“در ایران معمولاً حرکتهای چریکی دورۀ پهلوی دوم را ناکام و شکست خورده میدانند؛ این تلقی از یک زاویه درست به نظر میرسد؛ اما از زوایۀ تأثیر آن بر سقوط دولت شاهنشاهی به نظر اشتباه میآید. حرکت چریکی بهخصوص از سوی سازمان مجاهدین خلق، به طور غیر مستقیم تأثیر بیمانندی بر جهتگیری سیاسی روشنفکران زمان خود گذاشت و آنان را به سمت مشروعیتزدایی از نظام حاکم و سقوط نهایی آن هدایت کرد.
در رأس این روشنفکران علی شریعتی بود که در آغاز فعالیتهای فکری خود در دانشگاه مشهد، پروژهای فرهنگی در جهت “تحریفزدایی” از دین برای خود تعریف کرده بود. با این حال، شریعتی پس از عزیمت به تهران و استقرار در حسینیهی ارشاد ظاهراً به نحوی ناخواسته پروژۀ سیاسی شورمندانهای را جایگزین برنامۀ فرهنگی خود کرد و با لحنی آتشین تمام مبانی مشروعیت دولت پهلوی را به باد حمله گرفت.
آنچه لحن شریعتی را در سخنرانیهای حسینیۀ ارشاد آتشین کرد؛ به نظرم چیزی جز اخبار مربوط به شکنجه و اعدام رهبران سازمان مجاهدین خلق و دیگر گروههای چریکی در زندانهای حکومت پهلوی نبود. از آنجا که شریعتی خود به مشی چریکی باوری نداشت؛ از این رو شاید در تحلیلی روانکاوانه بتوان گفت که سوگ و اندوه ناشی از اعدامها و شکنجهها نوعی احساس “گناه” در بین نیروهای سیاسی فاصلهدار از مبارزهۀ چریکی برانگیخته بود به طوری که آنها برای رهایی از این حس، به ترتیبی کوشیدند تا نسبت به اعدامشدگان و شکنجهدیدهها ادای دین کنند. (به نظرم نامۀ شریعتی به خانوادۀ محبوبۀ متحدین توجیهگر این تعبیر روانکاوانه باشد.)
ادای دین شریعتی در این میان، بازآفرینی حماسۀ شهادت امام حسین با ادبیاتی فوقالعاده پر شور و اثرگذار و مقایسۀ تلویحی آن حماسه با تحولات روز بود. این حرکتِ شریعتی نه فقط مشروعیت نظام پهلوی را در چشم مخاطبان او از هم پاشید؛ بلکه شور و شوق لازم برای پیوستن آنها به صفوف مجاهدین را نیز به وجود آورد.
شریعتی پس از دستگیری و بهخصوص آگاهی از ابعاد “ضربۀ 54” بار دیگر درصدد بازگشت به پروژۀ فرهنگی خود برآمد؛ اما سرنوشت خواب دیگری برای او دیده بود. شریعتی در آستانۀ 44 سالگی درگذشت.
پروژۀ سیاسی شریعتی به نوعی از اندیشههای چپگرایانۀ جهانی عصر خود تأثیر پذیرفته بود و از همین رو، التفاتی به مفاهیم بنیادی ملت-دولت نداشت؛ اما پروژۀ فرهنگی او که تحلیل و بررسی تاریخ ایران را نیز در بر میگرفت؛ به این نتیجهگیری منجر شد که اسلام به جای تحمیل یک فرهنگ خاص بر همۀ مسلمانان؛ تنوع فرهنگی آنان را به رسمیت میشناسد. از این رو، شریعتی پذیرش اسلام همراه با حفظ فرهنگ ایرانی را که به معنی آشتی بین آن دو بود؛ امتیاز ایرانیان میدانست و آن را میستود.
شاید از روی تسامح بتوان گفت که شریعتی نوعی “اسلام ایرانی” را در پروژۀ فرهنگی خود دنبال میکرد؛ اما این به معنای تفسیری از اسلام بر پایۀ ملیت ایرانی نبود. او اسلام را در برگیرندۀ حقیقتی فراگیر و کامل میدانست که قابل سازگاری با فرهنگهای گوناگون جوامع از جمله جامعۀ ایرانی است. از این رو، شریعتی در اینجا نیز به مفاهیم بنیادی ملت-دولت چندان نزدیک نشد؛ هر چند که اگر پروژۀ فرهنگیاش ادامه مییافت؛ احتمالاً در پاسخ به چالشهای نظری مربوط به رابطۀ اسلام و ایران به نتایج روشنتری در این زمینه میرسید. در واقع اسلام ایرانی شریعتی تا اندازهای مشابه سوسیالیسم ایرانی خلیل ملکی بود که راه نجات جامعۀ ایران از عقب ماندگی را سوسیالیسم میدانست؛ اما به خلاف برخی سوسیالیستهای مدافع جهان وطنی، آن را منطبق با مختصات فرهنگ ملی جامعۀ ایرانی طلب میکرد.”
( به نقل از کتاب الزامات سیاست در عصر ملت- دولت تألیف نگارنده)
@ahmadziedabad