1.بیان مسأله
چرا سرمایه اجتماعی مهم است؟ چون پایین بودن سرمایه اجتماعی به این معناست که ذخیرۀ اعتماد اجتماعی در جامعه به قدر کافی وجود ندارد . در نتیجه هزینه مبادلات بالا میرود، سرمایه گذاری دشوار میشود و توسعه اقتصادی به مانع برمیخورد. از سوی دیگر ضعف سرمایه اجتماعی به معنای مخدوش شدن پیوندو مشارکت است، به معنای بیتفاوتی اجتماعی است و این مطمئنا به فرایندهای «دموکراسی شدن» در یک جامعه لطمه میزند. همچنین هر نوع مشکل در سرمایه اجتماعی میتواند تهدیدی برای اخلاق عمومی باشد والگوهای خاموشی از رفتار های آسیب زا وپرهزینه تکثیر بکند. به همین صورت بحران سرمایه اجتماعی سبب می شود پروژه های ملی وبین المللی ایران کارامدی و بازده مطلوب نداشته باشند، کارایی سیستم ها از بین برود، کیفیت خدمات در بخش عمومی افت پیدا بکند، کیفیت زندگی و رفاه اجتماعی دشوار شود ومابقی قضایا.
2. از مطالعهی شاخصهای سرمایه اجتماعی در ایران نشانههای نگران کنندهای میرسد ولی مقادیر آن فرق میکند، چرا؟!
در برخی شاخصهای جهانی، ایران جزو آخرین ده کشور قرار دارد. بنا به برخی از آنها، در چند ده تای آخر هستیم ولی در بعضی نیز رتبۀ ما در خط مرزی متوسط دیده میشود. هیچیک از این سه حالت مطلوب نیست اما اولی دهشتناک، دومی دردناک و سومی دور از شأن جامعه ایران است.
در این کشور ظرفیت های اعتماد و پیوند وهمبستگی و مشارکت و همدلی کم وبیش وجود دارد اما نمیتواند نهادینه و تأسیس بشود. به بیان دیگر ساختارها و سیستم های مناسبی نیست که این ظرفیت ها را متحقق بکند.
3. ایضاح مفهوم
در جوامع پیچیده امروزی، سرمایه اجتماعی همچون اعتماد و مشارکت، چیزی فراتر از سطح چهره به چهره و فیزیکی و بی واسطه است. به تعبیر گیدنز، اعتماد در جامعه امروزی حالت انتزاعی دارد و در قالب قوانین و سیستم های اجتماعی و نهادها جریان مییابد. شما باید به یک تکه کاغذ کوچک یا حتی پیام الکترونیکی مجازی، به عنوان پول ملی با پشتوانه اعتماد بکنید، به بانک و به نشانه استاندارد و به سیستم بیمارستان واتاق عمل و فرایندهای قضایی و به صندوق انتخابات و امنیت سرمایه گذاری و مالکیت فکری و بقیه نهادها و ساختارها باید اعتماد کنید تا بگویند که شما از سرمایه اجتماعی برخوردار هستید. به بیان دورکیم در اینجا با «اعتماد تعمیم یافته» سرو کار داریم. یعنی اعتماد به این یا آن فرد بخصوص کافی نیست بلکه اعتماد به «دیگریِ تعمیم یافته» لازم است تا شبکه ای از اعتماد توسعه پیدا بکند ونهادینه بشود.
اعتمادْ قابل تقلیل به حالات «علم النفسی» نیست بلکه به صورت اجتماعی ساخته میشود. در اینجا تأکید میکنم که اعتماد باید تأسیس اجتماعی بشود. انتظار اینکه سرمایه اجتماعی مثل اعتماد، همدلی، پیوند و مشارکت در یک جامعه به گزاف بالا برود یا در وضع مطلوبی بماند، درواقع « ابله فرض کردنِ» مردم است. مردم به معنای عام کلمه عاقل اند. یعنی به طور متوسط برای زیستن در یک شرایط اجتماعی، به «عقلانیتی هدف – وسیلهای» میرسند و برحسب تجارب زیستۀ خود به انتخاب های عقلانی و نهایتاً به نوعی «انتخاب اجتماعی» دست میزنند. مردمْ سرمایۀ اعتماد خود را ارزان نمی فروشند بیخود مشارکت نمیکنند و بیدلیل همدل نمیشوند.
