوم (نظریه ولایت ‌فقیه) نیز ضدملی‌گرایی بود و تمام عناوین را اسلامی کرد، مثلاً مجلس شورای ملی تبدیل به مجلس شورای اسلامی شد و حتی به جای مجلس شورای اسلامی حتی نپدیرفتند که نام آن «مجلس شورای اسلامی ملی» یا «مجلس شورای اسلامی ایران» باشد.

یعنی بحران هایی که در دوره صفویه وجود نداشت حالا ایجاد شده و مضاعف نیز شده بود. جا به جایی این طوفان ناهمگون به‌گونه‌ای بود که روحانیت به‌ عنوان سازمان رسمی دین که همواره در کنار مردم و حکومت بود، خود جای حکومت را گرفت و ولایت ‌فقیه در عین‌ حال اختیار پیامبر را نیز بر عهده گرفت.
این طوفان ناهمگون که فرزند دوم آن را نیز شاهد هستیم، همواره از نظریات روشنفکری سود برده است. این تفکر چه از روشنفکرانی به سبک کاظم زاده معتقد به ایرانشهر، چه سید حسن تقی زاده از مکتب برلینی ها و چه از روشنفکران انترناسیونالیسم به شکل مذهبی و غیرمذهبی توانسته منفعت خود را به دست آورد.

طوفانی که ما در عرصه دولت و حکومت و در مواجه با دنیای مدرن داشتیم، حالا ما را به سوی یک چالش کشانده که اگر روزگاری مشروطه ای در ایران رخ داد، در نهایت همان مشروطه تبدیل به حکومت مطلقه شد و اگر جمهوری داشته ایم، آن نیز با نظریه ولایت فقیه و قید اسلامی چنان شد که گویا از اساس چیزی به نام جمهوریت در آن وجود ندارد.
حال در این وانفسا و با توجه به تلاشی که جامعه برای رسیدن به دموکراسی دارد، آیا این طوفان برخاسته از مواجه ما با دنیای مدرن که باعث بدفهمی ما از خود و تاریخ شده است، منجر به تولد یک فرزند طوفانی ناهمگون دیگر خواهد شد؟ آیا اکنون می توان پیشبینی کرد که محصول سوم چه خواهد بود؟ آیا این محصول اصلاح می‌شود و نهادها سر جای خود باقی می مانند و ما کمی از بدفهمی تاریخی را جبران می کنیم یا محصول دردآور دیگری خلق می‌شود که این بار به نام ایران، یا به نام اسلام، یا به نام مردم، دوباره آن چیزی را که نباید انجام می دهد؟ به این خاطر ما در یک پیچ سخت تاریخی قرار گرفته ایم. پس تجربه دولت جدید ایرانی که می خواست دولت مدرن باشد، نا کارآمد شده و اصلاح دینی نیز روال مخدوشی یافت و پر فراز و نشیب گشت.

ادامه دارد …

مطالب مرتبط

ایرج سبحانی، استاد علوم پزشکی دانشگاه کرتی پاریس، فرانسه


در سال‌های اخیر، نظم بین‌الملل که روزگاری بر پایه احترام به قواعد و گونه‌ای اخلاق جمعی بنا شده بود، با بحران بی‌سابقه‌ای مواجه شده است. نه تنها ارزش‌های مشترک مانند حقوق بشر، دموکراسی و حاکمیت قانون تضعیف شده، بلکه نهادهای جهانی که وظیفه‌ی پاسداری از این ارزش‌ها را داشتند، به شدت مورد بی‌اعتمادی و تردید قرار گرفته‌اند.

جمال کنج*

وقتی آن حسابرسی فرا برسد، مورخان مسیر را ردیابی خواهند کرد که نشان می‌دهد چگونه قوی‌ترین ملت روی زمین اجازه داده است قدرت نظامی و سیاست خارجی‌اش برای خدمت به یک کشور خارجی برون‌سپاری شود

مطالب پربازدید

مقاله