مهندس موسوی و دکتر رهنورد، گَردِ پیری بر تن رنجورتان، همه “مایی”را که خواستیم ایرانمان سبز باشد غمگین میکند. این پیری شما نمادین است، پیری همه ماست. نشانی از رنج “ایران” است. شما گفتید دروغ ممنوع . آنها بر دروغ اصرار کردند. شما ایران را سبز می خواستید آنها جامگان سیاه را دوست دارند.اما چه باک که تاریخ خیلی زودتر از گَردِ پیری نشسته بر تن شما به قضاوت نشست. حامیان دیروز دولت کودتا، دل و دماغ دفاع از آن معجزه قرنشان را ندارند. دست انتقام روزگار خیلی زود کودتاگران را به جان هم انداخت. حقانیت سبز شما زودتر از هر زمان دیگر اثبات شد چون در عصر ایران شبکه ای کودتا ننگی است که با هیچ رنگی پاک نمی شود.
امروز ایران سبز، ایران آزاد توسعه یافته و دموکرات، همان “شاخه همخون جدا مانده” “سایه” است. همان ” بیرق گلگون بهار” همان ” شعر خونباری” است که قرار است یاد رنگین آن همه شهدای جنبش سبز را بر زبان داشته باشد. همان “نغمه ناخوانده ای” که همه قلبها و تنهای رنجور را به هم وصل میکند. همان تکه جدا مانده شما اسیران در حصر و همه ایراندوستانی است که آلوده رانت و فساد نشده اند. قلبها و تنهای رنجور روزی دوباره همدیگر را خواهند یافت، آنروز شاید ایران ما سبز شده…رویا و تخیل ما تا آنروز مرگی ندارد. ما محکوم به نگاهداشتن این تخیل بزرگ هستیم در عصری که فساد و رانت را عادی کرده اند از رویای ایران سبز دست نمیکشیم…