وقتی میبینیم رتبه جهانی نیوزیلند در سرمایه اجتماعی «1» و رتبه استرالیا «2» و کانادا «3» است بدین معنا نیست که در آنجا مردمانی خوش باور و سادهلوح زندگی میکنند، بیحساب وکتاب اعتماد میکنند و یک سوت بزنید همه به صف انتخابات میایستند و هر سازی زده بشود بازهم مشارکت میکنند! بلکه بدین معناست که در آنجا ساختارهای اعتماد ساز و مشارکت پذیرِ کارآمدی هست، قانونمندی گره گشایی هست و در نتیجه همکاری سازندهای جریان مییابد و نظام هنجاری و قواعد عمل به شکلی قابل اعتماد تنظیم میشود، روحیات وخلقیات مثبت وادراک مثبت پرورش مییابد و تعهدهای متقابل به وجود میآید، مردم در نهادهای مدنی و غیر دولتی عضویت مؤثر ومشارکت داوطلبانه دارند و شفافیت و پاسخگویی شکل میگیرد، پرونده های قضایی کاهش داشته و اعتمادهای متقابل افقی وعمومی بسط مییابد، شکاف دولت وملت از بین میرود و پایداری حاصل میشود و این یعنی :«سرمایه اجتماعی تأسیس یافته».
4. بحث ونتیجه گیری
به نظر من وقتی از سرمایه اجتماعی در ایران سخن میگوییم لازم است بین «سرمایه اجتماعی سرگردان» و «سرمایه اجتماعی تأسیس یافته» تمایز قائل بشویم. در مطالعات و پیمایش ها و سنجش سرمایه اجتماعی به این تمایز توجه بکنیم. آنچه در این یادداشت تقدیم شد در واقع میتواند پیش نویس صفر وخامِ نظریهای برای سرمایه اجتماعی در ایران باشد و محققان و منتقدان واستادان بزرگ این کشور در این زمینه اظهار نظر وحک واصلاح بفرمایند. این دانش آموز به دقت از آنها بهره خواهد گرفت. در ایران ظرفیتهای سرمایه اجتماعی نسبتاً خوبی هست ولی سرگردانند. مشکل ما عمدتاً در «سرمایه اجتماعی تأسیس یافته» است. به عبارت دیگر در زیر پوست این جامعه میل به موفقیت، اعتماد، همدلی و مشارکت و همبستگی هست(فراستخواه، ما ایرانیان، 1396). اینجا زندگی همچنان جاری است. اما نمیتواند تأسیس پیدا بکند . سیستم ها و ساختارها و قوانین مناسب پای برجایی برای متبلور ساختن و صورتبندیِ پایدار این روح موفقیت خواهی و پیوند و ا عتماد و مشارکت ایجاد نمیشود بلکه سیستمهای ما قدری نیز این سرمایه اجتماعی سرگردان را خسته و درمانده میکنند، از پای میاندازند و دست آخر به وازدگی، سرخوردگی، انفعال، بی تفاوتی، بی اعتمادی، ناهمدلی و بیگانگی اجتماعی سوق میدهد.
مشکل ما در اینجا شکاف میان سیستم و زندگی به معنای هابرماسی آن است. زندگی در این جامعه میل به پویایی و پیشرفت و قابلیت دارد ولی سیستمها چندان نمیتوانند از آن پشتیبانی رضایتبخشی بکنند، حتی مانع نیز میشوند.
سرمایه اجتماعی ایران در سطح زندگی، واجد ظرفیتهایی هست ولی چرا به «سرمایه اجتماعی سرگردان» تبدیل می شود؟ چون نمیتواند به سطح «سرمایه اجتماعی تأسیس یافته» ارتقا پیدا بکند، نهادینه بشود، به پایداری و نهایتاً به درجات بلوغ برسد.
نتیجه گیری بحث این است که جامعه ایرانی، جامعه ای پویاست ولی سیستمها و نهادهایش نیاز به اصلاح دارد. سرمایه اجتماعی در ایران سرگردان مانده است و لازم است به «سرمایه اجتماعی تأسیس یافته» ارتقا پیدا بکند. این یک مسئولیت مشترک است و مستلزم کار و کوشش، کنش همگانی، و تعاملات خلاق، انتقادی و سازنده میان دولت، مردم و نهادهای مدنی و سازمانهای غیر دولتی و محلی است.
یک نمونه از سرمایه اجتماعی سرگردان همین«انتخابات اخیر ریاست جمهوری» بود که امسال به لطف حق و با جان سختیِ جامعۀ ایرانی، در نقطه مبارکی لنگر انداخت، اما آیا دولتیان، وزرا و مدیران با برنامهها ومدیریت وابتکارات خود خواهند توانست به ارتقای این سرمایۀ سرگردان در جهت «سرمایه اجتماعی تأسیس یافته» کمکی بکنند؟
منتشر شده در : صدا ، ش 128